تکفیر از دیدگاه علمای اسلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : رضوانی، علی اصغر، 1341 -

عنوان و نام پدیدآور : تکفیر از دیدگاه علمای اسلام/ تالیف علی اصغر رضوانی ؛ [به سفارش] کنگره جهانی« جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام».

مشخصات نشر : قم: موسسه دار الاعلام لمدرسه اهل البیت (ع)، 1393.

مشخصات ظاهری : 499ص.

شابک : 250000 ریال: 978-600-94845-6-0

یادداشت : پشت جلد به انگلیسی: Ali Asghar Rezvani.Takfir in the islamic scholars view.

یادداشت : کتابنامه: ص.[489] - 499.

موضوع : تکفیر (فقه)

موضوع : تکفیر-- کشورهای اسلامی

موضوع : تکفیر -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده : کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام} نخستین: 1393 : قم{

شناسه افزوده : موسسه دار الاعلام لمدرسه اهل البیت علیهم السلام

رده بندی کنگره : BP225/3/ر6ت8 1393

رده بندی دیویی : 297/464

شماره کتابشناسی ملی : 3748382

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

مقدمه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (دام ظله)

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

مقدمه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دام ظله)

ریاست عالی کنگره:

عصر ما روزگارِ حوادث دردناک و پیچیده و فتنه های خطرناک برای اسلام و مسلمین است و سرچشمه آن دو چیز است: توطئه دشمنان خارجی اسلام و همکاری منافقین داخلی.

یکی از خطرناک ترین آن ها فتنة تکفیری ها و افراطیون است که اخیراً به صورت گروهی به نام داعش و امثال آن درآمده اند.

فتنه تکفیر از کجا برخاسته؟ و به چه وسیله ای رشد کرده؟ و عوامل گسترش آن، چه بوده؟ و راه خاموش کردن آن چیست؟ هر کدام درخور بحث و دقت است، و به یقین برنامه های سیاسی و نظامی، به تنهایی برای دفع این فتنه ها کارساز نیست هرچند صادقانه باشد.

باید علمای بزرگ اسلام ریشه های این تفکر نادرست را با منطق صحیح قطع کنند و جوانان را از جذب شدن به سوی آن باز دارند.

بر این اساس، تصمیم گرفته شد به کمک جمعی از دانشمندان آگاه و دلسوز، کنگرة جهانی به نام «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای

اسلام» از تمام مذاهب تشکیل شود و در این زمینه به مطالعات دقیقی بپردازند و نتیجه آن را در دسترس همگان بگذارند تا با آگاهی عموم مسلمین إن شاءالله این فتنه خاموش شود.

آنچه در این آثار مطالعه می فرمایید بخشی از این مطالعات است.

(رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ)

قم - حوزه علمیه

ناصر مکارم شیرازی

ذی الحجه 1435 قمری

ص: 5

ص:6

مقدمه دبیر علمی حضرت آیت الله العظمی سبحانی (دام ظله)

ریشه های پدیدۀ تکفیر و انگیزه تشکیل

کنگره جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام

ایمان و کفر دو مفهوم متضایفند که از اندیشیدن یکی، دیگری نیز تداعی می شود؛ این نوع حالت را در فلسفه، «تضایف» می نامند.

واژه «ایمان» به معنای تصدیق و باور کردن، و لفظ «کفر» به معنای ستر و احیاناً به معنای انکار است و در اصطلاح متکلمان، مقصود از ایمان، تصدیق نبوت نبیِّ زمان و رسالت او، و مقصود از «کفر» نادیده گرفتن دعوت چنین فردی و یا انکار اوست.

تاریخ دعوتِ آموزگاران آسمانی، حاکی است در هر زمانی که پیامبری مبعوث می شد و دعوت خود را با دلایلی مبرهن می ساخت، جامعه آن روز، به دو گروه مؤمن و کافر تقسیم می شدند، آن کس که

به دعوت پیامبری پاسخ مثبت می گفت مؤمن و آن کس که به ندای او پشت می کرد کافر خوانده می شد.

برنامه های تمام پیامبران در دعوت به اصول یکسان بوده و اختلافی در آن ها وجود نداشت و گروه مؤمن در تمام دعوت ها افرادی بودند که به خدای خالق و آفریننده، خدای مدبر و مدیر، ایمان آورده و جز او به معبودی نمی اندیشیدند و رسالت پیامبر زمان خود را از صمیم دل می پذیرفتند.

آن گاه که اراده الهی بر بعثت پیامبر خاتم تعلق گرفت، رسول خاتم، ایمان افراد را با دو کلمه که حاکی از باور باطنی آن ها بود؛ می پذیرفت؛ یعنی هر کس و یا گروهی که

ص:7

«لا اله الا الله، محمد رسول الله» می گفت وارد خیمه اسلام می شد و از جرگه کفر فاصله می گرفت.

از سوی دیگر، اقرار به کلمه اخلاص - که در آن نفی الوهیت از هر موجودی جز خدا سلب شده - در بردارنده اقرار به سه نوع توحید است: 1. توحید در خالقیت؛ 2.توحید در تدبیر؛ 3. توحید در عبادت. زیرا این سه نوع، از خصایص خدای جهان است نه مخلوق او.

افزون بر این، اساس هر دعوت الهی را ایمان به آخرت تشکیل می داد، طبعاً اقرار به حیات اخروی بسان توحید و رسالت، از عناصر سازنده ایمان می باشد و در کلمه اخلاص نهفته است.

در سیره نبوی فصلی به نام «عام الوفود» است؛ یعنی سالی که هزاران نفر از دور و نزدیک به صورت فردی و یا گروهی به مدینه رو آورده و به حضرتش ایمان آوردند و با گفتن دو جمله پیشین که حاکی از باور واقعی آنان بود، مسلمان خوانده شدند. در این مورد آیه های سوره «نصر» نازل شد؛ آن جا که می فرماید: {إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا}، پذیرش اسلام این گروه ها فقط با اجرای این دو جمله انجام می گرفت و مسائل کلامی و یا فقهی مطرح نمی شد؛ مثلاً هرگز از آنان در مورد جایگاه خدا و یا رؤیت خدا در رستاخیز و یا حدوث و قدم قرآن و امثال این ها سئوال نمی شد. بلکه ایمان اجمالی به رسالت پیامبر خاتم، آنان را از طرح این مسائل بی نیاز می ساخت. هم چنین مسائلی مانند جواز توسل به انبیا و اولیا، و یا نماز در کنار قبورشان، یا زیارت قبور اولیاء الله برای آن ها، مطرح نمی شد.

آغاز فتنه تکفیر

در زمان معاصر، گروهی تندرو و ناآگاه از اصول و مبانی آیین محمدی، اسلام و ایمان را گویی برای خود احتکار کرده و از میان همة مسلمانان، فقط گروه اندکی را مؤمن می دانند و دیگران را کافر و مهدورالدم می شمرند. ریشه این نوع تکفیرها به عصر

ص:8

ابن تیمیه}ت 728ق.{ و پس از وی به وهابیان تندرو برمی گردد و شدّت عمل گروه دوم بیش از فرد نخستین است، زیرا ابن تیمیه غالباً از کلمه بدعت بهره می گیرد، ولی گروه اخیر به جای بدعت، واژة کفر را به کار می برد و ملاک تکفیر، ناهماهنگی با افکار آن ها در امثال مسائل پیشین است.

آن ها به شدت با حفظ قبور پیامبران و اولیای الهی مخالف هستند و زیارتگاه ها را مظهر بت پرستی قلمداد می کنند! در حالی که در طول تاریخ اسلام، قبور انبیای پیشین در فلسطین و اردن و شام و عراق پیوسته محفوظ بوده و مسلمانان گروه گروه به زیارت آن ها می رفتند و هیچ کس چنین کاری را بر خلاف توحید توصیف نمی کرد.

حتی روزی که بیت المقدس به وسیله عمربن خطاب فتح شد، هرگز او به تخریب این مقامات فرمان

نداد، بلکه شیوه پیشینیان را در حفظ و آرایش آن ها تأیید کرد.

در طول زمان، پس از رحلت پیامبر، تمام موحدان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم متوسل شده تا حاجت آنان با شفاعت او برآورده شود. اما این گروه این نوع توسل ها را با توسل مشرکان به بت ها یکسان می گیرند؛ در حالی که ماهیت این دو نوع توسل از هم جداست، و از زمین تا آسمان فاصله دارد.

تکفیرِ خشونت بار

تکفیر پیشینیانِ این گروه، غالباً قلمی و لسانی بود، اما تکفیر از دورۀ وهابیان تندرو، رنگ خشونت به خود گرفت و پیروانشان پیوسته به قُری و قصبات و آبادی های اطراف «نجد» حمله می بردند و آنچه می توانستند غارت می کردند و از این طریق بر قدرت مالی خود می افزودند.

برای آگاهی از جنایت های پایه گذار این مسلک و جانشینان او به دو تاریخ معتبر وهابیان مراجعه شود: یکی «تاریخ ابن غنام» و دیگری «تاریخ ابن بشر» که هر دو، مدت هاست چاپ شده و مورد توجه علما و دانشمندان است.

ص:9

دامن سخن را در این مورد، کوتاه کرده و سخن خویش را با این بیت به پایان می رسانیم:

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر

پس از اشغال افغانستان به وسیله قوای سرخ شوروی سابق، تصمیم گرفته شد که برای طرد قدرت کفر، از این سرزمین، از روح جهادی جوانان مسلمان در منطقه استفاده شود تا دشمن را از سرزمین های اسلامی دور سازند، این طرح از یک نظر زیبا و خداپسندانه بود، اما بر اثر فقدان عالم وارسته و رهبری آگاه از موازین جهاد در میان این جمع، که آنان را به صورت صحیح رهبری کند، سرانجام، تلاشِ پیکارگران به گونه دیگر ادامه پیدا کرد و برخی از آنان با تأثیرپذیری از افکار وهابیان تندرو، بر تکفیر تمام دولت های اسلامی و ملت هایی که در آن زندگی می کنند، پرداختند. شوربختانه ابتدا این کار با حمله به کشورهای مقاوم و استوار در مقابل صهیونیست ها آغاز شد و به جای این که قدس را آزاد کنند به نابود کردن زیرساخت های کشورهای سوریه و عراق روی آوردند. خشونت آنان با کودکان و زنان و پیران وافتادگان و انسان های بی طرف به گونه ای شد که چهره اسلام را در جهان مشوَّه ساخت و دیگر کسی در غرب اظهار علاقه به اسلام نمی کرد. عمل زشت و وحشیانه این گروه کجا

و وحی الهی کجا! آن جا که می فرماید: }فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ{ }آل عمران: 159{ و پیامبر رحمت در حدیثی می فرماید: «إنّ الرفقَ لا یکونُ فی شیء إلّا زانه، ولایُنزَعُ مِن شیء إلّا شأنه»؛ }صحیح مسلم، ج8، ص22{ مهربانی ورفق با هرچیز که در آمیزد آن را مزیّن می گرداند و چیزی که رفق و مدارا از آن گرفته شود تباه می گردد.

انگیزه تشکیل کنگره

در این شرایط رقت بار، مرجعیت عالی مقام در حوزه علمیه قم تصمیم گرفت همایشی تحت عنوان «کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام» برای معرفی این گروه و پیامدهای عمل آنان، تشکیل شود و در این مورد از علمای

ص:10

اسلام و محققان خواسته شد که به ریشه یابی و تبیین ماهیت این تکفیر شوم و راه های برون رفت از آن بپردازند. دانشمندان از این دعوت استقبال کردند و در نتیجه، آثاری به دبیرخانه کنگره رسید که بخش مهمی از آن ها ارزشمند و از محتوای عالی برخوردارند؛ از این رو تصمیم گرفته شد این آثار چاپ و منتشر شود و در اختیار اهل نظر و مهمانان عزیز که از داخل و خارج دعوت شده اند قرار گیرد تا از این طریق گامی برای جلوگیری از انتشار این

غده سرطانی ویرانگر و ویروس مخوف برداشته شود.

در پایان از تلاش های شبانه روزی اعضای محترم دبیرخانه، سپاس گزاری نموده و زحمات توان فرسای آنان را ارج می نهیم و نیز از کلیه کسانی که این فضای روحانی و علمی را پدید آورده اند، تقدیر و تشکر می کنیم.

قم - جعفرسبحانی

8/6/93

ص: 11

ص:12

دیباچه

{یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِی السِّلْمِ کَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ} }بقره208{

در تاریخ اسلام، جنگ های بسیاری میان مسلمانان روی داده است، اما به جز خوارج و جریان های تکفیری در چند قرن اخیر، کمتر فرقه ای، سایر مسلمانان را تکفیر نموده و با استناد به آن، خون و مال و ناموس اهل قبله را مباح شمرده است. خوارج، طلایه داران تکفیر بودند، اما در سه قرن اخیر، وهابیان، خشن تر از آنان پرچم تکفیر را به دست گرفتند و به بهانه دعوت به توحید، بسیاری از مسلمانان را به خاک و خون کشیده و بناها و آثار اسلامی را که دارای قداست و هویت تمدنی مسلمانان بود نابود کرده اند.

با وجود تلاش های فراوان علمای بزرگ اسلام برای مقابله با تکفیر، متأسفانه در عصر حاضر، شاهد رشد و گسترش جریان های تکفیری در گوشه و کنار

جهان اسلام هستیم. گروه هایی که جنایت هایی را رقم می زنند که نمونه آن را در تاریخ اسلام، کمتر می توان دید. سربریدن، آتش زدن، مثله کردن، تجاوز به نوامیس، نابودی اموال و تخریب بناهای مقدس، گوشه هایی از جنایاتی است که آنان به نام اسلام مرتکب می شوند.

از سوی دیگر، ترور علمای بزرگ اسلام، تخریب اماکن مقدس و هویت ساز اسلامی، ارتکاب اعمال شنیع و محرم به نام اسلام مانند جهاد نکاح و ... ضربات جبران ناپذیری بر پیکر جهان اسلام وارد کرده است.

با نگاهی به جغرافیای کشورهای اسلامی، رد پای این گروه ها را کمابیش در تمامی مناطق اسلامی میبینیم. گروه هایی مانند جبهة النصره، داعش، القاعده، جندالعدل و

ص:13

حزب التحریر در آسیا و گروه هایی همانند بوکو حرام، الشباب، انصار السنه و انصارالشریعه در آفریقا و گروه های متنوع دیگر، همه نشانگر وجود بحران در جهان اسلام است.

این که چنین وضعیتی معلول چه عواملی است، بحث های گسترده ای می طلبد که در مجموعه مقالات به تفصیل به آن ها اشاره شده است، اما به اجمال، سهم غرب در پروژه اسلام هراسی و در پی

آن، اسلام ستیزی را هرگز نمی توان نادیده گرفت. غرب که با رشد سریع اسلام در جهان روبهروست، امروز پروژه اسلام علیه اسلام را آغاز کرده است با حمایت از گروه های افراطی و دامن زدن به اختلافات مذهبی، قدرت و قوت مسلمین را تضعیف کند و از طرف دیگر، چهره ای مشوّه از مسلمین در برابر جهانیان ترسیم نماید.

هم چنین با قرائت های انحرافی از مفاهیمی مانند توحید و شرک، ایمان و کفر، بدعت و نظایر آن مسلمانان را به گرداب تکفیر افکنده است.

با این حال به نظر می رسد که جنایت ها و تخریب های جریان های تکفیری آن چنان گسترده و بی محابا بوده که موجی از نفرت و مخالفت با عملکرد آنان را در جهان اسلام به وجود آورده است.

برای مقابله علمی و روشنگرانه با این جریان، لازم بود عالمان و اندیشوران به ریشهیابی و راههای خلاصی از آن بپردازند، از این رو کنگره جهانی «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»، با اشراف و هدایت های ارزشمند مرجع جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی - ادام الله ظله - بر آن شد تا در حد

توان از ظرفیت های علمی جهان اسلام برای مقابله با تکفیر بهره برداری کند. برای این کار، چهار کمیته علمی با عناوین زیر شکل گرفت:

1. تبارشناسی جریان های تکفیری؛

2. ریشه یابی عقاید جریان های تکفیری؛

ص:14

3. جریان های تکفیری و سیاست؛

4. راه های برون رفت و مقابله با جریان های تکفیری.

محور اول به تبارشناسی جریان های تکفیری می پردازد. خاستگاه، آبشخور و مصادیق تکفیر در طول تاریخ اسلام در این کمیته بررسی می شود.

محور دوم، انحرافات عقیدتی و قرائت های تکفیری از عقاید ناب اسلامی را ریشه یابی خواهد کرد. در این کمیته، اصول و مبانی اعتقادی این گروه ها و جریان ها، نقد و انحرافات آن ها از اندیشه اسلامی ریشهیابی می گردد.

محور سوم، عوامل سیاسیِ رشد و گسترش جریان های تکفیری، وابستگی ها و اهداف آن ها را بررسی می کند.

و محور چهارم، راهکارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی برای برون رفت از تکفیر، نشان داده خواهد شد.

مقالههایی که در این مجموعه گرد آمده است، ماحصل آراء و نظریات اندیشمندان و علمای جهان اسلام، درباره محورها و موضوعات فوق است.

هم چنین جهت غنای علمی هرچه بیشتر کنگره، پژوهش های مستقلی توسط اندیشمندان انجام شده است که به اجمال عبارتند از:

1. تکفیر از دیدگاه علمای اسلام: در این تحقیق، دیدگاه علمای بزرگ مذاهب و فرقههای اسلامی، درباره نفی تکفیر بیان شده و تلاش شده است که از سدههای پیشین تا کنون، دیدگاه علما و اندیشمندان در مورد حرمت تکفیر اهل قبله آورده شود.

2. تخریب زیارتگاه های اسلامی در کشورهای عربی: این اثر به کارنامه تاریک جریان های تکفیری در تخریب اماکن مقدس و تمدنی جهان اسلام می پردازد. این تحقیق همراه با تصاویری از زیارتگاهها، قبل و بعد از تخریب است.

3. فتاوای جریان های تکفیری در جواز قتل مسلمانان: جریان های تکفیری به سبب کج فهمی، گاه فتاوایی را صادر می کنند، که با هیچ یک از قواعد فقهی منطبق نیست و

ص:15

کاملاً خارج از آموزه های اسلامی است. این مجموعه به جمع آوری فتاوای تکفیری این جریان ها پرداخته است.

4. کتاب شناسی تکفیر: با مراجعه به آثار و کتابهایی که در حوزه تکفیر تألیف شده است، شاهد تعداد بسیاری از آثار علمی در این عرصه هستیم. این پژوهش به معرفی توصیفی آثاری می پردازد که در حوزه تکفیر و نفی تکفیر، انجام شده است.

5. موسوعه نقد وهابیت افراطی: در اندیشه وهابیت، جریان هایی وجود دارند که مسلمین را کافر میدانند. موسوعه نقد وهابیت افراطی مجموعه ای از آثار علمای اسلام است که از زمان پیدایش این جریان، به نقد و بررسی مبانی اعتقادی آن پرداخته اند.

بی تردید آنچه موجب غنای هرچه بیشتر مجموعه مقالات و هم چنین پژوهش های مستقل کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام شده است، اشراف علمی حضرت آیت الله العظمی سبحانی - ادام الله ظله - است که با رهنمودهای راهگشا، کمیته های علمی کنگره را همواره یاری کردهاند.

هم چنین از حجت الاسلام والمسلمین دکتر فرمانیان - دبیر کمیته علمی - که در پی گیری و نظم و ترتیب مقالات زحمات بسیاری را متحمل شده اند و مدیران محترم کمیته های علمی حجج

اسلام: قزوینی، میراحمدی، فرمانیان و جناب آقای دکتر امینی تشکر می شود.

امید که در سایه تلاش های مجاهدانه مراجع عظام تقلید و علمای اسلام، شاهد تقریب و همگرایی جهان اسلام و ریشه کن کردن فتنه تکفیر در جهان اسلام باشیم.

رئیس ستاد و قائم مقام دبیر علمی

کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام

سید مهدی علیزاده موسوی

22/6/1393

ص: 16

فهرست مطالب

پیشگفتار 35

فصل اول:دست مایه های تکفیر: اسلام، ایمان و کفر

اسلام 45

مفهوم لغوی اسلام 45

مفهوم اصطلاحی اسلام 46

ترتب آثار و احکام اسلام بر اقرار لفظی 48

الف{ از روایات اهل سنت 49

ب{ روایات شیعه 50

ایمان 53

مفهوم لغوی ایمان 53

مفهوم شرعی ایمان 56

جهت اول 57

جهت دوم 57

جهت سوم 58

تأثیر تصدیق در حقیقت ایمان 59

مفهوم تصدیق 59

نقد ادله عدم دخالت تصدیق در ایمان 60

دلیل اول 60

نقد 61

دلیل دوم 61

نقد 62

تأثیر عمل در مفهوم ایمان 62

1. نظریه رکن بودن عمل در ایمان 63

دلیل اول 64

نقد 65

ص:17

دلیل دوم 65

نقد 66

دلیل سوم 66

نقد 66

دلیل چهارم 66

نقد 67

دلیل پنجم 67

نقد 67

دلیل ششم 67

نقد 68

دلیل هفتم 68

نقد 68

دلیل هشتم 68

نقد 69

دلیل نهم 69

نقد 69

دلیل دهم 70

نقد 70

دلیل یازدهم 71

نقد 71

دلیل دوازدهم 71

نقد 71

2. رکن نبودن عمل در ایمان 72

دلیل اول 74

دلیل دوم 74

دلیل سوم 74

دلیل چهارم 74

دلیل چهارم 75

لزوم التزام به مقتضای ایمان 75

ص:18

زیاده و نقصان در ایمان 77

1. قول به تشکیکی نبودن ایمان 78

توجیه اول 78

نقد 79

توجیه دوم 79

نقد 79

توجیه سوم 80

نقد 80

توجیه چهارم 80

نقد 80

2. لفظی بودن نزاع 81

نقد 81

3. قول تشکیکیبودن ایمان 83

4. تشکیک در عمل ناشی از تصدیق 87

نقد 87

تأثیر اقرار به شهادتین در ترتب آثار اسلام و ایمان 87

اجتماع نفی ایمان با اسلام 89

الف{ آیات 89

ب{ روایات 89

ج{ عبارات علما 90

ارکان اسلام و ایمان 92

1. تصدیق به توحید 92

2. تصدیق به نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم 93

3. اقرار به معاد 94

کفر 99

مفهوم کفر 99

مفهوم اصطلاحی کفر 103

1. تعریف به عدم ایمان 103

2. تعریف به تکذیب 104

ص:19

3. تعریف به انکار صدق نبی 105

4. تعریف به عدم تصدیق 105

5. تعریف به جهل 105

6. تعریف به شک 105

تقابل کفر با ایمان 106

استعمال کفر در مقابل ایمان در قرآن 107

اقسام کفر 107

الف{ تقسیم کفر به اعتبار حکم آن 107

1. روایات 107

2. لغویین 108

3. صحابه و تابعین 108

4. دیدگاه علما 109

میزان در کفر اکبر 113

میزان در کفر اصغر 114

راه های تشخیص کفر اکبر از کفر اصغر 114

1. تصریح بر نوع آن: 114

2. دلالت نصوص دیگر: 115

3. دلالت خود روایت: 115

حکم کفر اصغر 116

سبب اطلاق کفر بر عمل غیر مخرج از ملت اسلام 116

ب{ تقسیم کفر به لحاظ اطلاق و تعیین 118

1. کفر مطلق 118

2. کفر معین 119

میزان در کفر به مبدأ و معاد 120

1. مخالفت حکم نقلی 120

نقد 122

2. مخالفت حکم عقلی و ضروری 123

3. مخالفت حکم عقل بدیهی و ضروری منجر به انکار عقلی بدیهی 124

4. شک در مبدأ و حکم ضروری 124

ص:20

نقد 125

اختلاف در سببیت انکار ضروری برای کفر 125

1. قول به سببیت مستقل 125

دلیل اول 126

نقد 126

دلیل دوم 126

نقد 127

2. قول به عدم سببیت مستقل 127

3. قول به تفصیل 129

فصل دوم:

تکفیر از دیدگاه قرآن، روایات، صحابه و اندیشمندان اسلامی

تکفیر 133

مفهوم تکفیر 133

اصالت عدم تکفیر 133

لزوم احتیاط در تکفیر 136

علمای اسلام و دستور به احتیاط در تکفیر 137

وجوب تفحص و عدم سرعت در تکفیر 141

توسعه دایره اسلام 142

1. آسان بودن ورود در اسلام 142

2. کفایت ایمان اجمالی برای دخول در اسلام 143

3. وجوب دعوت به سوی خدا نه به تکفیر 143

تکفیر از دیدگاه قرآن و روایات 143

تکفیر از دیدگاه روایات 145

تکفیر از دیدگاه صحابه 151

تکفیر از دیدگاه سلف 153

ابن سیرین }متوفی 110ق{ 154

ابن ابی لیلی }متوفی 148ق{ 154

ابوحنیفه }متوفی 150ق{ 155

ص:21

اوزاعی }متوفی 157ق{ 155

سفیان ثوری }متوفی 161ق{ 156

قاضی ابویوسف }متوفی 182ق{ 156

محمد بن حسن شیبانی }متوفی 189ق{ 156

شافعی }متوفی 204ق{ 156

حافظ حمیدی }متوفی 219ق{ 157

احمد بن حنبل }متوفی 241ق{ 158

عبدالسلام بن قاسم }متوفی 244ق{ 158

اسماعیل بن یحیی مزنی }متوفی 264ق{ 159

داود بن علی }متوفی270ق{ 159

عثمان بن سعید دارمی }متوفی 280ق{ 160

تکفیر از دیدگاه اندیشمندان اسلامی 160

طحاوی }متوفی 321 ق{ 160

ابوالحسن اشعری }متوفی 324ق{ 162

قیروانی }متوفی 386ق{ 163

عبیدالله بن محمد بن بطه عکبری }متوفی 387ق{ 163

ابوسلیمان محمد بن محمد خطابی }متوفی 388ق{ 164

ابومحمد عبدالوهاب بن علی بن نصر بغدادی }متوفی 424ق{ 165

امام جوینی }متوفی 438ق{ 165

ابن حزم }متوفی 456ق{ 165

شیخ طوسی }متوفی 460ق{ 167

ابن عبدالبر }متوفی 463ق{ 168

ابواسحاق شیرازی }متوفی 476ق{ 168

ابوالمحاسن رویانی }متوفی 502ق{ 169

ابوحامد غزالی }متوفی 505 ق{ 169

بغوی }متوفی 516 ق{ 174

قاضی عیاض یحصبی اندلسی }متوفی 544ق{ 174

ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی }متوفی 548ق{ 175

ابن عساکر دمشقی }متوفی 571ق{ 176

ابن طفیل اندلسی }581ق{ 176

کاسانی }متوفی 587 ه-{ 176

ص:22

جمال الدین احمد بن محمد غزنوی حنفی }متوفی 593ق{ 177

ابن رشد اندلسی }متوفی 595 ق{ 177

محمد بن عمر فخر رازی }متوفی 606ق{ 177

ابن قدامه حنبلی }متوفی 620ق{ 178

محیی الدین ابن عربی }متوفی 638ق{ 178

ابوالعباس قرطبی }متوفی 656ق{ 179

قرطبی }متوفی 671ق{ 179

محقق حلی; }متوفی 676ق{ 180

نووی }متوفی 676ق{ 182

ابن دقیق العید }متوفی 702ق{ 185

خطیب شافعی }739ق{ 186

ذهبی }متوفی 748ق{ 186

ابن قیم جوزیه }متوفی 751ق{ 193

شیخ ابومحمد طاهر بن احمد قزوینی }متوفی 756ق{ 194

قاضی ایجی }متوفی756ق{ 195

تقی الدین سبکی }متوفی 756ق{ 196

ابن تیمیه }متوفی 758ق{ 197

بابرتی }متوفی 786 ق{ 200

امام شاطبی }متوفی 790ق{ 200

ابن ابی العز حنفی }متوفی 793ق{ 202

تفتازانی }متوفی 793ق{ 203

زین الدین عراقی }متوفی 806ق{ 203

میر سید شریف جرجانی }متوفی 812ق{ 204

تقی الدین ابوبکر بن محمّد حسینی حصنی شافعی }م829ق{ 206

ابن الوزیر }متوفی 840ق{ 206

ابن حجر عسقلانی }متوفی 852ق{ 208

بدرالدین عینی }متوفی 855ق{ 210

ص:23

ابن الهمام حنفی }متوفی 861ق{ 211

شیخ جلال الدین محلّی }متوفی 864ق{ 211

کمال الدین مقدسی }متوفی 906ق{ 212

محقق دوانی }متوفی 908ق{ 213

شهید ثانی }متوفی 965ق{ 213

شهاب الدین قسطلانی }متوفی 923ق{ 214

ابن نجیم مصری }متوفی 970ق{ 214

شعرانی حنفی }متوفی 973ق{ 215

ابن حجر هیتمی }متوفی 973ق{ 217

شربینی خطیب }متوفی 977ق{ 218

ملا علی قاری }متوفی 1014ق{ 219

بوسنوی }متوفی 1024{ 221

محمد عبدالرؤف مناوی }متوفی 1031ق{ 222

فاضل هندی }متوفی 1137 ه-{ 222

احمد بن علی بصری }زنده در سال 1157ق{ 223

محمد بن احمد بن سالم سفارینی حنبلی }متوفی 1188ق{ 223

محمد بن سلیمان کردی }متوفی 1194ق{ 223

سلیمان بن عبدالوهاب }متوفی 1210ق{ 224

دسوقی ازهری }متوفی 1230ق{ 228

علوی بن احمد بن حسن حداد }متوفی 1232ق{ 228

شوکانی }متوفی 1250ق{ 229

ابن عابدین }متوفی 1252ق{ 231

صاحب جواهر }متوفی 1266ق{ 232

عثمان بن عبدالعزیز بن منصور ناصری }متوفی 1282ق{ 233

شیخ محمّد بن عبدالله نجدی 233

عبدالغنی غنیمی میدانی حنفی }متوفی 1298ق{ 235

احمد زینی دحلان }متوفی 1304ق{ 236

محمد صدیق قنّوجی }متوفی 1307ق{ 238

نبهانی }متوفی 1350ق{ 238

ص:24

رشید رضا }متوفی 1354ق{ 239

دکتر محمد عبدالله دراز }متوفی 1377ق{ 239

سید اسماعیل بن مهدی بن حمید غربانی حسنی }متوفی 1400ق{ 240

اجماع متکلمان و فقها 242

فصل سوم:

راه های علاج تکفیر افراطی،

خطرات و پی آمدهای تکفیر

راه های علاج تکفیر افراطی 245

1. شناخت هر مذهب از منابع آن 245

2. حسن ظنّ به دیگری 246

3. عدم حکم به لوازم اعتقادات 247

4. حکم به ظاهر افراد 248

قرآن و حکم به ظاهر افراد 248

روایات اهل بیت} و حکم به ظاهر افراد 248

روایات اهل سنت و حکم به ظاهر افراد 249

علمای اهل سنت و حکم به ظاهر 253

ابومسلم اصفهانی }متوفی322ق{ 253

ابن ابی حاتم رازی }متوفی 327ق{ 254

طبرانی }متوفی 360ق{ 254

ثعلبی }متوفی 427ق{ 255

ابن حزم }متوفی 456ق{ 255

قشیری نیشابوری }متوفی 465{ 256

بغوی }متوفی 510 ق{ 256

ابوعلی طبرسی }متوفی 548ق{ 256

ابن الصلاح }متوفی 643ق{ 257

نووی }متوفی 676ق{ 257

ابوحیان اندلسی }متوفی 745ق{ 258

ذهبی }متوفی 748 ه-{ 258

ابن تیمیه }متوفی 758ق{ 259

ص:25

امام شاطبی }متوفی 790ق{ 259

ابن حجر عسقلانی }متوفی 852ق{ 260

جلال الدین سیوطی }متوفی 911ق{ 260

فیضی ناکوری }متوفی 1004ق{ 260

ابن عجیبه حسنی }متوفی 1224ق{ 261

شوکانی }ت 1250ق{ 262

آلوسی بغدادی }متوفی 1270ق{ 263

قنوجی بخاری }متوفی 1307 ه-{ 264

محمد جمال الدین قاسمی }متوفی 1332ق{ 264

رشید رضا }متوفی 1354ق{ 265

مصطفی خیری منصوری }متوفی 1390ق{ 265

5. گفت و گو در مسائل اختلافی 266

6. دوری از خطّ غلو 266

7. پرهیز از کید دشمنان اسلامی 269

8 . ضرورت یک صدایی به هنگام شداید 270

9. پرهیز از کلمات حساسیت زا و نفرت انگیز به یکدیگر 270

10. پرهیز از ناسزا گفتن به مقدسات طرف مقابل 271

11. رعایت اخلاق اسلامی درباره یکدیگر 271

12. ملاقات و گفت و گو 272

13. علم درباره اصطلاحات یکدیگر 273

14. یکی شدن اصطلاحات 273

15. بازنگری تدوین تاریخ اسلامی 274

16. پرداختن به مسائل مهم 275

17. همکاری در مسائل اتفاقی 277

18. لحاظ مراتب اعمال 280

19. ملاحظه ظرفیت های مردم 281

20. رعایت تساهل و تسامح 282

21. عدم تکفیر در مسائل اجتهادی 284

22. دوری از هوای نفس 285

ص:26

عوامل تندروی در تکفیر 285

1. تعصب در رأی 285

2. محور قرار دادن اشخاص 286

3. تقلید کورکورانه 286

4. سوابق افکار 287

5. سوء ظن به دیگران 287

6. فهم ظاهری از دین 288

7. پیروی از متشابهات 289

8. عدم آگاهی از مبانی دیگران 290

9. عدم شناخت حقایق تاریخی 290

10. جهل 291

11. اکتفا به دانش اندک و برداشت های شخصی 293

12. عجب و خودبزرگ بینی 293

خطرات و پی آمد های ناگوار تکفیر و افراط گری 294

1. تضعیف اتحاد مسلمانان 294

2. کشتن افراد به اسم دین 295

3. طعن در امت اسلامی 296

4. مخالفت تکفیر با روح تسامح و جهانی بودن دین 298

5. تحجر فکری 299

دیدگاه سلف درباره تکفیر اهل قبله 301

موانع تکفیر 303

الف{ تقلید 303

1. قول به عدم جواز 303

2. قول به جواز 304

عذر بودن تقلید نزد ابن تیمیه 304

ب{ تأویل 305

ج{ اجتهاد 309

اختلافات اجتهادی، دست آویز اختلافات میهنی 310

انتقال اختلاف اجتهادی به اصول عقاید 310

ص:27

عذر بودن اجتهاد 313

آثار ضعف بصیرت در دین 317

1. تکفیر افراطی 317

2. ظاهرگرایی در فهم دین 318

3. اشتغال به موضوعات جانبی 318

4. اسراف در تحریم 319

5. مشتبه شدن مفاهیم 319

6. پیروی از متشابهات و ترک محکمات 319

عدم جواز تکفیر به لازمۀ مذهب 320

نقد شبهۀ لزوم تکفیر کافر 324

پاسخ 324

تبرئۀ شیعه از تکفیر مخالفان 327

1. روایات 327

2. دیدگاه بزرگان شیعه 329

3. اعتقاد به اصل دین بودن امامت 330

4. ضروری دین بودن امامت 330

5. ادعای اجماع 333

6. ناصبی بودن مخالف 333

فصل چهارم:

موارد اتفاق و اختلاف بر تکفیر در مذاهب اسلامی

موارد اتفاق بر تکفیر 337

1. منکر الوهیت خدا و توحید و رسول 337

2. منکر ضروری دین 338

3. غالی 339

4. دشنام دهندۀ پیامبر9 340

الف{ فتاوای علمای شیعه 340

ب{ روایات اهل بیت: 342

ج{ روایات اهل سنت 343

ص:28

موارد اختلافی در تکفیر مسلمانان 345

1. تکفیر معتقدان به خلق قرآن 345

بررسی موضوع 346

نقد 346

2. تکفیر معتقدان به تحریف قرآن 347

بررسی موضوع 348

3. تکفیر مرتکب گناه کبیره 348

اصول خوارج در تکفیر مرتکب گناه کبیره 348

1. عدم تبعیض در ایمان 349

نقد 349

2. عدم امکان اجتماع بین ایمان و نفاق 351

نقد 351

ادله خوارج در تکفیر مرتکب کبیره 352

دلیل اول 352

نقد 353

دلیل دوم 353

نقد 354

دلیل سوم 354

نقد 354

دلیل چهارم 355

نقد 355

دلیل پنجم 356

نقد 356

دلیل ششم 356

نقد 357

ادله اسلام مرتکب گناه کبیره 357

الف{ آیات 357

ب{ روایات 358

اصول عدم تکفیر مرتکب گناه کبیره 361

ص:29

اصل اول: تفاضل ایمان 361

اصل دوم: اجتماع حسنه و سیئه در یک فرد 361

اصل سوم: نفی ایمان از برخی افراد مسلم 362

دیدگاه اهل سنت در باره مرتکب گناه کبیره 363

بررسی موضوع 365

الف{ جزء مقوم مجموعی 365

ب{ جزء مقوم افرادی 365

ج{ جزئیت التزام 365

د{ عدم جزئیت و شرط کمال 366

4. تکفیر مخالف اجماع 366

نقد 366

5. تکفیر منکر رؤیت باری تعالی در آخرت 369

بررسی موضوع 369

6. تکفیر متساهل در امر نماز 370

نقد 370

بررسی روایات شیعه 371

توجیه روایات 372

بررسی موضوع 373

7. تکفیر، تشبه به کفار 375

نقد 375

8. تکفیر فلاسفه 375

نقد 376

تناقض بین مبنا و بین آرا و فتاوای ابن تیمیه 376

9. تکفیر کسانی که معتقد به ارتداد صحابه بعد از رسول خدایند 379

نقد 380

عدم جواز تکفیر دشنام دهنده صحابه 380

الف. انواعی از آیات درباره صحابه 380

ب. وجود روایات مختلف درباره صحابه 385

ج. عدم جواز تکفیر مجتهد 392

ص:30

د. عدم جواز تکفیر تأویل کننده 392

ه- . ذنب مغفور بودن سبّ صحابی نزد ابن تیمیه 392

و. اعتقاد صحابه به عدم کفر دشنام دهنده به خود 393

ز. سیره سلف در عدم تکفیر دشنام دهنده صحابی 393

ح. مخالفت تکفیر با سیره پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 393

ط. اجماع بر عدم کفر دشنام دهنده صحابه 394

ی. تکفیر نشدن دشنام دهنده برخی از صحابه، از سوی اهل سنت 394

ک. توثیق لعن کننده صحابی از سوی اهل سنت 398

عدم کفر لعن کننده صحابه، از نظر ابن تیمیه 401

دیدگاه ابن تیمیه درباره سبّ صحابه 401

بررسی موضوع 402

از تناقضات عملی ابن تیمیه 402

کفر نبودن سب مسلمان 403

پعدم جواز قتل سابّ صحابی 403

اعتقاد شیعه درباره صحابه 404

10. عدم کفر انکار خلافت ابوبکر و عمر 405

اعتراف علمای اهل سنت به عدم کفر 407

11. عدم جواز تکفیر دشنام دهنده خلفا 408

11- 1. تکفیر نشدن دشنام دهندگان از سوی خلفا 408

الف{ ابوبکر بن ابی قحافه 408

ب{ عثمان بن عفان 408

ج{ امیرمؤمنان7 408

11-2. عدم جواز تکفیر دشنام دهنده خلفا از سوی علمای اهل سنت 409

11-3. دشنام داده شدن حضرت علی7 از سوی معاویه 409

11-4. سیرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر عدم تکفیر 411

11- 5. سیره سلف بر عدم تکفیر 412

12. تکفیر استمدادکننده از ارواح اولیا بعد از مرگ }در برزخ{ 412

استغاثه به ارواح اولیا از دیدگاه اهل سنت 412

الف{ روایات 412

ص:31

ب{ صحابه و استغاثه به روح پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 414

ج{ مسلمانان و استغاثه به ارواح اولیا 419

د{ دیدگاه علمای اهل سنت درباره استغاثه به ارواح اولیا 422

فصل پنجم:

ترور، اغتیال و اعتدال

مفهوم شناسی 439

الف{ مفهوم ارهاب و ترور 439

ب{ مفهوم اغتیال 441

ج{ فتک 442

حکم ترور و آدمکشی از دیدگاه شرع 443

الف{ آیات قرآن 443

ب{ روایات اهل سنت 444

ج{ روایات اهل بیت: 457

د{ تاریخ 459

ارهاب و خشونت از دیدگاه اندیشمندان اسلامی 463

حسن بصری متوفی }110 ه-{ 463

امام ابوبکر آجری }متوفی }360 ه-{ 463

ابن منده }متوفی 395ق{ 464

ماوردی }متوفی 450 ه-{ 465

شیخ طوسی }متوفی 460ق{ 466

ابوالفرج ابن جوزی }متوفی 597ق{ 466

بیضاوی }متوفی 691ق{ 467

زیلعی }متوفی 762 ه-{ 468

ابن رجب حنبلی }متوفی 795ق{ 468

ابوحفص دمشقی }متوفی880ق{ 469

ابن تمجید }متوفی 886ق{ 469

جلال الدین سیوطی 469

خطیب شربینی }متوفی 977ق{ 470

ص:32

ابوالسعود }متوفی 982ق{ 471

شهاب الدین خفاجی }متوفی 1069ق{ 471

قونوی }متوفی 1195ق{ 472

ابوبکر حدّاد 472

کمال الدین بن الهمام حنفی 473

قرطبی 473

ابن حجر عسقلانی 474

اعتدال 475

اعتدال از دیدگاه قرآن کریم 475

اعتدال از دیدگاه احادیث 476

اعتدال اسلام، از منظر تاریخ 479

اعتدال اسلام، از دیدگاه مستشرقان 484

اعتدال دین اسلام از دیدگاه اندیشمندان اسلامی 485

ابوحامد غزالی }متوفی 505 ه-{ 485

صدر الشریعة }متوفی 747 هجری{ 485

ابن قیم جوزیه }متوفی 751ق{ 486

شاطبی }متوفی 790ق{ 486

بیضاوی }متوفی 791 هجری{ 487

شوکانی }ت 1250ق{ 487

فهرست منابع 489

ص: 33

ص:34

پیش گفتار

بازگشت دوبارۀ مسلمانان به آموزه های اسلام بر رویگردانی از فرهنگ های وارداتی شرق و غرب، یکی از پدیده های مبارک در صحنۀ سیاسی معاصر جهان اسلام است، اما خطری که این پدیده را تهدید می کند، افراط و تکفیر و خشونت است که در ساحت عقیدتی و سیاسی، با استفاده از اختلافات مسلمانان در برخی از مسائل، در پی ایجاد تفرقه و تنش بین آنها و مانع از بازگشت عزت و اقتدار به دنیای اسلام است. صحنه گردانان این نوع از گرایش که به جریانهای تکفیری جهادی و وهابی شهره اند، شاخصۀ اساسی و مشترکشان، تکفیر مسلمانان و جواز قتل آنها است. اینان که مدعی پیروی از سلف اند، با بهانه قراردادن برخی از اختلاف نظرها، مسلمانان دیگر را تکفیر کرده و به جواز قتلشان فتوا می دهند درحالیکه از حقیقت اسلام ناب و دین آسان و حقیقت آیات قرآن و روایات آگاهی

نداشته و فکر متحجرانۀ خود را بر آن ها تحمیل می کنند. اینان وحدت و همدلی مسلمانان را در برابر دشمنان هدف قرار داده اند. همان چیزی که خداوند بدان فراخوانده است:

{مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّآءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَمآءُ بَیْنَهُمْ...}.(1)

محمّد صلی الله علیه و آله وسلم فرستاده خداست؛ و کسانی کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند.

ص:35


1- . فتح، آیه 29.

و

{وَلاَ تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ}.(1)

و نزاع {و کشمکش} نکنید، تا سست نشوید، و قدرت {و شوکت} شما از میان نرود.

و

{وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ الله جَمِیعا وَلاَ تَفَرَّقُوا}.(2)

و همگی به ریسمان خدا [= {= قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت]، }، چنگ زنید، و پراکنده نشوید».

و

{إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ}.(3)

این }پیامبران بزرگ و پیروانشان{ همه امّت واحدی بودند }و پیرو یک هدف{؛ و من پروردگار شما هستم، پس مرا پرستش کنید.

و

{وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ}.(4)

ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم.

از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز نقل شده، که فرمود:

مثل المؤمنین فی توادّهم و تعاطفهم و تراحمهم مثل الجسد، اذا اشتکی منه شی ء تداعی له سائر الجسد بالسهر و الحمیّ؛(5)

مثال مؤمنان در دوستی و عطوفت و ترحم به یکدیگر، همانند بدن است که اگر جزئی از آن مریض شود سایر اعضا با او در بیداری و تب همراهی خواهند کرد.

مسلمانان بر قبیله بنی المصطلق پیروز شدند و عده ای از آن قبیله، کشته و اسیر شد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درحالیکه بر سرچشمه آن ها ایستاده بود ناگهان بین دو نفر از انصار و مهاجران نزاع شد، انصاری صدا زد: ای جماعت انصار! و مرد دیگر گفت: ای جماعت مهاجران. چون پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این گونه سخنان را شنید، فرمود: «این گونه کلمات را رها

ص:36


1- . انفال، آیه 46.
2- . آل عمران، آیه 103.
3- . الأنبیاء، آیه 92.
4- . الأنبیاء، آیه 107.
5- . احمد بن حنبل، مسند احمد، ج4، ص270.

کنید... ، یعنی این گونه سخنان خبیث بوده و از ادعاهای جاهلیت است، درحالیکه خداوند مؤمنان را دارای یک حزب قرار داده و همه را برادر خطاب کرده است، از اینرو این رو باید همه صداها در هر مکان و زمان به جهت مصالح عمومی اسلام و مسلمانان باشد نه مصالح اقوامی خاص...(1)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به مدینه هجرت کرد و در آن دیار بین دو قبیله اوس و خزرج که از دیرباز

با یکدیگر نزاع و جنگ داشتند، الفت ایجاد کرد و همه را به دور خود جمع نمود، تا این که یکی از یهودیان معاند، به نام شاس بن قیس، بر عدّه ای از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از این دو قبیله گذر کرد و دید که آنها دور هم جمع شده و با هم سخن می گویند. او از این یگانگی به خشم آمد و جوانی از یهود که همراه شده بود را دستور داد تا با آن ها مجالست کند و از جنگ هایی که بینشان بوده سخن بگوید... او چندان گفت که عقده ها وکینه ها را از هر دو طرف برانگیخت و افرادی از دو قبیله شروع به پرخاش به یکدیگر کردند. خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسید، آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم با جماعتی از اصحاب خود به نزد آنان آمد و فرمود:

یا معشر المسلمین! الله، الله، أبدعوی الجاهلیة و انا بین أظهرکم بعد ان هداکم الله بالاسلام و اکرمکم به و قطع به عنکم امر الجاهلیة و استنقذکم من الکفر و الّف بین قلوبکم؟!

ای جماعت مسلمینمسلمان! خدا را، خدا را در نظر بگیرید، آیا دعوای جاهلیت می کنید درحالیکه من در میان شما هستم، بعد از آن که خداوند شما را به اسلام هدایت و تکریمتان کرد و به واسطه آن امر، جاهلیت را از شما قطع کرد و از کفر نجات تان داد و بین قلب های شما الفت داد؟!

ص:37


1- . ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویة، ج3، ص303.

این سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم همانند آبی بود که بر روی آتش ریخته باشند، زیرا فهمیدند که نزاعشان شیطانی بوده و کیدی از ناحیه دشمنانشان بوده است، سپس مردان قبیله اوس و خزرج برخاسته و یکدیگر را بوسیدند.(1)

امام علی7 در این باره می فرماید:

... دفن الله به الضغائن و اطفأ به النوائر، الّف به اخوانا و فرّق به أقرانا، اعزّ به الذلّة و اذلّ به العزّة...؛(2)

خداوند به واسطه او کینه ها را دفن کرد و آتش ها را خاموش نمود، بیگانگی را پیوند برادری داد و خویشاوندی را گستراند، و عزّت های ناروا را به ذّلت و ذّلت های نابه جا را به عزت تبدیل کرد.

و نیز درباره عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید:

فصدع بما أمر به و بلّغ رسالات ربّه فلمّ الله به الصدع و رتق به الفتق و الّف به الشّمل بین ذوی الأرحام بعد العداوة الواغرة فی الصدور و الضغائن القادحة فی القلوب؛(3)

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آنچه را که مأموریت داشت با صدای بلند گفت و رسالت های پروردگارش را ابلاغ کرد، و خداوند به وسیله او شکاف های ناشی از اختلاف را پر کرد و میان خویشاوندان همبستگی و الفت به وجود آورد آنهم در پی شعله های عداوتی که در سینه ها افروخته شده

بود و کینه های نهفته ای که هر آن در دل جرقه ای می زد.

توفیق پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در جهت ایجاد وحدت سیاسی در محدوده داخلی و تشکیل یک ملت واحد، امری است که از نظر پاره ای نویسندگان اروپایی دور نمانده است:

ص:38


1- . ابن هشام، السیرة النبویة، ج1، ص555 - 556.
2- . نهج البلاغه، خطبه 96.
3- . همان.

گوستاو لوبون فرانسوی در اینبارره می نویسد:

معجزه بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این بود که توانست پیش از مرگ خود قافله پراکنده عرب را گرد هم آورد و از این کاروان سرگردان و پریشان، ملت واحدی تشکیل دهد، بدانسان که همه را در برابر یک دین خاضع کرده، فرمانبر و مطیع یک پیشوا گرداند.(1)

او در جای دیگر می گوید:

هنگامیکه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم در سال 632 میلادی از دنیا رفت، هنوز کاری را که دست بدان زده بود، پابرجا نشده و انواع و اقسام خطرها دین او را برای همیشه تهدید به زوال می کرد، و آن وحدت سیاسی سرزمین های عربی که به دست او انجام شد، نتیجه مساواتی که دین او در برداشت و این وحدت سیاسی زاییده آن وحدت دینی بود... .(2)

همیلتون گیب می نویسد:

حرکت اسلامی شکل جدیدی را به وجود آورد و از اجتماع پراکنده، جامعه واحدی را همراه با خط مشی سیاسی ایجاد کرد... .

محمّد پیامبر یکی از بزرگان تاریخ و قهرمان با اراده ای است که جامعه بزرگی را به وجود آورده و جمعیت پراکنده ای را انسجام بخشید و تحول عظیمی ایجاد کرد. ... .(3)

ویل دورانت می گوید:

بزرگ ترین مشکلی که در راه مصلحان است، یکی این که بتواند همبستگی میان مردم را به حالت مطبوع و جالب درآورند و دیگر این که حدود جامعة وحدت یافته را به دقت تعیین کنند... اخلاقی که محمّد عرضه کرد از مرزهای قبیله ای که وی در آن زاده بود، گذشت، اما در میان جمعیت، دینی که پدید آورد باقی

ص:39


1- . گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص128.
2- . همان، ص157.
3- . همیلتون گپ، اسلام، بررسیی تاریخیریخی، ص45.

ماند... امتیازهای نژادی و طبقاتی را که در میان قبایل عربستان، بنیادی استوار داشتند، در پرتو اعتقاد دینی مشابه شان محدود کرد... .(1)

جان دیون پورت می نویسد:

... محمّد یک نفر از عرب و مردی سادهزیست، توانست قبایل پراکنده و کوچک و برهنه و گرسنه کشور خود را به یک جامعه متّحد و مطیع و فرمان فرمان بردار مبدّل سازد و در میان

ملت های روی زمین، آن ها را با صفات و اخلاق تازه ای معرفی نماید، او توانست در کمتر از سی سال، با این طرز و روش، امپراتور قسطنطنیه را مغلوب کرده و سلاطین ایران را از بین بردارد...(2)

گورگیو می نویسد:

انقلابی که محمّد می خواست در آن موقع در عربستان به وجود آورد، با توجّه به رسوم و شعائر عرب و نفوذ فوق العاده رؤسای قبایل و این که هر قبیله و طایفه یک واحد اجتماعی بزرگ را تشکیل می داد، از انقلاب فرانسه بزرگتربودبزرگ تربود، انقلاب فرانسه نتوانست میان فرانسوی ها مساوات به وجود آورد، ولی انقلاب محمّد میان مسلمانان مساوات به وجود آورد و هر نوع مزیّت خانوادگی و طبقاتی و مادی را از بین برد.(3)

دربارة تکفیر مسلمان، از مذاهب گوناگون اسلامی، دیدگاه های مختلفی وجود دارد، که می توان آن ها را به سه دسته تقسیم کرد: افراطی، تفریطی و اعتدالی.

دستۀ اول از حد اعتدال خارج شده و بدون دلیل و جهت معقولی، مخالفان افکار خود را تکفیر کرده است و به این هم اکتفا نکرده، بلکه قوۀ اجرایی ایجاد و حکم به قتل مخالفان خود داده

است؛ و این درحالی است که مستفاد از آیات و روایات نبوی و اهل بیت پیامبر} با سخنان صحابه و اندیشمندان اسلامی و نیز عملکرد آنان بر خلاف این غلو و تندروی است؛ همان گونه که در این کتاب مشاهده خواهید کرد.

ص:40


1- . ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج4، ص234.
2- . جان دیون پورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن، ص57.
3- . گورگیو، محمّد صلی الله علیه و آله وسلم 9 پیامبریی که از نو باید شناخت، ص144.

دستۀ دوم کسانیاند که با تکفیر و خشونت بهطورکلی مخالف بوده و به تعبیری اهل تساهل در ایندو می باشند و شعار آزادی اندیشه و گفتار را تا به حدی پیش میبرند که به هر کس اجازه می دهند دربارة دین و بزرگان آن هرچه می خواهند بر زبان جاری سازند و به هیچ کس اجازۀ حق تعرض به او به تکفیر یا اعمال خشونت به توهین کنندة به خدا و پیامبر و اصول مسلَمی اسلامی نمی دهند، و این گونه افراد، حکم ارتداد را زیر سؤال برده و با توجیهات واهی آن را نمی پذیرند.

دستۀ سوم اهل اعتدال می باشند که نه به دستۀ اول تمایل داشته تا تکفیری افراطی شوند و نه به دستۀ دوم که اهل تساهل در تکفیرند؛ آنان تحت شرایط بسیار محدودی حکم به تکفیر و اعمال به خشونت کرده و در مواقع بسیار خاص آن را ضروری می دانند و آن را هرگز با آیۀ {لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ} مغایر ندانسته، بلکه در راستای اصول دموکراسی قرار می دهند.

ما در این کتاب با بررسی مفاهیم دستآویز تکفیریان همچون اسلام، ایمان و کفر از نگرگاه آیات و روایات و نیز از منظر اندیشوران اسلامی به ایضاح مفهومی این اصطلاحات پرداخته و معیارها و ضوابط هر یک را نشان داده و در پایان به راه کارهای علاج تکفیر پرداختهایم. امید که اندیشه تکفیر و خشونت افراطی که اینک چند صباحی است با ظهور طالبان، القاعده و سپس گروه افراطیتر آنها یعنی «داعش»، سرزمینهای اسلامی به ویژه سوریه، عراق و لبنان را جولانگاه خود قرار داده و با حربه «تکفیر» مردم را قتل عام میکنند برکنده شود.

علی اصغر رضوانی

قم -1393

ص:41

ص:42

فصل اول:

دست مایههای تکفیر:

اسلام، ایمان و کفر

ص:43

ص:44

فصل اول: دست مایه های تکفیر: اسلام، ایمان و کفر

اسلام

مفهوم لغوی اسلام

ابن ابن فارس میگوید:

سلم: معظم بابه من الصحة والعافیة... ومن الباب ایضا الاسلام وهو الانقیاد لأنه یسلم من الاباء والامتناع.(1)

بیشترین موارد استعمال سلم به معنای صحت و عافیت است... و نیز از این باب است اسلام، به معنای اطاعت کردن، زیرا انسان را از دوری و امتناع سالم نگه میدارد.

راغب اصفهانی «اسلام» را به معنای دخول در سِلم گرفته است.(2)

علامه مصطفوی; می نویسد:

انّ الاصل الواحد فی هذه المادة هو ما یقابل الخصومة و هو الموافقة الشدیدة فی الظاهر و الباطن بحیث لایبقی خلاف فی البین. و من لوازم هذا المعنی مفاهیم الانقیاد و الصلح و الرضا.

و لمّا کان اصل المادة لازما فیکون مفهومه حصول الوفاق و رفع الخلاف و الخصومة فی نفس الشی ء، سواء یلاحظ فی نفسه او بالنسبة الی غیره. و اذا

لوحظ فی نفسه من حیث هو یلازمه الاعتدال و العاهة و الآفة، و هذا معنی السلامة و الصحة فی نفس الشی ء و فی اجزائه، لفقدان الخلاف فیما بین الأجزاء و الاعضاء و

ص:45


1- . ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ماده سلم.
2- . راغب اصفهانی، مفردات، ماده سلم.

حصول الوفاق الکامل و النظم و الاعتدال فیها، فالصحة تکون من مصادیق الاصل بهذا المعنی.(1)

اصل اولی در این ماده، مفهوم مقابل خصومت است و به معنای موافقت شدید در ظاهر و باطن می باشد به گونهای که خلافی در بین باقی نماند، و از لوازم این معنا، مفاهیمی همچون انقیاد، صلح و رضاست.

اصل ماده لازم است، مفهوم آن حصول وفاق و رفعخلاف و دشمنی در خود شی ء است؛ خواه در خود آن چیز ملاحظه شود یا نسبت به غیرآن، و چون دربارة خودش ملاحظه شود، از حیث اینکه ملازم با اعتدال و نظم و محفوظ بودن از عیب و آفت است، این همان معنای سلامت و صحت در یک شی ء و در اجزای آن می باشد؛ به جهت نبود اختلاف در بین اجزاء و اعضا و حصول وفاق کامل و نظم و اعتدال در آن. از این رو صحت از مصادیق اصل، به این معناست.

او در ادامه می نویسد:

فظهر انّ الاسلام عبارة عن جعل شی ء سِلما ای موافقا متلائما لایبقی خلاف و لاتری جهة و منافرة؛(2)

پس ظاهر شد که اسلام عبارت است: از قرار گرفتن چیزی موافق و ملایم، به نحوی که

خلافی باقی نمانده و هیچ مغایرت و نفرتی مشاهده نشود.

مفهوم اصطلاحی اسلام

امام باقر7 فرمودند:

و الاسلام ما ظهر من قول او فعل، و هو الذی علیه جماعة من الناس من الفرق کلّها و به حقنت الدماء و علیه جرت المواریث و جاز النکاح و اجتمعوا علی الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج، فخرجوا بذلک عن الکفر و اضیفوا الی الایمان؛(3)

ص:46


1- . مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص188.
2- . همان، ص191.
3- . همان.

اسلام عبارت است از آنچه از قول یا فعل ظاهر می گردد، و تمام فرقه های مسلمانان بر آن اتفاق دارند و به واسطه آن خون ها حفظ شده ارث ها جاری و نکاح جایز است و مردم بر نماز و زکات و روزه و حج اجتماع می کنند، و با آن مردم از کفر بیرون آمده و در ایمان سخت گرفته به ایمان ملحق شدند. می شوند.

از امام صادق7 نقل شده، که فرمودند:

الاسلام هو الظاهر الذی علیه الناس؛ شهادة ان لا اله الاّ الله و انّ محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و اقامة الصلاة و ایتاء الزکاة و حج البیت و صیام شهر رمضان؛(1)

اسلام همان ظاهری است که مردم بر آن می باشند؛ یعنی گواهی به وحدانیت خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، و نماز خواندن و پرداخت زکات و به جایآوردن حج و روزه ماه رمضان.

و نیز فرمودند:

الاسلام شهادة ان لا اله الاّ الله و التصدیق برسول الله و به حُقِنَت الدماء و علیه جرت المناکح و المواریث و علی ظاهره جماعة الناس؛(2)

اسلام عبارت است از گواهیدادن به توحید و تصدیق به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که به واسطة آن خون ها حفظ شده و نکاح ها جاری و ارث ها برقرار می شود و بر ظاهر آن است جماعت مردم.

علامه طباطبائی; می فرماید:

انّ الاسلام علی ما تداول بیننا من لفظه و یتبادر الی اذهاننا من معناه اول مراتب العبودیة و به یمتاز المنتحل من غیره و هو الأخذ بظاهر الاعتقادات و الاعمال الدینیة، اعم من الایمان و النفاق؛(3)

همانا اسلام آنگونه که نزد ما از لفظش متداول است و از معنایش به ذهن متبادر میشود عبارت است از: اول مراتب عبودیت و به واسطه آن انسان

ص:47


1- . کلینی، اصول کافی، ج2، ص20.
2- . همان.
3- . طباطبایی، المیزان، ج1، ص286.

مسلمان از غیرش شناخته می شود و آن عبارت است از اخذ به ظاهر اعتقادات و اعمال دینی، اعم از ایمان و نفاق.

ابن تیمیه می گوید:

قد فرّق النبی فی حدیث جبریل علیه السلام بین مسمّی الاسلام و مسمی الاحسان فقال: }الاسلام ان تشهد ان لا اله الاّ الله و انّ محمدا رسول الله و تقیم الصلاة و تؤتی الزکاة و تصوم رمضان و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلاً{ و قال: الایمان ان تؤمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و تؤمن بالقدر خیره و شرّه.(1)

پیامبر 9در حدیث جبرئیل7 بین مفهوم اسلام و ایمان و احسان فرق گذاشته و فرمودهاند: اسلام آن است که شهادت به وحدانیت خداوند و فرستاده شدن محمد9 از جانب خداوند متعال دهی و نماز به جای آورده و زکات بپردازی و روزه ماه رمضان را بگیری و حج به جای آوری در صورتیکه استطاعت بر رفتن داشته باشی.

ترتب آثار و احکام اسلام بر اقرار لفظی

در مفهوم اسلام و ایمان اختلاف است، ولی قدر مشترک بین تمام اقوال، قبول آن با اقرار زبانی موضوع آثار و احکام شرعی از آن جمله: حفظ جان و مال است؛ خواه اقرار شرط باشد یا جزء، ولی در عین حال اقرار، تنها راه شرعی نزد مردم، برای ترتیب آثار شرعی بر اسلام و ایمان می باشد. از جمله کسانی که اقرار را شرط ترتّب آثار شرعی می داند، ابن ابن سعید است.(2)

ابوبکر کاشانی می گوید:

منهم من جعل الأحکام مبنیة علی الإقرار بظاهر اللسان لا علی ما فی القلب، اذ هو امر باطن لایوقف علیه، و منهم من جعل احکام الایمان مبنیة علی الایمان و الکفر الراجعین الی التصدیق و التکذیب و انّما الاقرار دلیل علیهما؛(3)

ص:48


1- . مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، حدیث 8و9؛ محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ح50؛ ابن تیمیه، مختصر الایمان الکبیر، ص27.
2- . غزنوی، اصول الدین، ج1، ص251.
3- . کاشسانی، بدائع الصنائع، ج7، ص134.

برخی احکام را مبنی بر اقرار به ظاهر زبان کرده اند، نه بر آنچه در قلب است،

زیرا آن امر باطنی است و احکام بر آن متوقف نمی باشد، و برخی نیز احکام ایمان را، مبتنی بر ایمان و کفر کرده اند، که راجع به تصدیق و تکذیب است و اقرار دلیل بر آن دو می باشد.

همچنین این رأی حصفکی در الدر المختار(1)

و ابن عابدین در حاشیة ردّ المختار(2) و ابن ابن نجیم مصری در البحر الرائق(3)

و دیگران است.

میر سید شریف جرجانی ادعای عدم خلاف کرده، بر اینکه احکام شرعی بر اقرار زبانی مترتب می گردد و در شرح آن چنین تعلیل آورده که: شرع امور ظاهری منضبط را مناط احکام قرار داده و تصدیق قلبی امر مخفی است و از آن اطلاعی نمی باشد، به خلاف اقرار زبانی که مکشوف و بدون پرده است و از این رو احکام دنیوی منوط به آن است.(4)

کسانیکه در اعتبار عمل در تحقق ایمان مناقشه دارند به اعتبار ترتبّ آثار اخروی بر آن است نه آثار دنیوی، مگر در صورتیکه مخالفت عملی با اقرار به شهادتین منافات داشته باشد.

به همین سبب در روایات شیعه و اهل سنت آثار دنیوی بر اقرار لفظی متفرّع شده است، که همان اقرار به شهادتین باشد که در ادامه به برخی از آن ها اشاره می شود..

الف) از روایات اهل سنت

انس بن مالک از رسول خدا9 صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

ص:49


1- . حصفکی، الدر المختار، ج4، ص405.
2- . ابن عابدین، حاشیة ردّ المختار، ج4 ، ص406.
3- . ابن نجیم مصری، البحر الرائق، ج5، ص202.
4- . سید شریف جرجانی، شرح مواقف، ص325.

امرت ان اقاتل الناس حتّی یقولوا لا إله إلاّ الله، فإذا قالوها و صلّوا صلاتنا و استقبلوا قبلتنا و اکلوا ذبیحتنا فقد حرمت علینا دماؤهم و اموالهم إلاّ بحقها و حسابهم علی الله؛(1)

من مأمورم که با مردم بجنگم تا معتقد به توحید شوند، و چون چنین اعتقادی پیدا کردند من مأمور شدم که با مردم بجنگم تا اینکه کلمه لا اله الا الله را بر زبان جاری کنند و زمانی که چنین کردند و نماز ما را به جای آورده و رو به قبله ما نماز گذارند و از ذبیحه ما استفاده کنند، بر ماست که از خون ها و اموالشان، به جز در موارد حقّ محافظت کنیم و حساب آنها با خداست.

ب) روایات شیعه

1. محمد بن مسلم از امام باقر یا امام صادق8 نقل کرده که فرمود:

الایمان اقرار و عمل، و الاسلام اقرار بلاعمل؛(2)

ایمان عبارت است: از اقرار و عمل و اسلام عبارت است از اقرار بدون عمل.

2. سماعه می گوید:

قلت لابی عبدالله علیه السلام : اخبرنی عن الاسلام و الایمان أهما مختلفان؟ فقال: انّ الایمان یشارک الاسلام و الاسلام لایشارک الایمان. فقلت: فصفهما لی. فقال: الاسلام شهادة ان لا اله الاّ الله و التصدیق برسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ، به حقنت الدماء و علیه جرت المناکح و المواریث و علی ظاهره جماعة الناس. و الایمان: الهدی و مایثبت فی القلوب من صفة الاسلام و ما ظهر من العمل به. و الایمان ارفع من الاسلام بدرجة، انّ الایمان یشارک الاسلام فی الظاهر و الاسلام لایشارک الایمان فی الباطن و ان اجتمعا فی القول و الصفة؛(3)

به امام صادق7 عرض کردم: خبر بده مرا از اسلام و ایمان، آیا ایندو با هم اختلاف دارند؟ حضرت فرمود: همانا ایمان با اسلام مشارکت دارد، ولی اسلام با ایمان مشارکت ندارد. عرض کردم: برایم توصیف کن. حضرت فرمود: اسلام عبارت است از: گواهی به وحدانیت خدا و تصدیق به رسالت رسولش که

ص:50


1- . مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج1، ص39.
2- . کلینی، کافی، ج2، ص24.
3- . همان، ص25.

بهوسیله به وسیله آن خون ها حفظ شده و نکاح ها و ارث ها جریان می یابد، و جماعت مردم بر ظاهر آن می باشند؛ و ایمان عبارت است از: هدایت و آنچه از صفت اسلام و اعمال ظاهری در قلب ها ثابت می گردد و ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است، همانا ایمان در ظاهر با اسلام مشارکت دارد، ولی اسلام با ایمان در باطن مشارکت ندارد، گرچه در قول و صفت با هم اجتماع دارند.

3. حمران بن اعین از امام باقر7 نقل کرده که فرمود:

الایمان ما استقر بالقلب و افضی به الی الله عزوجل و صدقه العمل بالطاعة لله، و التسلیم لأمره. و الاسلام ما ظهر من قول او فعل، و هو الذی علیه جماعة الناس من الفرق کلّها، و به حقنت الدماء و علیه جرت المواریث و جاز النکاح و اجتمعوا علی الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج، فخرجوا بذلک من الکفر؛(1)

ایمان چیزی است که در قلب استقرار یافته و او را به خدای عزوجل می رساند و عمل به طاعت الهی و تسلیم در برابر دستورهای خدا، آن را تصدیق می کند. اسلام همان امر ظاهری قولی یا فعلی است، که تمام فرقه های اسلامی بر آن اجتماع دارند. و به واسطه اسلام است که خون ها حفظ شده و ارث ها جاری گشته و نکاح جایز می شود، و اسلام است که مردم را بر نماز و زکات و روزه و حج جمع کرده و به واسطه آن ها از کفر خارج می شوند.

4. عبدالله بن مسکان از برخی از اصحابش از امام صادق7 نقل کرده که درباره اسلام فرمود:

دین الله اسمه الاسلام، و هو دین الله قبل ان تکونوا حیث کنتم و بعد ان تکونوا، فمن اقرّ بدین الله فهو مسلم و من عمل بما امرالله عزوجل فهو مؤمن؛(2)

نام دین خدا، اسلام است و آن دین خدا بوده، قبل از آمدن به دنیا هرجا که بودید و بعد از رحلت از این دنیا هر کجا می روید. پس هرکس که اقرار به دین خدا کند؛ مسلمان است و هرکس به دستورات خداوند عزوجل عمل نماید، مؤمن است.

ص: 51


1- . همان.
2- . همان، ص38.

ص:52

ایمان

مفهوم لغوی ایمان

ازهری می نویسد:

اتفق اهل العلم من اللغویین و غیرهم: انّ الایمان معناه: التصدیق، قال تعالی حکایة عن اخوة یوسف7: {وَما أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنا}(1) لم یختلف اهل التفسیر انّ معناه: و ما انت بمصدّق لنا؛(2)

اهل علم از لغوی ها و دیگران اتفاق دارند بر این که معنای ایمان تصدیق است. خداوند متعال از برادران یوسف7 چنین حکایت کرده است: }تو به ما ایمان نداری{. اهل تفسیر اتفاق دارند بر اینکه معنای این جمله این است: و تو ما را تصدیق نکرده ای.

جوهری در معنای کلمه «أمن» می نویسد:

الایمان: التصدیق و الله تعالی المؤمن؛ لانّه آمن عباده من انیظلمهم؛(3)

ایمان به معنای تصدیق است و خداوند متعال مؤمن است، زیرا بندگانش را از ظلم واردشدن به آنان باز می دارد.ایمان به معنای تصدیق است و خداوند تعالی ایمنی دهنده است، زیرا بندگانش را فهم

ایمنی داده است. }یعنی بندگان از عصمت خداوند مطمئن هستند.{

ص:53


1- . یوسف، آیه 17.
2- . ازهری، تهذیب اللغة، ج15، ص513
3- . جوهری، صحاح اللغة، ج5، ص2071.

راغب اصفهانی می نویسد:

آمن انّما یقال علی وجهین: احدهما: متعدیا بنفسه، یقال: آمنته ای جعلت له الأمن، و منه قیل لله: مؤمن. الثانی: غیر متعدّ و معناه: صار ذا أمن. قال تعالی: {وَما أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنا وَلَوْ کُنّا صادِقِینَ} قیل: معناه بمصدق لنا، الاّ انّ الایمان هو التصدیق الذی معه أمن؛(1)

فعل }آمن{ به دو وجه استعمال می شود: متعدی به نفسه، گفته می شود: }آمنته{ یعنی برای او امنیت قرار دادم و از همین معناست آن جا که به خداوند مؤمن اطلاق می شود. استعمال دوم: غیرمتعدی به نفسه است و معنای آن در این صورت به معنای دارا شدن امنیت است. خداوند متعال فرمود: «و تو به ما ایمان نداری گرچه ما راستگو باشیم» گفته شده، یعنی تو ما را تصدیق نمی کنی. جز آنکه ایمان به معنای تصدیقی است که همراه با امنیت باشد.

فیروزآبادی می نویسد: «آمن به ایمانا: صدقه، و الایمان: الثقة و اظهار الخضوع، و قبول الشریعة»؛(2) جمله }آمن به ایمانا{ به معنای تصدیق است و ایمان، به معنای اعتماد و اظهار خضوع و پذیرش شریعت است.»

از کلام شهید ثانی در کتاب حقائق الایمان استفاده می شود «ایمان» در لغت از ماده «امن»،

به معنای تصدیق، آرامش و اطمینان نفس به جهت عدم وجود خوف برای آن است. و جمله «آمن به»، به معنای سکون و اطمینان نفس به اوست به جهت پذیرش گفتار و امتثال دستورات او، از اینرو «باء» در اینجا به معنای سببیت است و محتمل است که به معنای ایمن شدن از تکذیب و مخالفت باشد، همانگونه که برخی افراد گفتهاند.

ص:54


1- . راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص26.
2- . فیروزآبادی، قاموس المحیط، ص1518.

این در ادامه بیان می دارد که این فعل گاهی با لام متعدی می شود مثل قول خداوند متعال: {وَما أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنا}؛(1)

تو به ما ایمان نداری. و مثل قول او: {فَ-آمَنَ

لَهُ لُوطٌ}(2) و لوط به او ایمان آورد.

و گاهی نیز با «باء» متعدی می شود، مثل: {آمَنّا بِما...}؛(3)

ایمان آوردیم به آنچه... . -

سپس در صدد بیان مفهوم «تصدیق» و تفسیر آن برآمده و می گوید: برخی، آن را به معنای قبول و اذعان به قلب گرفته اند، ولی ممکن است گفته شود: معنای آن، قبول خبر است، اعم از آنکه به قلب باشد یا به زبان، و برای گفتهاش به آیاتی استدلال کرده است:

1. از جمله آیات آیه {قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنّا}(4) است که در اینجا فقط اقرار به لسان است؛ زیرا در ادامه

آیه «ایمان» از آنان نفی می شود آنجا که می فرماید: {قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا} و اسلام را برای آنان اثبات می کند: {وَلکِن

قُولُوا أَسْلَمْنا} و این جمله دلالت دارد بر این که اسلام همان اقرار به شهادتین است و اگر در صدر این آیه عبارت «آمَنّا» آمده، از زبان آنان بوده و آنچه که نفی شده، به لحاظ معنای شرعی ایمان می باشد.

2. او به اطلاق کلمه «ایمان» در آیه {آمَنّا

بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ}؛(5)

و با زبان می گویند: ایمان آوردیم و قلب آن ها ایمان نیاورده و آیه: {وَمِنَ النّاسِ مَن یَقُولُ آمَنّا بِالله وَبِالْیَوْمِ الْأَخِرِ وَما هُم بِمُؤْمِنِینَ}؛(6) گروهی از مردم کسانی هستند که می گویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم. ، در حالی که ایمان ندارند. استدلال کرده و در وجه استدلال به آندو می گوید: ایمان در لغت به معنای تصدیق است و در این آیات اشاره شده که آنان

ص:55


1- . یوسف، آیه 17.
2- . عنکبوت، آیه 26.
3- . آل عمران، آیه 53.
4- . حجرات، آیه 14.
5- . مائده، آیه 41.
6- . بقره، آیه 8.

ایمان نیاورده اند و از این آیات استفاده می شود که اطلاق «ایمان» بر اقرار به زبان جایز است، گرچه با قلب او موافقت نداشته باشد و برای جمع بین صحت نفی و اثبات در این آیات، باید جمله منفی را حمل بر ایمان شرعی کرد.

سپس خواسته تا ثابت کند معنای لغوی «ایمان» مفهوم دارای مراتب است و کمترین آن، ایمان به زبان و بالاترین مرتبهاش ایمان قلبی به نحو اشتراک معنوی است نه لفظی، و متبادر موجود در این زمان ها از لفظ، ایمان تصدیق قلبی ناشی از بودن معنای حقیقی بالفعل است، ولی تبادر نمی تواند حقیقت لغوی یا عرفی شرعی را محدود کند، زیرا معنای لغوی ایمان بعد از کثرت استعمال تحولی در عرف متشرعه پیدا کرده است و معنای مطلق لفظ که شامل تصدیق به زبان باشد بر حال خود باقی نمانده، بلکه اختصاص به تصدیق به خدا و صفات و عدل و نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و تعالیم ضروری او پیدا کرده و این معنا، اخص از معنای لغوی به طور مطلق است.

آنگاه برای مدعاییشش به این آیه تمسک کرده است: {یأَیُّها

الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِالله وَرَسُولِهِ}؛(1)

ای کسانیکه ایمان آورده اید! به خدا و پیامبرش. خداوند متعال خبر از ایمان آنها داده پس باید مفهوم ایمان در جمله انشائی، با ایمان در جمله اول متفاوت باشد و گرنه تحصیل حاصل است و با این فرض

مأمور در این آیه همان معنای شرعی می باشد که برای آنان حاصل نبوده است.(2)

مفهوم شرعی ایمان

درباره مفهوم شرعی ایمان بین علما اختلاف است و هنگامیکه اقوال مختلف بررسی می شود، پی می بریم منشأ آن ها سه وجه دارد، که اقوال مختلف، از این جهات پدید آمده است.

ص:56


1- . نساء، آیه 36.
2- . شهید ثانی، حقائق الایمان، ص50 به بعد.

جهت اول

ایمان فقط از افعال قلبی است و نطق به آن، شرط و یا جزء در تحققش نمی باشد.

کسانیکه این مبنا را دنبال کرده اند در تفسیر ایمان اختلاف کرده اند:

1. برخی ایمان را به معنای تصدیق نفسانی و عقد قلبی بر تعالیم شرع گرفته اند. بنابراین تفسیر ایمان بین انسان و خدا بدون اقرار تحقق می یابد و اقرار فقط شرط در ترتیب آثار اسلام بر آن، در دنیاست. این قول به اشاعره و جمعی از قدما و متأخرین امامیه از آن جمله محقق طوسی نسبت داده شده است.(1)

2. ایمان به معنای علم و معرفت به خداوند متعال و تعلیمات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به نحو اجمال است. این قول را جرجانی در مواقف از برخی فقها(2)

و تفتازانی از قدریه(3)

نقل کرده اند.

3. مقصود ایمان علم و معرفت به خصوص خداوند متعال است و این قول منسوب به جهمیه می باشد، همانگونه که از آنان قول اول نیز رسیده است.

جهت دوم

ایمان فقط از افعال جوارحی است و تصدیق در مفهوم آن دخالت ندارد نه به نحو شرطیت و نه به نحو جزئیت. آنها که این مبنا را انتخاب کرده اند با یکدیگر اختلاف دارند.

1. برخی ایمان را به معنای اقرار لفظی و نطق به شهادتین گرفته اند، و این رأی کرامیه است.(4)

بنابراین نظر، لفظ ایمان از معنای لغوی به معنای مغایرش نقل پیدا کرده است، بدون آنکه بین آندو به لحاظ شکلی تناسبی باشد.

ص:57


1- . همان، ص54.
2- . جرجانی، شرح المواقف، ص323.
3- . شهید ثانی، همان، ص77.
4- . ایجی، مواقف، ص323.

2. عده ای دیگر، ایمان را بر اساس این مبنا، عمل به طاعات الهی اعم از واجب و مستحب

گرفته اند و این، قول خوارج و قدمای معتزله و علاف و قاضی عبدالجبار است.(1)

3. ایمان عبارت است از انجام واجبات و ترک محرمات، و فعل مستحب و ترک مکروه در مفهوم آن داخل نیست، و این قول، از ابوعلی جبایی و فرزندش ابوهاشم و بیشتر معتزله بصره است.(2)

جهت سوم

ایمان مرکب از اعمال جوارحی و جوانحی است و کسانیکه این مبنا را انتخاب کرده اند، به دو دسته تقسیم شده اند:

1. ایمان عبارت است از تصدیق به قلب و اقرار به زبان و عمل به ارکان، و این قول برخی از علمای امامیه از آن جمله: خواجه نصیرالدین طوسی در تجرید الاعتقاد و نیز به ابوحنیفه نسبت داده شده است.(3)

جرجانی آن را به سلف و اصحاب اثر، یعنی محدثین از آن جمله: میر شریف نسبت داده(4)

و نیز منسوب به احمد بن حنبل(5)

و جمعی از علمای حنبلی است.(6)

2. ایمان عبارت است از تصدیق قلبی و اقرار زبانی و عمل به ارکانی که نه شرط آن است و نه جزء آن؛ این قول به ابوحنیفه نسبت داده شده است.(7)

ابن نجیم مصری این

ص:58


1- . همان، ص323.
2- . همان، ص323.
3- . شهید ثانی، حقائق الایمان، ص54.
4- . ایجی، همان، ص323.
5- . اعتقاد الامام المبجل ابن حنبل، ج1، ص301.
6- . رسالة القیروانی، ج1، ص8.
7- . الشرح المیسّر، ص55.

قول را به اکثر نسبت داده، ولی می گوید: محققین آنان، معتقدند به اینکه ایمان به معنای اصل تصدیق است و اقرار تنها شرط برای ترتب آثار دنیوی است.(1)

تأثیر تصدیق در حقیقت ایمان

مشهور بین علمای مذاهب اسلامی، آن است که تصدیق، مقوم ایمان می باشد و این که برخی از معتزله «ایمان» را عمل گرفته اند قصدشان اخراج تصدیق از ایمان نیست، زیرا بیشتر اعمال انسان تعبدی بوده که ناشی از تصدیق است. پس می توان ادعا کرد مراد کسانی که پافشاری بر عمل دارند آن است که نباید به تصدیق اکتفا کرده و از عمل غافل شد، و بر فرض اخراج تصدیق از حقیقت ایمان، نمی توان آن را از عنوان شرطیت برای ایمان خارج کرد.

شاهد بر اینکه معتزله در صدد اخراج دخالت تصدیق در ایمان نیستند، بلکه در صدد تشویق مؤمنان به انجام اعمال صالح می باشند، سخن

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه است که اصرار دارد که عمل، شامل اعتقاد و اقرار می شود، همانگونه که شامل طاعات می گردد. نتیجه اینکه برخی از اعمال جوانحی و برخی زبانی و برخی به واسطه دیگر جوارح انسان حاصل می شود.

مفهوم تصدیق

برخی تصدیق را به معنای یقین جازم و ثابت معنا کرده اند و گمان کافی نیست، زیرا شک و تردید در آن وجود دارد . خداوند متعال می فرماید: {إِنَّما الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوابِالله وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا}؛(2)

مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده اند، سپس هرگز تردیدی به خود راه نداده نداده اند.

ص:59


1- . ابن نجیم حنفی، البحر الرائق، ج5، ص201.
2- . حجرات، آیه 15.

مناقشه شده به اینکه لازم می آید گمانکننده در یکی از اصول عقاید متصف به کفر شود، گرچه در بقیه اصول عالم باشد، و نیز لازم می آید افراد مستضعف از مسلمانان، بلکه بسیاری از عوام مردم، به جهت عدم جزم و ثبات در عقایدشان، کافر به حساب آیند، درحالیکه شارع آنها را مسلمان دانسته و احکام آن را بر آنان جاری کرده است.

در جواب می توان گفت: در ایمان، یقین و ناشی از برهان قوی فلسفی لازم نیست، بلکه حصول این امور از هر طریق ممکن کافی می باشد، و بدین جهت تنازل از یقین به ظنّ لازم نیست، زیرا گمان، «ایمان» نمی باشد، مگر آنکه منظور از گمان مرتبه قوی آن باشد، که از آن، به اطمینان تعبیر می شود و در مرتبه علم است.

بدین دلیل است که تقلید در اصول دین کافی نیست، گرچه باعث آرامش خاطر شود، زیرا مطلق سکون نفس، ایمان به حساب نمی آید، بلکه ایمان، خصوص تصدیق جازم است که موجب سکون نفس می شود. بنابراین با تقلید در اصول، دین نمی توان کسی را مؤمن نامید، گرچه این بدان معنا نیست که او کافر است؛ زیرا کفر مقابل اسلام است که به واسطه آن خون افراد حفظ می شود و مقلدی که گمان غیرجازم داشته یا شاک در اصول عقایدش می باشد کافر به حساب نمی آید، مگر در صورتیکه آن ها را انکار کند.

نقد ادله عدم دخالت تصدیق در ایمان

کسانیکه معتقدند در تحقق ایمان، تصدیق قلبی دخالت ندارد به ادله ای استدلال کرده اند:

دلیل اول

برخی بر عدم دخالت تصدیق در ایمان، به این آیه استدلال کرده اند: {وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِالله إِلاَّ وَهُم مُّشْرِکُونَ}؛(1) و بیشتر کسانی که مدعی ایمان به خدا هستند، مشرکند.

ص:60


1- . یوسف، آیه 106.

در تقریب استدلال به این آیه گفته شده: آیه دلالت بر اجتماع ایمان با شرک دارد و حال آنکه تصدیق به تمام دستورهای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با شرک جمع نمی شود، زیرا توحید از جمله دستورهای آن حضرت است، در نتیجه، ایمان به معنای تصدیق قلبی نیست، بلکه یا تصدیق زبانی است که با شرک قابل جمع است یا مقصود از ایمان عمل است که با شرک قابل جمع می باشد.

نقد

شرک مراتبی دارد، برخی از آن ها خفیّ و برخی جلی است و تمام این مراتب با توحید منافات دارد، ولی با تصدیق در تنافی نیست. مثلاً: شرک خفی منافات با تصدیق ندارد، زیرا دارنده آن، از داشتنش غافل شده یا از منافات داشتنش غافل است، همانند ریا و توجه به دیگران هنگام درخواست کمک به نحو استقلال از خداوند متعال، و نگاه استقلالی داشتن به واسطههای قرار گرفته

شده از سوی خدا، بنابراین، تصدیق قابل جمع با برخی از مراتب شرک است و آن آیه دلالت ندارد بر مغایرت ایمان با تصدیق.

از امام صادق7 نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود: «یطیع الشیطان من حیث لایعلم فیش-رک»؛(1) او شیطان را از راهی که نمی داند اطاعت می کند و به همین سبب در شرک می افتد.

نیز از آن حضرت درباره این آیه چنین رسیده که فرمود: «شرک طاعة و لیس شرک عبادة»؛(2) مقصود شرک طاعت است نه شرک پرستش.

دلیل دوم

گفته شده اگر ایمان تصدیق است، لازمه اش این است که در صورت عدم تصدیق مثل: خواب بودن و حالت غفلت، وصف ایمان صادق نباشد و این خلاف اجماع است.

ص:61


1- . کلینی، کافی، ج2، ص397.
2- . همان.

نقد

تصدیق صفتی است برای نفس انسان، که حتی در حالت خواب و غفلت لحظه ای او نیز ثابت می باشد و خواب و غفلت باعث استحضار تفصیلی تصدیق است درحالیکه مقصود به تصدیق اینگونه نیست وگرنه کسیکه مشغول به کارهای روزمره می باشد به جهت

غفلت تفصیلی از تصدیق باید متصف به ایمان نشود، چون ملتفت به تصدیق خود نیست، از این رو تصدیق مورد بحث، اعم از حضور تفصیلی و ارتکازی آن در نفس انسان است و حضور ارتکازی با خواب یا غفلت در تنافی نمی باشد.

در نتیجه دلیلی بر نفی تصدیق در ایمان وجود ندارد.

تأثیر عمل در مفهوم ایمان

تاکنون به این نتیجه رسیدیم که اقرار، رکن مقوّم در ایمان نیست، گرچه در ترتیب آثار آن دخالت دارد، همانگونه که تصدیق در تحقق مفهوم ایمان دخیل است، و مسئله این است که آیا عمل صالح، رکن در ایمان است یا اینکه رکن ایمان فقط تصدیق می باشد؟

کسانیکه معتقدند عمل در ماهیت ایمان دخیل می باشد، برخی همچون جماعتی از معتزله، عمل را تمام ماهیت ایمان دانسته اند و بعضی همچون حنابله و برخی از امامیه جزء ماهیت ایمان می دانند. بین کسانی که عمل را جزء ایمان گرفته اند، اختلاف است؛ برخی تمام طاعات را به صورت اجتماعی، رکن ایمان به حساب آورده اند؛ کسی که برخی از طاعات را ترک کند مؤمن نیست، گرچه حکم به کفر او نمی شود و منزلتی بین کفر

و ایمان دارد، و این قول معتزله است. برخی نیز می گویند: انسان باید برخی از اعمال صالح را انجام دهد تا مؤمن شود، گرچه انجام تمام طاعات در اطلاق صفت ایمان لازم نیست و هرچه طاعات بیشتر شود ایمان نیز ازدیاد می یابد، این رأی احمد بن حنبل و برخی از اصحاب اوست. برخی نیز در صدق ایمان، اجتناب از تمام گناهان

ص:62

کبیره را شرط کرده اند و به همین سبب در نظر آنها، ارتکاب یکی از گناهان موجب کفر است و این رأی خوارج می باشد.

نظریه رکن بودن عمل در ایمان

برخی از اندیشمندان اسلامی معتقد به رکن بودن عمل در مفهوم ایمان و تحقق خارجی آن می باشند. به عبارات برخی از آنان اشاره می کنیم:

محمد بن ادریس شافعی می گوید: «و کان الاجماع من الصحابة و التابعین من بعدهم و من ادرکناهم یقولون: الایمان قول و عمل و نیة، لایجزی ء واحد من الثلاثة الاّ بالآخر»؛(1) همه صحابه و تابعین بعد از آنان و کسانی که ما درکشان کردیم، می گویند: ایمان، قول و عمل و نیت است و هیچیک از آنسه مجزی نیست، مگر به دیگری.

از مزنی نقل شده «الایمان قول و عمل مع اعتقاده بالجنان، و قول باللسان و عمل بالجوارح و الارکان، و هما سیان و نظامان و قرینان، لانفرق بینهما، لا

ایمان الاّ بعمل و لا عمل الاّ بایمان...»؛(2) ایمان قول و عمل است همراه با اعتقاد قلبی، و قول به زبان و عمل به جوارح، و ایندو یکسانند، دو نظام داشته و نزدیک یکدیگرند، بین آندو فرق نمی گذاریم، نیست ایمان مگر به عمل و نیست عمل مگر به ایمان.

آجُرّی می گوید:

انّ الذی علیه علماء المسلمین، انّ الایمان واجب علی جمیع الخلق و هو تصدیق بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالجوارح. ثم اعلموا انّه لاتجزی المعرفة بالقلب و التصدیق الاّ ان یکون معه الایمان باللسان نطقا و لاتجزی ء معرفة بالقلب و نطق اللسان حتی یکون عمل بالجوارح، فاذا کملت فیه هذه الخصال الثلاث کان مومنا، دلّ علی ذلک القرآن و السنة و قول علماء المسلمین؛(3)

ص:63


1- . لالکائی، شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة، ج5، ص887.
2- . بغوی، شرح السنة، ص77 - 78.
3- . آجری، الشریعة، ج2، ص211.

اجماع علمای اسلام بر آن است که ایمان بر تمام مردم واجب است و آن عبارت از تصدیق به قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح می باشد. معرفت قلبی و تصدیق مجزی نیست مگر در صورتیکه همراه آن، ایمان به زبان باشد و معرفت به قلب، نطق به زبان مجزی نیست مگر در صورتیکه عمل به جوارح باشد، و وقتی این سه خصلت کامل شود، انسان مؤمن

است. دلیل بر آن قرآن و سنت و قول علمای مسلمانن است.

ابنبطه می گوید: «باب بیان الایمان و فرضه و انّه: تصدیق بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالجوارح و الحرکات، لایکون العبد مؤمنا الاّ بهذه الثلاث»؛(1) باب بیان ایمان و وجوب آن و اینکه ایمان عبارت است از تصدیق به قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح و حرکات و هیچ بنده ای مؤمن نمی شود مگر با این سه خصلت.

ابن تیمیه می گوید:

کل من تأمل ما تقوله الخوارج و المرجئة فی معنی الایمان علم بالاضطرار انّه مخالف للرسول و یعلم بالاضطرار انّ طاعة الله و رسوله من تمام الایمان...؛(2)

هرکس در سخنان خوارج و مرجئه در معنای ایمان تأمل کند، بهطور بدیهی خواهد دانست که آن ها مخالف با فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است، و نیز بهطور ضروری می داند که طاعت خدا و رسولش متمم ایمان است....

کسانیکه معتقدند اعمال و طاعات مقوّم در ایمان است به برخی از ادله نقلی تمسک کرده اند.

دلیل اول

از معتزله به این آیه تمسک کرده اند:

{وَما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا الله مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَآءَ وَیُقِیمُواالصَّلَواةَ وَیُؤْتُوا الزَّکَواةَ وَذَلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ}؛(3)

ص:64


1- . ابن بطه، الإبانة الکبری، ج2، ص760-761.
2- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج7، ص287.
3- . بیّنه، آیه 5.

و به آن ها دستوری داده نشده بود جز اینکه خدا را بپرستند درحالیکه دین خود را برای او خالص کنند و از شرک به توحید بازگردند، نماز را برپا دارند و زکات را بپردازند، و این است آیین مستقیم و پایدار.

در تقریب استدلال به این آیه گفته شده است: مشارالیه «ذلک» مستثنی در این آیه است و مقصود از «دین» اسلام می باشد، آنجا که خداوند متعال می فرماید: {إِنَّ الدِّینَ عِندَ الله الاْءِسْلامُ}؛(1)

دین در نزد خدا، اسلام و تسلیم بودن در برابر حق است.

نقد

اولاً: ممکن است مشارالیه در «ذلک» اخلاص باشد، نه اعمال ذکر شده در مستثنی.

ثانیا: درصورتی دین به معنای اسلام است که مقصود از آن مجموع دستورات فرستاده شده از جانب خداوند متعال باشد، ولی اگر مقصود حالت خاص انسان و التزام خاص وی باشد، در این صورت دین اخص از اسلام است، زیرا اسلام اقرار به

شهادتین و عدم اظهار امور منافی با آن می باشد.

ثالثا: اسلام همان ایمان نیست، بلکه نسبت بین آندو، عموم و خصوص مطلق است، زیرا هر ایمانی اسلام است، ولی هر اسلامی ایمان نیست.

دلیل دوم

معتزله در اثبات مدعایشان، بر رکنیت عمل در ایمان، به این آیه نیز تمسک کرده اند: {وَما کانَ الله لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ}؛(2) و خدا هرگز ایمان [= نماز] شما را ضایع نمی گرداند؛ زیرا ایمان را در این آیه به به معنای نماز به طرف بیت المقدس معنا کرده اند.

ص:65


1- . آل عمران، آیه 19.
2- . بقره، آیه 143.

نقد

اولاً: گفته شده مقصود از ایمان در این آیه تصدیق به وجوب نمازها به طرف بیت المقدس است و نباید لفظ را از معنای اصلی آن منصرف کرد.

ثانیاً: مقصود از ایمان در این آیه، نماز به طرف بیت المقدس یا ایمان به وجوب آن نیست، گرچه شأن نزول آن تحویل قبله است، بلکه ظاهر آیه دلالت دارد بر اینکه مراد از ایمان؛ تصدیق به خداوند متعال و رسولان و دستورات آنهاست است و

این ایمان با تغییر قبله و نسخ حکمی از احکام زایل نمی شود و همین ایمان ملاک در ثواب است.

دلیل سوم

برخی نیز به این آیه تمسک کرده اند: {إِنَّما

یَتَقَبَّلُ الله مِنَ الْمُتَّقِینَ}؛(1)

خدا، تنها از پرهیزگاران می پذیرد.

به این تقریب، که تصدیق، بدون تقوا، مقبول درگاه الهی نیست.

نقد

اولاً: پذیرش و عدمپذیرش، مربوط به ثواب و عقاب است، نه صدق مفهوم ایمان.

ثانیا: لازمه این استدلال آن است که هرکس صفت تقوا را کسب نکرده، مؤمن نیست و داخل دوزخ می شود. آری، تقوا، صفتی زاید بر ایمان، لازم است، نه آنکه در مفهوم و حقیقت آن داخل باشد.

دلیل چهارم

خداوند متعال می فرماید: {رَبَّنا إِنَّکَ مَن تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ}؛(2)

پروردگارا! هر که را تو }به سبب اعمالش،{ به آتش افکنی، او را خوار و رسوا ساخته ای. در حالیکه مطابق برخی آیات دیگر، مؤمن در روز قیامت خوار نمی شود، آنجا که می فرماید: {لاَ یُخْزِی الله

ص:66


1- . مائده، آیه 27.
2- . آل عمران، آیه 192.

النَّبِیَّ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ}؛(1) در آن روزی که خداوند پیامبر و کسانی را که با او ایمان آوردند خوار نمی کند. در نتیجه گناهکاران مؤمن نیستند؛ زیرا در مفهوم ایمان، عمل صالح اخذ شده است.

نقد

اولاً: ممکن است مقصود از {وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ} برخی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باشند.

ثانیاً: ممکن است جمله {وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ} منفصل از جمله ماقبل باشد، که خبر آن، جمله {نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیهِمْ} است، و از اینرو نفی خزی در آیه ویژه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است.

دلیل پنجم

و نیز استدلال شده به این آیه {وَمَن

لَّمْ یَحْکُم بِما أَنزَلَ الله فَأُو لَئِکَ هُمُ الْکَفِرُونَ}؛(2) و آن ها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی کنند، کافرند.

نقد

معلوم نیست منظور ازکفر در این آیه، کفر منافی با اسلام و ایمان باشد و ممکن است مقصود از آن، نوعی از کفر است که با ایمان و اسلام در تنافی نیست.

دلیل ششم

از جمله روایاتی که معتزله بر مدعای خود به آن تمسک کرده اند قول پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است که فرمود: «لایزنی الزانی و هو مؤمن»؛(3) مؤمن در حال ایمان زنا نمی کند.

و نیز از ایشان نقل شده که فرمود: «لا ایمان لمن الامانة له»؛(4) کسی که اهل امانت نیست، ایمان ندارد.

ص:67


1- . تحریم، آیه 8.
2- . مائده، آیه 44.
3- . مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج1، ص54؛ حرّ عاملی، الفصول المهمة، ص433.
4- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص35؛ میرزا نوری، مستدرک الوسائل، ج14، ص21.

نقد

اولاً: ممکن است مقصود از نفی ایمان در این موارد آن است که اینگونه کارها از قبیل زنا و خیانت در امانت، در شأن مؤمن نیست، و با ایمان جمع نمی شود.

ثانیاً: ممکن است مقصود از نفی ایمان در این روایات، نفی ایمان کامل باشد.

ثالثاً: ممکن است مقصود از این جملات، خبر در مقام انشا باشد، نه آنکه ایمان مقتضی ترک این اعمال است و نه آنکه عمل، رکن در ایمان باشد تا بدون آن، وصف ایمان نیز منتفی گردد.

دلیل هفتم

از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود: «الایمان بضع و سبعون شعبة؛ افضلها قول لا اله الاّ الله و ادناها اماطة الأذی عن الطریق؛(1) ایمان

هفتاد و چند شعبه دارد؛ برتر آن ها اقرار به توحید و کمترین درجه آن ها، دور کردن آزار از راه است.

نقد

اولاً: مقصود از شعب ایمان، فروع آن است، نه اصول آن.

ثانیاً: از برخی روایات استفاده می شود هرکس اقرار به شهادتین از روی صداقت کند، داخل بهشت می شود و این احادیث با احادیث استشهاد شده به آن ها در تعارض می باشد، و جمع بین آن ها به این است که عمل، از شروط دخول به بهشت است، نه از مقومات آن.

دلیل هشتم

از امیرمؤمنان7 نقل شده، که فرمود:

ص:68


1- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص63.

لأنسبنّ الاسلام نسبة لم ینسبها احد قبلی، الاسلام هو التسلیم و التسلیم هو الیقین و الیقین هو التصدیق و التصدیق هو الإقرار و الاقرار هو الأداء و الأداء هو العمل؛(1)

اسلام را بهگونه ای تعریف می کنم که هیچکس قبل از من تعریف نکرده است، اسلام همان تسلیم و تسلیم همان یقین و یقین همان تصدیق و تصدیق همان اقرار و اقرار همان اداء و اداء همان عمل است.

نقد

اولاً: امام علی7 در این جا در مقام بیان ملازمات است که هر کدام از لازمی به لازم دیگر منتقل می شود، نه آنکه هر کدام از آن ها با یکدیگر اتحاد مفهومی داشته باشند.

ثانیاً: این لوازم اشاره به کمالات دارد و امام علی7 در حقیقت سخن از اسلام مخصوصی به میان آورده و آن اسلام تام و ایمان کامل است که محل بحث ما نیست.

دلیل نهم

کلینی از امام صادق7 نقل کرده که فرمود: «... سألت - رحمک الله - عن الایمان، و هو اقرار باللسان و عقد فی القلب و عمل بالأرکان....»؛(2) خداوند تو را رحمت کند از ایمان سؤال کردی؟ ایمان اقرار به زبان و پیمانی در قلب و عمل به جوارح است... .

نقد

اولاً: عبدالرحیم قصیر در سند آن است که مجهول می باشد.

ثانیاً: این مکاتبه است و مکاتبه، نزد برخی از علما صلاحیت برای استدلال ندارد، زیرا احتمال تقیه در آن وجود دارد.

ص:69


1- . نهج البلاغه، حکمت 125.
2- . کلینی، کافی، ج2، ص27.

دلیل دهم

کلینی نیز به سندش از عجلان بن ابی صالح نقل کرده که گفت: به امام صادق7 عرض کردم مرا از حدود ایمان آگاه کن. حضرت فرمود:

شهادة ان لا اله الاّ الله و انّ محمدا رسول الله و الاقرار بما جاء من عندالله و صلاة الخمس و اداء الزکاة و صوم شهر رمضان و حج البیت و ولایة ولیّنا و عداوة عدوّنا و الدخول مع الصادقین؛(1)

گواهی به وحدانیت خدا و رسالت محمد از جانب او و اقرار به آنچه از جانب خداوند آمده و به جای آوردن پنج وعده نماز و پرداخت زکات و به جای آوردن روزه و حج و ولایت ولیّ ما و دشمنی با دشمن ما و همراهی با صادقان.

نقد

شهید ثانی در پاسخ به استدلال این روایت، می گوید:

فان کون المذکورات حدود الایمان لایقتض-ی کونها نفس حقیقته؛ اذ حدّ الشی ء نهایته و مالایجوز تجاوزه، فان تجاوزه خرج عنه، و نحن نقول بموجب ذلک، فان من تجاوز هذه المذکورات بان ترکها جاحدا لاریب فی خروجه عن الایمان، لکن لعل ذلک لکونها شروطا للایمان لا لکونها نفسه؛(2)

مطالبی که ذکر شد حدود ایمان است، و دلالت نمی کند بر اینکه آن ها اصل حقیقت ایمان باشند، زیرا حدّ یکچیز، نهایت آن و چیزی است که تجاوز از آن جایز نمی باشد و اگر

از آن تجاوز کند، از آن خارج شده، و ما قائل به موجب آن می باشیم، زیرا هرکس از آنچه ذکر شد تجاوز کرده و با انکار آن را رها کند، شکی در خروج او از ایمان نیست، ولی شاید این به جهت آن است که آن ها شروط ایمان هستند، نه خود ایمان.

ص:70


1- . همان، ص18.
2- . شهید ثانی، حقایق الایمان، ص38.

دلیل یازدهم

کلینی به سندش از امام صادق7 نقل کرده که درباره ایمان فرمود:

شهادة ان لا اله الاّ الله و الاقرار بما جاء به من عندالله و مااستقرّ فی القلوب من التصدیق بذلک. قال: قلت: الیست الشهادة عملاً؟ قال: بلی. قلت: العمل من الایمان؟ قال: نعم، لایکون الایمان الاّ بعمل و العمل منه و لایثبت الایمان الاّ بعمل؛(1)

گواهی به وحدانیت خداوند و اقرار به آنچه از جانب او آمده و آنچه در قلب ها از تصدیق به آن ها استقرار یافته. گفتم: آیا گواهی، همان عمل نیست؟ فرمود: آری. گفتم: آیا عمل از ایمان است؟ فرمود: آری، نیست ایمان مگر به عمل و عمل از جمله آن است و ایمان جز با عمل ثبات نمی یابد.

نقد

اولاً: این روایت به جهت ارسال ضعیف است.

ثانیاً: «علاء» موجود در سند آن مشترک بین مقبول و مجهول است.

دلیل دوازدهم

کلینی از محمد بن مسلم نقل کرده که امام باقر یا امام صادق8 فرموده اند: «الایمان اقرار و عمل و الاسلام اقرار بلاعمل»؛(2) ایمان عبارت است از اقرار و عمل و اسلام عبارت است از اقرار بدون عمل.

نقد

اولاً: در مقابل این روایت و روایات دیگر، روایاتی است که به صراحت دلالت دارد بر اینکه عمل، خارج از مفهوم ایمان، بلکه از لوازم آن است، از این رو هرکس که اهل

ص:71


1- . کلینی، کافی، ج2، ص38.
2- . همان، ص24.

عمل نباشد، ایمانش ناقص است، نه آنکه مؤمن نباشد. بدین جهت می توان روایات قبل را در ردّ مرجئه دانست که به ایمان اکتفا می کرده اند.

به برخی از این روایات اشاره می کنیم:

کلینی به سندش از امام باقر7 نقل کرده که فرمود: «الایمان ما استقر فی القلب و افضی به الی الله عزوجلّ و صدقه العمل بالطاعة لله والتسلیم لأمره...»؛(1) ایمان آن چیزی است که در قلب استقرار یافته و دل را به سوی خداوند عزوجل می کشاند و عمل به طاعت و تسلیم در برابر دستورات الهی آن را تصدیق می کند... .

از امام صادق7 نقل شده که فرمود: «....انّ الایمان ما وقر فی القلوب و الاسلام ما علیه المناکح و المواریث و حقن الدماء»؛(2) ...همانا ایمان آن چیزی است که در قلب جای گرفته و اسلام آن چیزی است که نکاح ها و ارث ها و حفظ جان ها بر آن استوار می باشد.

شیخ صدوق به سندش از امام کاظم7 و او از پدرش امام صادق7 نقل کرده که رسول خدا9 فرمود:

من اسبغ وضوءه و احسن صلاته و ادی زکاة ماله و کفّ غضبه و سجن لسانه و استغفر لذنبه و ادّی النصیحة لأهل بیت نبیه فقد استکمل حقائق الایمان و ابواب الجنة مفتحة له؛(3)

هرکس که وضوی کامل گرفته و نمازش را به خوبی به جای آورده و زکات مالش را پرداخته و غضبش را فرونشانده و زبانش را حبس کرده و از گناهانش استغفار کرده و خیرخواه اهل بیت پیامبرش باشد، حقایق ایمان را کامل کرده و درهای بهشت برای او باز است.

رکن نبودن عمل در ایمان

برخی معتقدند اعمال در مفهوم ایمان دخالت ندارند. تفتازانی می نویسد:

ص:72


1- . همان، ص26.
2- . همان، ص26.
3- . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج1، ص487.

انّ الأعمال غیر داخلة فی الایمان؛ لما مرّ من انّ حقیقة الایمان هو التصدیق. و لانّه قد ورد فی الکتاب و السنة عطف الاعمال علی الایمان، کقوله تعالی

{إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواوَعَمِلُوا الصّالِحاتِ}،(1) مع القطع بانّ العطف یقتض-ی المغایرة و عدم دخول المعطوف علیه. و ورد ایضا جعل الایمان شرطا لصحة الأعمال، کما فی قوله تعالی: {وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَی}،(2) مع القطع بان المش-روط لایدخل فی الشرط لامتناع اشتراط الشی ء لنفسه، و ورد ایضا اثبات الایمان عن ترک بعض الاعمال کما فی قوله تعالی: {وَإِن طَآئِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا}(3) علی ما مرّ، مع القطع بانّه لاتحقق للشی ء بدون رکنه؛(4)

اعمال در ایمان داخل نیستند؛ به جهت آنچه گذشت از اینکه حقیقت ایمان همان تصدیق است. و به سبب آنچه در قرآن و سنت آمده که اعمال بر ایمان عطف شده است، مثل قول خداوند متعال: همانا آنان که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند؛ و با قطع به اینکه عطف دلالت بر مغایرت و عدم دخول معطوف در معطوف علیه دارد، هم چنین وارد شده که ایمان شرط صحت اعمال است، آنجا که خداوند متعال می فرماید: «و هرکس از مرد و زن عمل صالح انجام دهد» با قطع به اینکه مشروط داخل در شرط نیست، به جهت امتناع شرط شدن چیزی به خودش. و نیز وارد شده: اثبات ایمان با وجود ترک برخی از اعمال همانند فرموده خداوند متعال: «و اگر دو طایفه از مؤمنان به نبرد پرداختند» آنگونه که گذشت، با قطع به اینکه چیزی بدون رکنش تحقق نمی یابد.

گرچه با نقد ادله استدلال شده بر دخالت عمل در ایمان، خلاف این قول اثبات می شود، ولی قائلین به عدم دخالت عمل در ایمان، به عنوان نفس یا جزء آن به ادله ای نقلی تمسک کرده اند:

ص:73


1- . بقره، آیه 277.
2- . نساء، آیه 124.
3- . حجرات، آیه 9.
4- . تفتازانی، شرح العقائد النسفیة، ص295-296.

دلیل اول

خداوند متعال می فرماید: {إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواوَعَمِلُوا الصّالِحاتِ}؛(1)

کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند.

از عطف عمل صالح بر ایمان استفاده می شود، عمل صالح جزء مفهوم ایمان نیست.

شبیه این آیه در اثبات این ادعا، قول خداوند متعال است: {وَمَن

یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ}؛(2)

}امّا{ آن کس که کارهای شایسته انجام دهد، درحالیکه مؤمن باشد.

دلیل دوم

خداوند متعال می فرماید: {وَإِن طَآئِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا}؛(3)

و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آن ها را آشتی دهید.

خداوند، ایمان را بر مرتکب برخی از معاصی، که از آن جمله: جنگ با یکدیگر باشد، ثابت کرده است.

دلیل سوم

خداوند متعال می فرماید: {یاایُّها الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُواالله وَکُونُوامَعَ الصّادِقِینَ}؛(4)

ای کسانی که ایمان آورده اید! از }مخالفت فرمان{ خدا بپرهیزید، و با صادقان باشید.

خداوند در این آیه مؤمنان را به داشتن تقوا توصیه کرده، که با انجام طاعات و ترک محرمات صورت می گیرد، در نتیجه اعمال، همان ایمان یا جزء آن نیست.

دلیل چهارم

خداوند می فرماید: {أُولَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الاْءِیمَنَ}؛(5)

آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته.

ص:74


1- . بقره، آیه 277.
2- . طه، آیه 112.
3- . حجرات، آیه 9.
4- . توبه، آیه 119.
5- . مجادله، آیه 22.

و: {وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِیمانِ}؛(1) درحالیکه قلبشان آرام و با ایمان است.

و نیز می فرماید: {وَلَمّا یَدْخُلِ الاْءِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ}؛(2) «امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است!»

از این آیات استفاده می شود محل ایمان قلب است و اگر غیر از تصدیق در تحقق ایمان لازم بود، باید محل ایمان اوسع از قلب می بود.

دلیل چهارم

قبلاً به برخی از روایات در این زمینه اشاره کردیم.

لزوم التزام به مقتضای ایمان

از عبارت برخی از دانشمندان اسلامی استفاده می شود، در تحقق مفهوم ایمان، التزام به مقتضا و لوازم آن لازم است.

علامه طباطبایی می فرماید:

الایمان بالشی ء لیس مجرد العلم الحاصل به کما یستفاد من امثال قوله تعالی: {إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَی أَدْبارِهِم مِّنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی}(3) و قوله: {إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواوَصَدُّواعَن سَبِیلِ الله وَشَآقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی}(4) و قوله {وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنفُسُهُمْ}(5) و قوله {وَأَضَلَّهُ الله عَلَی عِلْمٍ}(6) فالآیات - کماتری - تثبت الارتداد و الکفر و الجحود و الضلال مع العلم

فمجرد العلم بالشی ء و الجزم بکونه حقا لایکفی فی حصول الایمان و اتصاف من حصل له به، بل لابدّ من الالتزام بمقتضاه و عقد القلب علی مؤاده بحیث یترتب علیه آثاره العملیة و لو فی الجملة فالذی حصل له العلم بانّ الله تعالی اله لا اله

ص:75


1- . نمل، آیه 106.
2- . حجرات، آیه 14.
3- . محمد، آیه 25.
4- . محمد، آیه 32.
5- . نمل، آیه 14.
6- . جاثیه، آیه 23.

غیره، فالتزم بمقتضاه و هو عبودیته و عبادته وحده کان مؤمنا و لو علم به و لمیلتزم فلم یأت بشی ء من الأعمال المظهرة للعبودیة کان عالما و لیس بمؤمن.

و من هنا یظهر بطلان ما قیل: انّ الایمان هو مجرد العلم و التصدیق و ذلک لما مرّ انّ العلم ربّما یجامع الکفر.

و من هنا یظهر ایضا بطلان ما قیل: انّ الایمان هو العمل؛ و ذلک لانّ العمل یجامع النفاق، فالمنافق له عمل و ربّما کان ممّا ظهر له الحق ظهورا علمیا و لا ایمان له علی ایّ حال»؛(1)

ایمان به چیزی به معنای مجرد علم حاصل به آن نیست، آنگونه که از امثال قول خداوند استفاده می شود: «در حقیقت کسانیکه بعد از روشنشدن هدایت برای آنان با عقب گردشان باز گشتند»، و قول خداوند متعال: «در حقیقت کسانی کسانی که کفر ورزیدند و }مردم را{ از راه خدا باز داشتند و بعد از روشن شدن هدایت برای آنان با فرستاده }خدا{ مخالفت ورزیدند» و قول او: «و آن ها را به دلیل ستم و برتری طلبی انکار کردند درحالیکه دلهایشان بدان یقین داشت». و قول او: «و خداوند او را از روی دانش در گمراهی وانهاد»، پس آیات را آنگونه که مشاهده می کنی، در صدد اثبات ارتداد و کفر و گمراهی همراه با علم است.

پس مجرد علم به چیزی و جزم به حقانیت آن در حصول ایمان و اتصاف کسی که ایمان به آن ، بر او حاصل شده، کفایت نمی کند، بلکه باید به مقتضای آن التزام داشته باشد، به نحوی که آثار عملی، هر چند فی الجمله بر آن مترتب شود. پس کسی که برایش علم به وحدانیت خداوند متعال حاصل شده و به مقتضای آن التزام داده که همان انحصار در عبودیت و پرستش اوست مؤمن می باشد، اما

اگر به آن علم پیدا کرده، ولی ملتزم به مقتضای آن نباشد و اعمالی را که اظهارکننده عبودیت است، را انجام ندهد، او عالم است نه مؤمن. از اینجا این جا ظاهر می شود بطلان آنچه گفته شده که ایمان مجرد علم و تصدیق است و این به سبب سخن گذشته است که علم گاهی با کفر جمع می شود.

ص:76


1- . طباطبایی، المیزان، ج18، ص258.

هم چنین از این بیان ظاهر می شود بطلان آنچه گفته شده: ایمان همان عمل است، زیرا عمل با نفاق قابل جمع می باشد، پس منافق دارای عمل است و چه بسا حق برای او ظهور علمی دارد، ولی در هر صورت ایمان ندارد.

زیاده و نقصان در ایمان

بحث دیگری که در ایمان مطرح است اینکه آیا ایمان از مقوله بالتشکیک است و قابل زیاده و نقصان می باشد، یا اینکه یک حقیقت است و اختلاف در اثر آن، یعنی اعمال صالح ناشی از ایمان می باشد.

ظاهر این است که این اختلاف ناشی از تعریف ایمان می باشد، زیرا:

1. کسانیکه ایمان را به معنای اقرار به شهادتین گرفته اند، این معنا قابل زیاده و نقصان نیست.

2. اگر ایمان به معنای اقرار و تصدیق و عمل باشد، قابل زیاده و نقصان است. هم چنین در

صورتیکه ایمان تصدیق و عمل باشد، به شرط آنکه مقصود به عمل مجموع ترکیبی آن نباشد، اینگونه است.

3. در صورتی که مقصود به ایمان خصوص تصدیق باشد مشهور آن است که قابل زیاده و نقصان نیست، از این رو هرکس که قائل به تشکیکی بودن مفهوم و مفاد ایمان است عمل را در مفهوم آن دخیل دانسته است.

دلیل این مطلب اینکه واجب در تصدیق، رسیدن به یقین است و یقین دارای مراتب نیست، نه به لحاظ ذاتی؛ زیرا تفاوت به جهت احتمال نقیض است و نقیض آن با یقین در تنافی است و هر قدر که احتمال خلاف ضعیف باشد، باز با یقین قابل جمع نیست، و نه به لحاظ متعلق آن؛ زیرا متعلق یقین تعالیم ضروری است که پیامبر9 صلی الله علیه و آله وسلم از آن ها خبر داده و مجموعه آن ها، هرچند اجمالاً قابل تصور تعدد در آن ها نیست.

ص:77

قول به تشکیکی نبودن ایمان

تفتازانی می نویسد: «انّ حقیقة الایمان لاتزید و لاتنقص»؛(1) همانا حقیقت ایمان قابل زیاد و کم شدن نیست.

او نیز در ذکر دلیل، بر تشکیکی نبودن ایمان می نویسد:

... لما مرّ من انّها التصدیق القلبی الذی بلغ حدّ الجزم و الاذعان و هذا لایتصور فیه زیادة و لانقصان حتی انّ من حصل حقیقة التصدیق فسواء اتی بالطاعات او ارتکب المعاصی فتصدیقه باق علی حاله لاتغیر فیه اصلاً؛(2)

...به جهت آنچه گذشت که ایمان عبارت است از تصدیق قلبی به حدّی که به جزم و اذعان برسد و در این معنا زیاد و کم شدن تصور نمی شود، حتی کسیکه برایش حقیقت تصدیق حاصل شده، خواه طاعات را انجام دهد یا مرتکب معاصی گردد، تصدیقش بر حال خود باقی است و هیچگونه تغییری در آن وجود ندارد.

کسانیکه منکر تشکیکیبودن ایمان هستند آیاتی را که دلالت بر زیاده و نقصان ایمان دارد، به روشهای مختلف تأویل کرده اند.

توجیه اول

ایمان عَرَض است و به شخصه باقی نمی ماند، بلکه بقای آن به تجدد نمونه های آن است، از این رو ایمان به حسب انطباق آن بر زمان با نمونه های جدید، پذیرش زیاده و نقصان پیدا می کند، همانند وقوع ایمان برای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به نحو پیاپی و بدون فاصله، درحالیکه ایمان دیگران با فاصله اندک یا زیاد است. پس مقصود به زیادی

ایمان توالی و پیاپی بودن اجزای آن بدون فاصله یا با فاصلة اندک است.

ص:78


1- . تفتازانی، شرح العقائد النسفیة، ص297.
2- . همان، ص297 - 298.

نقد

اولاً: مشاهده می کنیم برخی افراد، ایمانی دارند که هیچ شبهه و مشکلی نمی تواند با آن مبارزه کند و در مقابل ایمانی است که با کم ترین مشکل و شبهه زایل می گردد و این امر بدیهی را نمی توان با تجدد امثال و نمونه ها و قلّت لحظات و کثرت آن ها توجیه کرد، بلکه باید آن را به قوت و ضعف ایمان نسبت داد، چه قائل به تجدد امثال بشویم یا نشویم.

ثانیاً: نظریه تجدد امثال در ایمان و نحو آن، در جای خود باطل شده است.

توجیه دوم

شرایع دین از آنجا که به صورت تدریجی بوده، از این رو ایمان افراد نیز به صورت تدریجی اضافه و زیاد می شود.

نقد

علامه طباطبایی; در ردّ این توجیه می گوید:

و ثانی التأویلین یفید انّ الزیادة فی الایمان و کثرته انما هی بکثرة ما تعلق به و هو الاحکام و الشرائع المنزلة من عندالله، فهی صفة للایمان بحال متعلقه. والسبب فی اتصافه بها هو متعلقه، و لو کان هذه الزیادة هی المرادة من قوله: {لِیَزْدَادُوا إِیمانا مَّعَ إِیمانِهِمْ} کان الانسب ان تجعل زیادة الایمان فی

الآیة غایة لتشریع الأحکام الکثیرة و انزالها لا لإنزال السکینة فی قلوب المؤمنین؛(1)

تأویل دوم دلالت دارد بر این که زیادی در ایمان و کثرت آن به کثرت اموری است که ایمان به آن تعلق می گیرد و آن شرایعی است که از جانب خداوند نازل شده و کثرت صفتی است برای ایمان به حال متعلقش، و سبب در اتصاف ایمان به کثرت، همان متعلقش می باشد، و اگر این زیادتی مراد از آیه {لِیَزْدَادُوا إِیمانا مَّعَ إِیمانِهِمْ} بود، باید زیادی ایمان در آیه غایت برای تشریع احکام بسیار و انزال آن ها می شد، نه برای انزال آرامش در قلوب مؤمنان.

ص:79


1- . طباطبایی، المیزان، ج18، ص261.

توجیه سوم

مقصود از زیادشدن ایمان در این آیه، زیاد شدن اثر آن است که همان نور مُشرق از آن، بر قلب است.

نقد

علامه طباطبایی; در پاسخ این توجیه می گوید:

انّ زیادة الأثر و قوّته فرع زیادة المؤثر و قوّته، فلا معنی لاختصاص احد الأمرین المتساویین من جمیع الجهات بأثر یزید علی اثر الآخر؛(1)

همانا زیادی اثر و قوّت آن، فرع زیادی مؤثر و قوت آن می باشد، در نتیجه معنایی برای اختصاص یکی از دو امر متساوی از

تمام جهات، به اثری که زاید بر اثر دیگر است وجود ندارد.

توجیه چهارم

برخی گفته اند: مقصود از ایمان اولی، ایمان فطری و مقصود از ایمان دومی، ایمان استدلالی است و معنای آیه اینگونه می شود: «تا ایمان استدلالی بر ایمان فطری آنان اضافه شود».

نقد

علامه طباطبایی; در ردّ این توجیه می فرماید:

و فیه انّه دعوی من غیر دلیل یدلّ علیه. علی انّ الایمان الفطری ایضا استدلالی، فمتعلق العلم و الایمان علی ایّ حال امر نظری لابدیهی؛(2)

و در آن ادعایی است بدون دلیلی که بر آن دلالت کند. علاوه بر اینکه ایمان فطری نیز استدلالی است و از این رو متعلق علم و ایمان در هر حال امری فطری است نه بدیهی».

ص:80


1- . همان.
2- . طباطبایی، المیزان، ج8، ص261.

لفظی بودن نزاع

فخر رازی می گوید:

نزاع درباره امکان و عدم امکان تشکیکی بودن ایمان لفظی است، زیرا مراد منکران، عدم پذیرش اصل ایمان است که همان تصدیق باشد و مراد مثبتین، پذیرش تشکیک در اموری است که باعث

کمال ایمان می باشد و آن اعمال است و هر دو مورد بر حق است.

نقد

علامه طباطبایی; در ردّ این نظریه می گوید:

و فیه اولاً: انّ فیه خلطا بین التصدیق و الایمان، فالایمان تصدیق مع الالتزام و لیس مجرد التصدیق فقط کما تقدم بیانه.

و ثانیاً: انّ نسبة نفی الزیادة فی اصل الایمان الی المثبتین غیر صحیحة، فهم انّما یثبتون الزیادة فی اصل الایمان و یرون انّ کلاً من العلم و الالتزام المؤلف منهما الایمان یقبل القوة و الضعف.

و ثالثاً: انّ ادخال الأعمال فی محل النزاع غیر صحیح؛ لانّ النزاع فی شی ء غیر النزاع فی اثره الذی به کماله، و لانزاع لأحد فی انّ الأعمال و الطاعات تقبل العدّ و تقلّ و تکثر بحسب تکرر الواحد؛(1)

اشکالی که در آن است اینکه اولاً: در این ادعا بین تصدیق و ادعا خلط شده، زیرا ایمان تصدیق همراه با التزام است و مجرد تصدیق نیست آنگونه که بیانش گذشت.

و ثانیاً: نسبت زیاده در اصل ایمان به مثبتین صحیح نیست، زیرا آنها زیادی را در اصل ایمان می پذیرند و معتقدند هر کدام از علم و التزامی که از آندو به دست آمده، ایمانی است که قابل قوت و ضعف می باشد.

و ثالثا: داخل کردن اعمال در محل نزاع، صحیح نیست، زیرا نزاع، در چیزی غیر از

نزاع، در اثر آن است که باعث کمالش می شود، و کسی نزاع ندارد در

ص:81


1- . همان، ج18، ص262.

اینکه اعمال و طاعات پذیرش شمارش و قلّت و کثرت به حسب تکرر واحد دارند.

او نیز در جایی دیگر می گوید:

و الایمان هو الاذعان و التصدیق بشی ء بالالتزام بلوازمه، فالایمان بالله فی عرف القرآن التصدیق بوحدانیته و رسله و الیوم الآخر و بما جاءت به رسله مع الاتباع فی الجملة. و لذا نجد القرآن کلما ذکر المؤمنین بوصف جمیل او اجر جزیل شفّع الایمان بالعمل الصالح کقوله: {مَنْ عَمِلَ صالِحا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَی وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً}؛(1) و قوله: {الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبَی لَهُمْ وَحُسْنُ مَ-آبٍ}(2) الی غیر ذلک من الآیات و هی کثیرة جدا.

و لیس مجرد الاعتقاد بشی ء ایمانا به حتی مع عدم الالتزام بلوازمه و آثاره، فانّ الایمان علم بالشی ء مع السکون و الاطمئنان الیه، و لاینفکّ السکون الی الشی ء من الالتزام بلوازمه لکن العلم ربّما ینفک من السکون و الالتزام ککثیر من المعتادین بالاعمال الشنیعة او المضرة، فانّهم یعترفون بشناعة عملهم او ضرره لکنهم لایترکونها معتذرین بالاعتیاد، و قد قال تعالی: {وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنفُسُهُمْ}(3)

و الایمان و ان جاز ان یجتمع مع العصیان عن بعض لوازمه فی الجملة لصارف من الصوارف النفسانیة یصرف عنه لکنّه لایتخلّف عن لوازمه بالجملة؛(4)

ایمان تصدیق به چیزی است همراه با التزام به لوازمش، پس ایمان به خدا، در عرف قرآن عبارت است از تصدیق به وحدانیت او و

رسولانش و روز قیامت و به آنچه رسولش آورده، همراه با پیروی فی الجمله. از این رو مشاهده می کنیم قرآن هرجا که مؤمنان را با وصف جمیل یا پاداش فراوان ذکر می کند، ایمان را همراه با عمل صالح می آورد همانند قول خداوند متعال: «هرکس از مرد و زن }کار{ شایسته ای انجام دهد درحالیکه او مؤمن است، پس قطعاً او را به زندگی پاکیزه ای زنده می داریم» و قول خداوند: «کسانیکه ایمان آورده و

ص:82


1- . نحل، آیه 97.
2- . رعد، آیه 29.
3- . نمل، آیه 14.
4- . طباطبایی، المیزان، ج15، ص6.

کارهای شایسته انجام دهند، پاکیزه ترین زندگی و بازگشت نیکو برای ایشان است» و دیگر آیات که بسیار است.

مجرد اعتقاد به چیزی، ایمان به آن به حساب نمی آید، حتی در صورت عدم التزام به لوازم و آثارش، زیرا ایمان عبارت است از علم به چیزی همراه با اطمینان به آن، و سکون به چیزی، از التزام به لوازمش منفک نمی شود، ولی علم گاهی از سکون و التزام منفک می شود، همانند بسیاری از کسانیکه با اعمال پست یا ضررآور عادت کرده اند، زیرا ایشان به پستی علمشان یا مضرّ بودن آن اعتراف دارند، ولی دست از آن برنمی دارند و بهانهشان عادت داشتن است و خداوند متعال می فرماید: «آنان آن ها را انکار کرده درحالیکه دلهایشان به آن ها یقین دارند.

ایمان گرچه جایز است با نافرمانی از برخی لوازمش، فی الجمله به سبب مانعی از موانع بازدارنده نفسانی جمع شود، ولی از تمام لوازمش جدا نمی گردد.

قول تشکیکی­بودن ایمان

علامه طباطبایی; در ذیل آیه شریفه {هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمانا مَّعَ إِیمانِهِم...} می گوید:

المراد بزیادة الایمان اشتداده، فانّ الایمان بشی ء هو العلم به مع الالتزام بحیث یترتب علیه آثاره العملیة، و من المعلوم انّ کلاً من العلم و الالتزام المذکورین ممّا یشتدّ و یضعف، فالایمان الذی هو العلم المتلبس بالالتزام یشتدّ و یضعف.

فمعنی الآیة: الله الذی اوجد الثبات و الاطمئنان الذی هو لازم مرتبة من مراتب الروح فی قلوب المؤمنین لیشتدّ به الایمان الذی کان لهم قبل نزول السکینة فیصیر اکمل مما کان قبله؛(1)

مقصود از زیاد شدن ایمان، شدتگرفتن آن است، زیرا ایمان به چیزی به معنای علم به آن همراه با التزام است، به نحوی که آثار عملی بر آن مترتب گردد، و معلوم است که هر کدام از علم و التزام که ذکر شد از اموری است که

ص:83


1- . همان، ج18، ص258 - 259.

قابل شدت و ضعف می باشند. پس ایمانی که متلبس به التزام است، قابل شدت و ضعف می باشد.

پس معنای آیه این است: خدا ثبات و اطمینان که لازمه مرتبه ای از مراتب روح است را در قلب های مؤمنان ایجاد می کند، تا

ایمانی که قبل از نزول سکینه داشته اند، به واسطه آن شدت یابد و کامل تر از آنچه قبلاً بوده، گردد.

ایشان در جای دیگر می گوید:

و اذا کان الایمان هو العلم بالشی ء مع التزام به بحیث یترتب علیه آثاره العملیة و کل من العلم و الالتزام مما یزداد و ینقص و یشتدّ و یضعف کان الایمان المؤلف منهما قابلاً للزیادة و النقیصة و الشدة و الضعف، فاختلاف المراتب و تفاوت الدرجات من الضروریات التی لایشک فیها قطّ.

هذا ما ذهب الیه الأکثر و هو الحق. و یدل علیه من النقل قوله تعالی: {لِیَزْدَادُوا إِیمانا مَّعَ إِیمانِهِمْ} و غیره من الآیات و ما ورد من احادیث ائمة اهل البیت} الدالة علی انّ الایمان ذو مراتب»؛(1)

و چون ایمان عبارت شد از علم به چیزی همراه با التزام به نحو که آثار عملی بر آن مترتب شود و هر کدام از علم و التزام قابل زیاده و نقصان و شدت و ضعف است، پس ایمانی که از آندو تألیف یافته، قابل زیاده و نقصان و شدت و ضعف می باشد، پس اختلاف مراتب و تفاوت درجات، از ضروریاتی است که هرگز در آن شک نمی شود.

این، آن چیزی است که اکثر قبول کرده و حق هم همین است. دلیل نقلی آن، قول خداوند است که فرمود: «تا همراه با ایمانی که دارند به ایمانشان اضافه شود» و غیر آن از آیات، و آنچه وارد شده از احادیث امامان اهل بیت}ت علیهم السلام و دلالت دارد بر اینکه ایمان دارای مراتب است.

ابن تیمیه می نویسد:

و المأثور عن الصحابة و ائمة التابعین و جمهور السلف و هو مذهب اهل الحدیث المنسوب الی اهل السنة: انّ الایمان قول و عمل یزید بالطاعة و ینقص بالمعصیة؛(2)

ص:84


1- . همان، ص259 - 260.
2- . ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج7، ص505.

آنچه از صحابه و امامان از تابعین و جمهور سلف رسیده - که مذهب اهل حدیث منسوب به اهل سنت است - این است که ایمان، قول و عمل است و قابل زیاده و نقصان می باشد، با اطاعت زیاد شده و با معصیت نقص پیدا می کند.

برخی از کسانیکه ایمان را تصدیق گرفته اند معتقد به تشکیکیبودن و قابل زیاده و نقصان بودن آن می باشند. ایشان در این ادعا به ادله ای تمسک کرده اند:

1. آیاتی که اشاره به زیادشدن ایمان دارد. خداوند متعال می فرماید: {وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمانا}؛(1)

هنگامی هنگامی که آیات او بر آن ها خوانده می شود، ایمانشان فزون تر می شود.

و نیز می فرماید: {لِیَزْدَادُوا إِیمانا مَّعَ إِیمانِهِمْ}؛(2)

تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند.

و نیز می فرماید: {وَإِذَا ما أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمانا فَأَمّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمانا وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ}؛(3)

و هنگامیکه

سوره ای نازل می شود، بعضی از آنان }به دیگران{ می گویند: این سوره، ایمان کدام یک از شما را افزون ساخت؟! }به آن ها بگو: { اما کسانی که ایمان آورده اند، بر ایمانشان افزوده؛ و آن ها }به فضل و رحمت الهی{ خوشحالند.

و نیز می فرماید: {وَیَزْدَادَ الَّذِینَ آمَنُواإِیمانا}؛(4)

و بر ایمان مؤمنان بیفزاید.

2. خداوند متعال از حضرت ابراهیم7 نقل کرده که به او عرضه داشت: {رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَی قالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قالَ بَلَی وَلکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی}؛(5)

خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می کنی؟» فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟! عرض کرد: «آری، ولی می خواهم قلبم آرامش یابد.

ص:85


1- . انفال، آیه 2.
2- . فتح، آیه 4.
3- . توبه، آیه 124.
4- . مدّثر، آیه 31.
5- . بقره، آیه 260.

3. در صورتیکه ایمان به معنای تصدیق باشد، می توان آن را ذومراتب دانست. غزالی در توجیه آن می گوید: «تصدیق دارای مراتبی است، زیرا یک مرتبه قلبی بسیط دارد که اولین درجه عکسالعمل نفس با معرفت ذهنی است و نیز دارای مرتبه عمیقی است که همان مرتبه علم حضوری باشد و مابین آندو، مراتب بسیاری است که تمام آن ها تصدیقات است، ولی برخی از دیگری شدیدتر

می باشد. «زیادی» در اینجا به معنای زیادی کمّی در تصدیق نیست، بلکه زیادی نوعی است که از آن به اشتداد تعبیر می شود، همانند: زیادی در نور.»(1)

4. شکی نیست که ایمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و ایمان دیگران یکسان نیست و اختلاف در آن ها، تنها به اختلاف در عمل یا امور خارج از ایمان نمی باشد، بلکه در خود ایمان و درجه آن است، نه به آن معنا که در حقیقت ایمان اختلاف باشد، و اشتداد ایمان، اسباب گوناگونی دارد که برخی از آن ها به نوع معرفت و علم باز می گردد و برخی دیگر مربوط به عمل صالح است، زیرا این نیز در زیادشدن ایمان تأثیر دارد، همانگونه که عمل ناشایست در تضعیف ایمان تأثیرگذار است، هم چنین از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود: «اکمل المؤمنین ایمانا احسنهم خلقا»؛(2) کامل ترین افراد در ایمان افرادی هستند که حسن خلق بهتری دارند.

خلاصه اینکه، امکان تصور زیاد شدن ایمان وجود دارد، چه به لحاظ اذعان نفس، زیرا آن دارای یک مرتبه نیست و هر قدر که اذعان نفس قوی شود، ایمان انسان نیز شدت می یابد، یا به لحاظ

خود تصدیق، زیرا آن نیز دارای مراتب است، زیرا تصدیق در اصطلاح علم منطق گرچه مخصوص به علوم تحصیلی کسبی ذهنی است و مقصود از آن در تفسیر، ایمان اعم از علوم تحصیلی و حضوری است و از این رو اگر انسان از

ص:86


1- . غزالی، قواعد العقائد، ج1، ص260.
2- . بیهقی، سنن، ج10، ص192؛؛ کلینی، کافی، ج1، ص23.

مرحله علم حصولی به مرحله علم حضوری منتقل شود، به این معنا، ایمان او قوت می یابد.

تشکیک در عمل ناشی از تصدیق

طحاوی می گوید: «و الایمان واحد و اهله فی اصله سواء و التفاضل بینهم بالخشیة و التقی و مخالفة الهوی و ملازمة الاولی»؛(1) و ایمان یک حقیقت دارد و اهلش در اصل آن یکسانند و تفاضل بین ایشان، به خشیت و تقوا و مخالفت با هوای نفس و ملازمت با اموری است که اولویت دارد.

نقد

اختلاف خشیت و تقوا و مخالفت با هوای نفس از سوی افراد بی جهت نیست و منشأ آن اختلاف در ایمان است.

تأثیر اقرار به شهادتین در ترتب آثار اسلام و ایمان

ابن ابن حجر ابتدا این حدیث را می آورد: «امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الاّ الله» سپس می گوید:

و فیه منع القتل عمّن قال لا اله الاّ الله و لو لم یزد علیها و هو کذلک، لکن هل یصیر بمجرد ذلک مسلما؟ الراجح لا، بل یجب الکفّ عن قتله حتی یختبر، فان شهد بالرسالة و التزم احکام الاسلام حکم باسلامه، و الی ذلک الاشارة بالاستثناء بقوله: }الاّ بحقّ الاسلام{...؛(2)

مأمور شده ام با مردم نبرد کنم تا گواهی به وحدانیت خدا بدهندتا کلمه لا اله الا الله را بر زبان جاری کنند». «از این جمله استفاده می شود کشتن کسی که کلمه توحید را بر زبان جاری می سازد، جایز نیست. و چیزی بر آن اضافه نکرده، و حق همین است. ولی آیا به مجرد گفتن این کلمه، مسلمان می شود؟ بهتر آن است که بگوییم: هرگز، بلکه باید

ص:87


1- . ابن ابی العز، شرح العقیدة الطحاویة، ص459.
2- . عسقلانی، فتح الباری، ج26، ص112.

دست از کشتن او برداشت، تا امتحان شود، و اگر به رسالت گواهی داد و ملتزم به احکام اسلام شد حکم به اسلام او میشود و به همین اشاره دارد استثنا آن جا که می فرماید:}مگر به حق اسلام{...

سپس در شرح آن می نویسد:

امّا بالنظر الی ما عندنا - ای من هو المؤمن عندنا - فالایمان هو الاقرار، فمن اقرّ اجریت علیه الأحکام فی الدنیا و لم یحکم علیه بکفر الاّ ان اقترن به فعل یدل علی کفره کالسجود لصنم، فان کان الفعل لایدل علی الکفر کالفسق، فمن أَطلق علیه الایمان ای من السلف فبالنظر الی اقراره، و من نفی عنه الایمان

فبالنظر الی کماله، و من اطلق علیه الکفر فبالنظر الی انّه فعل فعلَ الکافر و من نفاه عنه فبالنظر الی حقیقته؛(1)

اما نظر به آنچه نزد ماست.- یعنی کسی که نزد ما مؤمن به حساب می آید- ایمان همان اقرار است؛ از این رو هرکس اقرار کند احکام دنیوی بر او جاری شده، و حکم به کفر او نمی شود، مگر همراه با فعلی باشد که دلالت بر کفر او کند، همانند: سجده کردن بر بت، و اگر فعل دلالت بر کفر نکند، همچون: فسق، هر کس از سلف بر آن کلمه ایمان را اطلاق کرده، نظر به اقرار اوست و کسی که ایمان را از او نفی کرده، نظر به کمال اوست، و هرکس کلمه کفر را بر او اطلاق کرده، نظر به این است که او فعل کافران را انجام داده و هرکس از او کفر را نفی کرده، نظر به حقیقت اوست.

از ابن تیمیه نقل شده که گفته:

و قد علم بالاضطرار من دین الرسول صلی الله علیه و آله وسلم و اتفقت علیه الامّة انّ اصل الاسلام و اول ما یؤمر به الخلق شهادة ان لا اله الاّ الله و انّ محمدا رسول الله، فبذلک یصیر الکافر مسلما و العدوّ ولیّا و المباح دمه و ماله معصوم الدم و المال، ثم ان کان ذلک من قلبه فقد دخل الایمان و ان کان بلسانه دون قلبه فهو ظاهر الاسلام دون باطن الایمان؛(2)

به طور بدیهی از دین رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دانسته شده و امت نیز اتفاق دارد بر این که اصل اسلام و اولین دستوری که به خلق داده شده گواهی

به وحدانیت خدا و

ص:88


1- . همان، ج1، ص94.
2- . عبدالرحمن بن حسن آل الشیخ، فتح المجید، باب الدعاء الی شهادة ان لا اله الا الله، ص70.

رسالت محمد است، و در این صورت است که کافر مسلمان و دشمن دوست و کسی که خون و مالش مباح شده محفوظ می گردد، حال اگر این امر از قلب او ناشی شده باشد، ایمان در آن داخل شده و اگر فقط زبانی باشد در ظاهر، مسلمان است و در باطن مؤمن نیست.

اجتماع نفی ایمان با اسلام

از آیات و روایات استفاده می شود، نفی ایمان از شخصی، مساوی با کفر حقیقی اش نیست و با اسلام وی قابل جمع می باشد. به تعبیر دیگر ممکن است شخصی مؤمن واقعی نباشد، ولی مسلمان ظاهری باشد.

الف) آیات

خداوند متعال می فرماید: {قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلکِن قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الاْءِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ}؛(1)

عرب های صحرانشین گفتند: ایمان آوردیم، بگو: اسلام آوردیم و حال آن آن که هنوز ایمان وارد دل دل هایتان نشده است..

و نیز می فرماید: {فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ...}؛(2)

به پروردگارت سوگند که آن ها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند...

ب) روایات

ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

لایزنی الزانی حین یزنی و هو مؤمن و لایسرق السارق حین یسرق و هو مؤمن، و لایشرب الخمر حین یشربها و هو مؤمن؛(3)

زانی هنگامی که زنا می کند مؤمن نیست و دزد هنگامی که دزدی می کند، مؤمن نیست، و شراب خوار هنگام شراب خوردن مؤمن نیست.

ص:89


1- . حجرات، آیه 14.
2- . نساء، آیه 65.
3- . بخاری، صحیح بخاری، حدیث 2475؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، رقم 57/100.

ابن شُریح از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «والله لایؤمن، و الله لایؤمن، والله لایؤمن. قیل: و من یا رسول الله! قال: الذی لایأمن جارُه بوائقه»؛(1) به خدا سوگند ایمان ندارد، به خدا سوگند ایمان ندارد، به خدا سوگند ایمان ندارد. گفته شد: چه کسی ای رسول خدا! فرمود: کسی که همسایه اش از شرورش در امان نباشد.

انس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «لا ایمان لمن لا امانة له»؛(2) ایمان ندارد کسی که امانت دار نیست.

ج) عبارات علما

ابوعبید قاسم بن سلاّم می گوید:

فان قال قائل: کیف یجوز ان یقال: لیس بمومن و اسم الایمان غیر زائل عنه؟

قیل: هذا کلام العرب المستفیض عندنا، غیر المستنکر فی ازالة العمل عن عامله اذا کان عمله غیر حقیقته. ألاتری انّهم یقولون للصانع اذا کان لیس بمحکم لعمله ما صنعت شیئا و لا عملت عملاً. و انما وقع معناهم هاهنا علی

نفی التجوید لا علی الصنعة الصنعة نفسها، فهو عندهم عامل بالاسم و غیر عامل فی الإتقان .حتی تکلّموا به فیما هو اکثر من هذا، و ذلک کرجل یعقّ اباه و یبلغ منه الأذی فیقال: ما هو بولد، و هم یعلمون انّه ابن صلبه. ثم یقال مثله فی الأخ و الزوجة و المملوک...؛(3)

اگر کسی بگوید: چگونه جایز است گفته شود: او مؤمن نیست؟ در پاسخ گفته شده: این کلام عرب است که نزد ما به طور گسترده است و هیچ گونه انکاری در آن نیست، در این که اگر عمل غیر حقیقی باشد از عاملش سلب می شود. آیا مشاهده نمی کنی در صورتی که صنعت گری کارش را درست انجام نداده، به او می گویند: تو کاری و عملی انجام نداده ای، و مقصودشان در این جا آن است که او کارش را درست انجام نداده، نه آن که اصلاً کاری نکرده است، پس او نزد مردم کار کرده، ولی کارش استحکام نداشته است. حتی بیش از این را نیز می گویند، مثل کسی که از سوی پدرش عاق شده و به پدرش آزار می رساند،

ص:90


1- . بخاری، همان، حدیث 6016.
2- . ابن ابی شیبه، الایمان، رقم7؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج3، ص135.
3- . ابن ابی شیبه، همان، ص41.

گفته می شود: او فرزند نیست، و حال آن که مردم می دانند که او فرزند صلبی پدرش می باشد و مثل آن در باره برادر و همسر و مملوک گفته می شود... .

او نیز می گوید:

و کذلک الأحادیث التی فیها البرائة....لانری شیئا منها یکون معناه التبرّؤ من رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و لا من ملّته. انّما مذهبه عندنا انّه لیس من المطیعین لنا و لا من المقتدین بنا و لا من المحافظین علی شرائعنا؛(1)

و هم چنین است احادیثی که در آن ها برائت آمده.... در آن ها هیچ گونه معنای تبری از رسول خدا9 و از ملت او یافت نمی شود، و همانا مذهب او، نزد ما این است که وی از افراد مطیع پیروان ما و محافظان بر شرایع ما نبوده است.

ابن تیمیه می گوید: «الشارع ینفی اسم الایمان عن الشخص؛ لانتفاء کماله الواجب و ان کان معه بعض اجزائه»؛(2)

شارع اسم ایمان را از شخصی سلب می کند، به جهت انتفای کمال ایمان که واجب است، گرچه همراه او برخی از اجزای ایمان وجود دارد.

او نیز در تفسیر آیه {قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلکِن قُولُوا أَسْلَمْنا} می گوید:

فهذا الاسلام الذی نفی الله عن اهله دخول الایمان فی قلوبهم هل هو اسلام یثابون علیه؟ ام هو من جنس اسلام المنافقین؟ فیه قولان مشهوران للسلف و الخلف:

احدهما: انّه اسلام یثابون علیه و یخرجهم من الکفر و النفاق...

و القول الثانی: انّ هذا الاسلام هو الاستسلام خوف السّبی و القتل مثل اسلام المنافقین.... لکن لایطلق علیهم اسم الایمان؛ لانّ الایمان المطلق هو الذی یستحق صاحبه الثواب و دخول الجنة و هؤلاء لیسوا من اهله. و هم یدخلون فی الخطاب بالایمان؛ لانّ الخطاب بذلک هو لمن دخل فی الایمان و ان لم یستکمله، فانّه انّما خوطب لیفعل تمام الایمان فکیف یکون قد اتمّه قبل الخطاب؟!....

و التحقیق ان یقال: انّه مؤمن ناقص الایمان؛(3)

ص: 91


1- . همان، ص43.
2- . ابن تیمیه، شرح حدیث جبریل، ص406.
3- . ابن تیمیه، الایمان، ص188-190.

این ایمانی که خداوند از اهلش نفی کرده، دخول ایمان در دل هایشان است، و آیا آن اسلام، اسلامی است که با آن به ثواب می رسند؟ یا آن که از جنس اسلام منافقان است؟ در آن، دو قول مشهور برای سلف و متأخران است:

قول اول: این که اسلامشان، اسلامی است که با آن به ثواب رسیده و باعث خروج آنان از کفر و نفاق است.

قول دوم: اسلامشان، همان تسلیم شدن به دلیل خوف اسیر شدن و به قتل رسیدن است، مثل اسلام منافقان... ولی اسم ایمان بر آن اطلاق نمی شود، زیرا ایمان مطلق، همان چیزی است که صاحبش مستحق ثواب و داخل شدن بهشت می باشد، در حالی که آنان اهلش نیستند، و داخل در خطاب به ایمانند، زیرا خطاب به ایمان، برای کسی است که داخل در ایمان شده، گرچه آن را کامل نکرده است، زیرا او مورد خطاب قرار گرفته تا تمام ایمان را انجام دهد، در حالی که قبل از خطاب، آن را کامل کرده است؟...

تحقیق آن است که گفته شود: او مؤمن ناقص الایمان می باشد.

ارکان اسلام و ایمان

اسلام و ایمان دارای ارکانی است:

تصدیق به توحید

جابر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الاّ الله، فاذا قالوا لا اله الا الله عصموا منی دماؤهم و اموالهم الاّ بحقها و حسابهم علی الله. ثم قرأ: {فَذَکِّرْ إِنَّما أَنتَ مُذَکِّرٌ! لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ}؛(1)

من مأمورم با مردم نبرد کنم تا به توحید گواهی دهند تا کلمه لا اله الا الله را بر زبان جاری کنند و چون چنین کردند از جانب من خون ها و اموالشان جز در مورد حق حفظ خواهد شد و حساب آنان با خداست، آن گاه این آیه را تلاوت فرمود: «همانا تذکر دهنده ای و بر آنان سیطره نداری.»(2)

ص:92


1- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص39.
2- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص39.

ابی مالک از پدرش نقل کرده که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمود: «من قال لا اله الا الله و کفر بما یعبد من دون الله حرم ماله و دمه و حسابه علی الله»؛(1) هرکس به توحید گواهی دهد و به آنچه از غیر خداست کفر ورزد، مال و خونش حرمت پیدا کرده و حساب او بر خداست.

اسامة بن زید می گوید:

بعثنا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فی سریة....فادرکت رجلاً فقال: لا اله الاّ الله، فطعنته فوقع فی نفسی من ذلک فذکرته للنبی صلی الله علیه و آله وسلم ، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ! أقال لا اله الا الله و قتلته؟ قلت: یا رسول الله! انّما قالها خوفا من السلاح. قال: افلا شققت عن قلبه حتی تعلم أقالها ام لا؟ و مازال یکررها علیّ حتی تمنیت انّی اسلمت یومئذ»؛(2)

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ما را در نبردی فرستاد... با مردی روبه رو شدم، او کلمه لا اله الا الله را بر زبان جاری نمودبه توحید گواهی داد، ولی من با نیزه او را

از پای درآوردم. از این کارم ناراحت بودم، تا این که به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بازگو کردم. حضرت فرمود: آیا او به توحید گواهی داد و او را به قتل رساندی؟ گفتم: ای رسول خدا! او به سبب ترس از اسلحه کلمه توحید را بر زبان جاری ساخت. حضرت فرمود: آیا قلبش را شکافتی که فهمیدی بدین جهت بوده است؟ حضرت این جمله را هم چنان بر من تکرار می کرد، به حدّی که آرزو داشتم آن روز دوباره اسلام را برمی گزیدم.

تصدیق به نبوت پیامبر اسلام$

بخاری به سندش از عبدالله بن عمر نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

امرت ان اقاتل الناس حتی یشهدوا ان لا اله الاّ الله و انّ محمدا رسول الله و یقیموا الصلاة و یؤتوا الزکاة، فاذا فعلوا ذلک عصموا منّی دماؤهم و اموالهم الاّ بحق الاسلام و حسابهم علی الله؛(3)

ص:93


1- . همان، ص40.
2- . همان، ص67.
3- . بخاری، صحیح بخاری، ج1، ص12؛ مسلم نیشابوری، همان، ج1، ص39.

به من دستور داده شده، که با مردم نبرد کنم تا شهادت به وحدانیت خدا و رسالت من دهند و نماز به پا داشته و زکات بپردازند و چون چنین کردند، جان ها و اموالشان از سوی من، به جز به حق اسلام، محفوظ خواهد ماند و حساب آنان بر خداوند است.

اقرار به معاد

مسلم به سندش از ابوهریره نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

امرت ان اقاتل الناس حتی یشهدوا ان لا اله الا الله و یؤمنوا بی و بما جئت به، فاذا فعلوا ذلک عصموا منّی دماؤهم و اموالهم الاّ بحقّها و حسابهم علی الله؛(1)

به من دستور داده شده با مردم نبرد کنم تا به توحید گواهی داده و تا کلمه لا اله الا الله را بر زبان جاری نماید بر من ایمان آورده و آنچه را آوردم، تصدیق کنند، و چون چنین کردند از سوی من جان ها و اموالشان جز به حق محفوظ خواهد ماند و حساب آنان بر خداست.

یکی از خبرهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آورده و در قرآن و روایات او موجود است، خبر از معاد می باشد.

نقل شده مردی از انصار همراه با کنیزش نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت:

یا رسول الله! علیّ رقبة مؤمنة أفأعتق هذه؟ فقال لها رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم : أتشهدین ان لا اله الا الله؟ قالت: نعم، قال: اتشهدین انّ محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ؟ قالت: نعم، قال: اتؤمنین بالبعث بعد الموت؟ قالت: نعم. قال: اعتقها؛(2)

ای رسول خدا! بر عهده من است که بنده مؤمنی را آزاد نمایم آیا می توانم این کار را انجام دهمبنده را آزاد کنم؟ حضرت به آن کار بنده فرمود: آیا گواهی به وحدانیت خداوند می دهی؟ گفت: آری. فرمود: آیا گواهی به رسالت محمد صلی الله علیه و آله وسلم می دهی؟ گفت: آری. فرمود: آیا به برانگیخته شدن بعد از مرگ ایمان داری؟ گفت: آری. حضرت فرمود: او را آزاد کن.

ص: 94


1- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص39.
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص452؛ بیهقی، السنن الکبری، ج7، ص388.

آیت الله العظمی خویی; می فرماید: «و لا مناص معها من اعتبار الاقرار بالمعاد علی وجه الموضوعیة فی تحقق الاسلام»؛(1) چاره ای نیست با آن از اعتبار اقرار به معاد به نحو موضوعیت در تحقق اسلام.

شهید ثانی می گوید:

ان المعاد البدنی من ضروریات الدین، یجب علی کل مکلف التصدیق و الایمان و الاّ لخرج عن ربقة الایمان و ضلّ فی تیه الکفر و الطغیان، نعوذ بالله منه؛(2)

همانا معاد جسمانی از ضروریات دین است و بر هر مکلفی واجب است به آن تصدیق و ایمان داشته باشد و گرنه از ریسمان ایمان خارج شده و در حالت کفر و طغیان گمراه خواهد شد. پناه می بریم از آن به خدا.

از عبارت میرزای قمی نیز استفاده می شود بازگشت انکار معاد، به انکار توحید و نبوت است، زیرا موجب انکار بدیهی از دین اسلام، بلکه تمام ادیان الهی است و هر منکر بدیهی، کافر است.(3)

آیت الله خویی; می فرماید:

و منها الاعتراف بالمعاد و ان اهمله فقهاؤنا قدس سرّهم الاّ انّا لانری لإهمال اعتباره وجها، کیف و قد قرن الایمان به بالایمان بالله سبحانه فی غیر واحد من الموارد - علی ما بالله - کما فی قوله عز من قائل: {یأَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا

أَطِیعُوا الله وَأَطِیعُواالرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی الله وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِالله وَالْیَوْمِ الْأَخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً}(4)

و قوله: {وَالْمُطَلَّقتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلثَةَ قُرُوءٍ وَلاَ یَحِلُّ لَهُنَّ أَن یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ الله فِی أَرْحامِهِنَّ إِن کُنَّ یُؤْمِنَّ بِالله وَالْیَوْمِ الْأَخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذَلِکَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلحا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ وَالله عَزِیزٌ حَکِیمٌ}(5)

ص:95


1- . ابوالقاسم خویی، التنقیح، ج2، ص59.
2- . میرزای قمی، حقایق الایمان، ص164.
3- . غنائم الایام، ج1، ص414.
4- . نساء، آیه 59.
5- . بقره، آیه 228.

و قوله: {وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَن یَنکِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَیْنَهُم بِالْمَعْرُوفِ ذَلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَن کانَ مِنکُمْ یُؤْمِنُ بِالله وَالْیَوْمِ الْأَخِرِ ذَلِکُمْ أَزْکَی لَکُمْ وَأَطْهَرُ وَالله یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ}(1)

و قوله:{لَیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواوُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِالله وَالْیَوْمِ الْأَخِرِ وَالْمَلاَئِکَةِ وَالْکِتابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَی الْمالَ عَلَی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَی وَالْیَتامَی وَالْمَساکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّآئِلِینَ وَفِی الرِّقابِ وَأَقامَ الصَّلَواةَ وَآتَی الزَّکَواةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عهَدُوا وَالصّابِرِینَ فِی الْبَأْسَآءِ وَالضَّرَّآءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ}(2) الی غیر ذلک من الآیات، و لا مناص معها من اعتبار الاقرار بالمعاد علی وجه الموضوعیة فی تحقق الاسلام»؛(3)

از آن جمله اعتراف به معاد است، گرچه فقهای ما «- قدس سرّهم » - آن را رها کرده اند، ولی من وجهی بر رها کردن آن نمی بینم؛ چگونه رها شود در حالی که ایمان به آن در بسیاری از موارد، آن گونه که در خاطر دارم با ایمان به خداوند سبحان مقرون شده است. همانند قول خداوندی که عزیزترین گوینده است:«ای کسانی که ایمان

آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [= اوصیای پیامبر] را! و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید }و از آن ها داوری بطلبید{ اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این }کار{ برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است». و قول او: زنان مطلقه، باید به مدت سه مرتبه عادت ماهانه دیدن }و پاک شدن{ انتظار بکشند! [= عده نگه دارند ] و اگر به خدا و روز رستاخیز، ایمان دارند، برای آن ها حلال نیست، که آنچه را خدا در رحم هایشان آفریده، کتمان کنند. و همسرانشان، برای بازگرداندن آن ها }و از سرگرفتن زندگی زناشویی{ در این مدت، }از دیگران{ سزاوارترند؛ در صورتی که }به راستی{ خواهان اصلاح باشند. و برای آنان، همانند وظایفی که بر دوش آن هاست، حقوق شایسته ای قرار داده شده؛ و مردان بر آنان برتری دارند؛ و خداوند توانا و حکیم است.{ و قول او: و هنگامی هنگامی که زنان را طلاق دادید و عدّه خود را به پایان رساندند، مانع آن ها

ص:96


1- . بقره، آیه 232.
2- . بقره، آیه 177.
3- . ابوالقاسم خویی، التنقیح، ج2، ص59.

نشوید که با همسران }سابق{ خویش، ازدواج کنند! اگر در میان آنان، به طرز پسندیده ای تراضی برقرار گردد. این دستوری است که تنها افرادی از شما، که ایمان به خدا و روز قیامت دارند، از آن، پند می گیرند }و به آن، عمل می کنند{. این }دستور{، برای رشد }خانواده های{ شما

مؤمنتر، و برای شستن آلودگی ها مفیدتر است؛ و خدا می داند و شما نمی دانید. و قول او نیکی، }تنها{ این نیست که }به هنگام نماز،{ رویِ خود را به سوی مشرق و }یا{ مغرب کنید؛ }و تمام گفت وگوی شما، در باره قبله و تغییر آن باشد؛ و همه وقت خود را مصروف آن سازید؛{ بلکه نیکی }و نیکوکار{ کسی است که به خدا، و روز رستاخیز، و فرشتگان، و کتاب }آسمانی{، و پیامبران، ایمان آورده؛ و مال }خود{ را، با همه علاقه ای که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق می کند؛ نماز را برپا می دارد و زکات را می پردازد؛ و }هم چنین{ کسانی که به عهد خود - -به هنگامی که عهد بستند- - وفا می کنند؛ و در برابر محرومیت ها و بیماری ها و در میدان جنگ، استقامت به خرج می دهند؛ این ها کسانی هستند که راست می گویند؛ و }گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است؛{ و این ها هستند پرهیزکاران! و دیگر آیات، و با وجود این آیات، چاره ای نیست جز اعتبار اقرار به معاد، به نحو موضوعیت در تحقق اسلام.

ص: 97

ص:98

کفر

مفهوم کفر

از کتاب های لغت استفاده می شود برای ماده «کفر» دو معناست؛ یکی جحد و انکار و دیگری ستر و پوشاندن.

فیومی می گوید:

کفر بالله یکفر کُفرا و کُفرانا و کفر النعمة و بالنعمة ایضا: جحدها، و کفر بکذا: تبرّأ منه و کفرته: سترته. و یقال: للفلاّح کافر؛ لانّه یکفر البذر ای یستر...؛(1)

کفر ورزید به خدا کفر ورزیدنی و کفران نعمت کرد، یعنی آن را انکار کرد. و کفر ورزید به فلان چیز، یعنی از آن تبری جست و به آن کفر ورزیدم، یعنی پوشاندم. و به کشاورز کافر می گویند، زیرا بذر را مستور کند... .

از کلام فیومی اشتراک لفظی بین این دو معنا استفاده می شود.

ابن فارس می نویسد:

کفر: اصل صحیح یدل علی معنی واحد فهو الستر و التغطیة، یقال لمن غطّی دِرعه بثوب: قد کفر درعه.... و الکفر ضدّ الایمان سمّی به لانّه تغطیة الحق، و کذلک کفران النعمة: جحودها و سترها؛(2)

ص:99


1- . مصباح المنیر، ماده کفر.
2- . معجم مقاییس اللغة، ماده کفر.

کفر اصل صحیحی است که دلالت بر یک معنا دارد و آن ستر و پوشاندن است. گفته می شود به کسی که زره خود را زیر لباسش پوشانده }کفر درعه{.... و کفر ضد ایمان است و به آن نامیده شده، زیرا حق را می پوشاند. هم چنین کفران نعمت به معنای انکار و پوشاندن آن است.

از ظاهر کلام ابن فارس استفاده می شود لفظ کفر یک معنا بیشتر ندارد و معانی دیگر برای آن مجازی است، و نیز از ظاهر کلام برخی از لغویین استفاده می شود معنای حقیقی کفر، ستر و پوشاندن است و معانی دیگر به آن باز می گردد.

جوهری در می نویسد: «و کلّ شی ء غطّی شیئا فقد کفره، قال ابن السکیت: و منه سمّی الکافر؛ لانّه یستر نعم الله علیه»؛(1)

هر چیزی که چیز دیگر را بپوشاند آن را کفر می گویند. ابن سکیت گفته: بدین سبب عنوان کافر را بر شخصی اطلاق می کنند، زیرا نعمت های الهی را که خداوند به او داده، می پوشاند.

راغب اصفهانی می گوید:

الکفر فی اللغة ستر الشی ء، و وصف اللیل بالکافر لستره الأشخاص، و الزارع لستره البذر فی الأرض، الکافور اسم اکمام الثمرة التی تکفرها، و کفر النعمة و کفرانها سترها بترک اداء شکرها: قال تعالی {فَلاَ کُفْرَانَ لِسَعْیِهِ}....»؛(2)

کفر در لغت به معنای پوشاندن چیزی است و توصیف شب به کافر به این دلیل است که اشخاص را می پوشاند و نیز توصیف زارع به کافر به جهت پوشاندن بذر در زمین است، و کافور اسم است برای پوسته های ثمره که آن را می پوشانند، و کفر نعمت و کفران آن، به معنای پوشاندن آن به ترک ادای شکر نعمت است، خداوند متعال می فرماید:«تلاش او بدون پاسخ گذاشته نمی شود.

اشکال این که کفر به معنای ستر و پوشش به فتح «کاف» است نه به ضم کاف که در اصطلاح دینی به کار می رود.

ص:100


1- . صحاح اللغة، ج2، ص808.
2- . راغب اصفهانی، مفردات، ص433.

ازاین رو جواهری در می نویسد: «و الکفر بالفتح: التغطیة»؛(1)

کفر به فتح به معنای پوشاندن است. ابن منظور در لسان العرب به همین مطلب تصریح کرده است. و احتمالا بدین سبب است که جوهری نظر ارجاع معنای «کُفر» به ضم کاف به معنای ستر و پوشش را به ابن سکیت نسبت داده، ولی خودش آن را انتخاب نکرده است، و گویا نظر خلیل بن احمد

را برگزیده است به این معنا که کفر ضد ایمان یا شکر، به کفر به معنای ستر و پوشاندن باز نمی گردد.

وانگهی کفر به معنای ستر و پوشاندن با حرف جر متعدی نمی شود و در صورت تعدی به حرف جرّ با «علی» متعدی می گردد، در حالی که کفر به معنای دینی که ضد ایمان است، در صورت اضافه به مفعولش، با حرف «با» متعدی می شود.

همان گونه که در صورت ارجاع معنای کفر ضد ایمان به معنای ستر، در متعلق آن اختلاف است که آیا مقصود از آن پوشاندن نعمت است یا پوشاندن حقایق ظلمت معنوی؟

علامه مصطفوی می نویسد:

انّ الاصل الواحد فی المادة: هو الردّ و عدم الاعتناء بشی ء، و من آثاره: التبری، المحو، التغطیة و من مصادیقه: الردّ و عدم الاعتناء بالإنعام و الإحسان، الردّ و عدم الاعتناء و التوجه الی الحق فی ایّ مرتبة کان، و الارض البعیدة عن التوجّه و الاعتناء الیها، و هکذا الکافور. و الفلاح لایعتنی بالماء و البذر و مایلزم فی الزراعة و یردّها برجاء المحصول، و الکفارة تردّ ما فی الذمّة من واجب و مَغیب الشمس یردّها الی الغیبة و الستر، و الماء الکثیر فی النهر یردّ بعضه بعضا.

و هذا المعنی له مراتب و درجات بلحاظ نفس الردّ شدّة و ضعفا، و من جهة خصوصیات المردود و اختلاف مراتبه...؛(2)

همانا اصل واحد در این ماده، همان ردّ و عدم اعتنا به چیزی است و از آثار آن

تبری، محو، پوشاندن، و از مصادیق آن ردّ و عدم اعتنا به انعام و احسان و عدم

ص:101


1- . صحاح اللغة، ج2، ص807.
2- . التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص79 - 80.

اعتنا و توجه به حق در هر مرتبه، و سرزمین دور از توجه و اعتنا به آن است. هم چنین کافور. کشاورز به آب و بذر و آنچه در زراعت لازم است، بی اعتنایی کرده و به امید محصول، آن را رها کرده و کفاره آنچه در ذمه از واجبات است را ردّ می کند. غایب شدن خورشید، او را به غیبت و مستور شدن می کشاند، و آب بسیار در نهر، عامل ردّ شدن برخی از آن به واسطه برخی دیگر است. برای این معنا مراتب و درجاتی به لحاظ نفس ردّ از جهت شدت و ضعف و از جهت خصوصیات مردود و اختلاف مراتب آن است.

ابن ابن منظور می گوید:

الکفر نقیض الایمان، آمنّا بالله و کفرنا بالطاغوت، کفر بالله یکفر کفرا و کَفورا و کُفرانا. و یقال لأهل دار الحرب: قد کفروا ای عصوا و امتنعوا. و الکُفر: کفر النعمة، و هو ضد الشکر و قوله تعالی: {إِنّا بِکُلٍّ کفِرُونَ} ای جاحدون، و کَفَر نعمة الله یکفرها کفورا و کُفرانا و کفرها جحدها و ستر و کافره حقَّه: جحده...؛(1)

کفر نقیض ایمان است، ایمان آوردیم به خدا، به طاغوت کفر ورزیدیم، کفر ورزید به خدا، کفر ورزیدنی. به اهل دار الحرب گفته می شود: آنان کافر شدند، یعنی عصیان و نافرمانی کرده اند. کفر، به معنای کفر نعمت نیز آمده، که ضدّ شکر است. قول

خداوند متعال «ما به هر چیزی کافریم»، یعنی منکریم. کفران ورزید به نعمت خدا، کفران می ورزد، کفران ورزیدنی، یعنی آن را انکار کرده و پوشانده است. حق او را کافر شد، یعنی منکر شد... ».

از کلام علامه مصطفوی استفاده می شود بازگشت معنای کفر به ستر و پوشاندن نیست و شاهد این که خداوند متعال فرمود: {یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُم بِبَعْضٍ}؛(2) روز قیامت برخی از شما به برخی دیگر کفر می ورزند.

معنای کفر در این آیه تبری است که از مراتب انکار و جحود است و نمی توان معنای آن را به ستر و پوشاندن باز گردانید.

ص:102


1- . لسان العرب، ج5، ص144 - 146.
2- . عنکبوت، آیه 25.

مفهوم اصطلاحی کفر

برای کفر در اصطلاح معانی گوناگونی شده است:

تعریف به عدم ایمان

در صورتی که کفر مورد بحث، کفر حقیقی مقابل ایمان باشد. شهید ثانی می نویسد:

عرّفه جماعة بانّه عدم الایمان عمّا من شأنه ان یکون مؤمنا، سواء أکان ذلک العدم بضدّ او بلاضدّ. فبالضدّ کأن یعتقد عدم الأصول التی بمعرفتها یتحقق الایمان او عدم شی ء منها، و بغیر الضدّ کالخالی من الاعتقادین، ای: اعتقاد ما به یتحقق الایمان و اعتقاد عدمه و ذلک کالشاک او الخالی بالکلیة، کالذی لم

یقرع سمعه شی ء من الأمور التی یتحقق الایمان به. و یمکن ادخال الشاک فی القسم الأوّل؛ اذ الضدّ یخطر بباله و الاّ لما صار شاکا؛(1)

جماعتی آن را به عدم ایمان تعریف کرده اند از کسی که شأنیت مؤمن بودن را دارد، چه تحقق آن عدم، همراه با ضد باشد یا نباشد و به ضد، به آن است که شخصی معتقد به عدم اصولی باشد، که با معرفت به آن ها، ایمان تحقق می یابد یا عدم هیچ یک از اصول. با غیر ضد، مثل کسی که خالی از اعتقادی است که به واسطة آن ایمان تحقق می یابد و با اعتقاد به عدم آن، و آن همانند شک کننده، یا خالی از عقیده به طور کلی است. ممکن است داخل کردن شک کننده در قسم اول، زیرا ضد به فکر او خطور می کند و گرنه شاک به حساب نمی آید.

ابن تیمیه می گوید:

الکفر عدم الایمان بالله و رسله، سواء کان معه تکذیب او لم یکن معه تکذیب بل شک و ریب او اعراض عن هذا کلّه حسدا او کبرا او اتباعا لبعض الأهواء الصارفة عن اتباع الرسالة؛(2)

کفر به معنای عدم ایمان به خدا و رسولان است، خواه همراه آن تکذیب باشد یا نباشد، بلکه تردید یا اعراض از آن، به طور کلی از روی حسد یا کبر، یا پیروی برخی هواهای نفسانی است که بازدارنده از پیروی رسالت است.

ص: 103


1- . حقائق الایمان، ص106.
2- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج12، ص335.

تعریف به تکذیب

ابن تیمیه می گوید:

و اعلم انّ اصل الکفر هو التکذیب المتعمد لشی ء من کتب الله تعالی المعلومة او لأحد من رسله علیهم السلام او لشی ء ممّا جاؤا به اذا کان ذلک الأمر المکذب به معلوما بالضرورة من الدین و الاخلاق ان هذا الامر کفر، و من صدر عنه فهو کافر ان کان مکلفا مختارا غیر مختل العقل و لامکره؛(1)

بدان که اصل کفر همان تکذیب عمدی آیات معلوم کتاب های خداوند یا یکی از رسولان او یا چیزی از تعلیماتی است که ایشان آورده اند، در صورتی که امر تکذیب شده، از جمله اموری باشد که ضروری بودنش از دین و اخلاق معلوم و کفرش ثابت باشد، ازاین رو هرکس آن امر از او صادر شود، کافر است، در صورتی که مکلف مختار و صحیح العقل و غیر مکره باشد.

او نیز می گوید: «التکفیر حکم شرعی، سببه جحد الربوبیة او الوحدانیة او الرسالة او قول او فعل حکم الشارع بانّه کفر و ان لم یکن جحدا»؛(2) تکفیر حکم شرعی است و سبب آن انکار ربوبیت یا وحدانیت }خدا{ یا رسالت یا قول یا فعلی است که شارع، حکم به کفر آن کرده، گرچه انکار به حساب نیاید.

شیخ عبدالرحمن سعدی می گوید:

و حدّ الکفر الجامع لجمیع اجناسه و انواعه و افراده هو جحد ماجاء به الرسول او جحد بعضه کما انّ الایمان اعتقاده

ما جاء به الرسول و التزامه جملة و تفصیلاً، فالایمان و الکفر ضدّان متی ثبت احدهما ثبوتا کاملاً انتفی الآخر؛(3)

حدّ کفری که جامع انواع و افراد آن است عبارت است از انکار آنچه پیامبر آورده یا برخی از آن ها را انکار کند، همان گونه که ایمان به معنای اعتقاد به تعلیمات پیامبر و التزام اجمالی و تفصیلی به آن هاست. پس ایمان و کفر ضدّ یکدیگرند که اگر یکی از آن دو، به طور کامل، ثابت شود دیگری منتفی می گردد.

ص:104


1- . ابن وزیر، ایثار الحق علی الخلق، ص376 - 377.
2- . سبکی، فتاوی السبکی، ج2، ص586.
3- . الارشاد الی معرفة الاحکام، ص203 - 204.

غزالی نیز کفر را به معنای تکذیب عقیده ای گرفته، که تصدیق به آن ایمان است.(1)

بنابراین تعریف تقابل بین کفر و ایمان از نوع تقابل ضدین می باشد، زیرا تکذیب به مجرد عدم تصدیق تحقق نمی یابد، بدین جهت شک کفر نیست، چه رسد به جهل بسیط و غفلت.

تعریف به انکار صدق نبی

ابن میثم بحرانی کفر را به معنای انکار صدق پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و نیز انکار اموری دانسته که ضروری بودن آن ها معلوم است.(2)

حصفکی، از علمای احناف، کفر را در لغت به معنای ستر گرفته و شرعا به معنای تکذیب اموری دانسته که از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به عنوان ضروری دین معرفی شده است.(3)

4. تعریف به عدم تصدیق

جرجانی می نویسد: «الکفر مقابل الایمان و هو عدم تصدیق الرسول فی بعض ما علم مجیئه ضرورة»؛(4) کفر مقابل ایمان است و ایمان به معنای تصدیق نکردن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در برخی از اموری است که علم ضروری به آمدنش، از جانب اوست.

تعریف به جهل

باقلانی کفر را به معنای جهل به خداوند سبحان، معنا کرده است.(5)

تعریف به شک

احمد بن حنبل شک در وجود خداوند متعال را باعث کفر می داند.(6)

ص:105


1- . حقائق الایمان، ص108، به نقل از او.
2- . قواعد المرام، ص171.
3- . الدر المختار، ج4، ص405.
4- . جرجانی، شرح المواقف، ص332.
5- . باقلانی، التمهید، ص394.
6- . احمد بن حنبل، حیاته و عصره، ص125.

تقابل کفر با ایمان

برخی اسلام و ایمان را دو لفظ مترادف در مفهوم و حکم می دانند و برخی نیز بین آن دو، به

لحاظ مفهوم یا مصداق یا حکم فرق می گذارند. معروف بین دسته دوم آن است که کفر در مقابل ایمان است.

در صورت تقابل بین کفر و ایمان و این که اسلام اعم از ایمان است، لازم می آید مسلمان گاهی کافر باشد، در حالی که شهادتین می گوید، و در عین حال کسی از این دسته به آن معتقد نیست.

در جواب این اشکال همان گونه که اسلام به ظاهری و واقعی تقسیم می شود و اسلام واقعی همان ایمان واقعی است، ممکن است کفر نیز گاهی واقعی باشد، خواه مخفی یا ظاهر، و گاهی نیز ظاهری است؛ از این روکفری که مقابل ایمان است، کفر واقعی است، چه آثار اسلام بر آن مترتب شود یا نشود، اما کفر، مقابل اسلام ظاهری است که مانع از ترتیب آثار اسلام می باشد، و به همین سبب ممکن است مسلمانی، مؤمن نباشد، یعنی باطن کافر است و روز قیامت حساب کفار از او کشیده می شود، گرچه در دنیا در ظاهر حکم اسلام بر او بار شده است.

در نتیجه توان گفت: کفر مقابل ایمان مناط آثار کفر در دنیا نمی شود، مگر درِصورتی که آن کفر ظاهر باشد، همان گونه که ایمان واقعی مناط

ترتیب آثار اسلام نیست، مادامی که انسان، اسلام را اظهار کرده است.

شهید ثانی این اشکال را جواب داده و می گوید:

مقصود به حکم اسلام او در ظاهر، صحت ترتب بسیاری از احکام شرعی بر آن است، زیرا شرع اقرار به شهادتین را، نشانه صحت اجرای بیشتر احکام شرعی بر اقرار کننده قرار داده است، مانند: حلال بودن نکاح و حفظ خون و

ص:106

مال و امور دیگر. حکمت آن این که گویا با این ترتیب اثر، مشکلات از مؤمنان تخفیف می یابد، زیرا آن ها به معاشرت با مسلمانان ظاهری نیازمند می باشند.(1)

ولی با ملاحظه عبارات متکلمان و فقها فهمیده می شود مقصود متکلمان از «کفر» کفر واقعی است که مقابل ایمان باشد و مقصود فقها از «کفر» کفری است که آثارش بر آن مترتب می گردد و آن کفر مقابل اسلام ظاهری است.

استعمال کفر در مقابل ایمان در قرآن

با مراجعه به آیات به دست می آید تقابل بین کفر و ایمان است.

خداوند متعال می فرماید: {وَمَن یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالاْءِیمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِیلِ}؛(2)

کسی که کفر را به جای ایمان بپذیرد، از راه مستقیم }عقل و فطرت{ گمراه شده است.

و: {هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاْءِیمانِ}؛(3)

آن ها در آن هنگام، به کفر نزدیک تر بودند تا به ایمان.

اقسام کفر

کفر را به لحاظ ها و اعتبارات مختلف تقسیم کرده اند:

الف) تقسیم کفر به اعتبار حکم آن

علما به این لحاظ کفر را به کفر اکبر و کفر اصغر تقسیم کرده و این تقسیم را از مفاد روایات و لغویین و صحابه و علما استفاده کرده اند.

روایات

از جمله روایاتی که دلالت بر این تقسیم دارد، حدیثی است که بخاری و مسلم از ابن ابن عباس نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

ص:107


1- . حقائق الایمان، ص132.
2- . بقره، آیه 108.
3- . آل عمران، آیه 167.

أُریت النارَ فاذا اکثر اهلها النساء یکفُرن. قیل: ایکفرن بالله؟ قال: یکفرن العشیر و یکفرن الاحسان، لو احسنت الی احداهنّ الدهر ثم رأت منک شیئا قالت: ما رأیت منک خیرا قط؛(1)

به من آتش دوزخ نشان داده شد، ناگهان مشاهده کردم بیشتر اهالی آن زنانی هستند که کفر می ورزند. گفته شد: آیا به خدا کفر می ورزند؟ فرمود: کفر به زندگی و کفر به احسان می ورزند، اگر تو به یکی از آنان در طول زندگی احسان کنی، ولی از تو چیزی مشاهده کند، می گوید: هرگز از تو خیری ندیده ام.

ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «لاترغبوا عن آبائکم، فمن رغب عن ابیه فهو کفر»؛(2) از پدرانتان اعراض نکنید، زیرا هرکس از پدرش اعراض کند، کافر است.

لغویین

ازهری در بیان دو نوع کفر می گوید: «احدهما: یکفر بنعمة الله و الآخر: التکذیب با الله»؛(3) یکی از آن دو نوع این که به نعمت الهی کفر ورزد، و دیگری تکذیب به خداست.

ابن اثیر می نویسد: «و الکفر صنفان: احدهما: الکفر باصل الایمان و هو ضدّه و الآخر الکفر بفرع من فروع الایمان، فلایخرج به من اصل الایمان»؛(4) کفر بر دو نوع است، یکی کفر به اصل ایمان و آن ضد ایمان است و دیگری کفر به فروعی از فروع ایمان، که این نوع، انسان را از اصل ایمان خارج نمی کند.

صحابه و تابعین

طبری و دیگران در ذیل آیه: {وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِما أَنزَلَ الله فَأُو لَئِکَ هُمُ الْکَفِرُونَ}(5) از ابن عباس نقل کرده اند که گفته است:

ص:108


1- . عسقلانی، فتح الباری، ج1، ص83، ح29؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص86.
2- . صحیح بخاری با شرح فتح الباری، ح6768؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ح62.
3- . ازهری، تهذیب اللغة، ج4، ص3161.
4- . ابن اثیر، النهایة، ص806.
5- . مائده، آیه 44.

هی به کفر و لیس کفرا بالله و ملائکته و کتبه و رسله. و قال طاووس: لیس بالکفر الذی ینقل عن الملة. و قال عطاء: کفر دون کفر و ظلم دون ظلم و فسق دون فسق؛(1)

او با این کار کافر می شود، ولی کفر به خدا و فرشتگان و کتاب های آسمانی و رسولان نیست. طاووس گفته: این کار باعث کفری که او را از ملت }اسلام{ خارج سازد کند، عطا گفته: درجه پایینی از کفر و ظلم و فسق است.

دیدگاه علما

طبری در ذیل آیه: {وَمَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِیٌّ حَمِیدٌ}(2) می گوید:

و من کفر نعمة الله علیه الی نفسه اساء؛ لانّ الله معاقبه علی کفرانه ایّاه؛(3)

هرکس از نعمتی که خداوند به او داده، کفر ورزد، به خودش بد کرده، زیرا خداوند به سبب کفرانش او را عقوبت خواهد کرد.

شوکانی می نویسد: «ای من جعل کفر النعم مکان شکرها فان الله غنیّ عن شکره»؛(4) هرکس کفران نعمت را به جای شکر نعمت

قرار دهد، یقیناً همانا خداوند از تشکر او بی نیاز است.

ابن عبدالبرّ ذیل باب «کفران العشیر و کفر دون کفر» که در صحیح بخاری آمده، می نویسد: «فاطلق علیهنّ اسم الکفر لکفرهنّ العشیر و الاحسان و قد یسمّی کافر النعمة کافرا»؛(5) بر آنان نام کفر اطلاق شده، زیرا به زندگی و احسان، کفران می ورزند و گاهی کافر به نعمت را، کافر می گویند.

ابن حجر عسقلانی در شرح حدیث «لاترغبوا عن آبائکم فمن رغب عن ابیه فهو کفر» از برخی از علما در شرح این حدیث نقل کرده: «و لیس المراد بالکفر حقیقة الکفر التی یخلّد

ص:109


1- . تفسیر طبری، ج4، ص596؛ تفسیر ابن کثیر.
2- . لقمان، آیه 12.
3- . تفسیر طبری، ج10، ص209.
4- . شوکانی، فتح القدیر، ص1337.
5- . التمهید، ج23، ص295.

صاحبها فی النار»؛(1) «مراد به کفر، حقیقت آن که موجب خلود صاحبش در دوزخ شود نیست».

ابن رجب حنبلی می گوید: «قد ورد اطلاق الکفر علی بعض المحرمات و اطلاق النفاق ایضا»؛(2) «گاهی عنوان کفر و نفاق بر برخی از محرمات اطلاق می شود».

ابن حجر در شرح حدیث «یکفرن العشیر» می نویسد: «فیه جواز اطلاق الکفر علی الذنوب التی لاتخرج عن الملة تغلیظا علی فاعلها»؛(3) از این تعبیر استفاده می شود اطلاق کفر بر گناهانی که

موجب خروج از ملت نیست جایز می باشد؛ و این تعبیر به دلیل سخت گرفتن بر فاعل آن است.

ابن تیمیه می گوید:

و اذا کان من قول السلف: انّ الانسان یکون فیه ایمان و نفاق، فکذلک فی قولهم: انّه یکون فیه ایمان و کفر، لیس هو الکفر الذی ینقل عن الملة، کما قال ابن عباس و اصحابه فی قوله تعالی: {وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِما أَنزَلَ الله فَأُو لَئِکَ هُمُ الْکَفِرُونَ} قالوا: کفروا کفرا لاینقل عن الملة، و قد اتبعهم علی ذلک احمد بن حنبل و غیره من ائمة السنة؛(4)

از سخنان سلف این است که اگر در انسانی ایمان و نفاق جمع می شود، مقصود از کفر، کفری نیست که موجب خروج از ملت }اسلام{ می شود، آن گونه که ابن عباس و اصحاب او در تفسیر آیه {وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِما أَنزَلَ الله فَأُو لَئِکَ هُمُ الْکَفِرُونَ} گفته اند: آنان کفری دارند که باعث خروج از ملت نمی شود، و احمد بن حنبل و دیگران از اهل سنت، از ایشان پیروی کرده اند.

او نیز در ذیل این آیه می گوید: «کفر دون کفر و ظلم دون ظلم و فسق دون فسق، و قد ذکر ذلک احمد و البخاری و غیرهما»؛(5) مقصود کفری است پایین تر از درجه عالی کفر و ظلمی

ص:110


1- . عسقلانی، فتح الباری، ج12، ص55.
2- . ابن رجب حنبلی، جامع العلوم و الحکم، ج1، ص63.
3- . عسقلانی، فتح الباری، ج1، ص406.
4- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج7، ص312.
5- . ابن تیمیه، شرح حدیث جبریل، ص402.

است پایین تر از بالاترین درجه کفر و فسقی است پایین تر از بالاترین درجه فسق، این تفسیر را احمد و بخاری و دیگران نیز بیان کرده اند.

ابن قیم جوزیه می گوید: «فاما الکفر فنوعان: کفر اکبر و کفر اصغر، فالکفر الأکبر هو الموجب للخلود فی النار و الأصغر موجب لاستحقاق الوعید دون الخلود»؛(1) کفر دو نوع است: کفر اکبر و کفر اصغر؛ کفر اکبر، کفری است که موجب دخول در آتش است و کفر اصغر باعث استحقاق عذاب می شود، نه خلود در دوزخ.

محمد بن عبدالوهاب می گوید: «الکفر کفران: کفر یخرج عن الملة... و کفر اصغر لایخرج عن الملة، و هو کفر النعمة»؛(2) کفر بر دو نوع است؛ کفری که موجب خروج از ملت }اسلام{ است... و کفر اصغر که موجب خروج از ملت نیست و آن کفران نعمت است.

صالح بن فوزان در شرح کلام بربهاری «من خالف اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فی شی ء من امر الدین فقد کفر» می گوید: «یَحتمل الکفرَ الاکبر و یحتمل الکفر الاصغر بحسب المخالفة، فقوله: }فقد کفر{ لیس معناه انّه کفر الکفر المخرج من الملة مطلقا، قد یکون الکفر الاصغر»؛(3) «احتمال کفر اکبر و نیز احتمال کفر اصغر داده می شود به حسب نوع مخالفت. پس قول او }به طور حتم کافر است{ معنایش این نیست، که او به طور مطلق کفری پیدا کرده که از ملت اسلام خارج شده است، زیرا گاهی کفر اصغر است.»

محمد ناصرالدین البانی می گوید:

لابدّ من معرفة ان الکفر - کالفسق و الظلم - ینقسم الی قسمین: کفر و فسق و ظلم یخرج من الملة و کل ذلک یعود الی الاستحلال العملی. فکل المعاصی- و بخاصة ما فشا فی هذا الزمان من استحلال عملی للربا و الزنی و شرب الخمر و غیرها - هی من الکفر العملی، فلایجوز ان نکفر العصاة المتلبسین بشی ء من المعاصی لمجرد ارتکابهم لها و استحلالهم ایاها عملیا الاّ اذا ظهر - یقینا - لنا منهم - یقینا - ما یکشف

ص:111


1- . ابن قیم، مدارج السالکین، ج3، ص337.
2- . محمد بن عبدالوهابعلماء نجد، الدرر السنیة، ج2، ص70-71.
3- . اتحاف القاری، ج1، ص89.

لنا عمّا فی قرارة نفوسهم انّهم لایحرّمون ما حرّم الله و رسوله اعتقادا، فاذا عرفنا انهم وقعوا فی هذه المخالفة القلبیة حکمنا حینئذ بانّهم کفروا کفر ردّة. امّا اذا لم نعلم ذلک فلا سبیل لنا الی الحکم بکفرهم؛ لانّنا نخشی ان نقع تحت وعید قوله علیه الصلاة و السلام:}اذا قال الرجل لأخیه: یا کافر فقد باء بها احدهما{.

والاحادیث الواردة فی هذا المعنی کثیرة جدا اذکر منها حدیثا ذا دلالة کبیرة و هو فی قصة ذلک الصحابی الذی قاتل احد المشرکین، فلمّا رأی هذا المشرک انه صار تحت ضربة سیف المسلم الصحابی قال. اشهد ان لا اله الاّ الله، فما بالاها الصحابی فقتله. فلمّا بلغ خبره النبی انکر علیه ذلک اشدّ الانکار فاعتذر الصحابی بان المشرک ما قالها الاّ خوفا من القتل و کان جوابه:}هلاّ شققت عن قلبه؟!{

اذا الکفر الاعتقادی لیس له علاقة اساسیة بمجرد العمل، انما علاقته الکبری بالقلب، و نحن لانستطیع ان نعلم ما فی قلب الفاسق و الفاجر و السارق و الزانی و المرابی.... و من شابههم الاّ اذا عبّر عما فی قلبه بلسانه، اما عمله فینبی ء انّه خالف الشرع مخالفة عملیة.

فنحن نقول: انک خالفت و انک فسقت و انک فجرت، لکن لانقول: انک کفرت و ارتددت عن دینک حتی یظهر منه شی ء یکون لنا عذر عندالله عزوجل فی الحکم بردّته، ثم یأتی الحکم المعروف فی الاسلام علیه، ألا و هو قوله علیه الصلاة و السلام: }من بدل دینه فاقتلوه{...؛(1)

باید دانسته شود که کفر همانند فسق و ظلم به دو نوع، تقسیم می شود: یک نوع باعث خروج از ملت }اسلام{ است، و تمام این ها به

حلال شمردن قلبی باز می گردد، و دیگری باعث خروج از ملت }اسلام{ نیست و بازگشت این صورت به حلال شمردن قلبی است.

پس تمام معصیت ها - به ویژه آنچه در این زمان شایع شده از حلال شمردن ربا و زنا و شرب خمر و گناهان دیگر - همه از کفر عملی است، از این رو جایز نیست گناه کارانی که یکی از معاصی را انجام می دهند، به مجرد ارتکاب و حلال شمردن آن ها، به لحاظ عملی تکفیر کنیم، مگر در صورتی که به طور یقین برای ما ثابت شود از آنچه در دل خود دارند، این که حرام خدا و رسولش را از روی اعتقاد حرام نمی دارند، در این صورت حکم می کنیم، کافر و مرتد

ص:112


1- . البانی، فتنة التکفیر، ص31-34.

شده اند، ولی اگر از این امر آگاه نشدیم نمی توانیم آن ها را تکفیر کنیم، زیرا می ترسیم مصداق وعده عذاب پیامبر شویم که فرمود: «چون شخصی به برادرش گفت: ای کافر، به یکی از آن دو باز می گردد».

احادیث مربوط به این معنا بسیار است. یک حدیث را ذکر می کنم که دلالت زیادی دارد و آن قصه آن صحابی است که یکی از مشرکان را به قتل رساند و چون آن مشرک، خود را زیر شمشیر مسلمان صحابی دید، گفت: شهادت به وحدانیت خدا می دهم، ولی آن صحابی به گواهی او توجهی نکرد و او را کشت. چون خبر آن به پیامبر رسید بسیار بر او سخت گرفت، ولی آن صحابی عذر آورد که او مشرک بوده و این گواهی را فقط به سبب ترس از

کشته شدن داده است. پاسخ پیامبر بود که: «آیا تو دلش را شکافتی؟!».

در این هنگام کفر اعتقادی، ارتباط اساسی به مجرد عمل ندارد، بلکه ارتباط مهم به قلب دارد، و نمی توانیم بفهمیم که در قلب فاسق، فاجر، سارق، زناکار و رباخوار.... و امثال آن ها چیست، مگر آنچه در دل دارد را به زبان آورد، ولی عملش، فقط خبر از مخالفت عملی با شرع می دهد.

می گوییم: تو مخالفت کردی و فاسق و فاجر شدی، ولی نمی گوییم تو کافر شده و از دین بازگشتی، مگر این که از ناحیه وی چیزی ظاهر شود که برای ما عذری در حکم به ارتدادش باشد، آن گاه حکم معروف در اسلام بر او بار می شود و آن فرموده رسول خدا است که فرمود: «هرکس دینش را تبدیل کرد، بکشید... .»

میزان در کفر اکبر

میزان کفر اکبر آن است که انسان مؤمن را به طور کلی از اسلام و ایمان خارج می کند و آن کفر اعتقادی منافی با تصدیق قلبی است.

دکتر محمد عبدالحکیم حامد می گوید:

اما الکفر الأکبر فهو الجحود بالقلب او اللسان لشی ء ممّا افترض الله تعالی الایمان به فی کتابه او علی لسان رسوله صلی الله علیه و آله وسلم بعد قیام الحجة و بلوغ الحق. و هو صادر عن تکذیب او اعراض او استکبار او حسد یمنع الانقیاد؛(1)

ص:113


1- . محمد عبدالحلکیم حامد، ائمة التکفیر، ص43.

کفر اکبر انکار چیزی است به قلب با زبان، از اموری که خداوند متعال در کتابش یا بر زبان رسولش ایمان به آن ها را واجب کرده، بعد از قیام حجت و رسیدن حق، و چنین کفری از تکذیب یا اعراض یا استکبار یا حسدی که مانع از انقیاد است، صادر می گردد.

میزان در کفر اصغر

میزان در کفر اصغر آن است که با کمال ایمان تنافی دارد، نه با مطلق ایمان و آن کفر عملی است که با تصدیق قلبی در تنافی نیست.

دکتر محمد عبدالحکیم حامد می نویسد:

الکفر الاصغر و هو الکفر العملی المحض الذی لم یستلزم الاعتقاد و لم یناقض تصدیق القلب و اذعانه، و هو صادر عن غلبة هوی و شهوة و غیر ذلک دون اعتقاد القلب؛(1)

کفر اصغر، کفر عملی محض است که مستلزم اعتقاد نیست و با تصدیق قلبی تنافی ندارد و ناشی از غلبه هوای نفس و شهوت و دیگر امور است، بدون اعتقاد قلبی.

راه های تشخیص کفر اکبر از کفر اصغر

تصریح بر نوع آن:

از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود: «انّ اخوف ما اخاف علیکم الشرک الأصغر. قالوا: یا رسول الله و ما الشرک الأصغر؟ قال: الریاء»؛(2) شرک

اصغر ترسناک ترین کاری است که بر شما از آن می ترسم. گفتند: ای رسول خدا! شرک اصغر چیست؟ فرمود: ریا.

ص:114


1- . همان، ص43.
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص428.

دلالت نصوص دیگر:

در روایتی تصریح به کفر عملی شده یا فاعل آن کافر به حساب آمده، ولی در روایاتی دیگر انجام دهندة آن متصف به ایمان شده، در نتیجه با جمع بین این دو دسته، استفاده می شود مقصود ازکفر در آن روایت، کفر اصغر است.

از باب مثال در حدیثی آمده: «سباب المسلم فسوق و قتاله کفر»؛(1) دشنام دادن مسلمان فسق و جنگ با او کفر است.

در سوره حجرات آمده است: {وَإِن طَآئِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا...}؛(2)

و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آن ها را آشتی دهید.

از جمع بین این دو دلیل، استفاده می شود مقصود از کفر در آن حدیث، کفر اصغر است.

دلالت خود روایت:

از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود: «من قال لاخیه یا کافر فقد باء بها احدهما»؛(3) هرکس برادرش را کافر خطاب کند، به او یا به مخاطب باز می گردد.

ابن تیمیه در شرح این حدیث می گوید: «فقد سمّاه اخاه حین القول، و قد اخبر انّ احدهما باء بها، فلو خرج عن الاسلام بالکلّیة لم یکن اخاه»؛(4) حضرت در آن هنگام او را برادر خطاب کرده و خبر داده که کفر به یکی از آن دو باز می گردد و اگر کفر باعث خروج از اسلام به طور کلی است، برادر او نباید به حساب آید.

ص:115


1- . بخاری، صحیح بخاری، حدیث 48.
2- . حجرات، آیات 9- 10.
3- . بخاری، همان، کتاب الأدب، باب من اکفر اخاه بغیر تأویل فهو کما قال، ح6104؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب بیان من قال لأخیه المسلم یا کافر، ح11، ج1، ص79.
4- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، کتاب الایمان، ج7، ص355.

حکم کفر اصغر

ابوعبید می گوید: «و امّا الآثار المرویات بذکر الکفر و الشرک و وجوبهما بالمعاصی، فانّ معناها عندنا لیست تُثبت علی اهلها کفرا و لا شرکایزیلان الایمان عن صاحبه»؛(1) آثاری که در آن سخن از کفر و شرک و ثابت شدن آن دو، به واسطه معاصی به میان آمده، نزد ما مقصود از آن ها کفر و شرکی نیست که باعث زایل شدن ایمان از صاحبش شود.

طحاوی در شرح حدیث «سباب المسلم فسوق و قتاله کفر» می گوید: «لیس علی الکفر بالله تعالی حتی یکون به مرتدا»؛(2) مقصود از آن، کفر به خداوند متعال نیست، تا به واسطه آن مرتد گردد.

نووی نیز در شرح آن می گوید: «و امّا قتاله بغیر حق فلایکفر به عند اهل الحق کفرا یخرج به من الملة»؛(3) «قتال مسلمان بدون حق نزد اهل حق، موجب خروج از ملت }اسلام{ به واسطه آن نیست.

سبب اطلاق کفر بر عمل غیر مخرج از ملت اسلام

ابن عبدالبر درباره اطلاق «کفر» در روایات و عبارات علما بر عمل غیر مخرج از ملت اسلام می گوید: «و لیس علی ظاهرها عند اهل الحق و العلم؛ لأصول تدفعها اقوی منها من الکتاب و السنة المجمع علیها»؛(4) نزد اهل حق و علم، حمل بر ظاهر آن نمی شود، به جهت اصولی قوی تر از قرآن و سنت که مورد اجماع بوده و ظاهر آن ها را دفع می کند.

ابوعبید می گوید: «انّما وجّهوها انّها من الأخلاق و السنن التی علیها الکفّار و المش-رکون»؛(5) توجیه کرده اند که مقصود از آن ها، اخلاق و سنت سنت هایی است که کفار و مشرکان بر آن بوده اند.

ص:116


1- . همان، ص43.
2- . مشکل الآثار، ج2، ص314.
3- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج2، ص53.
4- . التمهید، ج16، ص312.
5- . الایمان، ص43.

طحاوی می گوید: «و لکنّه علی تغطیته به ایاه و استهلاک به ایاه؛ لانّ الکفر هو التغطیة التی تستهلکه»؛(1) ولی به جهت پوشیده شدن به واسطه آن و هلاک شدن به آن است، زیرا کفر به معنای

پوشاندن چیزی است، پوشاندنی که باعث هلاکت می شود.

نووی در توجیه این اطلاق می گوید:

قیل فی معناه سبعة اقوال: احدها: انّ ذلک کفر فی حقّ المستحلّ بغیر حق.

و الثانی: المراد کفر النعمة و حق الاسلام.

و الثالث: انّه یُقرّب من الکفر و یؤدّی الیه.

و الرابع: انّه فعل کفعل الکفار.

و الخامس: المراد حقیقة الکفر و معناه: لاتکفروا بل دوموا مسلمین.

و السادس:.... المتکفرون بالسلاح، یقال: تکفّر الرجل بسلاحه اذا لبسه.

و السابع:...لایکفّر بعضکم بعضا، فتسحّلوا قتال بعضکم بعضا.

و اظهر الأقوال: الرابع؛(2)

درباره آن هفت قول رسیده است:

اول: این عمل در حق مستحلّ بدون حق کفر است.

دوم: مراد، کفر نعمت و حق اسلام است.

سوم: مقصود آن است که به کفر نزدیک شده و انسان را به سوی آن می کشاند.

چهارم: این کار همانند کارهای کفار است.

پنجم: مراد حقیقت کفر است و معنای آن این که، کفر نورزید و بر اسلام خود ادامه دهید.

ششم: ...به کسانی است که به اسلحه کفر ورزیده اند، گفته می شود: تکفّر الرجل بسلاحه، هنگامی که اسلحه را بر تن کند.

و هفتم: ...یکدیگر را تکفیر نکنید که این امر موجب کشتن یکدیگر می شود، و برترین اقوال قول چهارم است.

ص:117


1- . مشکل الآثار، ج2، ص314 - 315.
2- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج2، ص55.

ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «اثنتان فی الناس هما بهم کفر: الطعن فی النسب و النیاحة علی المیت»؛(1) دو عمل در مردم است که باعث کفر آنان می باشد: یکی طعن در نَسَب و دیگری نوحه گری بر مرده.

نووی در شرح آن می گوید: «و فیه اقوال: اصحّها انّ معناه: هما من اعمال الکفّار و اخلاق الجاهلیة»؛(2) و در آن چند قول است: صحیح ترین آن، این که آن دو عمل از اعمال کفّار و اخلاق جاهلیت است.

ب) تقسیم کفر به لحاظ اطلاق و تعیین

کفر به لحاظ اطلاق و تعیین نیز بر دو قسم تقسیم شده است:

کفر مطلق

کفر مطلق عبارت است از معلق کردن کفر بر وصف عام، بدون اختصاص دادن آن به فرد معین و آن دو مرتبه دارد:(3)

الف{ تعلیق کفر بر وصف اعم، از قول یا فعل یا اعتقاد، مثل آن که گفته شود: هرکس فلان کار

را انجام دهد یا فلان حرف را بزند یا فلان اعتقاد را داشته باشد، کافر است.

خداوند متعال می فرماید: {لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ الله هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ}؛(4)

آن ها که گفتند: خدا، همان مسیح بن مریم است.

و نیز می فرماید: {إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِالله وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُوا بَیْنَ الله وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلاً* أُولَئِکَ هُمُ الْکَفِرُونَ حَقًّا}؛(5) کسانی که خدا و پیامبرانِ او را انکار می کنند، و می خواهند میان خدا و پیامبرانش تبعیض قائل

ص:118


1- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، رقم 67/121.
2- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج2، ص56.
3- . ر.ک: غزالی، احیاء العلوم، ج3، ص123.
4- . مائده، آیات 17 و 72.
5- . نساء، آیات 150 - 151.

شوند، و می گویند: «به بعضی ایمان می آوریم، و بعضی را انکار می کنیم» و می خواهند در میان این دو، راهی برای خود انتخاب کنند...آن ها کافران حقیقی اند.

ب{ تعلیق کفر بر وصف اخص، مثل طایفه یا فرقه یا جماعت مخصوص، مثلا گفته شود: یهود و نصارا کافرند.

خداوند متعال می فرماید: {وَما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَلکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا}؛(1)

سلیمان هرگز }دست به سحر نیالود؛ و{ کافر نشد، ولی شیاطین کفر ورزیدند.

و نیز می فرماید: {فَ-آمَنَت طَّ-آئِفَةٌ مِّنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَکَفَرَت طَّآئِفَةٌ}؛(2)

در این هنگام گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند.

و نیز می فرماید: {أَلاَ إِنَّ ثَمُودَا کَفَرُوا رَبَّهُمْ}؛(3)

بدانید قوم ثمود، پروردگارشان را انکار کردند! دور باد قوم ثمود }از رحمت پروردگار{.

کفر معین

مقصود از آن کفر شخص معینی است، خداوند متعال می فرماید: {وَإِذْ

قُلْنا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِأَدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکانَ مِنَ الْکافِرِینَ}؛(4)

همگی سجده کردند؛ جز ابلیس که سر باز زد، و تکبر ورزید، }و به خاطر نافرمانی و تکبرش{ از کافران شد.

و نیز می فرماید: {ضَرَبَ الله مَثَلاً لِّلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ}؛(5)

خداوند برای کسانی کسانی که کافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است.

ص:119


1- . بقره، آیه 102.
2- . صف، آیه 14.
3- . هود، آیه 68.
4- . بقره، آیه 34.
5- . تحریم، آیه 10.

میزان در کفر به مبدأ و معاد

از عبارت های متکلمان و فقها استفاده می شود، میزان در کفر به مبدأ و معاد مختلف است:

مخالفت حکم نقلی

از برخی عبارت های دانشمندان اسلامی استفاده می شود میزان در کفر، مخالفت با حکم نقلی و شرعی است، نه عقلی.

قاضی عیاض می گوید:

فصل فی بیان ما هو من المقالات کفر و ما یتوقف او یختلف فیه و ما لیس بکفر. اعلم انّ تحقیق هذا الفصل و کشف اللبس فیه مورده الشرع و لامجال للعقل فیه؛(1)

فصلی در بیان آنچه از مقالات کفر است و آنچه در آن ها توقف می شود یا مورد اختلاف می باشد و چه چیز هایی کفر به حساب نمی آید. تحقیق این فصل و کشف شبهه در آن موردش، شرع است و مجالی برای عقل در آن نیست.

ابن تیمیه می گوید:

انّ الکفر و الفسق احکام شرعیة لیس ذلک من الاحکام التی یستقل بها العقل، فالکافر من جعله الله و رسوله کافرا و الفاسق من جعله الله و رسوله فاسقا کما انّ المؤمن و المسلم من جعله الله و رسوله مؤمنا و مسلما؛(2)

کفر و فسق احکام شرعی هستند و از احکامی نیستند که عقل در آن ها استقلال دارد، پس کافر و فاسق کسی است که خدا و رسولش او را کافر و فاسق به حساب آورده همان گونه که مؤمن و مسلمان کسی است که خدا و رسولش او را مؤمن و مسلمان به حساب آورده است.

ابن وزیر می گوید:

انّ التکفیر سمعی محض لا مدخل للعقل فیه و ذلک من وجهین:

الوجه الاول: انّه لایکفّر بمخالفة الادلة العقلیة و ان کانت ضروریة...

ص:120


1- . قاضی عیاض، الشفا، ج2، ص1060.
2- . ابن تیمیه، منهاج السنة، ج5، ص92.

الوجه الثانی: انّ الدلیل علی الکفر و الفسق لایکون الاّ سمعیا قطعیا و لانزاع فی ذلک؛(1)

همانا تکفیر سمعی محض است و عقل دخالتی در آن ندارد، این مطلب دو جهت دارد:

جهت اول: کسی به جهت مخالفت ادله عقلی تکفیر نمی شود، گرچه ضروری باشد؛

جهت دوم: این این که دلیل بر کفر و فسق، فقط سمعی قطعی است و نزاعی در آن نمی باشد.

ابن تیمیه می گوید:

والکفر هو من الأحکام الش-رعیة، و لیس کل من خالف شیئا علم بنظر العقل یکون کافرا، و لو قدر انّه جحد بعض صرائح العقول لم یُحکم بکفره حتی یکون قوله کفرا فی الش-ریعة، و اما من خالف ما علم انّ الرسول جاء به فهو کافر بلانزاع؛(2)

کفر از احکام شرعی است، و این طور نیست که هرکس با حکمی که با نظر عقل معلوم شده، مخالفت کند، کافر باشد، و برفرض که برخی از احکام عقلی صریح را انکار کرده، ولی حکم به کفر او نمی شود، مگر آن که قول او در شریعت کفر به حساب آید، ولی کسی که با آنچه به طور قطع از رسول رسیده، مخالفت کند، او بدون نزاع کافر است.

او نیز می گوید:

و اذا کان کذلک فکون الرجل مؤمنا و کافرا و عدلاً و فاسقا هو من المسائل العقلیة، فکیف یکون من خالف ما جاء به الرسول لیس کافرا، و من خالف ما ادعی غیره انّه معلوم بعقله کافرا؟ و هل یکفر أحد بالخطأ فی مسائل الحساب و الطب و دقیق الکلام؛(3)

ص:121


1- . ابن وزیر، العواصم و القواصم، ج4، ص178.
2- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج12، ص525.
3- . همو، منهاج السنة، ج5، ص93.

در این صورت شخصی حکم به مؤمن یا کافر یا عادل یا فاسق شود، این از مسائل شرعی است نه از مسائل عقلی، چگونه کسی که با دستورات رسول مخالفت کرده، کافر نباشد، ولی مخالف ادعاهایی غیر او که به عقلش معلوم گشته، کافر به حساب آید؟ آیا می توان کسی را که در مسائل حساب و طبّ و دقایق کلام، خطا کرده، تکفیر کرد؟.

ابن تیمیه می گوید:

الکفر حکم شرعی متلقی عن صاحب الشریعة، و العقل قد یعلم به صواب القول و خطؤه. و لیس کل ما کان خطأ فی العقل یکون کفرا فی الش-رع(1)؛

کفر حکم شرعی است و از صاحب شریعت تلقی می شود و عقل گاهی به صواب و خطای گفته ای پی می برد، ولی هرچه نزد عقل خطا به حساب می آید، در شرع کفر نیست.

او نیز می گوید: «فالکافر ما جعله الله و رسوله کافرا»؛(2) کافر کسی است که خدا و رسولش او را کافر به حساب آورده است.

ابن قیم جوزیه می گوید: «التکفیر حکم شرعی؛ فالکافر من کفّره الله و رسوله»؛(3) تکفیر حکم شرعی است، از این رو کافر کسی است که خدا و رسولش او را تکفیر کرده است.

نقد

این میزان را نمی توان برای تشخیص کفر و ایمان عقاید و افعال قرار داد، زیرا هرکس ادعا می کند عقیده من مطابق با قرآن و سنت است و عقیده دیگران که مخالف با اوست، مخالف با قرآن و سنت بوده و در نتیجه دیگران کافر و فقط او مسلمان است.

ص:122


1- . همو، درء تعارض العقل و النقل، ج1، ص242.
2- . همو، منهاج السنة، ج5، ص92.
3- . مختصر الصواعق المرسلة، ج4، ص1589.

مخالفت حکم عقلی و ضروری

از ظاهر عبارات معتزله استفاده می شود میزان در کفر، مخالفت حکم عقلی و ضروری است.

دکتر عادل عوا می نویسد:

الاعتزال فی رأینا نشاط کلامی توخی الدفاع عن الدین بتحریر العقل الانسانی من السلطان الخارجی و افساح المجال امامه لیحوّل حریة التفکیر فی الاسلام الی فکر حرّ جهد المستطاع؛(1)

اعتزال در رأی ما نشاط کلامی است که به دنبال دفاع از دین با آزاد گذاشتن عقل انسان از سلطه خارجی و باز گذاشتن مجال در برابر آن، به جهت متحول کردن آزاد اندیشی

در اسلام به اندیشه آزاد در حدّ استطاعت است.

قاضی عبدالجبار معتزلی می گوید:

اما من خالف فی التوحید و نفی عن الله تعالی ما یجب اثباته و اثبت ما یجب نفیه فانّه یکون کافرا. و اما من خالف فی العدل و اضاف الی الله تعالی القبائح کلها من الظلم و الکذب و اظهار المعجزات علی الکذابین و تعذیب اطفال المشرکین بذنوب آبائهم و الاخلال بالواجب فانّه یکفر ایضا. و اما من خالف فی الوعد و الوعید و قال: انّه تعالی ما وعد المطیعین بالثواب و لاتوعد العاصین بالعقاب البتة، فانّه یکون کافرا؛ لانّه ردّ ما هو معلوم ضرورة من دین النبی. و المراد لما هذا حاله یکون کافرا. و کذا لو قال: انّه تعالی وعد و توعد و لکن لایجوز ان یخلف فی وعیده؛ لانّ الخلف فی الوعید کرم،فان قال: ان الله وعد و توعد و لایجوز ان یخلف فی وعده و وعیده و لکن یجوز ان یکون فی عمومیات الوعید شرط او استثناء لم یبینه لله تعالی فانه یکون مخطئا. اما من خالف فی المنزلة بین المنزلتین فقال: ان حکم الکبیرة حکم عبدة الاوثان و المجوس و غیرهم فانه یکون کافرا؛ لانّا نعلم خلافه من دین النبی و الأمة ضرورة...؛(2)

ص:123


1- . عادل عوال، المعتزلة و الفکر الحرّ، ص65.
2- . قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، ص125.

اما کسی که مخالف توحید بوده و از خداوند متعال چیزی را نفی کرده که اثباتش واجب و چیزی را اثبات کرده که نفی آن واجب است او کافر به حساب می آید، اما کسی که با عدل به مخالفت پرداخته و تمام کارهای قبیح را به خداوند متعال نسبت داده از قبیل: ظلم و دروغ و اظهار معجزات بر دروغ گویان و عذاب شدن اطفال مشرکان به گناهان پدرانشان و اخلال به واجب، او نیز کافر به حساب می آید، و کسی که وعد و وعید

را مخالفت کرده و گفته: خداوند متعال به افراد مطیع وعده به ثواب و به افراد معصیت کار وعده به عقاب نداده، او نیز کافر است، زیرا حکمی را رد کرده که معلوم ضروری از دین پیامبر می باشد، و هرکس که حالش این گونه است کافر به حساب می آید.

هم چنین اگر بگوید: خداوند متعال وعده و وعیده داده، ولی جایز نیست در وعیدش تخلف کند، زیرا خلف در وعید کَرَم است، از این رو او به جهت اضافه کار قبیح به خداوند متعال کافر به حساب می آید. اگر بگوید: خداوند وعده و وعید داده و خلف وعده و وعید جایز نیست، ولی شرط یا استثنای تبیین نشده از سوی خدا در عمومیت های وعید جایز است، او خطاکار به حساب می آید، اما کسی که حکم منزلت بین دو منزلت را مخالفت کرده و گفته: حکم مرتکب گناهان کبیره حکم بت پرستان و مجوس و دیگران است او نیز کافر به حساب می آید، زیرا ما خلاف آن را در دین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و امت ضرورت می دانیم... .

مخالفت حکم عقل بدیهی و ضروری منجر به انکار عقلی بدیهی

موضوعات عقلی و اعتقادی که از استنباطات عقل است در صورتی که از احکام عقل بدیهی و ضروری بوده و مورد اتفاق همگان می باشد، انکارش موجب کفر و ارتداد می باشد و نیز انکار مسایل و موضوعات ضروری سبب کفر است.

شک در مبدأ و حکم ضروری

از احمد بن حنبل نقل شده که می گفت:

ص:124

یخرج الرجل من الایمان الی الاسلام فان تاب رجع الی الایمان و لایخرجه من الاسلام الاّ الشک بالله العظیم او بردّ فریضة من فرائض الله جاحدا لها، فان ترکها تهاونا بها وکسلاً کان فی مشیئته ان شاء عذبه و ان شاء عفا عنه؛(1)

گاهی انسانی از ایمان به اسلام منتقل می شود و در صورتی که توبه کرد به ایمان باز می گردد، و عامل خروج او از اسلام شک به خداوند عظیم یا ردّ فریضه ای از فرائض خداوند همراه با انکار آن است، و اگر آن را از روی سستی ترک کند، به اختیار خداست که او را عذاب کرده و عفو کند.

نقد

شک مادامی که در نفس انسان رسوخ نکرده و به حالت ثابت در نیامده، عامل کفر فرد شاک نمی شود، زیرا گاهی شک مقدس است و آن شکی است که معبر برای رسیدن به یقین باشد.

اختلاف در سببیت انکار ضروری برای کفر

در این که آیا انکار ضروری دین سبب مستقلی برای حکم به کفر است، گرچه این منکر تصدیق کننده خدا و رسول و معاد باشد؟ یا این که سبب مستقلی نیست؟ بلکه کاشف از عدم تحقق تصدیق

قلبی به اصول دین می باشد و این انکار اظهار عدم تصدیق می باشد.

قول به سببیت مستقل

از عبارت برخی علما استفاده می شود انکار ضروری، سبب مستقل برای کفر است و صاحب مفتاح الکرامه آن را به ظاهر علمای امامیه نسبت داده است.(2)

ایشان برای اثبات مدعای خود دو دلیل آورده اند:

ص:125


1- . احمد بن حنبل، حیاته و عصره، ص125 - 126.
2- . سید محسن حکیم، متمسک العروة الوثقی، ج1، ص378.

دلیل اول

اسلام به لحاظ عرف و شرع عبارت است از تدین به این دین خاص که مقصود از آن، مجموع حدود شرعی منجزّ شده بر بندگان است و هرکس از این حدّ خارج شود، کافر غیر مسلمان می باشد.

نقد

اولاً: علم تفصیلی به تمام احکام ضرورت ندارد و علم اجمالی به آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از جانب خداوند متعال آورده، کافی است.

ثانیاً: لازمه این قول حکم به کفر کسی است که از روی جهالت، متدین به برخی از احکام شریعت نشده، گرچه از امور غیر ضروری است، و این حکم قطعا باطل است.

دلیل دوم

روایاتی از اهل بیت که دلالت دارد بر این که منکر ضروری کافر است و از آن جمله روایت ابوالصباح کنانی می باشد.

او از امام باقر7 نقل کرده که فرمود:

قیل لامیرالمؤمنین7: من شهد ان لا اله الاّ الله و انّ محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم کان مؤمنا؟ قال: فاین فرائض الله؟

قال: و سمعته یقول: کان علیّ یقول: لو کان الایمان کلاما لم ینزل فیه صوم و لاصلاة و لا حلال و لا حرام.

قال: و قلت لابی جعفر7 :انّ عندنا قوما یقولون اذا شهد ان لا اله الاّ الله و انّ محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فهو مؤمن .قال: فلم یضربون الحدّ و لم تقطع ایدیهم؟ و ماخلق الله عزوجل خلقا اکرم علی الله عزوجل من مؤمن؛ لانّ الملائکة خدّام المؤمنین و انّ جوائز الله للمؤمنین و انّ الجنة للمؤمنین و انّ الحور العین للمؤمنین. ثم قال: فما بال من جحد الفرائض کان کافرا؟؛»(1)

ص:126


1- . کلینی، اصول کافی، ج2، ص33.

؛به امیرمؤمنان7 گفته شد: آیا کسی که گواهی به وحدانیت خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله وسلم داده، مؤمن است؟ گفت: واجبات الهی جایگاهش کجاست؟ گفت: شنیده ام که علی7می فرمود: اگر ایمان کلام بود، در آن روزه و نماز و حلال و حرام نبود.

راوی می گوید: به امام باقر7 گفتم: قومی نزد ما هستند که می گویند: هرگاه انسان به وحدانیت خدا و رسالت رسول او گواهی دهد، مؤمن است؟

حضرت فرمود: پس چرا حدود بر آن ها جاری شده و دستشان قطع می گردد؟ در حالی که خداوند خلقی را کریم تر بر خداوند از مؤمن نیافریده است، زیرا فرشتگان خادمان مؤمنانند و همانند جوایز الهی و بهشت و حورالعین برای ایشان هستند. آن گاه فرمود: چرا منکر فرائض، کافر نباشد.

نقد

اولاً: این روایت اعم از مدعاست و لازمه التزام و استدلال به آن، تکفیر هر منکر احکام است، ضروری باشد یا غیر ضروری.

ثانیاً: لازمه این استدلال، آن است که هر فقیهی مخالف خود را تکفیر کند، که این قطعا باطل می باشد.

ثالثاً: مقصود از ایمان در صحیحه ابوالصباح کنانی ایمان کامل است که با ترک واجبات و فعل محرمات در تنافی می باشد، زیرا مؤمنی که فرشتگان خدّام اوست و در جوار الهی سکونت دارد، همان مؤمن کامل است و اگر در آخر روایت تصریح شده بر این که انکار فرایض موجب است، به

قرینه صدر آن حمل می شود براین که انکار فرایض موجب کفر مقابل ایمان است نه کفر مقابل اسلام.

قول به عدم سببیت مستقل

از کلام بسیاری از علمای شیعه و سنی فهمیده می شود که انکار ضروری سبب مستقلی برای کفر نیست، بلکه در صورتی منجر به کفر می شود که کاشف از عدم تحقق تصدیق به ارکان ایمان باشد به عبارت دیگر: در صورتی که انکار حکم عملی ضروری دین موجب انکار حکم اعتقادی ضروری در دین شود موجب کفر است. ازاین رو اگر

ص:127

کسی منکر ضروری عملی دین است، ولی معتقد به خدا و رسول و دستورهای آن دو و معاد باشد و فقط حکم ضروری بودن حکم عملی را انکار می کند و آن را ابداع علما می داند و یا مطابق آن عمل نمی کند، نمی توان او را کافر به حساب آورد.

امام خمینی; در جمع بین روایات می فرماید:

و اما بحمل الطائفة الاولی المتقدمة علی الثانیة و حمل الطائفة الثانیة علی ما اذا جحد حکما علم انّه من الدین، لکن لالکونه موجبا للکفر بنفسه، بل لکونه مستلزما لإنکار الألوهیة او النبوة و تکذیب النبی صلی الله علیه و آله وسلم بدعوی عدم ملاءمة تصدیق النبوة مع انکار ما علم انّه جاء به منتسبا الی الله من غیر فرق بین الضروری منها و غیره و هذا اقرب الی حفظ ظواهرها؛(1)

حمل طایفه اول بر طایفه دوم و حمل طایفه دوم به موردی که انسان حکمی را انکار کند

که می داند جزو دین است، ولی نه از آن جهت که این کار موجب کفر است، بلکه از آن جهت که مستلزم انکار الوهیت یا نبوت و تکذیب می باشد، به بیان این که تناسب نیست بین تصدیق نبوت با انکار احکامی که انتساب آن ها به خداوند معلوم است و در این باره فرقی بین احکام ضروری و غیر ضروری نیست، و این توجیه به حفظ ظواهر روایات نزدیک تر است.

محقق اردبیلی; می گوید:

الضروری یکفر منکره الذی ثبت عنده یقینا کونه من الدین و لو بالبرهان و لو لم یکن مجمعا علیه، اذ الظاهر انّ دلیل کفره هو انکار الش-ریعة و انکار صدق النبی صلی الله علیه و آله وسلم فی ذلک... ؛(2)

...منکر ضروری کافر است، و آن حکمی است که به طور یقین جزء دین است گرچه با برهان و بدون اجماع ثابت می باشد، زیرا ظاهر آن است که دلیل کفر او، انکار شریعت و انکار صدق پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در آن است.

ص:128


1- . کتاب الطهارة، ج3، ص330.
2- . سید محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ج1، ص379 به نقل از او.

قول به تفصیل

از شیخ انصاری قول به تفصیل در حکم به ارتداد منکر ضروری بین مقصر و غیر مقصر نقل شده، به این نحو که: منکر ضروری در صورتی که مقصّر باشد مرتد است به دلیل اطلاق فتاوی و نصوص، به خلاف غیر مقصّر، زیرا دلیلی بر سببیت

انکار او برای ارتداد نیست و عمل او مبغوض و حرام در حق او نمی باشد، و مادامی که عملی در شریعت مبغوض نیست، بعید است که موجب ارتداد و کفر فاعل آن شود.(1)

ص: 129


1- . ابوالقاسم خویی، التنقیح، ج2، ص60.

ص:130

فصل دوم: تکفیر از دیدگاه قرآن، روایات، صحابه و اندیشمندان اسلامی

تکفیر

مفهوم تکفیر

ص:131

ص:132

«تکفیر» مصدر «کَفَّرَ» از باب تفعیل، به معنای نسبت دادن اندیشه یا شخصی به کفر است.

عبدالغنی ابوالعزم، از لغویان معاصر، میگوید:

کَفَّرَ الرَّجُلَ: نَسَبَهُ إِلَی الکُفْرِ، عَدَّهُ کَافِراً؛(1)

تکفیر کرد کسی را: نسبت دادن شخصی به کفر و او را کافر به حساب آوردن است.

او نیز می گوید:

حَکَمَ بِتَکْفیرِهِ: الحُکْمُ عَلَیْهِ بِالإِلْحادِ، أَیْ إِبْعادُهُ وَإِخْراجُهُ عَنْ مَبادِئ دِینِ الجَماعَةِ؛(2)

حکم کرد به تکفیر او: حکم کرد بر شخصی به الحاد، به معنای دور کردن و خارج کردن او از مبادی دین جماعت }اسلامی{.

اصالت عدم تکفیر

ابن عبد البرّ می گوید: «الواجب فی النظر ان لایُکفَّر الاّ من اتفق الجمیع علی تکفیره او قام علی تکفیره دلیل لا مدفع له من کتاب او سنة»؛(3) واجب در نظر آن است که تکفیر نشود کسی،

ص:133


1- . معجم الغنی، ماده «کفر».
2- . همان.
3- . التمهید، ج16، ص315 - 326.

مگر تمام }علما{ بر تکفیرش اتفاق کرده یا بر تکفیر او دلیلی قائم شود که مخالفتی از کتاب یا سنت بر او نیست.

ابن تیمیه می گوید: «و من ثبت ایمانه بیقین لم یزل ذلک عنه بالشک»؛(1) هرکس به طور یقین ایمانش ثابت شود با شک از او زایل نمی گردد.

هم چنین می گوید: «و مهما حصل تردّد فالتوقف عن التکفیر أولی و المبادرة الی التکفیر انّما تغلب علی طباع من یغلب علیهم الجهل»؛(2)

هر قدر تردید حاصل شود، توقف از تکفیر سزاوارتر است و مبادرت ورزیدن به تکفیر کسانی انجام می دهند که جهل بر ایشان غالب است.

شوکانی می گوید:

اعلم انّ الحکم علی الرجل المسلم بخروجه من دین الاسلام و دخوله فی الکفر لاینبغی لمسلم یؤمن بالله و الیوم الآخر ان یُقدم علیه الاّ ببرهان اوضح من شمس النهار؛(3)

حکم بر فرد مسلمان به خروجش از دین اسلام و داخل شدنش در کفر، از شخص مسلمانی که

به خدا و روز قیامت ایمان دارد سزاوار نیست و نباید بر آن اقدام کند، مگر با برهانی که از خورشید روز روشن تر است.

ابن ابی العز می نویسد:

و اعلم - رحمک الله و ایانا - انّ باب التکفیر و عدم التکفیر باب عظمت الفتنة و المحنة فیه و کثر فیه الافتراق و تشتت فیه الأهواء و الآراء و تعارضت فیه دلائلهم، فالناس فیه من جنس تکفیر اهل المقالات و العقائد الفاسدة المخالفة للحق الذی بعث الله به رسوله فی نفس الامر او المخالفة لذلک فی اعتقادهم علی طرفین و وسط، من جنس الاختلاف فی تکفیر اهل الکبائر العملیة؛(4)

ص:134


1- . ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج12، ص501.
2- . همو، بغیة المرتاد، ص345..
3- . شوکانی، السیل الجرار، ج3، ص783.
4- . ابن ابی العز، شرح العقیدة الطحاویة، ص355.

تکفیر و عدم تکفیر بابی است که فتنه و مصیبت بزرگی در آن پدید آمده و باعث جدایی بسیار شده و آرا در آن تشتت یافته و دلایل هر کدام در این باره متعارض است. مردم در این مسئله از جنس تکفیر اهل گفته ها و عقاید فاسد مخالف با حقی که خداوند رسولش را بر آن مبعوث کرده در واقع یا مخالفت با آن در اعتقادشان بر طریق افراط و تفریط و حدّ وسط می باشند، همانند اختلاف در تکفیر اهل عقاید عملی.

ابن تیمیه درباره تفرقه کشتار، تکفیر و دشمنی با یکدیگر می گوید: «هذا الباب اصله المحرّم، فیه من البغی؛ فانّ الانسان ظلوم جهول...»؛(1) اصل این باب حرام است و در آن

ظلم هایی است، زیرا انسان ظالم و جاهل می باشد... .

او نیز می گوید:

...و اما تکفیر شخص علم ایمانه بمجرد الغلط فی ذلک فعظیم. فقد ثبت فی الصحیح عن ثابت بن الضحاک عن النبی قال: «لعن المؤمن کقتله و من رمی مؤمنا بالکفر فهو کقتله».

و ثبت فی الصحیح ان من قال لأخیه: یا کافر فقد باء به احدهما و اذا کان تکفیر المعین علی سبیل الشتم کقتله فکیف یکون تکفیره علی سبیل الاعتقاد؟ فان ذلک اعظم من قتله؛ اذ کل کافر یباح قتله و لیس کل من ابیح قتله یکون کافرا...؛(2)

تکفیر شخصی که علم به ایمان اوست به مجرد اشتباه در آن، کاری سنگین است. در خبر صحیح از ثابت بن ضحاک از پیامبر نقل شده که فرمود: »نفرین مؤمن همانند کشتن اوست و هرکس مؤمنی را به کفر نسبت دهد، همانند آن است که او را به قتل رسانده است».

در خبر صحیح آمده است که هرکس به برادر دینی دینی اش بگوید: ای کافر! کفر به یکی از آن دو، باز می گردد. اگر تکفیر شخص معینی به نحو دشنام باشد همانند کشتن اوست تا چه رسد به این که تکفیر او از روی اعتقاد باشد؟ که این عمل از کشتن او بزرگ تر است، زیرا هر کافری قتلش مباح است، ولی هرکس که قتلش مباح است کافر به حساب نمی آید... .

ص:135


1- . ابن تیمیه، الاستقامة، ج1، ص24 - 26.
2- . همان، ص164-165.

شیخ عبدالعزیز بن عبدالله بن باز می گوید: «الاصل عدم تکفیر المسلم الذی استقبل قبلتنا و شهد شهادتنا و وحّدالله و اتبع الرسول، فالاصل عدم التکفیر....»؛(1) اصل عدم تکفیر مسلمانی است که رو به قبله ایستاده و همانند ما گواهی می دهد و توحید خدا را اقرار و از رسول پیروی کرد، پس اصل، عدم تکفیر است....

لزوم احتیاط در تکفیر

شارع مقدس شدیداً مسلمانان را به احتیاط در تکفیر مسلمانان دعوت کرده، و بدین سبب به طور عام از جرأت در فتوا دادن در هر بابی بر حذر داشته است. رسول خدا می فرماید:

أَجْرَأُکُمْ عَلَی الْفُتْیاَ أَجَرْأُکُمْ عَلَی النَّارِ؛(2)

هرکس که جرأت بیشتری بر فتوا داشته باشد، جرأتش بر آتش دوزخ بیشتر است.

پیامبر اسلام درباره کسانی کسانی که بدون اهلیت، جرأت بر فتوا داشته و فتوای شان در باب طهارت، موجب مرگ کسی شده، فرمود:

قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اللهُ، أَوَ لَمْ یَکُنْ شِفَاءُ الْعِیِّ السُّؤَالَ؛(3)

او را به قتل رساندند خداوند آنان را بکشد، آیا شفای جهل و نادانی سؤال نیست؟

بخاری به سندش از ابوذر نقل کرده که گفت: از رسول خدا}ص{شنیدم که می فرمود:

لاَیَرْمِی رَجُلٌ رَجُلاً بِالْکُفْرِ وَ لاَیَرْمِیهِ بِالْفُسُوقِ إِلاَّ ارْتَدَتْ عَلَیْهِ، إِنْ لَمْ یَکُنْ صَاحِبُهُ کَذلِکَ؛(4)

ص:136


1- . التعلیقات البازیة علی شرح الطحاویة، ج2، ص697.
2- . سنن دارمی، ج1، ص69.
3- . سنن ابن ماجه، ج1، ص189.
4- . بخاری، صحیح بخاری، ج10، ص465.

کسی دیگری را نسبت به کفر و فسق نمی دهد، جز آن که بر خودش باز می گردد، اگر صاحبش چنین نباشد.

و نیز از ابن عمر نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم }ص{ فرمود:

أَیّما رَجُلٌ قَالَ لأَخِیهِ: یَا کَافِرُ فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدهُمَا؛(1)

هرکس که به برادر [دینی اش] بگوید: ای کافر، }این سخن{ به یکی از آن دو، باز خواهد گشت.

و نیز از ثابت بن ضحاک نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

مَنْ قَذَفَ مُؤْمِناً بِکُفْرٍ فَهُوَ کَقَتْلِهِ.(2)

هرکس مؤمنی را به کفر نسبت دهد، همانند آن است که او را به قتل رسانده است.

علمای اسلام و دستور به احتیاط در تکفیر

چون علمای اسلام پی به خطر تکفیر مسلمانان برده اند، از این رو شدیداً دستور به احتیاط در این باره داده اند.

ابوحامد غزالی می گوید:

والذی ینبغی ان یمیل المحصل الیه الاحتزار من التکفیر ما وجد الیه سبیلا؛ فإنّ استباحة الدماء والاموال من المصلّین إلی القبلة، المص-رحین بقول لا اله الاّ الله، محمد رسول الله خطأ، والخطأ فی ترک الف کافر فی الحیاة اهون من الخطأ فی سفک محجمة من دم مسلم؛(3)

آنچه سزاوار است محصّل به آن میل پیدا کند که به آن نتیجه برسیم دوری از تکفیر است، تا آن جا که امکان دارد، زیرا مباح کردن خون ها و اموال نمازگزاران که تصریح به وحدانیت خداوند و رسالت محمّد دارند اشتباه است، و اشتباه در ترک هزار کافر در زندگی آسان تر است از ریختن کمی از خون مسلمان.

ص:137


1- . همان، ج5، ص3622.
2- . همان، ج10، ص465.
3- . ابوحامد غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص157.

ابن حجر هیتمی می گوید:

ینبغی للمفتی ان یحتاط فی التکفیر ما امکنه، لعظیم خطره و غلبة عدم قصده، سیما من العوام. و ما زال ائمتنا علی ذلک قدیماً و حدیثاً.(1)

برای فتوادهنده سزاوار است تا حدّ امکان در تکفیر احتیاط کند؛ به جهت خطر بزرگ آن و غلبه عدم قصد آن، به به ویژه از عوام امامان ما چه قدیم و چه جدید، بر این عقیده بوده اند.

طحاوی می گوید:

فمن عیوب اهل البدع تکفیر بعضهم بعضاً، و من ممادح اهل العلم انّهم یخطئون و لایکفرون؛(2)

از عیوب اهل بدعت ها، تکفیر یکدیگر است، و از کارهای خوب اهل علم این است که نسبت به خطا می دهند، ولی تکفیر نمی کنند.

ابوالعباس قرطبی }ت656ق{ می گوید: «باب التکفیر خطیر اقدم علیه کثیر من الناس فسقطوا و توقف فیه الفحول فسلموا و لانعدل بالسلامة شیئا»؛(3) باب تکفیر خطرناک است، و بسیاری از مردم بر آن اقدام کرده و سقوط کرده اند، ولی بزرگ مردان در آن توقف نموده و از }شرّ آن{ سالم مانده اند و ما سلامت را با هیچ چیزی معاوضه نمی کنیم.

ابن دقیق العید می گوید:

و هذا وعد عظیم لمن اکفر احدا من المسلمین و لیس کذلک و هی ورطة عظیمة وقع فیها خلق کثیر من المتکلمین و المنسوبین الی السنة و اهل الحدیث، لما اختلفوا فی العقائد فغلّطوا علی مخالفیهم و حکموا بکفرهم؛(4)

این وعده بزرگی است برای کسی که یکی از مسلمانان را تکفیر کرده، در حالی که کافر نیست، و این لغزش بزرگی است که بسیاری از متکلمان و منسوبین به سنت و اهل حدیث در آن گرفتار شده اند، هنگامی که در عقاید

ص:138


1- . ابن حجر هیتمی، تحفة المحتاج، ج4، ص84.
2- . شرح العقیدة الطحاویة، ص359.
3- . قرطبی، المفهم، ج3، ص111.
4- . ابن دقیق العید، إحکام الأحکام، ج4، ص284.

اختلاف کرده و مخالفان خود را به غلط نسبت داده و به کفر آنان حکم کرده اند.

ابن تیمیه در ذیل حدیث «و من قذف مؤمنا بکفر فهو قتله»؛(1) هرکس مؤمنی را با لقب کفر دشنام دهد همانند

آن است که او را کشته باشد»، می گوید: «و اذا کان تکفیر المعین علی سبیل الشتم کقتله، فکیف یکون تکفیره علی سبیل الاعتقاد؟ فانّ ذلک اعظم من قتله؛ اذ کل کافر یباح قتلُه و لیس کل من ابیح قتله یکون کافرا»؛(2) اگر تکفیر معین به نحو دشنام دادن باشد همانند کشتن اوست، چه رسد به این که تکفیر او از روی اعتقاد باشد؟ زیرا این، از کشتنش مهم تر است، چون هر کافری قتلش مباح است ولی هرکس که قتلش مباح است، کافر به حساب نمی آید.

شوکانی می گوید: «ففی هذه الأحادیث و ما ورد موردها اعظم زاجر و اکبر واعظ عن التسرع فی التکفیر»؛(3)

این احادیث و آنچه نظیر آن ها وارد شده، بزرگ ترین مانع و واعظی است برای }دست برداشتن{ از تسریع در تکفیر.

احمد بن حنبل به سندش از عبدالله بن عمر نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

اذا قال الرجل لصاحبه: یا کافر فانها تجب علی احدهما، فان کان الذی قیل له کافرا فهو کافر و الاّ رجع الیه ما قال؛(4)

هرگاه کسی به همراهش بگوید: ای کافر یکی از آن دو، کافرند، اگر فردی که این عنوان بر او اطلاق شده، کافر باشد، کافر است و گرنه، این عنوان، به گوینده باز می گردد.

بنابر این حدیث، اسناد بی جهت کفر، بر مسلمانان باعث کفر، اسناد دهنده می شود، از این رو باید در این اسناد بسیار احتیاط کرد.

ص:139


1- . بخاری، صحیح بخاری، حدیث 6047؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، رقم 110/176.
2- . ابن تیمیه، الاستقامة، ج1، ص165-166.
3- . شوکانی، السیل الجرّار، ج3، ص784.
4- . احمد بن حنبل، مسند احمد، ج2، ص44، 47، 60، 105، رقم2035، 5077، 5259، 5824.

ابوذر می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمود: «لایرمی رجل رجلاً بفسوق و لایرمیه بالکفر الاّ ارتدت علیه ان لم یکن صاحبه کذلک»؛(1) کسی نباید دیگری را نسبت به ناسزا و با کفر دهد، زیرا در صورتی که او کافر نباشد، کفر به خود او باز می گردد.

حسن بن فرحان مالکی می نویسد:

لایجوز تکفیر المسلم الذی یشهد الا اله الاّ الله و انّ محمدا رسول الله و لم ینکر شرائع الاسلام الظاهرة المعلومة من الدین بالضرورة کالصلاة و الصوم و الزکاة و الحج و لم ینکر تحریم المحرمات المعلومة من الدین بالضرورة کالکذب و الخیانة و الظلم و الزنا و السرقة، کما لایجوز تبدیعه و لاشتمه و لا لعنه.

و قد یرتکب المسلم مکفرا لکن لایکفر المرتکب حتی یسأل عن سبب ارتکابه ذلک و یتمّ التحاور معه و المناظرۀ و تقدیم البراهین و الادلة لتقوم علیه الحجة و یفهم الحجة و تؤخذ منه حجیته ان کان عنده حجة او دلیل و یصبر علیه و یلتمس له العذر ما امکننا الی ذلک سبیلاً و تتم دعوته للحق برحمة ولین. و قد جاء النهی عن التکفیر }تکفیر المسلمین{ فی نصوص کثیرة....

و کانت سیرة الرسول خیر مثال لتطبیق ذلک؛ فقد اجری احکام الاسلام علی المنافقین و هم اصحاب الدرک الأسفل من النار مادام انّهم یتسمون باسم الاسلام رغم عدم ایمانهم بنبوة النبی و رغم معرفته بکثیر من اعیانهم معرفة یقینیة؛(2)

تکفیر مسلمانی که شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت محمد می دهد و شرایع ظاهر اسلام همچون: نماز، روزه، زکات و حج را انکار نمی کند و نیز تحریم محرمات معلوم و ضروری دین، همچون: دروغ، خیانت، ظلم، زنا سرقت را انکار نمی نماید، جایز نیست، همان گونه که نسبت بدعت گزار بودن به او و دشنام دادن و نفرین شد، نیز جایز نمی باشد.

گاهی مسلمانی مرتکب عمل کفرآمیزی می شود، ولی نمی توان وی را تکفیر کرد، تا از سبب ارتکاب آن سؤال کرد و با گفت و گو و عرضه براهین و ادله حجت را بر او تمام کرد و باید از او دلیلش را درخواست کنی، اگر نزدش حجت دلیل است، بر آن صبر کرده و درخواست عذر کند تا هر اندازه که

ص:140


1- . بخاری، صحیح بخاری، رقم حدیث 6045.
2- . حسن بن فرحان مالکی، قرائة فی کتب العقائد، ص105-106.

امکان دسترسی برای ما وجود دارد، و باید دعوت او به حق را، با رحمت و آرامی تمام کنی، زیرا نهی از تکفیر }تکفیر مسلمین{ در نصوص بسیاری وارد شده است... .

و روش پیامبر بهترین مثال برای تطبیق آن است، زیرا حضرت احکام اسلام را بر منافقان که جایگاهشان در پایین ترین طبقه از جهنم است جاری کرده، تا زمانی که نام اسلام بر ایشان منطبق است، با وجود ایمان نداشتن آنان به نبوت پیامبر و شناخته شدن بسیاری از شخصیت های آن ها به طور یقینی.

وجوب تفحص و عدم سرعت در تکفیر

خداوند متعال می فرماید:

{یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً}؛(1)

ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در راه خدا گام بر می دارید }و به سفری برای جهاد می روید{، تحقیق کنید! و برای این که سرمایه ناپایدار دنیا }و غنایمی{ به دست آورید، به کسی که اظهار صلح و اسلام می کند، نگویید: «مسلمان نیستی»، زیرا غنیمت های فراوانی }برای شما{ نزد خداست. شما قبلاً چنین بودید، و خداوند بر شما منّت نهاد }و هدایت شدید{. پس، }به شکرانه این نعمت بزرگ،{ تحقیق کنید! خداوند به آنچه انجام می دهید، آگاه است.

درباره شأن نزول این آیه از ابن عباس نقل شده که گفت:

مرّ رجل من بنی سلیم بنفر من اصحاب رسول الله یرعی غنماً له فسلّم علیهم. فقالوا: لایسلم علینا الاّ لیتعوذ منّا. فعمدوا الیه فقتلوه، و اتوه بغنمه رسول الله، فنزلت هذه الآیة.(2)

مردی از بنی سلیم به فردی از اصحاب رسول خدا گذر کرد که گوسفندش را می چرانید، بر آنان سلام کرد. گفتند: او سلام نمی کند، مگر به سبب آن که جان

ص:141


1- . نساء، آیه 94.
2- . اسباب النزول، نیشابوری، ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج2، صص 538 و 539.

خودش را از ما نجات دهد.

بر او حمله کرده و او را به قتل رسانده و گوسفندش را نزد رسول خدا آوردند. در آن هنگام این آیه نازل شد.

سید قطب در تفسیر آیه فوق می گوید:

یأمر الله المؤمنین اذا خرجوا غزاة ان لایبدأوا بقتال احد او قتله حتی یتبینوا و ان یکتفوا بظاهر الاسلام فی کلمة اللسان، اذ لا دلیل هنا یناقض کلمة اللسان، و من ثم نزلت الآیة...؛(1)

خداوند به مؤمنان دستور داده: هنگامی که برای جنگ بیرون رفتند، ابتدا شروع به جنگ و یا کشتن کسی نکنند، تا تحقیق کنند، و به ظاهر اسلام در سخن زبان اکتفا نمایند، زیرا دلیلی در اینجا نیست که با گفتار زبان تناقض داشته باشد. و بدین دلیل است که آیه نازل شد... .

مشاهده می کنیم که چگونه خداوند دستور به احتیاط و ترک عجله در تکفیر داده، از این رو دوبار جمله {فَتَبَیَّنُوا} را تکرار کرده است.

توسعه دایره اسلام

با نگاهی گذرا به تعلیمات شریعت اسلامی می توان به این نتیجه رسید که دین اسلام اصرار زیادی بر توسعه دایره خود و تضییق دایره تکفیر دارد، و این مطلب را می توان اثبات کرد:

1. آسان بودن ورود در اسلام

از مجموعه ادله استفاده می شود برای دخول در اسلام نطق به شهادتین کافی است از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که می فرمود: «لم أؤمر ان انقب عن قلوب الناس»؛(2) من مأمور نیستم که آنچه را در قلوب مردم است، بیرون کشم، این در حالی است که برای خروج از اسلام باید تصریح به کفر شود و از نیت فرد سؤال کرد و شرایط آن تحقق یابد.

ص:142


1- . سید قطب، تفسیر فی ضلال القرآن، ج2، ص737.
2- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج1، ص149.

کفایت ایمان اجمالی برای دخول در اسلام

از رحمت خداوند متعال بر بندگانش این است که ایمان اجمالی را برای دخول در اسلام کافی دانسته، ولی برای خروج از اسلام دلالت اجمالی کافی نیست، بلکه تحقیق برای رسیدن به دلالت قطعی بر اراده کفر لازم است.

وجوب دعوت به سوی خدا نه به تکفیر

از جمله شواهد بر توسیع دایره اسلام و تضییق دایره کفر، دستور اکید اسلام به دعوت مردم به دین است. خداوند متعال می فرماید: {وَلْتَکُن

مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ}؛(1)

باید از میان شما، جمعی دعوت به نیکی کند.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که خطاب به حضرت علی7 فرمود: «لإن یهدی الله بک رجلاً واحدا خیر لک من ان یکون لک حمر النعم»؛(2) اگر به واسطه تو یک نفر هدایت یابد، از شترهای قرمز برایت بهتر است.

ولی در کمتر دلیل شرعی دعوت به حکم کردن به کفر مسلمان شده، بلکه مردم را از تکفیر بی بی مورد و خطرات آن برحذر داشته است.

تکفیر از دیدگاه قرآن و روایات

در آیات بسیاری از تکفیر افراطی نهی شده است. به برخی از آن ها اشاره میکنیم:

1. خداوند متعال می فرماید: {وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً}؛ به کسی که اظهار صلح و اسلام می کند نگویید: مسلمان نیستی.(3)

در این آیه، خداوند، مسلمانان را از نسبت دادن کفر به دیگران به بهانه های مختلف، نهی کرده است.

ص:143


1- . آل عمران، آیه 104.
2- . بخاری، صحیح بخاری، کتاب الجهاد، باب فضل من اسلم علی یدیه رجل، ج6، ص144، حدیث 3009؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی بن ابی طالب، ج4، ص1872، رقم 2406.
3- . نساء، آیه 94.

2. خداوند متعال می فرماید: {وَلکِن

مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرا}؛(1) آن ها که سینه خود را برای پذیرش کفر گشوده اند.

شوکانی در ذیل این آیه می نویسد:

فلابد من شرح الصدر بالکفر و طمأنینة القلب به و سکون النفس الیه، فلا اعتبار بما یقع من طوارق عقائد الشرّ، لاسیّما مع الجهل بمخالفتها لطریقة الاسلام، و لا اعتبار بصدور فعل کفری لم یُرد به فاعله الخروج عن الاسلام الی ملة الکفر، و لا اعتبار بلفظ تلفظ به المسلم یدلّ علی الکفر و هو لایعتقد معناه؛(2)

در حکم به کفر، شرح صدر و اطمینان قلب لازم است، از این رو اعتباری به عارض شدن عقاید شر نیست، به ویژه با جهل به مخالفت آن با راه اسلام. هم هم چنین اعتباری به صدور فعل کفرآمیزی که فاعل آن قصد خروج از اسلام به ملت کفر ندارد، نمی باشد و نیز اعتباری به لفظی که مسلمانی تلفظ کرده و دلالت بر کفر دارد، ولی معنای آن را معتقد نیست، نمی باشد.

3. خداوند متعال می فرماید: {هُمْ

لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاْءِیمانِ}؛(3)

آن ها در آن هنگام، به کفر نزدیک تر بودند تا به ایمان.

شیخ محمد عبده در ذیل این آیه می گوید:

والله تعالی قال: انهم اقرب الی الکفر و لم یقل: انهم کفار مع علمه بحالهم، تأدیبا لهم و منعا من التهجم علی التکفیر بغیر حق؛(4)

خداوند متعال فرمود: آن ها به کفر نزدیک ترند و نفرمود: ایشان کفارند، در

عین این که آگاه به حال ایشان است و این به جهت تأدیب و جلوگیری آنان از تکفیر به ناحق است.

شیخ محمد رشید رضا ذیل این آیه می نویسد:

ص:144


1- . نحل، آیه 106.
2- . شوکانی، السیل الجرار، ج4، ص578.
3- . آل عمران، آیه 167.
4- . رشید رضا، تفسیر المنار، ج4، ص228.

فلیعتبر بهذا متفقهة زماننا، الذین یسارعون فی تکفیر من یخالف شیئا من تقالیدهم و عاداتهم، و ان کان من اهل البصیرة فی دینه و ایمانه و التقوی فی عمله و لم یکونوا علی شی ء من ذلک؛(1)

مدعیان فقاهت در زمان ما باید از این آیه درس عبرت بگیرند، آن ها که در تکفیر مخالفان خود در یکی از تقالید و عاداتشان عجله می کنند، گرچه اهل بصیرت در دین و تقوای در عمل باشند، ولی هیچ یک از تقالید و عادات آنان را ندارند.

4. خداوند متعال می فرماید: {وَلاَ

تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ وَلاَ تَنابَزُوا بِالْأَلْقبِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الاْءِیمانِ}؛(2)

و یکدیگر را مورد طعن و عیب جویی قرار ندهید و با القاب ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید.

گروهی از مفسران درباره مصداق این آیه گفته اند: «هو قول الرجل لأخیه: یا کافر، یا فاسق»؛ آن عبارت است از این که انسان به برادر دینی اش بگوید: ای کافر، ای فاسق.

این تفسیر از عکرمه و حسن و قتاده و مجاهد است.(3)

تکفیر از دیدگاه روایات

از مجموعۀ روایات استفاده می شود که برای ورود در اسلام که موجب حفظ جان، مال و ناموس افراد می شود، اقرار به شهادتین کافی است و بر ما وظیفه نیست که درباره نیت افراد تجسس کنیم و با توجیهات واهی آن ها را تکفیر کرده و خونشان را بریزیم، به به ویژه آن که، همه سخن از اسلام و ایمان و توحید دارند و اعمالی را که انجام می دهند، خلاف توحید و ایمان نمی دانند.

1. ابن ابن عمر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 نقل کرده که فرمود:

أیُّها امْرئٍ قَالَ لأِخیهِ یا کافرُ فَقْد باءَ بِها أحَدُهما، إنْ کانَ کَمَا قَالَ وَ إلاّ رَجعت علیه؛(4)

ص:145


1- . همان، ص229.
2- . حجرات، آیه 11.
3- . ابن عبدالبر، الاستذکار، ج27، ص301.
4- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، کتاب الایمان، رقم 71.

هر گاه کسی به برادرش بگوید: ای کافر! یکی از این دو حالت بر اوست، اگر نسبت درست باشد که هیچ وگرنه به خودش بازمی گردد.

2. ابن ابن مسعود از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

ما من مسلمین إلاّ و بینهما ستر من الله فإذا قال أحدهما لصاحبه کلمة هجر خرق ستر الله، و إذا قال یا کافر فقد کفر أحدهما؛(1)

هیچ دو مسلمانی نیست مگرآن که بینشان ستری از جانب خداوند است و چون یکی از آن دو، به رفیقش کلمه زشتی بگوید، ستر الهی را پاره کرده است و چون بگوید: ای کافر! یکی از آن دو کافرند.

3. عمران بن حصین از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

إذا قال الرجل لأخیه یا کافر فهو کقتله؛(2)

هرگاه کسی به برادر دینی خود بگوید: ای کافر! مثل آن است که او را به قتل رسانده باشد.

4. از انس نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

من صلّی صلاتنا و استقبل قبلتنا و اکل ذبیحتنا فذلک المسلم الّذی له ذمة الله و ذمة رسوله، فلاتُخفروا الله فی ذمته.(3)؛(4)

هر کس که نماز ما را به جای آورد و رو به قبله ما نماز گذارد و از ذبیحۀ ما استفاده کند، او مسلمانی است که در ذمه خدا و رسولش بوده، از این رو نباید درباره کسی که در ذمه خداست حیله کرد.

5. هم چنین نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

امرت ان اقاتل الناس حتّی یقولوا لا إله إلاّ الله، فإذا قالوها و صلّوا صلاتنا و استقبلوا قبلتنا و اکلوا ذبیحتنا فقد حرمت علینا دماؤهم و اموالهم إلاّ بحقها و حسابهم علی الله؛(5)

ص: 146


1- . مجمع الزوائد، ج12، ص76.
2- . همان، ج8، ص76.
3- . بخاری، صحیح بخاری، کتاب الصلاة؛ باب فضل استقبال القبلة، رقم 391.
4- . بخاری، صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب فضل استقبال القبلة، رقم 391.
5- . همان، رقم 392.

من مأمورم که با مردم بجنگم تا معتقد به توحید شوند کلمه لا اله الا الله را بر زبان جاری کنند و هنگامی چنین اعتقادی پیدا کردند و نماز ما را به جای آورده و رو به قبله ما نماز گذارند و از ذبیحۀ ما استفاده کنند، بر ماست که از خون ها و اموالشان به جز در موارد حق محافظت نماییم و حساب آن ها با خداست.

6. هم چنین حمید نقل کرده که گفت: میمون بن سیاه از انس بن مالک سؤال کرد:

یا أباحمزه! ما یحرم دم العبد و ماله؟ قال: من شهد أن لا إله إلاّ الله و استقبل قبلتنا و صلّی صلاتنا و اکل ذبیحتنا فهو المسلم، له ما للمسلم و علیه ما علی المسلم؛(1)

ای ابوحمزه! چه چیز باعث حرمت خون بنده و مالش می شود؟ گفت: هر کس که شهادت به وحدانیت خدا داده و رو به قبله ما بایستد و نماز ما را بخواند و از ذبیحۀ ما استفاده کند، او مسلمان است و احکام مسلمانان بر او بار می شود.

ابن حجر در تعلیقۀ خود بر حدیث اوّل از انس می گوید:

من صلّی صلاتنا... الحدیث: و فیه انّ امور الناس محمولة علی الظاهر، فمن اظهر شعار الدین أجْرِیَتْ علیه احکام اهله ما لم یظهر منه خلاف ذلک.(2)؛(3)

امور مردم حمل بر ظاهر می شود. از این رو هر کس شعار دین را اظهار کند، احکام اهل دین

بر او جاری می گردد، مادامی که خلاف آن، از او ظاهر نگردد.

7. از عمر بن خطاب نقل شده که جبرئیل7 از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دربارۀ اسلام سؤال کرد. حضرت فرمود:

الإسلام ان تشهد ان لا إله إلاّ الله و انّ محمداً رسول الله و تقیم الصلاة و تؤتی الزکاة و تصوم رمضان و تحج البیت ان استطعت إلیه سبیلا. قال: صدقت. قال: فعجبنا له یسأله و یصدقه.

قال: فاخبرنی عن الإیمان؟ قال: ان تؤمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و تؤمن بالقدر خیره و شرّه. قال: صدقت.

ص:147


1- . همان، رقم 393.
2- . عسقلانی، فتح الباری، ج1، ص497.
3- . عسقلانی، فتح الباری، ج1، ص497.

قال: فاخبرنی عن الإحسان؟ قال: ان تعبد الله کأنّک تراه فان لم تکن تراه فانّه یراک...؛(1)

اسلام آن است که شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد از جانب خدا دهی و نماز را برپا داشته و زکات بپردازی و روزه ماه رمضان را به جای آورده و حج خانه خدا را انجام دهی، اگر راه برای تو هموار بود. جبرئیل گفت: راست گفتی. او گفت: ما تعجب کردیم از این که جبرئیل از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می پرسید و سپس ایشان تصدیق می کرد. جبرئیل گفت: خبر بده مرا از ایمان؟ گفت: اینکه به خدا و فرشتگان و کتاب ها و رسولان خدا و روز قیامت ایمان آوری و به قدر خیر و شرش ایمان داشته باشی. جبرئیل گفت: خبر بده مرا از احسان؟ گفت: این که خدا را عبادت کنی گویا تو را می بیند و اگر تو او را

مشاهده نمی کنی [بدانی] که او تو را می بیند... .

8. بخاری نیز مثل این روایت را از ابوهریره در کتاب الایمان باب «سؤال جبریل النبی عن الایمان و الاسلام و الاحسان» نقل کرده است.(2)

9. بخاری به سندش از ابن ابن عباس نقل کرده که گفت:

انَّ نّ وفد عبد القیس لمّا اتوا النبی قال: من القوم؟ أو من الوفد؟ قالوا: ربیعة. قال: مرحباً بالقوم أو بالوفد غیر خزایا ولا ندامی. قالوا: یا رسول الله! انّا لانستطیع ان نأتیک إلاّ فی الشهر الحرام و بیننا و بینک هذا الحی من کفار مضر، فمُرنا بامر فصل نُخبر به من ورائنا و ندخل به الجنة... امرهم بالإیمان بالله وحده. قال: اتدرون ما الإیمان بالله وحده؟ قالوا: الله و رسوله اعلم. قال: شهادة أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمداً رسول الله، و أقام الصلاة و ایتاء الزکاة و صیام شهر رمضان و ان تعطوا من المغنم الخمس...؛(3)

جماعت عبد القیس هنگامی که خدمت پیامبر رسیدند حضرت فرمود: این قوم چه کسانی هستند؟ یا فرمود: این قافله کیست؟ عرض کردند: قوم ربیعه. حضرت فرمود: مرحبا به این قوم یا گروه، خوار و پشیمان نباشید. عرض

ص:148


1- . سنن ابی داود، ج2، ص412.
2- . بخاری، صحیح بخاری، ج1، ص18.
3- . همان، ص ، ص19؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1 ، ص35.

کردند: ای رسول خدا! ما نمی توانیم جز در ماه حرام نزد شما بیاییم و بین ما و شما، این قبیله از کفار مضر است، ما را به امری دستور ده که فاصله [بین حق و باطل] باشد تا به دیگران که پشت سر ما هستند [و خدمت شما نرسیده اند] خبر دهیم و

با آن وارد بهشت گردیم...حضرت ایشان را به ایمان به خدای یگانه دستور داد و فرمود: آیا می دانید که ایمان به خدای یگانه چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمود: گواهی به وحدانیت خدا و این که محمد رسول خداست و برپایی نماز و پرداخت زکات و روزه ماه رمضان و این که از غنایم خمس بپردازید...

10. از ابن عباس نقل شده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به معاذ بن جبل هنگام فرستادن او به سوی یمن فرمود:

انک ستأتی قوماً اهل کتاب، فإذا جئتم فادعهم إلی أن یشهدوا أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمداً رسول الله، فإن هم اطاعوا لک بذلک فأخبرهم انّ الله قد فرض علیهم خمس صلوات فی کلّ یوم و لیلة، فان هم اطاعوا لک بذلک فاخبرهم انّ الله قد فرض علیهم صدقة تؤخذ من اغنیائهم فترد علی فقرائهم...؛(1)

تو به زودی به سوی قومی از اهل کتاب روانه می شوی، چون نزدشان رفتی، دعوت کن آن ها را به گواهی به وحدانیت خدا و اینِ که محمد فرستاده اوست اگر تو را در این دعوت اطاعت کردند خبر بده به اینکه خداوند بر آنان پنج وعده نماز در شبانه روز واجب کرده است و چون تو را در این امر اطاعت کردند خبر بده آنان را به اینکه خداوند صدقه ای بر ایشان واجب کرده که از

ثروتمندان گرفته و به فقیران داده می شود... .

11. عبیدالله بن عدی بن خیار می گوید:

انّ رجلا من الأنصار حدّثه انّه أتی النبی فی مجلس فسارّه یستأذنه فی قتل رجل من المنافقین. فجهر رسول الله فقال: الیس یشهد أن لا إله إلاّ الله؟ فقال الأنصاری: بلی یا رسول الله، ولا شهادة له. فقال: ألیس یشهد انّ محمداً رسول

ص:149


1- . بخاری، همان، ج1، ص11و12؛ مسلم نیشابوری، همان، ج1، ص38.

الله؟ قال: بلی، ولا شهادة. قال: أو لیس یصلّی؟ قال: بلی، ولا صلاة له. قال: أولئک الذین نهی الله عن قتلهم.(1)؛(2)

مردی از انصار: به خدمت پیامبر در مجلسی رسیده و مخفیانه از ایشان درباره کشتن مردی از منافقان اذن خواست. حضرت آشکارا فرمود: آیا او گواهی به وحدانیت خدا نمی دهد؟ مرد انصاری گفت: آری ای رسول خدا، ولی گواهی او بی فایده است. حضرت فرمود: آیا او گواهی به رسالت محمد از جانب خدا نمی دهد؟ عرض کرد: آری، ولی گواهی او بی فایده است. حضرت فرمود: آیا او نماز نمی گذارد؟ عرض کرد: آری، ولی نماز او بی فایده است. حضرت فرمود: او و امثالش کسانی هستند که خداوند از کشتن آن ها نهی کرده است.

12. بخاری به سندش از انس نقل کرده که گفت:

کان رسول الله إذا غزا قوماً لم یُغْزِ حتّی یُصبِح، فإذا سمع اذاناً أمسک، و ان لم یسمع اذاناً اغار بعد ما یصبح. فنزلنا خیبر لیلا؛(3)

رسول خدا چون با قومی می خواست بجنگد، جنگ را شروع نمی کرد تا صبح شود و چون صدای اذان را می شنید دست از جنگ برمی داشت و اگر صدای اذان را نمی شنید، بعد از صبح حمله را شروع می کرد و ما شبانه وارد خیبر شدیم.

از این روایت استفاده می شود، چون اذان نشانۀ اسلام و مسلمانی بوده و با مسلمان نباید جنگید، از این رو پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم به مجرد شنیدن صدای اذان از بین مردم محل، دست از جنگ می کشید.

13. مسلم نیز از انس نقل کرده که گفت:

کان رسول الله یُغیر إذا طلع الفجر، و کان یستمع الأذان، فان سمع اذاناً امسک و إلاّ اغار. فسمع رجلا یقول: الله اکبر الله اکبر، فقال رسول الله علی الفطرة. ثم قال:

ص:150


1- . مسند شافعی، ج1، ص13؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج5، ص432.
2- . مسند شافعی، ج1، ص13؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج5، ص432.
3- . بخاری، صحیح بخاری، ج4، ص5.

أشهد أن لا إله إلاّ الله، أشهد أن لا إله إلاّ الله. فقال رسول الله: خرجت من النار. فنظروا فإذا هو راعی معزی؛(1)

رسول خدا هرگاه فجر طلوع می کرد حمله را شروع می کرد و به اذان گوش فرا می داد و چون صدای آن را می شنید دست می کشید وگرنه حمله می کرد. از مردی شنید که می گوید: الله اکبر الله اکبر. رسول خدا فرمود: مطابق فطرت. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الاّ الله،

اشهد ان لا اله الاّ الله. رسول خدا فرمود: از آتش [دوزخ] خارج شدی. نگاه کردند، دیدند چوپان بزهاست.

14. از انس بن مالک نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

ثلاث من اصل الإیمان: الکف عمّن قال: لا إله إلاّ الله لانکفّره بذنب ولانخرجه من الإسلام بعمل...؛(2)

سه عمل از اصل ایمان است: دست کشیدن از کسی که شهادت به وحدانیت خدا داده است، او را به سبب گناه تکفیر نمی کنیم و به جهت هیچ کاری از اسلام خارج نمی کنیم... .

15. ثابت بن ضحاک از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «من حلف بملة غیر الاسلام کاذبا فهو کما قال، و من قتل نفسه بشی ء عذب به فی نار جهنم و لعن المؤمن کقتله، و من رمی مؤمنا بکفر فهو کقتله»؛(3) هرکس به دروغ به ملت غیر اسلام قسم یاد کند، او همان گونه است که گفته، و هرکس خود را با چیزی به قتل برساند، با همان چیز در آتش دوزخ عذاب خواهد شد، و نفرین لعن مؤمن همانند کشتن اوست. هرکس مؤمنی را به کفر نسبت دهد، مانند آن است که او را به قتل رسانده باشد.

تکفیر از دیدگاه صحابه

1. ابویعلی در مسند و طبرانی در معجم کبیر نقل کرده اند:

ص:151


1- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج2، ص4.
2- . سنن ابوداود، ج3 ، ص8.
3- . بخاری، صحیح بخاری، کتاب الادب، باب من الکفر اخاه بغیر تأویل، هو کما قال، ج5، ص2264، رقم 5754.

انّ رجلا سأل جابراً: هل کنتم تدعون احداً من اهل القبلة مشرکاً؟ قال معاذ الله. ففزع لذلک. قال: هل کنتم تدعون احداً منهم کافراً؟ قال: لا.(1)؛(2)

شخصی از جابر سؤال کرد: آیا شما فردی را که رو به قبله نماز می خواند، مشرک می خوانید؟ جابر گفت: پناه بر خدا، او از این مطلب تعجب کرد. دوباره پرسید: آیا شما یکی از اهل قبله را کافر می نامید؟ گفت: هرگز.

2. ابویعلی از یزید رقاشی نقل کرده که به انس بن مالک گفت:

یا اباحمزةَ! انّ ناساً یشهدون علینا بالکفر و الش-رک؟ قال: أولئک شرّ الخلق و الخلیقة.(3)؛(4)

ای ابوحمزه! برخی از مردم بر ما گواهی به کفر و شرک می دهند؟ او گفت: آن ها بدترین مردم هستند.

3. سیره امام علی بن ابی طالب7 با خوارج بهترین درس برای ما ست. حضرت علی7 ابتدا با آن ها مناظره و گفت وگو کرد و سپس ابن عباس را برای مناظره فرستاد. حضرت شبهات ایشان را گوش

داد و با برهان آن ها را پاسخ داد. سپس تعداد بسیاری که بنا بر نقلی دو هزار نفر بودند به راه راست برگشته و از افکار غلو و افراطی گری دست برداشتند.

حضرت علی7 به آنان فرمود:

انّ لکم علینا ثلاثاً: ألاّ نمنعکم فیئاً مادامت ایدیکم معنا. و ألاّ نمنعکم مساجد الله، وَ ألاّ نبدأکم بالقتال حتّی تبدؤنا؛(5)

برای شما بر عهده ما سه چیز است: شما را از سهم بیت المال دور نکنیم، مادامی که دستهای شما با ماست؛ شما را از مساجد خدا منع نکنیم؛ با شما شروع به جنگ نکنیم، تا شما شروع کننده به جنگ باشید.

ص:152


1- . مجمع الزوائد، ج1، ص107.
2- . مجمع الزوائد، ج1، ص107.
3- . همان، ص107.
4- . همان، ص107.
5- . البدایة و النهایة، ج7، ص282 و 285.

هنگامی که خوارج از حدود فکر تجاوز کرده و دست به اقدامات عملی زدند و خون ریخته و هتک حرمت محارم کرده و در زمین فساد کردند، حضرت علی7 برای جلوگیری از تجاوزهای ایشان، به مقابله پرداخت.

تکفیر از دیدگاه سلف

اجماع علمای سلف از اهل سنت بر این است که تکفیر هیچ یک از افرادی که رو به قبله نماز می خوانند، جایز نیست، مگر در صورت انکار امری قطعی از روی علم و اصرار، که ضروری بودنش در دین معلوم است.

عبدالکریم بکار می گوید:

و قد انبنی علی هذا الموقف مرونة عجیبة من السلف تجاه بعضهم فی القضایا الخلاف، فهم لایکفّرون و لا یفتّنون و لا یؤثّمون مادام الخلاف فی غیر المسائل الواضحة المعلومة من الدین بالضرورة.(1)؛(2)

به این موقف، انفعال عجیبی از سلف در برابر برخی در قضایای اختلافی بنا نهاده شده، زیرا آن ها تکفیر نکرده و نسبت فسق و گناه به کسی نمی دهند، تا وقتی وقتی که خلاف در مسائل واضح و معلوم از ضروری دین نباشد.

ابن تیمیه می گوید:

وما زال السلف یتنازعون فی کثیر من هذه المسائل ولم یشهد أحد منهم علی أحد لا بکفر ولا بفسق ولا معصیة... .؛(3)

همیشه سلف نزاع می کردند در بسیاری از این مسائل و هیچ یک از ایشان بر ضد کسی گواهی به کفر یا فسق یا معصیت نمی داد...

از محمد بن ادریس شافعی نقل شده که می گفت:

... أحدهم إذا خالفه صاحبه قال: کَفَرْتَ. والعِلْم إنما یقال فیه: أخطأتَ.(4)؛(5)

ص:153


1- . عبدالکریم بکار، فصول فی التفکیر الموضوعی، ص164.
2- . عبدالکریم بکار، فصول فی التفکیر الموضوعی، ص164.
3- . ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج3، ص229.
4- . عبدالله رحیلی، دعوة إلی السنة، ص6.
5- . عبدالله رحیلی، دعوة إلی السنة، ص6.

... یکی از آن ها چون همراهش با او مخالفت می کرد، می گفت: کافر شدی، در حالی که علم درباره او می گوید: خطا کردی.

ذهبی در تعلیقۀ خود بر کلام ابن خزیمه می نویسد:

وقد تأول فی ذلک حدیث الصورة فلیعذر من تأول بعض الصفات. وأما السلف، فما خاضوا فی التأویل، بل آمنوا وکفوا، وفوّضوا علم ذلک إلی الله ورسوله، ولو أن کل من أخطأ فی اجتهاده مع صحة إیمانه، وتوخیه لاتباع الحق أهدرناه، وبدعناه، لقلّ من یسلم من الائمة معنا.(1)؛(2)

ابن خزیمه حدیث صورت را تأویل کرده، پس باید کسانی که برخی از صفات را تأویل می کنند، معذور باشند اما سلف در تأویل وارد نشده، بلکه ایمان آورده و از آن دست کشیدند و علم آن را به خدا و رسول واگذار کردند و اگر هر کس که در اجتهادش به خطا رفته با صحت ایمان و التزام به پیروی از حق، خونش را به هدر دهیم و او را بدعت گزار بدانیم، کمتر کسانی از امامان همراهان، باقی خواهند ماند.

عباراتی از علمای سلف که در سه قرن نخستین اسلام میزیسته و با تکفیر مسلمانان مخالف بودهاند، بیان می کنیم:

ابن سیرین

(3) }متوفی 110ق{

او می گوید: «اهل القبلة کلهم ناجون»؛(4) اهل قبله همگی اهل نجاتند.»

ابن ابی لیلی

(5) }متوفی 148ق{

ابن حزم می نویسد:

و ذهبت طائفة الی انّه لایکفّر و لایفسّق مسلم بقوله قاله فی اعتقاد او فتیا، و انّ کل من اجتهد فی شی ء من ذلک فدان بما رأی انّه الحق فانّه مأجور علی کل حال، ان

ص:154


1- . سیر اعلام النبلاء، ج14، ص373.
2- . سیر اعلام النبلاء، ج14، ص373.
3- . او محمد بن سیرین بصری انصاری است که وفاتش در بصره در سال 110 هجری اتفاق افتاده است. او اهل فقه و نقل حدیث بوده و شهرت به تعبیر رؤیا داشته و در ابتدا بزاز بوده است. }ابن قتیبه، الاعلام، زرکلی، المعارف، ابن قتیبه، ص442.{
4- . الفصول المهمّة فی تألیف الأمّة، ص70، به نقل از او.
5- . او محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی یسار، متوفی 148 ه- است که متولی قضاوت از سوی بنی بنی امیه و بنی بنی العباس بود. او فقیه فتوا دهنده به رأی به حساب می آمد }ابن قتیبه، المعارف، ص494.{

اصاب فاجران و ان اخطأ فأجر واحد، قال: و هذا قول ابن ابی لیلی؛(1)

گروهی معتقدند هیچ مسلمانی را به سبب اعتقاد یا فتوایی نمی توان تکفیر و تفسیق کرد، و این که هرکس در مسئله ای تلاش کرد و به آنچه تشخیص حق بودنش داده، متدین شد، در هر حال مأجور است، اگر به واقع رسیده دو پاداش دارد و در صورت خطا کردن یک پاداش. او گفته: این نظر ابن ابی لیلی است.

ابوحنیفه

(2) }متوفی 150ق{

ابن حزم می نویسد:

و ذهبت طائفة الی انّه لایکفر و لایفسّق مسلم بقول قاله فی اعتقاد او فتیا، و انّ کل من اجتهد فی شی ء من ذلک فدان بما رأی انّه الحق فانّه مأجور علی کل حال، ان اصاب فاجران و ان اخطأ فاجر واحد. قال: و هذا قول ابن ابی لیلی و ابی حنیفة؛(3)

... .و این نظر ابن ابی لیلی و ابوحنیفه است.

میر سید شریف رجانی از ابوحنیفه نقل کرده که او احدی از اهل قبله را تکفیر نکرده است.(4)

اوزاعی

(5) }متوفی 157ق{

از او نقل شده که فرمود: «والله لو نشرت لااقول بتکفیر احد من اهل الشهادتین»؛(6) «به خدا سوگند! اگر قطعه قطعه شوم احدی از اهل شهادت به وحدانیت خدا و نبوت پیامبر را تکفیر نمی کنم.»

ص:155


1- . ابن حزم، الفصل فی الأهواء و الملل و النحل، ج3، ص291.
2- . او نعمان بن ثابت بن زوطی، صاحب رأی و قیاس و امام حنفی حنفی هاست که در سال 150 هجری وفات یافت و مذهب مرجئه را داشت }ابن قتیبه، المعارف، ص495 و 577 و 625{.
3- . ابن جزمابن حزم، همان، ج2، ص291.
4- . جرجانی، شرح المواقف، ج2، ص192.
5- . او عبدالرحمن بن عمرو بن محمد اوزاعی، متوفی 157 هجری است که فقیه اهل شام بوده و کتابی تألیف کرده به نام کتاب السنن فی الفقه و المسائل }زرکلی، الاعلام، ج3، ص320.{
6- . شرف الدین، الفصول المهمة فی تألیف الأمة، ص70، رابطة الثقافة و العلاقات الاسلامیة، ایران، سال 1417 ه-.

سفیان ثوری

(1) }متوفی 161ق{

ابن حزم می نویسد:

و ذهبت طائفة الی انّه لایکفّر و لایفسّق مسلم بقوله قاله فی اعتقاد او فتیا، و انّ کل من اجتهد فی شی ء من ذلک فدان بما رأی انّه الحقّ فانّه مأجور علی کل حال، ان اصاب فاجران و ان اخطأ فأجر واحد. قال: و هذا قول ابن ابی لیلی و ابی حنیفة و الشافعی و سفیان الثوری؛(2)

...و این نظر ابن ابی لیلی و ابوحنیفه و شافعی و سفیان ثوری است.

قاضی ابویوسف

(3) }متوفی 182ق{

از او نقل شده که فتوا به حرمت خون هرکسی داده که نطق به شهادتین کرده، زیرا انسان به این دو گواهی مسلمان است.(4)

محمد بن حسن شیبانی(5) }متوفی 189ق{

او هم رأی قاضی ابویوسف بوده و فتوا به حرمت خون کسی داده که نطق به شهادتین می کند، زیرا او با این گواهی مسلمان خواهد بود.(6)

شافعی

(7) }متوفی 204ق{

ابن حزم می نویسد:

ص:156


1- . او سفیان بن سعید بن مسروق ثوری ملقب به امیرالمؤمنین در حدیث است که در سال 161 هجری در بصره در حالی که از سلطان فرار کرده و در اختفا به سر می برد وفات کرد }ابن ابن قتیبه، المعارف، ص497.{
2- . ابن حزم، الفصل، ج3، ص291.
3- . او یعقوب بن ابراهیم معروف به ابویوسف است که از مهم ترین شاگردان ابوحنیفه به حساب می آمده و در سال 182 هجری وفات یافته است.
4- . طحاوی، شرح معانی الآثار، ج3، ص215، به نقل از او.
5- . او نیز همانند ابویوسف از مهم ترین شاگردان ابوحنیفه به حساب می آید که در سال 189 هجری وفات یافت.
6- . طحاوی، همان، ج3، ص215.
7- . او ابوعبدالله محمد بن ادریس شافعی قرشی است که در شهر غزّه سال 150 هجری متولد شد و دو ساله بود که به مکه برده شد و سفری به بغداد و سپس به مدینه منوره و سپس به یمن نمود و دوباره به مکه بازگشت و در سال 198 هجری وارد مصر شد، و تا سال 204 هجری در آن دیار اقامت داشت و در آن سال از دنیا رحلت نمود. از معروف ترین کتاب های او «الأم» و «مسند شافعی» است. }شافعی، الأمّ، مقدمه{.

و ذهبت طائفة الی انّه لایکفّر و لایفسّق مسلم بقول قاله فی اعتقاد او فتیا، و انّ کل من اجتهد فی شی ء من ذلک فدان بما رأی انّه الحق فانه مأجور علی کل حال، ان اصاب فاجران و ان اخطأ فاجر واحد. قال: و هذا قول ابن ابی لیلی و ابی حنیفة و الشافعی؛(1)

...و این نظر ابن ابی لیلی و ابوحنیفه و شافعی است.

شعرانی از شیخ الاسلام مخزومی چنین نقل می کند:

و قد نصّ الامام الشافعی علی عدم تکفیر اهل الأهواء فی رسالته، فقال: «لا اکفر اهل الأهواء بذنب». قال: و فی روایة عنه: «و لا اکفّر احدا من اهل القبلة بذنب». قال: و فی روایة اخری عنه: «و لا اکفّر اهل التأویل المخالف للظاهر بذنب»؛(2)

امام شافعی تصریح بر عدم تکفیر اهل هواهای نفسانی را در رساله اش کرده و گفته است: من اهل هواهای نفسانی را به سبب گناه تکفیر نمی کنم. در روایتی از او رسیده: من احدی از اهل قبله را به هیچ گناهی تکفیر نمی کنم، گفته: در روایتی دیگر از او نقل شده: من اهل تأویل مخالف با ظاهر را با هیچ گناهی تکفیر نمی کنم.

از محمد بن ادریس شافعی نقل شده که می گفت:

... أحدهم إذا خالفه صاحبه قال: کَفَرْتَ. والعِلْم إنما یقال فیه: أخطأتَ.(3)؛(4)

... یکی از آنان وقتی همراهش با او مخالفت می کرد، می گفت: کافر شدی در حالی که علم درباره او می گوید: خطا کردی.

حافظ حمیدی

(5) }متوفی 219ق{

او می گوید:

و لا نکفّر بشی ء من الذنوب، انّما الکفر فی ترک الخمس الذی قال رسول الله: بنی الاسلام علی خمس: شهادة ان لا اله الاّ الله و انّ محمدا رسول الله، و اقامة الصلاة و ایتاء الزکاة و صوم رمضان و حج البیت؛(6)

ص:157


1- . ابن حزم، الفصل، ج3، ص291.
2- . شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ج2، مبحث 58، ص126.
3- . عبدالله رحیلی، دعوة إلی السنة، ص6.
4- . عبدالله رحیلی، دعوة إلی السنة، ص6.
5- . او معروف به شیخ حرم و از شیوخ بخاری است که در سال 219 هجری وفات یافته است.
6- . حمیدی، اصول السنة، ص ، ص57-58.

ما با هیچ یک از گناهان، کسی را تکفیر نمی کنیم، بلکه کفر فقط در ترک کردن پنج امری است که رسول خدا فرموده: گواهی بر وحدانیت خدا و رسالت محمد از سوی او و برپایی نماز و پرداخت زکات و روزه گرفتن در ماه رمضان و حج خانه خدا را به جای آوردن.

احمد بن حنبل

(1) }متوفی 241ق{

او می گوید: «و لانشهد علی احد من اهل القبلة انّه فی النار لذنب عمله و لا لکبیرة اتاها الاّ ان یکون فی ذلک حدیث»؛(2)

بر احدی از اهل قبله به جهنمی بودن او به جهت گناهی که انجام داده یا گناه کبیره ای که به جای آورده، گواهی نمی دهیم، مگر این که حدیثی بر آن دلالت کند.

وی خطاب به علمای فرقه جهمیه می گوید: «آنچه که شما به آن عقیده دارید، اگر من بپذیرم،

کافر می شوم، ولی من شما را تکفیر نمی کنم، زیرا شما از نظر من جاهل هستید.»(3)

عبدالسلام بن قاسم

(4) }متوفی 244ق{

او می گوید:

و اما الآثار المرویات بذکر الکفر و الشرک و وجودهما بالمعاصی فانّ معناها عندنا لیست تثبت علی اهلها کفرا و لا شرکا یزیلان الایمان عن صاحبه، انما وجوهها انّها

ص:158


1- . او احمد بن محمد بن حنبل شیبانی است که اصل او از بصره بوده و جدش حنبل از یاوران دولت عباسی به حساب می آمده است. از پانزده سالگی همت خود را به طلب حدیث گماشت و همیشه در مسیر بین کوفه و بصره بود تا از شیوخ خود حدیث کتابت کند. او در سال 199 هجری سفری به یمن همراه رفیقش یحیی بن معین داشت تا از عبدالرزاق بن هَمّام ضنعانی متوفی 211ق صاحب المصنف سماع حدیث کند بعد از بازگشت به بغداد در 36 سالگی شروع به تصنیف المسند کرد. در سال 200ق سفری به بصره داشت و در آن دیار از سلیمان بن داوود طیالسی }متوفی 203ق{ سماع حدیث کرد و تا سال 218ق در مصدر فتوا و نقل حدیث بود. از آن زمان تا هنگام وفاتش به جهت اعتقاد به غیرمخلوق بودن قرآن و پافشاری بر آن مورد اذیت و آزار بسیاری قرار گرفت تا در سال 241ق وفات یافت. }احمد بن حنبل، مسند، مقدمه{
2- . احمد بن حنبل، رسالة السنة، ص70.
3- . مغنی المحتاج، ج4، ص36.
4- . او امام ابوعبید قاسم بن سلام هروی است که در بغداد ساکن بوده و از امامان اهل سنت و جماعت به حساب می آمده و در سال 224 هجری در مکه وفات یافته است. }زرکلی، الاعلام، ج5، ص176{.

من الاخلاق و السنن التی علیها الکفار و المشرکون؛(1)

آثار روایت شده به ذکر کفر و شرک و وجود آن دو به معاصی، معنای آن نزد ما، دلیل اثبات کفر و شرک که باعث ازاله ایمان از صاحبش شود، نمی گردد، بلکه وجوه آن این است که از اخلاق و سنت هایی است که کفار و مشرکان بر آن می باشند.

مقصود او از این کلام آن است که روایات دالّ بر کفر و شرک به حساب آمدن برخی از گناهان، دلالت دارد بر این که این گونه معاصی از افعال کفار و مشرکان است، نه آن که موجب شرک و کفر شود.

اسماعیل بن یحیی مزنی،

(2) }متوفی 264ق{

شعرانی حنفی درباره او می گوید:

سئل عن مسألة فی علم العقائد فقال: حتی انظر و اتثبت؛ فانّه دین الله. و کان ینکر علی من یبادر الی تکفیر اهل الأهواء و البدع؛(3)

از مسئله ای درباره علم عقاید از او سؤال شد؟ گفت: صبر کنید تا نظر کرده و به ثبات رأی برسم، که این کار دین خداست، و او بر کسانی کسانی که به تکفیر اهل هواها و بدعت ها مبادرت می ورزیدند، انکار می کرد.

داود بن علی

(4) }متوفی270ق{

ابن حزم می نویسد:

ص:159


1- . قاسم بن سلام، کتاب الایمان، ص43.
2- . او اسماعیل بن یحیی بن اسماعیل بن عمرو بن مسلم مزنی، مصری، شافعی، مکنی به ابوابراهیم، فقیه مجتهد و از اصحاب شافعی است که از او حدیث کرده و در سال 175 متولد و در سال 264 هجری در مصر وفات یافت. او دارای کتاب کتاب هایی در فقه شافعی است از قبیل: الجامع الکبیر، الجامع الصغیر، مختصر الترغیب فی العلم، کتاب الدقائق؛ }معجم المؤلفین، ج2، ص299 -300.{
3- . شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ج2، ص125.
4- . او داود بن علی بن خلف اصبهانی است که مذهب ظاهری به او منسوب می باشد، و وجه تسمیه ظاهری این که او به ظاهر کتاب و سنت اخذ نموده و از تأویل و رأی و قیاس دوری می جست. او در سال 270 هجری در بغداد وفات یافت. }زرکلی، الاعلام، ج2، ص333.{

و ذهبت طائفة الی انّه لایکفّر و لایفسّق مسلم بقول قاله فی اعتقاد او فتیا، و انّ کل من اجتهد فی شی ء من ذلک فدان بما رأی انّه الحقّ فانّه مأجور علی کل حال، ان اصاب فاجران و ان اخطأ فاجر واحد. قال: و هذا قول ابن ابی لیلی و ابی حنیفة و الشافعی و سفیان الثوری و داود بن علی؛(1)

...و این نظر ابن ابی لیلی و ابوحنیفه و شافعی و سفیان ثوری و داود بن علی است.

عثمان بن سعید دارمی

(2) }متوفی 280ق{

او که مورد تعظیم خاص ابن تیمیه بوده و سفارش به خواندن کتابهایش می کرد، می گوید:

و تفسیر التوحید عند الأمّة و صوابه قول: لا اله الاّ الله وحده لاشریک له، التی قال رسول الله: من جاء بها مخلصا دخل الجنة و امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا: لا اله الاّ الله ، فمن قالها فقد وحّد الله؛(3)

و تفسیر توحید نزد امت و صحیح آن گفتن «لا اله الاّ الله وحده لا شریک له» است؛ همان جمله ای که رسول خدا فرمود: هرکس آن را از روی اخلاص بیاورد داخل بهشت خواهد شد. و نیز فرمود: مأمور شده ام تا با مردم نبرد کنم تا بگویند: لا اله الاّ الله، و هرکس آن را بگوید به طور حتم به توحید الهی رسیده است.

تکفیر از دیدگاه اندیشمندان اسلامی

طحاوی

(4) }متوفی 321 ق{

او می گوید:

ص:160


1- . ابن حزم، الفصل، ج3، ص291.
2- . او عثمان بن سعید بن خالد بن سعید تمیمی سجستانی، دارمی شافعی، مکنی به ابوسعید که محدث و حافظ و متکلم بوده است. ولادت او قبل از سال 200 هجری و وفات او در ماه ذی حجه سال 280 هجری بوده و از جمله تصنیفات او المسند الکبیر و الردّ علی الجهمیة می باشد. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج6، ص254.{
3- . دارمی، النقض علی بشر المریسی، ج1، ص152-153.
4- . او امام ابوجعفر احمد بن محمد بن سلامه طحاوی است که در شهر صعید مصر متولد شد و در قاهره در سال 321 هجری وفات یافت. او دارای تألیفات بسیاری بوده است. }زرکلی، الاعلام، ج1، ص206{.

فمن عیوب اهل البدع تکفیر بعضهم بعضا و من ممادح اهل العلم انهم یخطئون و لایکفرون؛(1)

از عیب های اهل بدعت، تکفیر یکدیگر است و از کارهای نیک اهل علم، آن است که یکدیگر را تخطئه می کنند، ولی تکفیر نمی نمایند.

او می گوید:

و نسمّی اهل قبلتنا مسلمین مؤمنین ما داموا بما جاء به النبی معترفین. قال رسول الله: من صلّی صلاتنا و استقبل قبلتنا و اکل ذبیحتنا فهو المسلم و ان المسلم لایخرج من الاسلام بارتکاب الذنب مالم یستحله؛(2)

ما اهل قبله خود را مسلمان و مؤمن می دانیم، تا زمانی که به دستورات پیامبر اعتراف کنند. رسول خدا فرمود: هرکس نماز ما را به جای آورده و به طرف قبله ما بایستد و از ذبیحه ما بخورد، او مسلمان است، و مسلمان با ارتکاب گناه از اسلام خارج نمی شود، مگر در صورتی که آن را حلال شمارد.

طحاوی می گوید:

هم أهل القبلة ولا نشهد علیهم بکفر ولا بشرک ولا بنفاق ما لم یظهر منهم شیء من ذلک، و نذر سرائرهم إلی الله تعالی؛ و ذلک لأنّا قد أمرنا بالحکم الظاهر و نهینا عن الظنّ و اتباع ما لیس لنا به من علم.(3)

آن ها اهل قبله هستند و ما بر ضدّشان شهادت به کفر و شرک و نفاق نمی دهیم، مادامی که از ایشان چیزی از این امور ظاهر نگردد، و اعتقاد قلبی آنان با خدای متعال است،

زیرا ما مأمور به حکم ظاهریم و از گمان و پیروی غیر علم نهی شده ایم.

او نیز بعد از ذکر حدیث انس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که فرمود: «امرت ان اقاتل الناس حتی یشهدوا ان لا اله الاّ الله و انّ محمدا رسول الله» می گوید:

ص:161


1- . العقیدة الطحاویة، ص356.
2- . همان، ص313.
3- . همان، ص427.

فدلّ ما ذکر فی هذا الحدیث علی المعنی الذی یحرم به دماء الکفار و یصیرون به مسلمین؛ لانّ ذلک هو ترک ملل الکفر کلّها و جحدها.... و هذا قول ابی حنیفة و ابی یوسف و محمد یعنی بن الحسن الشیبانی رحمه الله علیهم اجمعین؛(1)

آنچه در این حدیث ذکر شده دلالت می کند بر معنایی که با آن، خون های کفار حرام شده و با آن مسلمان می گردند، زیرا این همان ترک تمام ملت های کفر و انکار آن هاست... و این گفته ابوحنیفه و ابویوسف و محمد، یعنی فرزند حسن شیبانی رحمه الله علیهم اجمعین است.

ابوالحسن اشعری

(2) }متوفی 324ق{

او در کتاب مقالات الاسلامیین می گوید:

اختلف المسلمون بعد نبیهم فی اشیاء ضلل بعضهم بعضا و تبرأ بعضهم عن بعض، فصاروا فرقا متباینین الاّ انّ الاسلام یجمعهم و یعمهم، فهذا مذهبه و علیه اکثر اصحابنا؛(3)

مسلمانان بعد از پیامبر، در اموری اختلاف کرده و یکدیگر را گمراه به حساب آورده و از یکدیگر تبری جستند، از این رو به فرقه های جدای از هم تقسیم شدند، ولی اسلام جمع کننده آن ها بوده و همه را شامل می گردد، و این مذهب اوست و بیشتر اصحاب ما بر این عقیده اند.

زاهر سرخسی

(4) می گوید: «هنگام فرا رسیدن مرگ ابوالحسن اشعری در بغداد، او مرا فرا خواند، نزد او رفتم، سپس گفت: «اشهد علیّ انّی لا اکفّر احدا من اهل القبلة؛ لانّ الکل یشیرون الی

ص:162


1- . شرح معانی الاخبار، ج3، ص215.
2- . ابوالحسن اشعری همان علی بن اسماعیل امام اشاعره در اصول است که ابتدا معتزلی بوده و بعد از مناظره با شیخش جبایی به اهل حدیث روی آورده است از جمله کتاب های او مقالات الاسلامیین و الابانة می باشد. او در سال 324 هجری وفات یافت. }وفیات الاعیان، ج1، ص326{.
3- . ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین، ص1- 2.
4- . زاهر بن احمد سرخسی فقیه شافعی متوفی 389 است که نود و شش سال عمر کرده و ترجمه او در کتاب تاریخ الاسلام، ص180-281 حوادث سال 381-400 چاپ دار الکتاب العربی و کتاب شذرات الذهب، ج3، ص131، چاپ دارالکتب العلمیة آمده است.

معبود واحد، و انما هذا کله اختلاف العبارات»؛(1) بر من گواهی بده که احدی از اهل قبله را تکفیر نمی کنم، زیرا همه به یک معبود اشاره دارند، و تمام این ها اختلاف تعبیر است.

ابوالحسن اشعری نیز امت اسلامی را به دسته هایی تقسیم کرده و همه را داخل در اسلام کرده است:

اختلف المسلمون عشرة اصناف: الشیعة و الخوارج و المرجئة و المعتزلة و الجهمیة و الضراریة و الحسینیة و البکریة و العامة و اصحاب الحدیث و الکلابیة اصحاب عبدالله بن کلاب القطان؛(2)

مسلمانان به ده صنف مختلف درآمدند: شیعه، خوارج، مرجئه، معتزله، جهمیه، ضراریه، حسینیه، بکریه، عامه، اصحاب حدیث، و کلابیه اصحاب عبدالله بن کلاب قطان.

قیروانی

(3) }متوفی 386ق{

او در کتاب خود به نام الجامع فی السنن و الآداب می نویسد: «و انّه لایکفّر احد من اهل القبلة بذنب و ان کان کبیرا»؛(4) «احدی از اهل قبله با هیچ گناهی تکفیر نمی شود، گرچه آن گناه، کبیره باشد.

عبیدالله بن محمد بن بطه عکبری

(5) }متوفی 387ق{

او در کتاب الابانة الصغری می نویسد:

ص:163


1- . سیر اعلام النبلاء، ج11، ص542.
2- . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص5.
3- . او ابومحمد عبدالله بن عبدالرحمن ابوزید قیروانی، منسوب به قیروان از شهرهای تونس است که در سال 310 هجری متولد و در سال 386 هجری وفات یافت. از خود کتاب های بسیاری بر جای گذاشته از آن: جمله کتاب النوادر و الزیادات و الجامع فی السنن و الآداب است.
4- . قیروانی، الجامع فی السنن و الآداب، ص111.
5- . او ابوعبدالله عبیدالله بن محمد بن بطّه عکبری حنبلی است که در سال 304 هجری در شهرک عکبرا از توابع بغداد متولد و در سال 387 هجری وفات یافت. از جمله کتاب های مطبوع او الشرح و الابانة علی اصول السنة و الدیانة است. }عکبری، الشرح و الابانة، ج1، ص25 -27{

و قد اجمعت العلماء لا خلاف بینهم انّه لایکفّر احد من اهل القبلة بذنب و لانخرجه من الاسلام بمعصیة، نرجو للمحسن و نخاف علی المسی ء؛(1)

علما اجماع قطعی دارند بر این که نباید احدی از اهل قبله را با هیچ گناهی تکفیر کرده و از اسلام خارج کرد، بلکه ما برای نیکوکار، امید }نجات{ داشته و بر گناهکار }از عذاب الهی{ می هراسیم.

ابوسلیمان محمد بن محمد خطابی

(2) }متوفی 388ق{

او می گوید:

و حجة من قال بعدم تکفیر المتأولین انّه قد ثبت عصمة دماؤهم و اموالهم بقولهم: لا اله الاّ الله، محمد رسول الله، و لم یثبت لنا انّ الخطأ فی التأویل کفر، و الاّ فلابدّ من دلیل علی ذلک من نصّ او اجماع او قیاس صحیح من نص او اجماع و لم نجد من ذلک شیئا، فبقی القوم علی الاسلام. فان اتفق فی زمان وجود مجتهد تکاملت فیه شروط الاجتهاد کالأئمة الاربعة و بان له دلیل قاطع انّ الخطأ فی التأویل موجب للکفر کفرناهم بقوله، و هیهات ان یوجد مثل ذلک فی مثل هذه الأزمان؛(3)

دلیل معتقدان به عدم تکفیر اهل تأویل این است که ثابت شده خون ها و اموال گویندگان «لا اله الاّ الله، محمد رسول الله» ثابت شده، و برای ما ثابت نشده که خطای در تأویل، کفر باشد و گرنه باید دلیلی بر آن، از نص یا اجماع یا قیاس صحیح از نص یا اجماع وجود می داشت، در حالی که هیچ یک از این ادله را نیافتیم، پس قوم بر اسلام خود باقی است. اگر در زمانی مجتهدی یافت شد که شروط اجتهاد در او به کمال رسیده بود همانند چهار امام و برای او دلیل قاطعی کشف شد که خطای در تأویل موجب کفر است، به فتوای

او، آن ها را تکفیر می کنیم ولی هیهات که چنین دلیلی در مثل این زمان ها یافت شود.

ص:164


1- . عکبری، الابانة الصغری، ص162.
2- . او احمد بن محمد بن ابراهیم بن الخطاب خطابی بستی از اولاد زید بن خطاب، برادر عمر بن خطاب، مکنی به ابوسلیمان، محدث، لغوی، فقیه و ادیب است که در سال 319 هجری در رباط متولد شد و در سال 388 هجری در همان جا وفات یافت. از جمله تألیفات او معالم السنن فی شرح کتاب السنن لابی داود و غریب الحدیث و شرح بخاری و اعلام الحدیث است. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج2، ص61.{
3- . شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ج2، ص125 به نقل از او.

ابومحمد عبدالوهاب بن علی بن نصر بغدادی

(1) }متوفی 424ق{

او در شرح خود بر کلام امام ابن ابی زید قیروانی: «و لایکفّر احد بذنب من اهل» می نویسد:

و هذا کما قال، فالمذنبون من اهل الملة مؤمنون مذنبون و لایخرجون بذنوبهم من الاسلام و لا عن الایمان و لاتحبط ذنوبهم ایمانهم، هذا قول ائمة السنة و سلف الأمة؛(2)

این همانند سخنی است که گفته: گناه کاران از اهل ملت }اسلام{ مؤمن و گناه کارند و با گناهانشان از اسلام و ایمان خارج نمی شوند و گناهانشان، ایمان آن ها را حبط نمی کند. این گفته امامان سنت و سلف امت است.

امام جوینی

(3) }متوفی 438ق{

او می گوید: «انّ ادخال الکافر فی الملة امر عظیم و اخراج مسلم عنها امر عظیم»؛(4)

داخل کردن کافر در ملت اسلام کاری

خطرناک و اخراج مسلمان از آن نیز اقدامی خطرناک است.

ابن حزم

(5) }متوفی 456ق{

ابن حزم میگوید:

ص:165


1- . او عبدالوهاب بن علی بن نصر بن احمد بن حسین بن هارون بن مالک بن طوق ثعلبی بغدادی، مالکی، مکنی به ابومحمد، فقیه، ادیب و شاعر است که در سال 362 هجری در بغداد متولد شد و در آنجا اقامت کرد و سپس به دمشق و مصر هجرت کرد و در ماه صفر سال 424 هجری در مصر وفات یافت. از جمله کتاب های او التلقین فی فروع الفقه المالکی، الادلة فی مسائل الخلاف، المعونة فی شرح الرسالة و عیون المسائل و شرح المدونة می باشد. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج6، ص226 - 227.{
2- . ابومحمد عبدالوهاب، شرح عقیدة الامام مالک الصغیر، ص107.
3- . او عبدالملک بن عبدالله بن یوسف بن محمد جوینی، مکنی به ابوالمعالی و ملقب به امام الحرمین است. بنابر قول سبکی در سال 438 هجری وفات یافت. }طبقات الشافعیة الکبری، ج3، ص208 -209{.
4- . قاضی عیاض، الشفا، ج2، ص277 به نقل از او.
5- . او ابومحمد علی بن احمد بن سعید بن حزم است که در سال 384 هجری در شهر قرطبه اندلس متولد شده و سال 456هجری در 71 سالگی وفات یافت. }ابن حزم، المحلی، مبحث مقدمه.{

أتری هؤلاء کفروا؟ بل والله من کفّرهم فهو احقّ بالتکفیر. ولقد یحق علی المرء المسلم أن یزمّ لسانه ویعلم أنه مجزی بما تکلم، مسئول عنه غداً...؛(1)

آیا آنان را مشاهده میکنی که کافر شدهاند؟ به خدا سوگند هر کس ایشان را تکفیر کند، او به تکفیر سزاوارتر است و به طور حتم بر انسان مسلمان است تا بر زبانش لجام زده و بداند به آنچه سخن میگوید پاداش داده و فردای قیامت درباره آن مسئول است.

وی میگوید:

وأما من کفر النّاس بما تؤول إلیه أقوالهم فخطأ لأنّه کذب علی الخصم وتقویل له ما لم یقل به وإن لزمه...؛(2)

و اما کسی که مردم را به لازمۀ اقوالشان تکفیر کند، خطاکار است، زیرا دروغی است بر مخالف و نسبتی است به او به چیزی که معتقد به آن نیست، گرچه لازمه کلامش میباشد... .

ابن حزم می گوید:

و ذهبت طائفة الی انّه لایکفّر و لایفسّق مسلم بقول قاله فی اعتقاد او فتیا، و انّ کل من اجتهد فی شیی ء من ذلک فدان بما رأی انّه الحقّ فانّه مأجور علی کلّ حال، ان أصاب فأجران و ان اخطأ فأجر واحد. قال: و هذا قول ابن ابی لیلی، و ابی حنیفة و الشافعی و سفیان الثوری و داودبن علی، و هو قول کل من عرفنا له قولاً فی هذه المسألة من الصحابة لانعلم منهم خلافا فی ذلک اصلاً؛(3)

طایفه ای معتقدند که نباید مسلمانی را نسبت به کفر و یا فسق داد، به دلیل گفتاری که در باب اعتقاد یا فتوا داده است، و این که هر مجتهدی در این مسائل به آنچه اعتقاد پیدا کرده که حقّ است به هرحال مأجور می باشد، اگر به واقع رسیده دو اجر دارد و اگر به خطا رفته یک ثواب دارد. آن گاه می گوید: این قول ابن ابی لیلی و ابوحنیفه و شافعی و سفیان ثوری و داودبن علی است، و نیز قول هر صحابی که

ص:166


1- . الاجماع، ص178؛ ابن وزیر، الروض الباسم، ص52؛ دکتر زمل العطیف، التکفیر، ج1، ص373.
2- . الفصل، ج3 ص 250.
3- . ابن حزم، الفصل فی الأهواء و الملل و النحل، ج3، ص291.

گفتار او را در این مسئله شناخته ایم و از آن ها خلافی در این موضوع هرگز سراغ نداریم.

شیخ طوسی

(1) }متوفی 460ق{

ایشان در ذیل آیه 94 از سوره نساء می گوید:

خاطب الله تعالی بهذه الآیة المؤمنین الذین اذا ضربوا فی الارض بمعنی ساروا فیها للجهاد و ان یتأنوا فی قتال من لایعلمون کفره و لا ایمانه، و عن قتل من یظهر الایمان و ان ظنّ به الکفر باطنا. و لایعجلوا حتی یبین لهم امرهم، فانهم ان بادروا ربما اقدموا علی قتل مؤمن، و لایقتلوا من استسلم

لهم و کف عن قتالهم و اظهر انّه اسلم و الاّ یقولوا لمن هذه صورته: لست مؤمنا...؛(2)

خداوند متعال در این آیه مؤمنانی را خطاب قرار داده که چون در روی زمین برای جهاد حرکت می کنند در کشتن کسانی که از کفر و ایمانشان اطلاعی ندارند و نیز از کشتن کسانی که اظهار ایمان می کنند، گرچه در باطن گمان کفر به آنان است، درنگ کرده و عجله نمی کنند، تا برای آنان امرشان آشکار گردد، زیرا اگر دست به کار شوند، چه بسا اقدام به کشتن مؤمن کنند، و کسانی که تسلیم می شوند را به قتل نرسانده و دست از نبرد با آنان برمی دارند و اظهار می کنند که مسلمانند، و به افرادی که چنین وضعیتی دارند نمی گویند: تو مسلمان نیستی.... .

ص:167


1- . او شیخ الطایفة ابوجعفر محمد بن حسن طوسی است که در ماه رمضان سال 358 هجری متولد شد. او در سال 408 هجری درحالی که بیست و سه ساله بود وارد بغداد شد و از زعیم مذهب جعفری در آن دیار، یعنی شیخ مفید، بهره جست و پس از انتقال زعامت شیعه به سید مرتضی رحمه الله او را نیز ملازمت کرده و از او بهره برد و در سال 436 هجری به منصب زعامت شیعه رسید. وی پس از حدوث فتنه بین شیعه و سنی در بغداد در سال 447 هجری به نجف اشرف هجرت کرد و در سال 460 هجری در نجف وفات یافت. از او آثاری به یادگار مانده که از آن جمله التبیان فی تفسیر القرآن، الخلاف، المبسوط، النهایة و دیگر کتب می باشد. }مقدمه تفسیر التبیان{.
2- . شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص297.

ابن عبدالبر

(1) }متوفی 463ق{

او در شرح «فقد باء بها احدهما» می گوید:

و هذا غایة فی التحذیر من هذا القول و النهی عن ان یقال لاحد من اهل القبلة: یا کافر؛(2)

این دلالت بر شدت برحذر داشتن مردم از این گفتار و نهی از آن است که به یکی از اهل قبله گفته شود: ای کافر.

ابواسحاق شیرازی

(3) }متوفی 476ق{

او امام ابواسحاق ابراهیم بن علی شیرازی فیروزآبادی است و کتابی در فقه به نام المهذّب فی فقه الامام الشافعی دارد. وی در بخشی از این کتاب می نویسد:

انّ النبی کفّ عن المنافقین لما اظهروا من الاسلام مع ما کانوا یبطنون من خلافه، فوجب ان یکفّ عن المعطّل و الزندیق لما یظهرونه من الاسلام. فان کان المرتد ممن لا تأویل له فی کفره فاتی بالشهادتین حکم باسلامه لحدیث انس رض؛(4)

پیامبر هنگامی که منافقان اسلام خود را اظهار کردند، دست از آن ها برداشت، با وجود آن که در باطن خلاف آن را معتقد بودند. از این رو اگر مرتد در کفرش تأویلی نیست و اقرار به شهادتین می کند، به دلیل حدیث انس - رض - حکم به اسلام او می شود.

ص: 168


1- . او امام اهل سنت مالکی ابوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر قرطبی است که از جمله تألیفاتش کتاب التمهید لما فی الموطّأ من السنن و المسانیداست. او در سال 463 هجری وفات یافت. }التمهید، ج1، مقدمه.{
2- . التمهید، ج17، ص22.
3- . او ابراهیم بن علی بن یوسف فیروزآبادی شیرازی، مکنی به ابوسحاق و ملقب به جمال الدین، فقیه، صوفی است که در سال 393 هجری در فیروزآباد متولد و سپس وارد بصره و بغداد شد و در سال 476 هجری وفات یافت. از جمله تألیفات او المهذّب فی الفقه، النکت فی الخلاف، اللمع و شرحه، التبصرة فی اصول الفقه، المعونة فی الجدل، طبقات الفقهاء است. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج1، ص68-69.{
4- . ابواسحاق شیرازی، المهذّب فی فقه الامام الشافعی، ج2، ص222 -223.

ابوالمحاسن رویانی

(1) }متوفی 502ق{

شعرانی در مبحث 58 از الیواقیت و الجواهر از ابوالمحاسن رویانی و دیگران از علمای بغداد نقل کرده که می گویند:

لایکفّر احد من المذاهب الاسلامیة، لانّ رسول الله قال: من صلّی صلاتنا و استقبل قبلتنا و اکل ذبیحتنا فله ما لنا و علیه ما علینا؛(2)

احدی از افراد مذاهب اسلامی را نباید تکفیر کرد، زیرا رسول خدا فرمود: هرکس نماز ما را خوانده و رو به قبله ما بایستد و از ذبیحه ما بخورد، احکام ما بر او جاری می شود.

ابوحامد غزالی

(3) }متوفی 505 ق{

او می گوید: «لایلزم کفر المؤوّلین ما داموا یلازمون قانون التأویل»؛(4) مادامی که تأویل کنندگان ملازمت با قانون تأویل دارند، نمی توان آن ها را تکفیر کرد.

هم چنین می گوید: «لم یثبت عندنا انّ الخطأ فی التأویل موجب للتکفیر»؛(5) نزد ما ثابت نشده که خطای در تأویل موجب تکفیر است.

ابوحامد غزالی می گوید:

ص:169


1- . او عبدالواحد بن اسماعیل بن احمد بن محمد رویانی، طبری، شافعی، مکنی به ابوالمحاسن و ملقب به فخر الاسلام، فقیه و اصولی است که در سال 415 هجری در بخارا متولد شده و فقه را در آنجا فرا گرفت و سپس به مناطق دیگر رفت تا به ماوراء النهر رسید و به علومی از جمله احادیث بسیار دست یافت و در طبرستان متولی قضاوت شد و ملاحده در آمل در 11 محرم سال 502 هجری او را به قتل رساندند. از جمله کتاب های او بحر المذهب، الکافی، حلیة المؤمن است که همگی در فقه شافعی می باشد. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج6، ص206.{
2- . شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ص125.
3- . او محمد بن محمد بن احمد ابوحامد طوسی معروف به غزالی و حجة الاسلام است که اصولی، فقیه، فیلسوف و صوفی بوده در سال 450 هجری در طوس متولد شد و در سال 505 هجری نیز در طوس وفات یافت. غزالی، احیاء علوم الدین، مقدمه کتاب، دارالهادی، بیروت، سال 1412 هجری. }زرکلی، الاعلام، ج7، ص22.{
4- . ابوحامد غزالی، فیصل التفرقة بین الاسلام و الزندقة، ص63.
5- . همو، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص158.

و الذی ینبغی ان یمیل المحصل الیه الاحتزار من التکفیر ما وجد الیه سبیلا؛ فإنّ استباحة الدماء والاموال من المصلّین إلی القبلة، المصرحین بقول لا اله الاّ الله، محمد رسول الله خطأ، والخطأ فی ترک الف کافر فی الحیاة اهون من الخطأ فی سفک محجمة من دم مسلم؛(1)

آنچه سزاوار است محصّل به آن میل پیدا کند دوری از تکفیر است، تا آن جا که راه دارد، زیرا مباح کردن خون ها و اموال از نمازگزاران به سوی قبله که تصریح به وحدانیت خداوند و رسالت محمّد دارند، اشتباه است، و اشتباه در ترک هزار کافر در زندگی آسان تر است از ریختن کمی از خون مسلمان.

ایشان می گوید:

کفّ لسانک عن اهل القبلة ما امکنک ماداموا قائلین: لا إله إلاّ الله، محمد رسول الله، غیر مناقضین لها، و المناقضة تجویز الکذب علی رسول الله9؛ فانّ التکفیر فیه خطر و السکوت لا خطر فیه.(2)؛(3)

زبانت را از اهل قبله آن مقدار که می توانی باز دار، مادامی که گوینده لا إله الاّ الله و محمّد رسول الله هستند، و آن را نقض نکرد ه اند، و نقض آن تکذیب رسول خدا زیرا

در تکفیر خطر بزرگی است و در سکوت خطری نمی باشد.

وی هم چنین در این باره می گوید: «مهما حصل من تردد فالوقف فیه عن التکفیر أولی»؛(4)

هرچه که تردد حاصل شود توقف در آن، از تکفیر اولی است.

ابوحامد غزالی می گوید:

کل فرقة تکفر مخالفها و تنسب إلیه تکذیب الرسول: فالحنبلی یکفر الأشعری زاعماً انّه کذب الرسول اثبات الفوق لله تعالی، و فی الاستواء علی العرش. و الأشعری یکفره زاعماً انّه مشبه و کذب الرسول فی انّه لیس کمثله شیء. و الأشعری یکفر المعتزلی زاعماً انّه کذب الرسول فی جواز رؤیة الله تعالی، و فی اثبات العلم و القدرة

ص:170


1- . همان، ص157.
2- . همو، فیصل التفرقة بین الاسلام و الزندقة، ص85.
3- . همو، فیصل التفرقة بین الاسلام و الزندقة، ص85.
4- . همان، ص90.

و الصفات له. و المعتزلی یکفر الأشعری زاعماً انّ اثبات الصفات تکثیر للقدماء و تکذیب للرسول فی التوحید. و هذا کلّه غلو و اسراف فی التکفیر.(1)

هر فرقه ای مخالفش را تکفیر می کند و به او نسبت تکذیب پیامبر می دهد، مثل این که حنبلی، اشعری را تکفیر می کند، به گمان این که او با اثبات فوقیت برای خداوند متعال و استوای بر عرش، پیامبر را تکذیب کرده است.

اشعری حنبلی را تکفیر می کند به گمان این که او پیامبر را تکذیب کرده، زیرا خدا را تشبیه به خلق کرد. و حال آن که همانند او موجودی نیست.

اشعری معتزلی را تکفیر می کند، به گمان این که او پیامبر را تکذیب کرده، در جواز رؤیت باری تعالی، و در اثبات علم، قدرت و صفات برای او.

معتزلی اشعری را تکفیر می کند به گمان این که اثبات صفات موجب تکثیر قدما و تکذیب پیامبر در توحید است.

همه این ها غلو و اسراف در تکفیر است.

وی هم چنین می گوید:

من اشدّ الناس غلواً و اسرافاً طائفة من المتکلمین کفّروا عوام المسلمین و زعموا انّ من لایعرف الکلام بمعرفتهم ولم یعرفوا العقائد الشرعیة بأدلتهم التی حرروها فهو کافر. فهؤلاء ضیّقوا رحمه الله الواسعة علی عباده اولا و جعلوا الجنة وقفاً علی شرّذمة یسیرة من المتکلمین، ثم جهلوا ما تواتر من السنة ثانیاً...؛(2)

از تندروترین مردم در غلو و اسراف کاری، گروهی از متکلمان اند که عوام مسلمانان را تکفیر کرده و گمان می کنند هرکس همانند ایشان به کلام معرفت پیدا نکند و عقاید شرعی را با ادله ای که آنان تحریر کرده اند نشناسد، او کافر است. آنان رحمت واسعه الهی را اولاً بر بندگان تضییق کرده و بهشت را وقف دسته ای کوچک از متکلمان نموده اند، و ثانیاً جاهل به سنت متواترند... .

ابوحامد غزالی می گوید:

نّ النظر فی التکفیر یتعلق بامور:

ص: 171


1- . همان، ص49.
2- . همان، ص97.

الأمر الأول: انّ النص الشرعی الذی عدل به عن ظاهره هل یحتمل التأویل أم لا؟ فان احتمل التأویل فهل هو قریب أم بعید؟ و معرفة ما یقبل التأویل و مالایقبل التأویل لیس بالهیّن، بل لایستقلّ به إلاّ الماهر الحاذق فی علم اللغة العارف بأصولها ثمّ بعادة العرب فی الإستعمال.

الأمر الثانی: هل النص المتروک متواتر أم آحاد أم علیه اجماع؟ و لایستقلّ بادراک ذلک إلاّ الباحثون عن کتب التواریخ و احوال القرون و کتب الأحادیث و احوال الرجال. أما الإجماع فادراکه من اغمض الأشیاء.

الأمر الثالث: هل المنکر وصله التواتر و الإجماع أم لا؟

الأمر الرابع: النظر فی دلیله الباعث له علی مخالفة الظاهر أهو علی شرط البرهان أم لا؟ فانّ البرهان ان کان قاطعاً رخص فی التأویل و ان کان بعیداً؛ فإذا لم یکن قاطعاً لم یرخص فی تأویل سابق إلی الفهم.

الأمر الخامس: النظر فی انّ ذکر تلک المقالة هل یعظم ضررها فی الدین أم لا؟ فانّ ما لایعظم ضرره فی الدین فالأمر فیه اسهل، و ان کان القول شنیعاً و ظاهر البطلان. و المقصود: انّه لاینبغی ان یکفر بکلّ هذیان و ان کان ظاهر البطلان.(1)؛(2)

مناقشه در صدور تکفیر به اموری تعلق می گیرد:

امر اول: نص شرعی که از آن عدول شده؛ از ظاهرش به آن آیا احتمال تأویل در آن می رود یا نمی رود؟ اگر احتمال تأویل داده می شود، آیا قریب است یا بعید؟ و شناخت آنچه قبول تأویل می کند و آنچه قبول تأویل نمی کند آسان نیست، بلکه تنها شخص ماهر در علم لغت و عارف به اصول علم لغت و عادت عرب در استعمال به آن مطلع است.

امر دوم: آیا نصی که ترک شده خبر متواتر است یا خبر واحد یا بر آن اجماع می باشد؟ و آن را درک نمی کند، مگر کسانی که در کتاب های تاریخ و احادیث و احوال رجال جست وجو کنند، اما اجماع، پس درک آن از دشوارترین کارهاست.

امر سوم: آیا به منکر بودن، به حد تواتر و اجماع رسیده یا نه؟

ص:172


1- . همان، ص91-95.
2- . همان، ص91-95.

امر چهارم: دلیلی که موجب مخالفت با ظاهر شده، آیا شرط برهان را دارد یا ندارد؟ زیرا اگر برهان قاطع باشد، رخصت در تأویل داده شده، اگرچه دور باشد، ولی اگر قاطع نباشد، رخصت در تأویل سابق به فهم داده نشده است.

امر پنجم: آیا ذکر آن گفتار ضرر عظیمی در دین دارد یا ندارد؟ زیرا آنچه که ضرر بزرگی در دین ندارد، امر در آن آسان تر می باشد، گرچه گفته شنیع بوده و در ظاهر باطل است و مقصود این است که سزاوار نیست که با هر هذیانی کسی را تکفیر کرد، گرچه در ظاهر باطل باشد.

با توجه به این شرایط نمی توان گفتار هر کسی را حمل بر کفرگویی و وی را تکفیر کرد.

ابوحامد غزالی می گوید:

و المبادرة إلی التکفیر انّما تغلب علی طباع من یغلب علیهم الجهل.(1)؛(2)

مبادرت ورزیدن به تکفیر، غلبه بر طبع هایی دارد که جهل بر آن ها حاکم است.

وی هم چنین می گوید:

فإذا رأیت الفقیه الذی بضاعته مجرد الفقه یخوض فی التکفیر و التضلیل فاعرض عنه ولا تشغل به قلبک و لسانک؛ فانّ التحدی بالعلوم غریزة بالطبع، لایصبر عنه الجهال، و لأجله کثر الخلاف بین الناس؛(3)

هرگاه مشاهده کردی فقیهی را که بضاعتش تنها فقه است و در تکفیر و نسبت گمراهی دادن [به مردم] فرو رفته، از او اعراض کن، و قلب و زبانت را به آن مشغول نکن، زیرا مبارزه طلبی با علوم، غریزی طبع است و جاهلان بر آن صبر ندارند، و بدین جهت است که اختلاف بین مردم بسیار است.

ص:173


1- . همان، ص90.
2- . همان، ص90.
3- . همان، ص95.

بغوی

(1) }متوفی 516 ق{

بخاری به سندش از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

امرت ان اقاتل الناس حتی یشهدوا ان لا اله الاّ الله و انّ محمّدا رسول الله و یقیموا الصلاة و یؤتوا الزکاة، فاذا فعلوا ذلک عصموا منّی دماءهم و اموالهم الاّ بحقّ الاسلام و حسابهم علی الله»؛(2)

من مأمور شده ام که با مردم بجنگم، تا شهادت به وحدانیّت خدا و رسالت محمد داده

و نماز به پا داشته و زکات دهند، و چون چنین کردند خون و اموالشان از ناحیه من - به جز به حقّ اسلام - محفوظ می ماند، ولی حساب آنان بر خداوند است.

بغوی در شرح این حدیث می گوید: «و فی الحدیث دلیل علی انّ امور الناس فی معاملة بعضهم بعضا انّما تجری علی الظاهر من احوالهم دون باطنها»؛(3) این حدیث دلیل بر آن است که مردم در زندگی و معامله با یکدیگر باید بر ظاهر احوالشان حکم جاری کنند، نه باطن آن ها.

قاضی عیاض یحصبی اندلسی

(4) }متوفی 544ق{

او می گوید:

یجب الاحتراز من التکفیر فی اهل التأویل؛ فانّ استباحة دماء المسلمین الموحدین خطر، و الخطأ فی ترک الف کافر اهون من الخطأ فی سفک محجمة من دم مسلم واحد. و قال: فاذا قالوها یعنی الشهادة عصموا منّی دمائهم و اموالهم الاّ بحقها و

ص:174


1- . او حافظ، ابومحمد حسین بن مسعود فرّاء بغوی است که در شهر بغشور یابغ از شهرهای خراسان متولد شده و در سال 516 هجری وفات یافت و از جمله کتاب های او تفسیر بغوی معروف به معالم التنزیل است. }تفسیر بغوی، مقدمه کتاب، دارالمعرفة، بیروت.
2- . بخاری، صحیح بخاری، کتاب الایمان، باب فان تابوا و اقاموا الصلاة.
3- . بغوی، شرح السنة، ج1، ص70.
4- . او عیاض بن موسی بن عیاض بن عمرون یحصبی منسوب به یحصب بن مالک قبیله ای از حمیر، سبتی منسوب به شهر سبته و مکنی به ابوالفضل است. او در سال 476 هجری در سبته شهری در مغرب متولد و سپس به جهت کسب علم وارد اندلس شد و در شهر قرطبه از جماعتی از علما بهره مند گشت و سپس در سال 508 هجری به سبته بازگشت و مدتی طولانی متولی قضاوت شد و در سال 544 هجری در مراکش وفات یافت. }قاضی عیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، مقدمه کتاب.{

حسابهم علی الله، فالعصمة مقطوع بها مع الشهادة و لاترتفع و یستباح خلافها الاّ بقاطع و لاقاطع من شرع و لاقیاس علیه؛(1)

باید از تکفیر اهل تأویل احتراز کرد؛ زیرا مباح شمردن خون های مسلمانان موحد خطرناک است، و خطا کردن در ترک هزار

کافر، از خطا کردن در ریختن خون یک مسلمان آسان تر است. پیامبر فرمود: هرگاه مردم شهادتین گویند از جانب من خون ها و اموالشان محفوظ است مگر در موارد به حق و حساب آنان با خداست، از این رو با اقرار به شهادتین به طور قطع خون و مالشان محفوظ است و این محافظت برداشته نشده و خون و مال مباح نمی گردد، مگر با دلیل قاطعی، در حالی که دلیل قاطعی از شرع و یا قیاسی بر آن وجود ندارد.

ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی

(2) }متوفی 548ق{

او می گوید:

القدر الذی یصیر المؤمن مؤمنا هو التکلیف العام علی عوام الخلق و خواصهم، هو ان یشهد ان لا اله الاّ الله وحده لاشریک له فی ملکه و لا نظیر له فی جمیع صفات الهیته، و لاقسیم له فی افعاله، و انّ محمدا رسوله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله، فاذا اتی بذلک و لم ینکر شیئا مما جاء به و انزل به فهو مؤمن؛(3)

مقدار کاری که مؤمن با آن مؤمن به حساب می آید، همان تکلیف عمومی بر عوام و خواص خلق است؛ یعنی گواهی به وحدانیت خدای بی شریک در سلطنت و بی نظیر در تمام صفات الوهیت و بی همتا در افعالش و این که محمد

رسول اوست و او را به هدایت و دین حق فرستاده، تا آن را بر تمام ادیان غلبه دهد، پس هرگاه چنین کرد و هیچ یک از تعلیماتی که به واسطه پیامبر نازل شده را انکار نکرد، او مؤمن است.

ص:175


1- . قاضی عیاض، الشفا، ص278.
2- . او محمد بن عبدالکریم بن احمد شهرستانی، شافعی، مکنی به ابوالفتح، فقیه، حکیم، متکلم اشعری است که در سال 467 هجری در شهرستان ما بین نیشابور و خوارزم متولد شده و بعد از فراگرفتن علم در آن دیار به بغداد هجرت کرد و حدیث را در نیشابور فرا گرفت و در آخر ماه شعبان سال 548 هجری وفات یافت. از جمله تصنیفات او عبارت است از الملل و النحل، نهایة الاقدام. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج10، ص187.{
3- . شهرستانی، نهایة الأقدام فی علم الکلام، ص472.

ابن ابن عساکر دمشقی

(1) }متوفی 571ق{

او بعد از ذکر نصوص وارد درباره خطر تکفیر می گوید: «فهذه الأخبار تمنع من تکفیر المسلمین، فمن اقدم علی التکفیر فقد عصی سید المرسلین»؛(2) این روایات از تکفیر مسلمانان منع می کند، از این رو هرکس بر تکفیر اقدام کند، به طور قطع سرور رسولان را نافرمانی کرده است.

ابن ابن طفیل اندلسی (581ق)

محمد لطفی جمعه می گوید: «فقد کان ابن الطفیل الاندلسی یحترم الغزالی و لکنّه خالفه فی تکفیر الفلاسفة و قال: انّ الغزالی کان مضطربا و مترددا فی مبادئه»؛(3) ابن ابن طفیل اندلسی غزالی را احترام می کرد، ولی با او درباره تکفیر فلاسفه مخالفت می کرد و می گفت: غزالی به طور قطع در مبادی خود مضطرب و متردّد است.

کاسانی

(4) }متوفی 587 ه-{

او که از فقهای حنفیه بوده، می گوید: «لاخلاف بین اصحابنا فی انّ دار الکفر تصیر دار اسلام بظهور احکام الاسلام فیها»؛(5) بین اصحاب ما خلافی نیست در این که دار الکفر با ظهور احکام اسلامی در آن، به دار اسلام تبدیل می شود.

ص:176


1- . او علی بن حسن بن هبة الله بن عبدالله بن حسین، مکنی به ابوالقاسم، دمشقی، شافعی و معروف به ابن عساکر است که در اول ماه محرم، سال 499 هجری در شهر دمشق متولد و در سال 571 هجری وفات یافت. }ابن عساکر، مقدمه تاریخ مدینة دمشق، ج1، مقدمه{.
2- . همو، تبیین کذب المفتری.
3- . محمد لطفی جمعه، تاریخ فلاسفة الاسلام فی المشرق و المغرب، ص71.
4- . او علاء الدین ابوبکر بن مسعود کاسانی حنفی ملقب به ملک العلماء است. او منسوب به شهری بزرگ در اول ترکستان می باشد که ماوراء سیحون و شاش است. تاریخ ولادتش معلوم نیست ولی گفته شده در سال 587 هجری در حلب رحلت کرده است. از کتاب های معروف او بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع می باشد. }کاسانی، بدائع الصنائع، مقدمه کتاب.{
5- . کاسانی، بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، ج7، ص130.

جمال الدین احمد بن محمد غزنوی حنفی (متوفی 593ق)

(1) }متوفی 593ق{

او می گوید:

و لا نکفّر احدا من اهل القبلة بذنب ما لم تستحله و لانخرج العبد من الایمان الاّ بجحود ما ادخله فیه، و الایمان واحد و اهله فی اصله سواء، و التفاضل بینهم بالتقوی؛(2)

ما احدی از اهل قبله را به جهت هیچ گناهی تکفیر نمی کنیم، مادامی که آن را حلال نشمارد، و بنده ای را از ایمان خارج نمی کنیم، مگر با انکار چیزی که به واسطه اقرار به آن، او را داخل در ایمان کرده است. ایمان یکی است و اهل ایمان در اصل

آن یکسانند و تفاضل و تفاوت بین آنان به تقواست.

ابن رشد اندلسی (متوفی 595 ق)

(3)

وی از بزرگ ترین مخالفان رأی غزالی در تکفیر فلاسفه است و کتابی در ردّ او به نام تهافت التهافت نوشته است. او غزالی را از بزرگ ترین مسؤلان در گمراهی بسیاری از مردم از حکمت و شریعت می داند.(4)

محمد بن عمر فخر رازی (متوفی 606ق)

(5) }متوفی 606ق{

او بعد از ذکر عنوان «الکفر عبارة عن انکار ما علم بالضرورة مجیی ء الرسول به» می گوید:

ص:177


1- . او احمد بن محمد بن محمود بن سعید غزنوی کاشانی، حنفی، فقیه و اصولی است که در حلب در سال 593 هجری وفات یافت. از جمله تصنیفات او عبارت است از: روضة اختلاف العلماء، روضة المتکلمین فی الکلام، المقدمة الغزنویة فی فروع الفقه الحنبلی، روضة اختلاف العلماء فی اصول الفقه. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج2، ص156.{
2- . غزنوی، اصول الدین، ص301 - 304.
3- . او محمد بن احمد بن محمد بن رشد از بزرگان فلاسفه عرب است که در قرطبه اندلس سال 520 هجری متولد و در سال 595 هجری در مراکش وفات یافته است.
4- . محمد لطفی جمعه، تاریخ فلاسفة الاسلام فی المشرق و المغرب، ص173.
5- . او فخرالدین رازی ابوعبدالله محمد بن عمر بن حسین قرشی طبرستانی الاصل و شافعی المذهب است که در تفسیر و کلام و اصول تبحّر داشته است. در سال 543 یا 544 یا 555 هجری متولد شد و در سال 606 هجری وفات یافت. از جمله کتاب های او التفسیر الکبیر است. }فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، ج1، مقدمه{

فعلی هذا لانکفّر احدا من اهل القبلة؛ لانّ کونهم منکرین لما جاء به الرسول غیر معلوم ضرورة، بل نظرا، و بالله التوفیق؛(1)

کفر عبارت است از انکار مطلبی که علم ضروری به آمدن آن از جانب پیامبر است. بنابراین ما احدی از اهل قبله را تکفیر نمی کنیم، زیرا این که آنان منکر تعالیم رسول باشند، به طور ضروری معلوم نیست،

بلکه این امر نظری است و توفیق از جانب خداست.

ابن ابن قدامه حنبلی (متوفی 620ق)

(2) }متوفی 620ق{

او ابومحمد عبدالله بن احمد بن قدامه حنبلی است که در کتابش می نویسد:

فامّا اهل البدع فمن حکم باسلامه فله الشفعة؛ لانّه مسلم، فتثبت له الشفعة کالفاسق بالأفعال و لانّ عموم الأدلة یقتضی ثبوتها لکل شریک فیدخل فیها؛(3)

و اما اهل بدعت ها، پس هرکس حکم به اسلامش شود، حق شفعه دارد، زیرا مسلمان است و برایش شفعه ثابت می شود، همانند فاسق به اعمال، و به جهت آن که عموم ادله اقتضای ثبوت آن برای هر شریکی دارد، پس داخل در آن است.

محیی الدین ابن عربی (متوفی 638ق)

(4) }متوفی 638ق{

او در باب وصایا از فتوحات خود می نویسد:

ایاکم و معاداة اهل لا اله الاّ الله؛ فانّ لهم الولایة العامة، فهم اولیاء الله، و لو اخطأوا و جاءوا بقراب الارض من الخطایا، و هم لایش-رکون بالله شیئا؛ فانّ الله یتلقی جمیعهم بمثلها مغفرة و من ثبتت ولایته حرمت محاربته؛(5)

ص:178


1- . همو، محصّل افکار المتقدمین و المتأخرین، ص350.
2- . او موفق الدین ابومحمد عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامة بن مقدام بن نصر مقدسی، دمشقی حنبلی است که در شهر نابلس در سال 541 هجری متولد شد و سپس برای کسب علم به بغداد هجرت کرد و در روز شنبه عید فطر سال 620 هجری وفات یافت. از جمله کتاب های او الکافی فی الفقه است. }ابن قدامه، الکافی فی الفقه، ج1، مقدمه{
3- . ابن قدامه، المغنی، ج552.
4- . او محیی الدین بن عربی معروف به شیخ اکبر است که از مهم ترین کتاب های او الفتوحات المکیة می باشد. وی تألیف این کتاب را در سال 599 هجری در مکه شروع و در سال 636 دو سال قبل از مرگش از آن فارغ شد. او در خطبه آن اشاره کرده که این کتاب را به ولی و صفی خود شیخ عبدالعزیز ابومحمد بن ابی بکر قرشی تونسی و یکی از رهبران تصوف مغرب زمین در عصرش هدیه کرده است. }ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج1، ص28{
5- . ابن عربی، الفتوحات المکیة، باب الوصیا، ج4، ص448-449.

از دشمنی با اهل لا اله الاّ الله پرهیز کنید؛ زیرا آنان دارای ولایت عامه هستند و اولیای الهی الهی اند، گرچه خطا کرده و پرونده ای سنگین از خطاها داشته باشند، و ایشان به خداوند هیچ گونه شرک نمی ورزند، زیرا خداوند به اندازه خطاهایشان مغفرت می دهد، و هرکس ولایتش ثابت شود، نبرد با او حرام است.

ابوالعباس قرطبی (متوفی 656ق)

(1) }متوفی 656ق{

وی بعد از ذکر اختلاف امامان در تکفیر خوارج می گوید: «و باب التکفیر باب خَطِر و لانعدل بالسلامة شیئا»؛(2)

باب تکفیر بابی است خطرناک، ولی ما با صلح و سلامتی، چیزی را معاوضه نمی کنیم.

قرطبی (متوفی 671ق)

(3) }متوفی 671ق{

او می گوید:

و لیس قوله: {أَن تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ}(4) بموجب ان یکفر الانسان و هو لایعلم، فکما لایکون الکافر مؤمنا الاّ باختیاره الایمان علی

الکفر، کذلک لایکون المؤمن کافرا من حیث لایقصد الی الکفر و لایختاره باجماع، کذلک لایکون الکافر کافرا من حیث لایعلم؛(5)

قول خداوند نیست }این که اعمال شما در حالی که نمی دانید از بین برود{ موجب این که انسان در حالی که نمی داند کافر شود، پس همان گونه که کافر بدون آن که ایمان را بر کفر برگزیند مومن نمی شود هم چنین مؤمن کافر

ص:179


1- . او احمد بن عمر بن ابراهیم بن عمر، انصاری اندلسی، قرطبی، مالکی، ملقب به ضیاء الدین و مکنی به ابوالعباس فقیه، محدّث، مدرس است که در سال 578 هجری در قرطبه متولد و در سال 656 هجری وفات یافت. }قرطبی، المفهم لما اشکل من تلخیص کتاب مسلم، ج1، مقدمه.{
2- . عسقلانی، فتح الباری، ج12، ص301، به نقل از او.
3- . او ابوعبدالله محمد بن احمد بن ابی بکر بن فَرْح انصاری خزرجی اندلسی قرطبی مفسّر است که دارای تألیفاتی می باشد و از جمله آن ها الجامع لأحکام القرآن و الاسنی فی شرح اسماء الله الحسنی و التذکرة باحوال الموتی و احوال الآخرة و التذکار فی افضل الأذکار{ و... می باشد. او در سال 671 هجری شب دوشنبه نهم شوال رحلت نمود. }قرطبی، تفسیر الجامع لأحکام القرآن، ج1، مقدمه{
4- . حجرات، آیه 2.
5- . قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، مجلد 8، ج16، ص203.

نمی گردد، در صورتی که قصد کفر نداشته و آن را اختیار نکرده باشد، و این مطلب اجماعی است، و نیز کافر از آن جهت که نمی داند، کافر به حساب نمی آید.

محقق حلی; (متوفی 676ق)

1. او در کتاب حدود در مسائل حدّ مرتد می نویسد:

کلمة الاسلام ان یقول: اشهد ان لا اله الاّ الله و انّ محمداً رسول الله. و ان قال مع ذلک: و ابرأ من کل دین غیر الاسلام کان تأکیداً؛(1)

کلمۀ اسلام این است که بگوید: گواهی می دهم به وحدانیت خدا و این که محمد فرستادۀ اوست و اگر با این اعتراف بگوید و از هر دینی، غیر از اسلام تبری می جویم، تأکید است.

2. در فصل نماز بر میت می نویسد:

من یصلّی علیه، و هو کل من کان مظهراً للشهادتین او طفلاً له ستّ سنین ممن له حکم الاسلام.(2)

کسی که بر او نماز - میت - خوانده می شود فردی است که اقرار به شهادتین کرده یا طفلی شش ساله که به حکم اسلام می باشد.

3. فصل در نجاسات می نویسد:

العاشر: الکافر، و ضابطه کل من خرج عن الاسلام او من انتحله و جحد ما یعلم من الدین ضرورة کالخوارج و الغلاة؛(3)

دهم: کافر است و ضابطه آن، هر کسی است که از اسلام خارج شده یا مدعی اسلام بوده، ولی یکی از ضروریات شناخته شده دین را انکار کرده است همچون خوارج و غالیان.

4. در کتاب نکاح در مسائل لواحق عقد می نویسد:

ص:180


1- . شرائع الاسلام، ج4، ص185.
2- . همان، ج1، ص104و105.
3- . همان، ج1، ص53.

الاولی الکفائة شرط فی النکاح و هی التساوی فی الاسلام، و هل یشترط التساوی فی الایمان؟ فیه روایتان، اظهرهما الاکتفاء بالاسلام، و ان تأکد استحباب الایمان. و هو فی طرف الزوجة اتم؛ لانّ المرأة تأخذ من دین بعلها. نعم لا یصحّ نکاح الناصب المعلن بعداوة اهل البیت}؛ لارتکابه ما یعلم بطلانه من دین الاسلام؛(1)

مسئلۀ اول: همکفو بودن، شرط در نکاح است و آن عبارت است از تساوی در اسلام و آیا تساوی در ایمان نیز شرط می باشد؟ دربارة این موضوع، دو روایت است، ظاهرتر اکتفا به اسلام است، گرچه بر استحباب ایمان

تأکید شده و این شرط برای زوجه تمام تر است، زیرا او پیرو دین همسرش می باشد. نکاح ناصبی که به طور آشکار با اهل بیت: دشمنی می ورزد صحیح نیست، به جهت ارتکاب آنچه بطلانش از دین اسلام معلوم است.

5. در اول کتاب ذباحه می نویسد:

اما الذابح فیشترط فیه الاسلام او حکمه، فلا یتولاه الوثنی... و لایشترط الایمان، و فیه قول بعید باشتراطه. نعم لایصح ذباحة المعلن بالعداوة لأهل البیت} کالخارجی - و ان اظهر الاسلام.(2)؛(3)

اما ذبح کننده، در او اسلام یا به حکم آن شرط است، از این رو نمی تواند بت پرست متولی آن گردد... و ایمان در آن شرط نیست، گرچه قولی بعید آن را شرط می داند. ذبح کسی که اعلان دشمنی با اهل بیت: کرده، همچون خارجی - ناصبی - صحیح نیست، گرچه اظهار اسلام کرده است.

مقصود از ایمان در این گونه ابواب فقهی، در اصطلاح فقهای شیعه، شیعۀ دوازده امامی است.

6. در مسائل لواحق ذباحه می نویسید:

ما یباع فی اسواق المسلمین من الذبائح و اللحوم یجوز شراؤه و لایلزم الفحص عن حاله.(4)

ص:181


1- . همان، ج2، ص299.
2- . همان، ج3، ص204.
3- . همان، ج3، ص204.
4- . همان، ج3، ص206.

آنچه در بازارهای مسلمانان از کشتارها و گوشتها فروخته می شود می توان خرید و تفحص از حال آن ها لازم نیست.

7. هم چنین در کتاب فرایض که همان مواریث است درباره موانع ارث می نویسد:

الثالثة: المسلمون یتوارثون و ان اختلفوا فی المذاهب.(1)؛(2)

مسئلۀ سوم: مسلمانان از یکدیگر ارث می برند، گرچه در مذهب با یکدیگر اختلاف داشته باشند.

نووی (متوفی 676ق)

(3) }متوفی 676ق{

او ابوزکریا یحیی بن شرف نووی است که در شرح خود بر کتاب صحیح مسلم می نویسد: «و اعلم انّ مذهب اهل الحق انّه لایکفّر احد من اهل القبلة بذنب، و لایکفر اهل الأهواء و البدع...»؛(4)

« مذهب اهل حق این است که احدی از اهل قبله با هیچ گناهی تکفیر نمی شوند و نیز اهل هواهای }نفسانی{ و بدعت ها تکفیر نمی شوند... ..

او هم چنین می نویسد:

فیه قوله: }امرت ان اقاتل الناس حتی یشهدوا ان لا اله الاّ الله و یؤمنوا بی و بما جئت به{ بیان ما اختصر فی الروایات الأخر من الاقتصار علی قول:لا اله الا الله، و قد تقدم بیان هذا. و فیه دلالة ظاهرة لمذهب المحققین و الجماهیر من السلف و الخلف: انّ الانسان اذا اعتقد دین الاسلام اعتقادا جازما لاتردد فیه کفاه ذلک و هو مؤمن من الموحدین، و لایجب علیه تعلم ادلة المتکلمین و معرفة الله تعالی بها، خلافا لمن اوجب ذلک و جعله شرطا فی کونه من اهل القبلة و زعم انّه لایکون له حکم المسلمین الاّ به؛ و هذا

المذهب هو قول کثیر من المعتزلة و بعض اصحابنا المتکلمین، و هو خطأ ظاهر؛ فان المراد من التصدیق الجازم قد حصل و لانّ النبی

ص:182


1- . همان، ج4، ص13.
2- . همان، ج4، ص13.
3- . او امام ابوزکریا یحیی بن شرف حورانی نووی است که در منطقه نوی از قریه های حوران متولد یافته و همان جا وفات کرده است. او در دمشق درس خوانده و در سال 676 هجری رحلت کرد. }زرکلی، الاعلام، ج8، ص149{.
4- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج1، ص134.

اکتفی بالتصدیق بما جاء به و لم یشترط المعرفة بالدلیل. فقد تظاهرت بهذا احادیث فی الصحیحین یحصل بمجموعها التواتر باصلها و العلم القطعی؛(1)

قول پیامبر: من مأمورم با مردم نبرد کنم تا به وحدانیت خدا گواهی داده و به من و آنچه آورده ام ایمان آورند{؛ این بیان مختصری است از آنچه در روایات دیگر آمده که همان بسنده کردن بر قول}لا اله الاّ الله{ است. و در آن دلالتی است ظاهر بر مذهب محققین و گروه های سلف و متأخرین؛ این که انسان اگر به دین اسلام اعتقاد قطعی داشته باشد، همین او را کفایت می کند و او مؤمن و از موحدان است، و فراگیری ادله متکلمین و شناخت خداوند متعال با آن ها واجب نیست، بر خلاف کسانی که آن را واجب کرده و شرط مسلمان بودن به حساب آورده و گمان کرده اند که تنها از این راه حکم مسلمان بر آنان بار می شود، و این مذهب، قول بسیاری از معتزله و برخی از اصحاب متکلم ما می باشد که خطای ظاهر است، زیرا مراد از تصدیق جازم حاصل شده و پیامبر به تصدیق کردن دستور هایش اکتفا کرده و شناخت به دلیل را شرط نکرده است. احادیثی که در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده، آشکارا بر این مطالب دلالت دارد، احادیثی که با

مجموع آن ها تواتر و علم قطعی بر اصل آن حاصل می شود.

او نیز می گوید:

انّ مذهب اهل الحق انّه لایکفّر المسلم بالمعاصی من غیر اعتقاد بطلان دین الاسلام. و الاحادیث المرویة تحمل علی کفر النعمة و الاحسان و انّه من اعمال الکفار و اخلاق الجاهلیة و لیس المراد الکفر المخرج من ملة الاسلام؛(2)

به طور قطع مذهب اهل حق آن است که مسلمان با گناهان تکفیر نمی شود، در صورتی که معتقد به بطلان دین اسلام نباشد. احادیث روایت شده، حمل بر کفر نعمت و احسان می شود و این که آن کارها از اعمال کفار و اخلاق جاهلیت است و مقصود از آن ها کفری که عامل خروج از ملت اسلام باشد، نیست.

ص:183


1- . همان، ص181.
2- . همان، ج1، ص49، 50، 54، 57.

هم چنین در شرح صحیح مسلم می نویسد:

اعلم انّ مذهب اهل الحق انّه لایکفّر احد من اهل القبلة بذنب و لایکفر اهل الاهواء و البدع؛ الخوارج و المعتزلة و غیرهم؛(1)

مذهب اهل حق این است که احدی از اهل قبله با هیچ گناهی تکفیر نمی شود، و نیز اهل هواهای }نفسانی{ و بدعت ها، خوارج، معتزله و دیگران تکفیر نمی شوند».

اسامه می گوید:

بعثنا رسول الله فی سریّة فصبحنا الحرقات من جهنیة، فادرکت رجلاً فقال: لا اله الاّ الله، فطعنته فوقع فی نفسی من ذلک، فذکرته للنبیّ فقال رسول الله:

أقال لا اله الاّ الله و قتله؟! قال: قلت: یا رسول الله! انّما قالها خوفا من السلاح. قال: أفلا شققت عن قلبه حتی تعلم أقالها أم لا، فما زال یکرّرها علیّ حتی تمنیت انّی اسلمت یومئذ»؛(2)

رسول خدا ما را به جنگی فرستاد و صبح هنگام به منطقه حرقات از قبیله جهنیه وارد شدیم. مردی را دیدم که لا اله الاّ الله گفت، ولی من نیزه ام را بر او فرو بردم. این کار در دلم تردید ایجاد کرد از این رو به پیامبر عرض کردم، حضرت فرمود: آیا او لا اله الاّ الله گفت و تو او را کشتی؟ عرض کردم: ای رسول خدا! او به دلیل ترس از اسلحه کلمه توحید را بر زبان جاری ساخت. حضرت فرمود: آیا قلبش را نشکافتی تا علم پیدا کنی که این کلمه را گفته است یا خیر؟ حضرت این کلمه را چندان تکرار کرد که من آرزو کردم که در آن روز از نو اسلام می آورم.

نووی در شرح این حدیث می گوید:

و معناه انّک انّما کلّفت بالعمل بالظاهر و ماینطق به اللسان، و امّا القلب فلیس لک طریق الی معرفة مافیه، فانکر علیه امتناعه من العمل بما ظهر باللسان...؛(3)

ص:184


1- . همان، ج1، ص150.
2- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب تحریم قتل الکافر بعد قوله: «لااله الاّ الله».
3- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج2، ص104.

انسان، مکلف به عمل ظاهر و آنچه از زبان فرد خارج می شود، می باشد و کسی آگاه از قلب انسان نیست، به همین سبب پیامبر به

جهت امتناع او از عمل به ظاهر کلام انسان، او را انکار کرده است.

و نیز می گوید: «و فیه دلیل علی القاعدة المعروفة فی الفقه و الاصول انّ الأحکام فیها بالظاهر و الله یتولّی الس-رائر»؛(1) این حدیث دلیل بر قاعده ای معروف در فقه و اصول دارد که باید حکم به ظاهر افراد کرد و خداست که متولّی افراد است.و باطن افراد بر عهده خداوند است.

ابن دقیق العید(متوفی 702ق)

(2) }متوفی 702ق{

او تقی الدین محمد بن علی بن دقیق العید است که در کتاب إحکام الأحکام شرح عمدة الأحکام می نویسد:

و اما من وصف غیره بالکفر فقد رتب علیه الرسول قوله: }حار علیه{ - علی من دعا غیره بالکفر - ای رجع، قال الله تعالی: {إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن یَحُورَ}(3) ای یرجع حیا، و هذا وعید عظیم لمن اکفر احدا من المسلمین ولیس کذلک، و هی ورطة عظیمة وقع فیها خلق کثیر من المتکلمین و من المنسوبین الی السنة و اهل الحدیث لما اختلفوا فی العقائد فغلطوا علی مخالفیهم و حکموا بکفرهم...

و الحق انّه لایکفّر احدا من اهل القبلة الاّ بانکار متواتر من الشریعة عن صاحبها، فانّه حینئذ یکون مکذبا للشرع و لیس مخالفة القواطع مأخذا للتکفیر، و انما مأخذه مخالفة القواعد السمعیة القطعیة طریقا و دلالة؛(4)

ص:185


1- . همان، ص107.
2- . او محمد بن علی بن وهب بن مطیع بن ابی الطاعة قشیری منفلوطی قوصی مصری شافعی مالکی معروف به ابن دقیق العید مکنی به ابوالفتح تقی الدین، محدّث، حافظ، فقیه، اصولی، ادیب، نحوی، شاعر و خطیب است که در ینبع حجاز در سال 625 هجری متولد شده و سپس به شام و مصر هجرت کرده و از علمای آن کشورها بهره ها برد و متولی قضاوت در مصر گردید و در 11 صفر 702 هجری در قاهره وفات یافت. از جمله تصنیفات او عبارت است از: الاقتراح فی علوم الحدیث، شرح مختصر ابن حاجب، الالمام فی احادیث الاحکام، شرح مقدمة المطرزی فی اصول الفقه. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج11، ص70.{
3- . انشقاق، آیه 14.
4- . ابن دقیق، إحکام الأحکام فی شرح عمدة الأحکام، ص594.

کسی که دیگری را متصف به کفر کرده، پیامبر درباره اش فرموده است: }آن کس که دیگری را به آن متصف کند به خودش باز می گردد{ خداوند متعال فرمود: }گمان کرده زنده باز نمی گردد{ و این تهدید بزرگی است برای کسی که یکی از مسلمانان را بدون دلیل تکفیر کرده، و گرداب بزرگی است که بسیاری از متکلمان و منسوبان به سنت و اهل حدیث چون در عقاید اختلاف کردند، بر مخالفان خود حمله ور شده و حکم به کفرشان کردند.

احدی از اهل قبله را نمی توان تکفیر کرد، مگر با انکار خبر متواتری از شریعت از صاحب آن، که در این صورت این کار باعث تکذیب شرع می شود. مخالفت با امور قطعی مجوّزی برای تکفیر نیست، بلکه مجوز آن، مخالفت با قواعد سمعی قطعی به عنوان طریق و دلالت است.

خطیب شافعی (739ق)

او می گوید: «یکفر من نسب الامة الی الضلال»؛(1) هرکس امت را به گمراهی نسبت دهد کافر می گردد.

ذهبی (متوفی 748ق)

(2) }متوفی 748ق{

ذهبی بعد از نقل جمله ای از اشعری «انّی لا اکفر احدا من اهل القبلة» می گوید: «من نیز به این سخن ابوالحسن اشعری اعتقاد دارم».(3)

ذهبی می گوید:

و رأیت للأشعری کلمة أعجبتنی و هی ثابتة رواها البیهقی، سمعت اباحزم العبدری، سمعت زاهر بن احمد السرخسی یقول: لمّا قرب حضور اجل ابی الحسن الأشعری فی داری ببغداد دعانی فأتیته فقال: اشهد علیّ انّی لااکفّر احدا من اهل القبلة؛ لانّ الکلّ یشیرون الی معبود واحد؛ و انّما هذا کلّه اختلاف العبارات. قلت:

ص:186


1- . مغنی المحتاج، ج4، ص136.
2- . او حافظ مورّخ شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان بن قایماز ذهبی است که در دمشق، سوم ماه ربیع الآخر سال 673 هجری متولد و در همان دیار در شب سوم ماه ذی القعده سال 748 هجری وفات یافت و از جمله کتاب های او سیر اعلام النبلاء و تاریخ الاسلام است. }ذهبی، تاریخ الاسلام، مقدمه{
3- . همو، سیر اعلام النبلاء، ج11، ص542.

و بنحو هذا أدین، و کذا کان شیخنا ابن تیمیة فی اواخر ایامه یقول: انا لااکفر احدا من الأمة و یقول: قال النبیّ: لایحافظ علی الوضوء الاّ مؤمن، فمن لازم الصلوات بوضوء فهو مسلم»؛(1)

از ابوالحسن - علی بن اسماعیل - اشعری کلمه ای شنیدم که مرا به تعجب واداشته است، این سخن را بیهقی نقل کرده است: از ابوحزم عبدری شنیدم که زاهربن احمد سرخسی می گفت: هنگام مرگ ابوالحسن اشعری، در خانه اش در بغداد نزد او رفتم وی گفت: گواهی بده بر من که هرگز کسی از اهل قبله را تکفیر نخواهم کرد، زیرا همه به یک معبود اشاره دارند، و اینها همه اختلاف عبارت است. می گویم: من نیز ملتزم به این مطلب می باشم، هم چنین استاد ما ابن تیمیه در اواخر عمرش می گفت: من هیچ فردی از امت اسلامی را تکفیر نمی کنم. و می گفت: پیامبر فرمود: بر وضو، به جز مؤمن محافظت نمی کند، پس هرکس مواظب نماز همراه با وضویش باشد مسلمان است.

ذهبی در تعلیقۀ خود بر کلام ابن ابن خزیمه می نویسد:

و قد تأول فی ذلک حدیث الصورة فلیعذر من تأول بعض الصفات. و أما السلف، فما خاضوا فی التأویل، بل آمنوا وکفوا، وفوّضوا علم ذلک إلی الله ورسوله، و لو أن کل من أخطأ فی اجتهاده مع صحة إیمانه، وتوخیه لاتباع الحق أهدرناه، وبدعناه، لقلّ من یسلم من الائمة معنا؛(2)

ابن خزیمه حدیث صورت را تأویل کرده، پس باید کسانی که برخی از صفات را تأویل می کنند، معذور باشند؛ سلف در تأویل وارد نشده، بلکه ایمان آورده و از آن دست کشیدند و علم آن را به خدا و رسول واگذار کردند و اگر هر کس که در اجتهادش به خطا رفته، با صحت ایمان و التزام به پیروی از حق، خونش را به هدر دهیم و او را بدعت گزار بدانیم، کمتر کسانی از امامان همراهان باقی خواهند ماند.

او درباره ابن تیمیه می نویسد:

ص:187


1- . همان.
2- . همان، ج14، ص373.

... و قد تعبت فی وزنه و فتشه حتی مللت فی سنین متطاولة، فما وجدت أخرّه بین اهل مصر و الشام و مقتته نفوسهم وازدروا به وکذّبوه وکفّروه إلاّ الکبر والعجب وفرط العزام فی رئاسة المشیخة و الازدراء بالکبار...(1)

... من در بررسی احوال او بسیار زحمت کشیدم و به این نتیجه رسیدم که علت کنار گذاشتن وی بین اهل مصر و شام و تنفّر مردم از او و سرزنش و تکذیب و تکفیر او

به دلیل تکبر و شدت علاقه به رهبری علما و توهین به بزرگان بوده است... .

او نیز درباره شخصی می گوید:

فان برعت فی الأصول و توابعها من المنطق و الحکمة و الفلسفة وآراء الأوائل ومحاورات العقول، واعتصمت مع ذلک بالکتاب والسنة واصول السلف، ولفقت بین العقل والنقل، فما أظنّک فی ذلک تبلغ رتبة ابن تیمیة ولا والله تقاربها، وقد رأیت ما آل امره إلیه من الحطّ علیه والهجر والتضلیل والتکفیر والتکذیب بحق و بباطل... ؛(2)

اگر تو در اصول و توابع آن، از منطق و فلسفه و آرای متقدمان و بحث های عقلی نمونه بوده و در عین حال به قرآن و سنت و اصول پیشینیان تمسک کرده و بین عقل و نقل جمع کرده ای، با این حال، گمان نمی کنم که در این امور به مرتبه ابن تیمیه رسیده باشی و نه به خدا، که به مرتبه او نزدیک نشوی، ولی دیدی که عاقبت چگونه پست و ذلیل شد و او را تکفیر کرده و به حق و باطل تکذیبش کردند... .

شمس الدین محمد بن احمد ذهبی شاگرد ابن تیمیه، هنگامی هنگامی که مشاهده می کند استادش در پی تکفیر و تفسیق مسلمانان است، درصدد نصیحت او برآمده و نکاتی را به وی می دهد. این نصیحت نامه که به نام «النصیحة الذهبیة الی ابن تیمیة» معروف است جداگانه

با تحقیق چاپ شده است. متن آن با ترجمه و تحقیق این است:

ص:188


1- . بیان زغل العلم و الطلب، ص17-18.
2- . الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ، ص78.

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله علی ذلّتی، یا ربّ ارحمنی و أقلنی عثرتی و احفظ علی ایمانی، و احزناه علی قلة حزنی، وا أسفاه علی السنة و ذهاب اهلها، و اشوقاه إلی اخوان مؤمنین یعاونوننی علی البکاء، وا حزناه علی فقد اناس کانوا مصابیح العلم و اهل التقوی و کنوز الخیرات. آه علی وجود درهم حلال و أخ مؤنس.

طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب الناس، و تباً لمن شغله عیوب الناس عن عیبه، إلی کم تری القذاة فی عین اخیک و تنسی الجذع فی عینک؟ إلی کم تمدح نفسک و شقاشقک و عباراتک و تذم العلماء و تتبع عورات الناس مع علمک بنهی الرسول: «لاتذکروا موتاکم إلاّ بخیر؛ فانّهم قدأفضوا إلی ماقدموا»،(1) بلی اعرف انّک تقول لی لتنصر نفسک، انّما الوقیعة فی هؤلاء الذین ماشمّوا رائحة الإسلام ولا عرفوا ما جاء به محمّد و هو جهاد، بلی والله عرفوا خیراً ممّا إذا عمل به العبد فقد فاز و جهلوا شیئاً کثیراً ممّا لایعنیهم. و: »«من حسن اسلام المرء ترکه مالایعنیه».(2)

یا رجل! بالله علیک کفّ عنّا؛ فانّک محجاجٌ علیم اللسان لاتقرّ و لاتنام، ایاکم و الأغلوطات فی الدین. کره نبیّک المسائل وعابها و نهی عن کثرة السؤال و قال: «انّ اخوف ما اخاف علی امّتی کل منافق علیم اللسان».(3) و کثرة الکلام بغیر دلیل تقسی تقس-ی القلب إذا کان فی الحلال و الحرام فکیف إذا کان فی العبارات الیونسیة و الفلاسفة و تلک الکفریات التی تعمی القلوب! والله قدصرنا ضحکة فی الوجود. فإلی کم تنبش دقائق الکفریات الفلسفیة لنردّ علیها بعقولنا. یا رجل! قد بلعت سموم الفلاسفة و مصنفاتهم مرّات، و بکثرة استعمال السموم یُدْمِنُ علیها الجسم و تکمن والله فی البدن. و اشوقاه إلی مجلس فیه تلاوة بتدبّر، و خشیة بتذکر، و صمت بتفکّر. واهاً لمجلس یذکر

فیه الأبرار. فعند ذکر الصالحین تنزل الرحمة، لا عند ذکر الصالحین یُذکرون بالإزدراء و اللعنة. کان سیف الحجاج و لسان ابن حزم شقیقین واخَیْتَهما. بالله خلّونا من ذکر بدعة الخمیس و اکل الحبوب، وجدوا فی ذکر بدع کنّا نعدها رأساً من الضلال قد صارت هی محض السنة و اساس التوحید، و من لم یعرفها فهو کافر أو حمار، و من لم یکفّر فهو اکفر من فرعون. و تعد النصاری مثلنا. والله فی القلوب شکوک ان سلم لک ایمانک بالشهادتین فانت سعید.

ص:189


1- . بخاری، صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب ماینهی من سبّ الأموات و...
2- . ترمذی، صحیح ترمذی، کتاب الزهد، باب 11.
3- . احمد بن حنبل، مسند احمد، ج1، ص22.

یا خیبة من اتبعک فانّه مُعرّض للزندقة و الانحلال، و لاسیّما إذا کان قلیل العلم و الدین باطولیّاً شهوانیاً، لکنّه ینفعک و یجاهد عنک بیده و لسانه و فی الباطن عدوّ لک بحاله و قلبه. فهل معظم أتباعک إلاّ قعید مربوط خفیف العقل، او ناشف صالح عدیم الفهم، فان لم تصدقنی ففتّشهم وزنهم بالعدل.

یامسلم! اقدم حمار شهوتک لمدح نفسک، إلی کم تصادقها و تعادی الأخیار؟ إلی کم تصدقها و تزدری بالأبرار، إلی کم تعظمها و تصغر العباد، إلی متی تخالِلها و تمقت الزهاد، إلی متی تمدح کلامک بکیفیة لاتمدح بها والله احادیث الصحیحین. یا لیت احادیث الصحیحین تسلم منک بل فی کل وقت تغیّر علیها بالتضعیف و الإهدار او بالتأویل و الإنکار.

أما آن لک ان ترعوی؟ أما حان لک ان تتوب و تنیب؟ أما انت فی عشر السبعین و قد قرب الرحیل. بلی والله ما أذکر انّک تذکر الموت، بل تزدری بمن یذکر الموت، فما اظنّک تقبل علی قولی و لاتُصغی إلی وعظی، بل لک همّة کبیرة فی نقض هذه الورقة بمجلدات و تقطع لی أذناب الکلام، ولاتزال تنتصر حتّی اقول لک و البتة سکتت.

فإذا کان هذا حالک عندی و أنا الشفوق المحبّ الوادّ، فکیف یکون حالک عند اعدائک، و أعدائک والله فیهم صلحاء و عقلاء و فضلاء، کما انّ اولیائک فیهم فجرة و کذبة و جهلة و بطلة و عور و بقر.

قد رضیت منک بأن تسبّنی علانیة و تنتفع بمقالتی سراً: }رحم الله امراً اهدی إلی عیوبی{، فانّی کثیر العیوب، عزیز الذنوب، الویل لی ان أنا لا أتوب، و وافضیحتی من علاّم الغیوب، و دوائی عفوالله و مسامحته و توفیقه و هدایته، و الحمدلله ربّ العالمین، و صلّی الله علی سیّدنا محمّد خاتم النبیین و علی إله اله و صحبه اجمعین؛

به نام خداوند بخشاینده بخشایش گر. ستایش مخصوص خداوند است بر ذلّت من، ای پروردگار من! به من رحم کن و لغزشم را بپوشان و ایمان را برایم حفظ کن. وای از کمی حزنم، و تأسف بر سنت و رفتن اهلش. و چه قدر مشتاق برادران مؤمن هستم تا مرا بر گریستن یاری دهند، چه قدر بر از دست دادن مردانی که چراغ های علم و تقوا و گنج های خیرات بوده اند، محزونم. آه که چه قدر حسرت وجود درهم حلال و برادر همدم می خورم. خوشا به حال کسی که عیب خودش او را از عیوب مردم باز دارد، و بدا به حال کسی که عیوب مردم او را از عیوب خودش باز دارد. تا به کی خاشاک را در

ص:190

چشم برادرت می بینی، ولی تنه درخت را در چشم مشاهده نمی کنی؟ تا به کی خود و عبارات خود را مدح می کنی و علما را مذمت می نمایی و به دنبال لغزش های مردم می باشی، در حالی که می دانی پیامبر}ص{ از این کار نهی کرده است آن جا که می فرماید: }مردگان خود را جز به خیر یاد نکنید، زیرا آنان به آنچه که پیش فرستاده بودند، رسیدند{.

آری، می دانم که جواب مرا می دهی تا خودت را یاری کنی، که مصیبت درباره کسانی است که بویی از اسلام نبرده و از شریعت محمّد اطّلاعی ندارند، در حالی که این امر جهاد است. آری، به خدا سوگند! مقداری از خیر را شناختند که اگر بنده به آن عمل می کرد،

پیروز می شد، ولی درباره بسیاری از امور که خداوند از آن ها نخواسته، جاهل شدند. در حدیث است: از خوبی اسلام انسان این است که چیزی را که بی معناست، ترک کند.

ای مرد! تو را به خدا سوگند! دست از ما بردار، زیرا اهل محاجّه می باشی، با زبانی گویا که قرار و آرام ندارد، و بپرهیز از غلط کاری در دین. پیامبر از ورود در مسائلی کراهت داشت و عیب می گرفت و از زیاد سؤال کردن نهی می کرد و می فرمود: بیشترین خوفم بر امتم از منافقی است که زبان گویا دارد. زیاد حرف زدن بدون دلیل، قلب را می میراند، اگر در حلال و حرام باشد، تا چه رسد به عبارات یونسیه و فلاسفه و این کفریاتی که قلب را کور می کند.

به خدا سوگند که در عالم وجود مضحکه شده ایم. تا کی دقایق کفر یا فلسفی را نبش می کنی تا با عقولمان آن ها را ردّژ کنیم. ای مرد! تو سمّ های فلاسفه و مصنفات آن ها را چندین مرتبه بلعیده ای و با زیاد استعمال کردن سمّ، جسم با آن فربه شده و به خدا سوگند که در بدن جای می گیرد. چه قدر مشتاق مجلسی هستم که در آن قرآن با تدبر و خشیت با تذکر و سکوت و با تفکر باشد و چه مقدار مشتاق مجلسی هستم که در آن ذکر نیکان باشد، زیرا هنگام یاد صالحان برکت نازل می شود، نه این که هنگام ذکر صالحان آن ها را با خواری و لعن یاد کنیم. در

سابق شمشیر حجاج و زبان ابن حزم مثل دو برادر بودند که هر دو را با هم جمع کرده باشی.

به خدا سوگند! ما را از ذکر بدعت خمیس و خوردن حبوب رها کن. آنان در ذکر بدعت هایی یافتند که از اصل، ضلالت بود، ولی الآن به عنوان سنت اصیل و اساس توحید مطرح شده که هر کس آن را نشناسد، کافر یا الاغ است، و

ص:191

کسی که تکفیر نکند، از فرعون کافرتر می باشد و مسیحیان مثل ما به حساب می آیند. به خدا سوگند! در قلب ها شک هایی است که اگر ایمانت با شهادتین برایت سالم بماند، تو به سعادت رسیده ای. خسران بر کسی که از تو پیروی کرده و در معرض کفر و از هم پاشیدن قرار گرفته است، خصوصاً در صورتی که دارای علم و ایمان اندک با آرزوهای دراز و شهوانی باشد، ولی چنین شخصی تو را نفع می دهد و می تواند از تو با دست و زبانش دفاع کند، در حالی که در باطن با حال و قلبش دشمن توست. آیا بیشتر پیروانت افراد زمین گیر و غیرمستقل و کم خرد یا افراد صالح بی فهم نیستند؟! اگر مرا تصدیق نمی کنی تفتیش کن و آن ها را با ترازوی عدالت وزن نما.

ای مسلمان! الاغ شهوتت را برای مدح خود پیش انداز، تا به کی با او به صداقت رفتار می کنی و با نیکان دشمنی می نمایی؟ تا به کی او را تصدیق می کنی و به نیکان

عیب می گیری؟! تا به کی او را تعظیم کرده و بندگان خدا را کوچک می کنی، تا به کی با او دوستی می کنی ولی با افراد زاهد دشمنی می نمایی؟! تا به کی کلام و گفتار خود را می ستایی به حدی که - به خدا سوگند - احادیث صحیحین را ستایش نمی کنی؟! ای کاش احادیث صحیحین از زبان تو در امان می ماند، بلکه در هر وقتی بر آن ها با تضعیف کردن و ضربه زدن و تأویل و انکار غضب می کنی. آیا وقت آن نرسیده که از این کارها دست برداری؟! آیا وقت آن نشده که توبه کرده و بازگردی؟! آیا تو در دهه هفتاد خود نیستی که وقت رفتنت نزدیک است؟! آری به یاد ندارم که تو یاد مرگ کرده باشی، بلکه هرکس که یاد مرگ می کرد، او را سرزنش می نمودی. گمان نمی کنم که حرف مرا بپذیری و به موعظه ام گوش فرا دهی، زیرا تو همّت بلندی در نقض این ورقه به چند جلد کتاب داری و مرا از پیگیری سخنانم باز می داری و دائماً از خود دفاع می کنی تا به تو بگویم: من دیگر ساکت شدم.

اگر وضعیت و حال تو نزد من که برادر و دوست صمیمی من هستی این است، چه رسد به حال تو نزد کسی که از دشمنانت به حساب می آید. به خدا سوگند که در میان دشمنان تو، افرادی صالح و فاضل وجود دارند، همان گونه که در میان دوستانت افراد فاجر و دروغ گو و جاهل هستند.

ص:192

من از تو راضی هستم که مرا در ملأ عام ناسزاگویی، ولی از گفتار من در خفا نفع ببری، همان گونه که در روایت آمده: }خدا رحمت کند کسی را که عیب هایم را به من هدیه دهد{. من دارای عیوب بسیاری هستم، وای بر من اگر توبه نکنم، وای از مفتضح شدنم از جانب خدایی که علم غیب بسیار دارد، دوای من عفو و بخشش و هدایت خداست. ستایش مخصوص خدایی است که پروردگار عالمیان است و درود خدا بر آقای ما محمّد خاتم پیامبران و بر آل و تمام صحابه او.

ابن قیم جوزیه (متوفی 751ق)

(1) }متوفی 751ق{

او محمد بن ابی بکر معروف به ابن قیم جوزیه از مهم ترین شاگردان ابن تیمیه است، او می گوید:

الفاسق باعتقاده اذا کان متحفظا فی دینه فانّ شهادته مقبولة، و ان حکمنا بفسقه، کأهل الأهواء الذین لانکفّرهم کالرافضة و الخوارج و المعتزلة و نحوهم؛(2)

فاسق به اعتقادش هرگاه خود نگه دار در دینش باشد، گواهی اش مقبول است، گرچه حکم به فسق او کنیم، همچون اهل هواهای نفسانی که آنان را تکفیر نمی کنیم؛ همچون رافضه و خوارج و معتزله و امثال ایشان.

او هم چنین می نویسد:

و کفر الجحود نوعان: کفر مطلق عام و کفر مقید خاص، فالمطلق: ان یجحد جملة ما انزل الله و ارسله الرسول، و الخاص المقید: ان یجحد فرضا من فروض الاسلام او تحریم محرم من محرماته او صفة وصف الله بها نفسه او خبر اخبرالله به عمدا، او تقدیما لقول من خالفه علیه لغرض من الاغراض. و اما جحد ذلک جهلاً او تأویلاً یعذر فیه صاحبه فلایکفّر صاحبه به، کحدیث الذی جحد قدرة الله علیه و امر اهله

ص:193


1- . او محمد بن ابی بکر بن ایوب بن سعد بن حریز بن مکی، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به شمس الدین زرعی دمشقی حنبلی و مشهور به ابن قیم جوزیه است. او در ماه صفر سال 691 هجری متولد و در سال 769 هجری وفات یافت. از جمله کتاب های او الصواعق المرسلة علی الجهمیة و المعطّلة است. }ابن قیم، الصواعق المرسلة، ج1، مقدمه کتاب.
2- . همو، الطرق الحکمیة فی السیاسات الشرعیة، ج1، ص253.

ان یحرقوه و یذروه فی الریح، و مع هذا فقد غفرالله له و رحمه لجهله اذا کان الذی فعله مبلغ علمه؛(1)

کفر جحود دو نوع است: کفر مطلق عام و کفر مقیّد خاص؛ کفر مطلق آن است که انسان تمام آنچه را خداوند نازل کرده و به رسولش فرستاده انکار کند، و کفر خاص مقید آن است که واجبی از واجبات اسلام را یا تحریمی از محرمات آن یا صفتی که خداوند به آن خبر داده، عمداً انکار کند، یا قول مخالف خدا را بر او به جهت غرضی از اغراض مقدم بدارد، ولی اگر آن ها را از روی جهالت یا تأویلی که صاحب آن معذور است انکار نماید، صاحبش با این کار تکفیر نمی شود، همانند حدیث کسی که قدرت خدا را بر خود انکار کرده و اهل بیتش را دستور داده تا او را سوزانده و خاکسترش را بر باد دهند، ولی در عین حال خداوند او را به سبب جهلش بخشیده و مورد ترحم خویش قرار خواهد داد، در صورتی که کار انجام

گرفته از سوی او، به مقدار آگاهیش بوده باشد.

او نیز می گوید: «دار الاسلام هی التی نزلها المسلمون و جرت علیها احکام الاسلام»؛(2) دار الاسلام سرزمینی است که مسلمانان وارد آن شده و احکام اسلام بر آن جاری می گردد.

شیخ ابومحمد طاهر بن احمد قزوینی(متوفی 756ق)

(3) }متوفی 756ق{

شعرانی حنفی از او چنین نقل کرده: «فلاینبغی لمتدین ان یکفّر احدا من الفرق الخارجة عن طریق الاستقامة ما داموا مسلمین یتدینون بأحکام اهل الاسلام»؛(4) بر هیچ دین داری سزاوار

ص:194


1- . همو، مدارج السالکین، ج1، ص338.
2- . همو، احکام اهل الذمة، ج1، ص366.
3- . او طاهر بن احمد بن محمد قزوینی معروف به نجار و بهاءالدین، مکنی به ابومحمد، ادیب، نحوی، صرفی و عالم به بسیاری از علوم است که در سال 756 هجری وفات یافت. از جمله تألیفات او سراج العقول فی الکلام، غایة التصریف، لب الألباب فی مراسم الاعراب است. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج5، ص33.{
4- . شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ج2، ص123، به نقل از کتاب سراج العقول قزوینی.

نیست احدی از فرقه های خارج از راه استقامت را تکفیر کند، تا زمانی که مسلمانند و به احکام اهل اسلام متدین می باشند.

وی هم چنین در کتاب سراج العقول از جمهور علما و خلفا از ایام صحابه تا زمان خود نقل کرده که همگی معتقد به مخالفت با تکفیر احدی از اهل ارکان پنج گانه اسلام از روافض و دیگران می باشند.(1)

قاضی ایجی(متوفی756ق)

(2) }متوفی756ق{

او قاضی عضد عبدالرحمن بن احمد ایجی است که می نویسد:

جمهور المتکلمین و الفقهاء علی انّه لایکفّر احد من اهل القبلة. و المعتزلة الذین قبل ابی الحسین تحامقوا فکفّروا الاصحاب، فعارضه بعضنا بالمثل. و قد کفّر المجسمة مخالفوهم، و قال الاستاذ:(3) کل مخالف یکفرنا فنحن نکفّره و الاّ فلا؛(4)

جمهور متکلمان و فقها برآنند که تکفیر احدی از اهل قبله جایز نیست. معتزله قبل از ابوالحسین حماقت کرده و اصحاب را تکفیر کرده اند از این رو از ما، آنان را مقابله به مثل کرده و مجسمه مخالفان خود را تکفیر نموده اند. استاد گفته است: هر مخالفی که ما را تکفیر کند، ما نیز او را تکفیر می کنیم و گرنه او را تکفیر نمی نماییم.

ص: 195


1- . همان، مبحث 58، ج2، ص126، به نقل از او.
2- . او عبدالرحمن بن احمد بن عبدالغفار بن احمد ایجی، شیرازی، شافعی ملقب به عضدالدین، عالم به علوم عقلی اصول دین و اصول فقه و معانی و بیان و نحو و فقه و علم کلام بوده است. او در سال 708 هجری در ایج از حوالی شیراز متولد و در سال 756 هجری در حالی که در قلعه دریمیان زندانی بود وفات یافت. از جمله تصنیفات او عبارت است از الرسالة العضدیة فی الوضع، الفوائد الغیاثیة فی المعانی و البیان، المواقف فی علم الکلام. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج5، ص119.{
3- . مقصود او ابواسحاق اسفرایینی است.
4- . ایجی، المواقف، ص392.

تقی الدین سبکی (متوفی 756ق)

(1) }متوفی 756ق{

شعرانی می گوید: به خط شیخ شهاب الدین اذرعی صاحب القوت سؤالی دیدم که از شیخ الاسلام تقی الدین سبکی پرسیده بود و متن آن این است:

مایقول سیدنا و مولانا شیخ الاسلام فی تکفیر اهل الأهواء و البدع؟ قال: فکتب الیه: اعلم یا اخی انّ الاقدام علی تکفیر المؤمنین عسر جدا، و کل من فی قلبه ایمان یستعظم القول بتکفیر اهل الأهواء و البدع، مع قولهم: «لا اله الاّ الله محمد رسول الله» فان التکفیر امر هائل عظیم الخطر؛ لانّ من کفّر شخصا بعینه فکانّه اخبر انّ عاقبته فی الآخرة الخلود فی النار ابد الآبدین و انّه فی الدنیا مباح الدم و المال لایمکّن من نکاح مسلمة و لایجری علیه احکام المسلمین؛ لا فی حیاته و لا بعد مماته، و الخطا فی ترک الف کافر اهون من الخطأ فی سفک محجمة من دم امری ء مسلم. و فی الحدیث: لان یخطی ء الامام فی العفو احبّ الیّ من ان یخطی ء فی العقوبة...؛(2)

نظر سرور و مولای ما شیخ الاسلام درباره تکفیر اهل هواهای نفسانی و بدعت ها چیست؟ گفت: او برایش چنین نوشت: بدان ای برادرم! اقدام بر تکفیر مؤمنان بسیار دشوار است، و هرکس در قلبش ایمان باشد، تکفیر اهل هواهای نفسانی و بدعت ها را بزرگ می شمارد، در صورتی که آنان شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد می دهند، زیرا تکفیر کاری بسیار خطرناک است و کسی که، شخصی را به طور معین تکفیر می کند، گویا

خبر می دهد عاقبتش تا ابد در آخرت در آتش دوزخ می باشد و این که در دنیا خون و مالش مباح بوده و حق ازدواج با زن مسلمان نداشته و احکام مسلمانان بر او جاری نمی شود؛ نه در زمان حیاتش و نه بعد از مرگش، و خطا کردن در رها کردن هزار کافر، از خطا کردن در ریختن خون انسان مسلمان آسان تر است در حدیثی آمده است: اگر امام در عفو خطا کند نزد من محبوب تر است از این که در عقوبت خطا نماید... .

ص:196


1- . او شیخ الاسلام علی بن عبدالکافی تقی الدین سبکی، متوفی 756ق صاحب کتاب شفاء السقام فی زیارة خیر الأنام است که در قاهره متولد و در شام متولی قضاوت شد و سپس به قاهره بازگشت و در آنجا وفات یافت. }زرکلی، الاعلام، زرکلی، ج4، ص302.{
2- . شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ج2، ص125-126.

تقی الدین سبکی می گوید:

انّ الإقدام علی تکفیر المؤمنین عس-رٌ جداً، و کل من کان فی قلبه إیمان یستعظم القول بتکفیر اهل الأهواء و البدع، مع قولهم: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله؛ فانّ التکفیر امر هائل عظیم الخطر...؛(1)

تکفیر کردن مؤمنان بسیار دشوار است، و هر کس در قلبش ایمان است، تکفیر اهل هواهای نفسانی و بدعت ها را سخت می شمارد، در صورتی که شهادتین می گویند، زیرا تکفیر، مسئله ای مهم و دارای خطری بزرگ است...

ابن تیمیه (متوفی 758ق)

(2) }متوفی 758ق{

ابن تیمیه می گوید: «... فانّ الایمان الذی علقت به احکام الدنیا هوالایمان الظاهر و هو الاسلام...»؛(3)... همانا ایمانی که احکام دنیا

بر آن معلّق شده، ایمان ظاهری می باشد که همان اسلام است.

او درباره خوارج می گوید:

... فالصحابة رضی الله عنهم و التابعین لهم باحسان لم یکفّروهم و لاجعلوهم مرتدین و لا اعتدوا علیهم بقول و لافعل، بل اتقوا الله فیهم و ساروا فیهم السیرة العادلة، و هکذا سائر فرق اهل البدع و الأهواء من الشیعة و المعتزلة و غیرهم... ؛(4)

...پس صحابه رضی الله عنهم و تابعین به احسان، آنان را تکفیر نکرده و مرتد به حساب نیاورده و با قول و فعل بر آنان تعدی نکرده اند، بلکه درباره ایشان از خدا پروا داشته و روش اعتدال را دنبال نموده اند، و هم چنین دیگر فرقه های اهل بدعت و هوا از شیعه و معتزله و دیگران.... .

ص:197


1- . شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ص58 }به نقل از او{.
2- . او تقی الدین ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن عبدالله بن ابی القاسم بن خضربن محمد بن تیمیه حرانی دمشقی است که در حرّان روز دوشنبه دهم یا دوازدهم ماه ربیع الاول سال 661 هجری متولد و در سال 728 هجری وفات یافت. از جمله کتاب های او الجواب الصحیح لمن بدّل دین المسیح است. }ابن تیمیه، الجواب الصحیح ج1، مقدمه کتاب.
3- . همو، الایمان، ص398.
4- . همو، منهاج السنة، ج5، ص248.

ابن تیمیه در این عبارتش گرچه بی انصافی کرده و شیعه را اهل بدعت و پیرو هوای نفس دانسته، ولی انصاف هم به خرج داده و آنان را تکفیر نکرده است.

او می گوید:

....فمن کفر الثنتین و السبعین فرقة کلّهم فقد خالف الکتاب و السنة و اجماع الصحابة و التابعین لهم باحسان، مع انّ حدیث الثنتین و السبعین فرقة لیس فی الصحیحین، و هو قد ضعّفه ابن حزم و غیره، لکن حسّنه غیره او

صحّحه، کما صححه الحاکم و غیره. و قد رواه اهل السنن و روی من طرق.

و لیس قوله: «ثنتان و سبعون فی النار و واحدة فی الجنة» بأعظم من قوله تعالی: {إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتامَی ظُلْما إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نارا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرا}(1) و قوله: {وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ عُدْوَانا وَظُلْما فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نارا وَکانَ ذَلِکَ عَلَی الله یَسِیرا}(2) و امثال ذلک من النصوص الصریحة بدخول من فعل ذلک النار... ؛(3)

...هرکس هفتاد و دو فرقه را تکفیر کند، به طور حتم با کتاب و سنت و اجماع صحابه و تابعین به احسان آنان به مخالفت پرداخته، با این که حدیث هفتاد و دو فرقه در صحیحین نیامده و ابن حزم و دیگران آن را تضعیف کرده اند، ولی غیر او، آن را تحسین یا تصحیح کرده، همان گونه که حاکم و دیگران آن را تصحیح کرده اند. اهل سنن نیز آن را روایت کرده و از طرقی نقل شده است.

و جمله: «هفتاد و دو فرقه در آتش و یک فرقه در بهشت است» شدیدتر نیست از قول خداوند: «کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند، }در حقیقت،{ تنها آتش می خورند؛ و به زودی در شعله های آتش }دوزخ{ می سوزند.» و قول خداوند متعال: «و هر کس این عمل را از روی تجاوز و ستم انجام دهد، بزودی او را در آتشی وارد خواهیم ساخت، و این کار برای خدا آسان

است». و امثال این ها، از نصوص صریح به دخول این افراد در آتش دوزخ... ......

ص:198


1- . نساء، آیه 10.
2- . نساء، آیه 30.
3- . ابن تیمیه، منهاج السنة، ج5، ص248 - 249.

او نیز می گوید:

علماء المسلمین فی الدنیا باجتهادهم لایجوز تکفیرهم بمجرد خطأ اخطأه فی کلامه؛ فانّ تسلیط الجهال علی تکفیر علماء المسلمین من اعظم المنکرات...؛(1)

علمای مسلمانان را که در امور دنیا با اجتهادشان سخن می گویند نمی توان به مجرد خطای در کلام تکفیر کرد، زیرا مسلط نمودن جهّال بر تکفیر علمای مسلمین از بزرگ ترین منکرات است.

او نیز می گوید: «فلیس لأحد ان یکفر احدا بهواه؛ لانّ التکفیر حق لله تعالی، والذین یکفرون بهواهم هم المبتدعة»؛(2)

کسی حق ندارد با هوای نفس خود دیگری را تکفیر کند، زیرا تکفیر حق خداوند متعال است، و کسانی که با هوای نفس تکفیر می کنند، همان بدعت گزارانند.

از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود:

انّ الله تجاوز لی عن امّتی الخطأ و النسیان.(3)

همانا خداوند به خاطر من، از امتم [حکم] خطا و فراموشی را برداشته است.

ابن تیمیه در شرح آن می گوید:

و ذلک یعم الخطأ فی المسائل الخبریة القولیة و المسائل العملیة. و ما زال السلف یتنازعون فی کثیر من هذه المسائل، و لم یشهد أحد منهم علی أحد لا بکفر ولا بفسق ولا بمعصیة.(4)؛(5)

و این شامل خطا در مسائل خبری قولی و عملی می شود، و همیشه قدما در بسیاری از این مطالب نزاع می کردند و هیچ یک از آنان بر دیگری گواهی به کفر و فسق و نمی داد.

ص:199


1- . همو، مجموع فتاوی، ج35، ص100.
2- . همو، منهاج السنة، ج3، ص61.
3- . ابن ماجه، سنن، ح 2043.
4- . ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج3، ص229.
5- . ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج3، ص229.

بابرتی(متوفی 786 ق)

(1) }متوفی 786 ق{

او در شرح کلام طحاوی: «و نسمّی اهل قبلتنا مومنین ماداموا بما جاء به النبی معترفین و له بکل ما قال و اخبر مصدقین» می نویسد:

لقوله7: «من صلّی صلاتنا و اکل ذبیحتنا فهو منّا»(2) فاذا کانوا معترفین بما جاء به النبی صلی الله علیه و آله وسلم من الشرع و الدین و معتقدین التوحید و متمسکین بالشریعة، نسمّیهم مؤمنین و نحکم علیهم بجمیع احکام المؤمنین، و نراعی ظواهرهم و نَکِل ضمائرهم الی الله بقوله7: «بُعِثْتُ اتولّی الظواهر والله یتولی السرائر»؛(3)

به جهت قول پیامبر: «هرکس نماز ما را به جا آورد و از ذبیحه ما تناول کند او از ماست». اگر آنان به آنچه پیامبر از شرع و دین آورده اعتراف کرده و به توحید اعتقاد داشته و به شریعت تمسک کنند ما آن هارا

مومن نامیده و بر ایشان تمام احکام مؤمنان را مترتب می نماییم، و مراعات ظاهرشان کرده و باطنشان را به خداوند می سپاریم؛ به دلیل گفته پیامبر: «مبعوث شده ام تا متولی ظواهر شوم و خداوند متولّی باطن هاست.».

امام شاطبی(متوفی 790ق)

(4) }متوفی 790ق{

او در توجیه عدم جواز تکفیر متکلمان اسلامی از سوی یکدیگر می گوید:

ص:200


1- . او محمد بن محمود بن احمد روی بابرتی، اکمل الدین بن شمس الدین بن جمال الدین حنفی است. بابرتی منسوب به بابرت از دهات شهر بغداد است. او در سال هفتصد و اندی متولد و مشغول به علم شد و سپس به حلب مسافرت کرد و پس از مدتی اقامت در آن دیار به قاهره رفت و بعد از چندی فعالیت علمی در سال 786 هجری در مصر وفات یافت. از او کتاب کتاب هایی به یادگار مانده که از جمله آن ها عبارت است از شرح مشارق الانوار، شرح اصول البزودی، شرح الهدایة، شرح المنار فی اصول الفقه، شرح العقیدة الطحاویة. }بارتی، شرح العقیدة الطحاویة، مقدمه.{
2- . بخاری، صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب فضل استقبال القبلة یستقبل باطراف رجلیه.
3- . باربرتی، شرح العقیدة الطحاویة، ص89.
4- . او علامه ابراهیم بن موسی بن محمد لخمی ابواسحاق معروف به شاطبی است که مفسر، لغوی، فقیه و آشنا به اسانید بوده و از جمله کتاب های معروف او در اصول فقه کتاب الموافقات است. او در سال 790 رحلت کرد. }شاطبی، الموافقات، مقدمه کتاب.{

و من اشد مسائل الخلاف مثلاً مسألة اثبات الصفات حیث نفاها من نفاها، فاذا نظرنا الی مقاصد الفریقین وجدنا کل واحد منهما حائما حول حمی التنزیه و نفی النقائص و سمات الحدوث، و هو مطلوب الأدلة، و انما وقع اختلافهم فی الطریق، و ذلک لایخل بالقصد فی الطرفین معا.

فالحاصل فی هذا الخلاف اشبه الواقع بینه و بین الخلاف الواقع فی الفروع؛(1)

از شدیدترین مسائل خلاف - از باب مثال - مسئله اثبات صفات است، که برخی آن را نفی کرده اند، هنگامی که به مقاصد هر دو فرقه نگاه می کنیم در می ابیم که در صدد تنزیه و نفی نقایص و نشانه های حدوث }از خداوند متعال{ می باشند و این مطلوب ادله است و فقط اختلاف آنان در طریق است، و این مخلّ به قصد دو طرف نیست، و حاصل در این خلاف،

به خلافی که در فروع است بیشتر شبیه می باشد.

او می نویسد:

و قد اختلفت الامة فی تکفیر هؤلاء الفرق؛ اصحاب البدع العظمی، و لکن الذی یقوی فی النظر و یحسب فی الأثر عدم القطع بتکفیرهم، و الدلیل علیه عمل السلف الصالح فیهم؛(2)

امت در تکفیر این فرقه ها، یعنی صاحبان بدعت های بزرگ، اختلاف کرده اند، ولی آنچه در نظر قوی به حساب می آید و در اثر نیز یافت می شود، عدم قطع به تکفیر آنان است، و دلیل بر آن، عمل سلف صالح شان می باشد.

شاطبی می گوید:

انّ اصل الحکم بالظاهر مقطوع به فی الأحکام خصوصا و بالنسبة الی الاعتقاد فی الغیر عموما؛ فانّ سیّد البشر مع اعلامه بالوحی یجری الأمور علی ظواهرها فی المنافقین و غیرهم، و ان علم بواطن احوالهم، و لم یکن ذلک بمخرجه عن جریان الظواهر علی ماجرت علیه...؛(3)

ص:201


1- . همو، الاعتصام، ص406.
2- . همان، ج3، ص33.
3- . همو، الموافقات، ج2، ص272-271.

همان اصل حکم به ظاهر افراد، امری قطعی در احکام به طور خصوص و درباره اعتقاد غیر، به طور عموم است؛ زیرا سیّد بشر - حضرت محمّد- همراه با اعلام به وحی، امور را بر ظواهر آن بر منافقان و دیگران جاری می کرد، گرچه از باطن آن ها آگاهی داشت، ولی این آگاهی، او را از جریان حکم بر ظواهر افراد باز نمی داشت.

ابن ابی العز حنفی(متوفی 793ق)

(1) }متوفی 793ق{

او قاضی علی بن علی بن ابی العز حنفی أذرعی صاحب کتاب الاتباع است که در آن می نویسد:

ولایزال التعصب للمذاهب یملأ القلوب بالشحناء یشحنها،و قد نهی الله عن المجادلة لأهل الخلاف فکیف بأهل الوفاق، الاّ ان یقال احسنها. و ما علمنا انّ فی ذلک نیّة تتّخذ و لا مصلحة توجد و لا هدایة تعتقد...؛(2)

همیشه تعصب نزد صاحبان مذاهب پابرجاست و دل ها را پر از کینه می کند، در حالی که خداوند از مجادله با اهل خلاف نهی کرده، تا چه رسد به اهل وفاق، مگر در صورتی که جدال با احسن باشد. ما، در آن نیتی که اتخاذ شده و مصلحتی که یافت شود و هدایتی که اعتقاد به آن پیدا گردد نمی دانیم...

وی هم چنین می گوید: «فمن عیوب اهل البدع: تکفیر بعضهم بعضا، و من ممادح اهل العلم انهم یخطئون و لایکفرون»؛(3)

از عیوب اهل بدعت ها: تکفیر یکدیگر و از مدح اهل علم آن است که نسبت خطا داده و تکفیر نمی کنند.

ابن ابی العز می نویسد:

ص: 202


1- . او صدرالدین ابوالحسن علی بن علاءالدین علی بن شمس الدین ابی عبدالله محمد بن شرف الدین ابی البرکات محمد بن عزالدین ابی العز صالح بن ابی العز بن وهیب بن عطاء بن جُبیر بن جابر بن وهب اذرعی الاصل، دمشقی صالحی حنفی معروف به ابی العز است. اذرعی منسوب به اذرعات از شهرهای شام در جنوب دمشق به هفتاد کیلومتر است که الآن آن را درعا می نامند. او در ذی حجه سال 731 در دمشق متولد و در سال 793 هجری وفات یافت. از جمله کتاب های او شرحی بر کتاب العقیدة الطحاویه طحاوی است. }ابن ابی العز، شرح العقیدة الطحاویة، ج1.{
2- . همو، الاتباع، ص89.
3- . همو، شرح العقیدة الطحاویة، ص300.

واعلم رحمک الله وإیانا أن باب التکفیر وعدم التکفیر باب عظمت الفتنة والمحنة فیه، وکثر فیه الافتراق، وتشتت فیه الأهواء والآراء، وتعارضت فیه دلائلهم، فالناس فیه - فی جنس تکفیر أهل المقالات والعقائد الفاسدة، المخالفة للحق الذی بعث الله به رسوله فی نفس الأمر، أو المخالفة لذلک فی اعتقادهم - علی طرفین ووسط، من جنس الاختلاف فی تکفیر أهل الکبائر العملیة.(1)

باب تکفیر و عدم تکفیر بابی است که مصیبت بزرگی در آن پدید آمده و باعث جدایی بسیار شده و هواها و آرا در آن تشتت یافته و دلایل هر کدام، متعارض است و مردم در این مسئله در جنس تکفیر اهل گفته ها و عقاید فاسد، مخالف با حقی که رسول بر آن مبعوث شده، در واقع، یا مخالفت با آن در اعتقادشان، بر طریق افراط و تفریط و حد وسط می باشند، همانند اختلاف در تکفیر اهل گناهان کبیره در عمل انجام می دهند. کبیرۀ عملی.

تفتازانی(متوفی 793ق)

(2) }متوفی 793ق{

3. تفتازانی می گوید: «مخالف حق از اهل قبله کافر نیست، مادامی که ضرورتی از ضروریات دین را مخالفت نکند، مثل حدوث عالم، حشر اجساد».(3)

زین الدین عراقی (متوفی 806ق)

(4) }متوفی 806ق{

او زین الدین عبدالرحیم بن حسین عراقی است که ذیل حدیث نبوی «لا ازال اقاتل

ص:203


1- . همان، ص355.
2- . او مسعود بن عمر بن عبدالله معروف به سعد الدین تفتازانی است که در سال 712 هجری متولد و در سال 793 هجری وفات یافت. از جمله کتاب های او که در علم کلام اسلامی است شرح مقاصد است. این کتاب با تحقیق و تعلیقه دکتر عبدالرحمن عمیره و مقدمه صالح موسی شَرَف، عضو هیئت کبار علما و عضو مجمع بحوث اسلامی به چاپ رسیده است.
3- . تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص227.
4- . او عبدالرحیم بن حسین بن عبدالرحمن بن ابی بکر بن ابراهیم کردی رازنانی الاصل، مهرانی، مصری، شافعی، معروف به عراقی و ملقب به زین الدین مکنی به ابوالفضل، محدث، حافظ، فقیه، اصولی، ادیب، لغوی است که در جمادی الاول سال 725 هجری متولد شد و به دمشق و حلب و حجاز و اسکندریه هجرت کرد و علم خود را از علمای آن کشور فراگرفت و در سال 806 هجری در دوم شعبان در قاهره وفات یافت. از جمله تألیفات او عبارت است از نظم الدرر السنیة فی السیرة الزکیة، الباعث علی الخلاص من حوادث القصاص، منظومة تفسیر غریب القرآن، الفقیه فی علوم الحدیث. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج5، ص204.{

الناس حتی یقولوا لا اله الاّ الله فاذا قالوا: لا اله الاّ الله فقد عصموا منّی اموالهم و انفسهم الاّ بحقّها» می گوید:

انّ غایة القتال قول لا اله الاّ الله، فظاهره الاکتفاء بذلک فی حصول الاسلام و ان لم یضمّ الیه شیئا و به قال بعض اصحابنا یصیر بذلک مسلما و یطالب بالشهادة الأخری، فان ابی جعل مرتدا... .

و الذی علیه جمهور العلماء من اصحابنا و غیرهم انّه لایصیر مسلما الاّ بنطقه بالشهادتین... ؛(1)

به طور قطع غایت نبرد، گفتن لا اله الاّ الله است و ظاهر آن، عبارت است از اکتفا کردن به آن در حصول اسلام، گرچه چیزی به آن ضمیمه نگردد و این رأی برخی از اصحاب ماست، که از این راه انسان مسلمان می شوند، و از او خواسته می شود تا گواهی دیگر }گواهی به نبوت پیامبراسلام9{ دهد، و اگر امتناع کرد مرتد به حساب می آید... .

نظر جمهور علما از اصحاب ما و دیگران آن است که انسان مسلمان به حساب نمی آید، مگر با گفتن شهادتین... .

میر سید شریف جرجانی(متوفی 812ق)

(2) }متوفی 812ق{

او شریف علی بن احمد جرجانی است که می نویسد:

جمهور المتکلمین و الفقهاء علی انّه لایکفر احد من اهل القبلة، فانّ الشیخ ابالحسن قال فی اول کتاب }مقالات الاسلامیین{: اختلف المسلمون فرقا متباینین الاّ انّ الاسلام یجمعهم و یعمّهم، فهذا مذهبه و علیه اکثر اصحابنا. و قد نقل عن الشافعی انّه قال: لا اردّ شهادة احد من اهل الأهواء الاّ الخطابیة، فانّهم یعتقدون حلّ الکذب. و حکی الحاکم صاحب المختصر فی کتاب المنتقی عن ابی حنیفة{ انّه لم یکفر احدا من اهل القبلة. و حکی ابوبکر الرازی مثل ذلک عن الکرخی و غیره.

ص:204


1- . زین الدین عراقی، طرح التثریب فی شرح التقریب، ج7، ص180- 183.
2- . او علی بن محمد بن علی جرجانی حسینی حنفی، معروف به سید شریف و مکنی به ابوالحسن، عالم، حکیم است که در سال 740 هجری در گرگان متولد و در سال 816 هجری در شیراز وفات یافت. از جمله تصنیفات او عبارت است از حاشیة علی تفسیر البیضاوی. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج7، ص216.{

المختار عندنا و هوان لانکفّر احدا من اهل القبلة؛ ان المسائل التی اختلف فیها اهل القبلة من کون الله تعالی عالما بعلم او موجدا لفعل العبد او غیر متحیز و لا فی جهة و نحوها ککونه مرئیا او لا، لم یبحث النبی عن اعتقاد من حکم باسلامه فیها و لا الصحابة و لا التابعون، فعلم انّ صحة دین الاسلام لاتتوقف علی معرفة الحق فی تلک المسائل، و انّ الخطأ فیها لیس قادحا فی حقیقة الاسلام؛ اذ لو توقفت علیها و کان الخطأ قادحا فی تلک الحقیقة لوجب ان یبحث عن کیفیة اعتقادهم فیها، لکن لم یجر حدیث شی ء منها فی زمانه و لا فی زمانهم اصلاً... ؛(1)

نظر جمهور متکلمین و فقها بر این است که احدی از اهل قبله را نمی توان تکفیر کرد. شیخ ابوالحسن در اول کتاب مقالات الاسلامیین گفته: مسلمانان بعد از پیامبرشان در اموری اختلاف کرده و یکدیگر را به گمراهی نسبت داده و از هم تبری جستند و به

فرقه های جدای از هم تقسیم شدند، ولی اسلام ایشان را دور هم جمع کرد و این مذهب اوست و اکثر اصحاب ما نیز بر این عقیده اند. از شافعی نقل شده که گفت: گواهی احدی از اهل هواهای نفسانی را ردّ نمی کنم، به جز خطابیه، زیرا آنان معتقد به حلال بودن دروغند. حاکم صاحب المختصر در کتاب المنتفی از ابوحنیفه{ حکایت کرده که او احدی از اهل قبله را تکفیر نکرده است. ابوبکر رازی نیز همانند این مطلب را از کرخی و دیگران حکایت کرده است.

قول انتخاب شده نزد ما این است که احدی از اهل قبله را تکفیر نمی کنیم زیرا مسائلی که اهل قبله درباره آن ها اختلاف دارند از قبیل: عالم بودن خدا به علم، یا ایجاد کننده فعل بندگان، یا مکان نداشتن خدا، یا در جهتی نبودن او و امثال آن ها همانند دیده شدن یا دیده نشدن خدا، پیامبر و صحابه و تابعین از کسانی که حکم به اسلامشان می شد از اعتقاد به این موضوعات جست وجو نمی کردند، بنابراین از این راه دانسته می شود صحت دین اسلام متوقف بر شناخت حق در این مسائل نیست، و خطا کردن در این مطالب مضرّ به حقیقت اسلام نمی باشد، زیرا اگر متوقف بر این امور باشد و خطا، به آن حقیقت ضرر رساند باید از کیفیت اعتقادشان در آن امور سؤال می شد، ولی در

زمان آن

ص:205


1- . جرجانی، شرح المواقف، ج7، ص339-341.

حضرت و عصر صحابه و تابعین هرگز از هیچ یک از آن ها گفت وگویی نبود... .

تقی الدین ابوبکر بن محمّد حسینی حصنی شافعی (م829ق)

او درباره ابن تیمیه می گوید:

انّ ابن تیمیة الذی کان یوصف بانّه بحر من العلم، لایستغرب فیه ما قاله بعض الأئمة عنه من انّه زندیق مطلق. وسبب قوله ذلک انّه تتبع کلامه فلم یقف له علی اعتقاد حتّی انّه فی مواضع عدیدة یکفر فرقة و یضلّلها، وفی آخر یعتقد ما قالته أو بعضه، مع انّ کتبه مشحونة بالتشبیه والتجسیم، والإشارة إلی الازدراء بالنبی9 والشیخین وتکفیر عبدالله بن عباس و انّه من الملحدین، وجعل عبدالله بن عمر من المجرمین وانّه ضالّ مبتدع... .(1)

ابن تیمیه، کسی است که به دریایی از علم توصیف می شد، و غریب به نظر نمی رسد آن که برخی از امامان او را به زندیق مطلق یاد کرده اند. دلیل این سخن درباره ابن تیمیه این است که کلامش پیگیری شده و به این نتیجه رسیده اند که او در مواضع بسیاری فرقه ای را تکفیر کرده و به گمراهی نسبت داده است، و به برخی دیگر نسبت های ناروای دیگری داده است، در حالی که کتاب های او پر از اعتقاد به تشبیه و تجسیم و اهانت و تنقیص به پیامبر و ابوبکر و عمر و تکفیر عبدالله بن عباس است و این که او از کافران است و عبدالله بن عمر را از مجرمان و گمراهان و بدعت گزاران معرفی کرده است...

ابن الوزیر(متوفی 840ق)

(2) }متوفی 840ق{

او در کتاب ایثار الحق علی الخلق بعد از ذکر تعدادی از حدیث، که از تکفیر و هجران نهی کرده می نویسد:

و فی ضوء ذلک ما یشهد لصحة التغلیظ فی تکفیر المؤمن و اخراجه من الاسلام مع شهادته بالتوحید و النبوات، و خاصة مع قیامه بأرکان الاسلام و تجنّبه للکبائر و

ص:206


1- . دفع شبه من شبه و تمرد، ص343.
2- . او ابوعبدالله محمد بن مرتضی یمانی مشهور به ابن الوزیر از مجتهدان قرن هشتم هجری است، که در سال 775 متولد و در سال 840 هجری وفات کرده است.

ظهور امارات صدقه فی تصدیقه، لاجل غلطة فی بدعة، لعلّ المکفر له لایسلم من مثلها او من قریب منها، و حسن ظن الانسان بنفسه لایستلزم السلامة من ذلک عقلاً و لا شرعا، بل الغالب علی اهل البدع شدة العجب بنفوسهم و الاستسحان لبدعتهم... ؛(1)

در پرتو آن چیزی است که گواهی می دهد به سخت گیری در تکفیر مؤمن و خارج کردن او از اسلام با گواهی او به توحید و نبوت ها، به ویژه با قیام او به ارکان اسلام و اجتناب او از گناهان کبیره و ظهور نشانه های صداقت او در تصدیق اسلام، به جهت انجام بدعتی از روی اشتباه، شاید تکفیر کننده او از مثل آن یا نزدیک به آن سالم نماند، و حسن ظن انسان به خودش مستلزم سلامت از آن عقلا و شرعا نیست، بلکه غالب بر اهل بدعت ها شدت خودبینی و خوش بینی نسبت به بدعت هایشان است.... .

او نیز در توجیه لزوم احتیاط در تکفیر می نویسد:

الخطأ فی الوقف علی تقدیره تقصیر فی حق من حقوق الغنی الحمید العفو الواسع اسمح العزماء و ارحم الرحماء و احکم الحکماء سبحانه و تعالی، و الخطأ فی التکفیر علی تقدیره اعظم الجنایات علی عباده المسلمین المؤمنین، و ذلک مضاد لما اوجب الله من حبهم و نصرهم و الذنب عنهم؛(2)

اشتباه در توقف بر فرض آن کوتاهی در حقی از حقوق خداوند بی نیاز و ستایش شده و اهل گذشت و دارای وسع بسیار است که بیشترین گذشت را از بدهکاران داشته و مهربان ترین مهربانان و حکیم ترین حکیمان، یعنی خداوند سبحان متعالی است. و خطا کردن در تکفیر بر فرض آن، بزرگ ترین جنایت ها بر بندگان مسلمان و مؤمن است و این در تضاد با دستور خداوند به دوستی و نصرت و دفاع از مسلمانان و مؤمنان می باشد.

ص:207


1- . ابن وزیر، ایثار الحق علی الخلق، ص385.
2- . همان، ج1، ص403.

او نیز می گوید: «انّ فی الحکم بتکفیر المختلف فی کفرهم مفسدة بینة تخالف الاحتیاط»؛(1)

به طور قطع در حکم به تکفیر کسانی که در کفر شان اختلاف است، مفسده ای آشکار وجود دارد و مخالف با احتیاط است.

او نیز می گوید:

اذا تورع الجمهور من تکفیر من اقتضت النصوص کفره فکیف لایکون الورع اشدّ من تکفیر من لم یرد فی کفره نص واحد، فاعتبر تورع الجمهور هنا و تعلم الورع منهم فی ذلک؛(2)

اگر مردم از تکفیر کسانی که نصوص دلالت بر کفر شان دارد پرهیز می کنند، پس چگونه پرهیز شدیدتر نباشد در باره تکفیر کسانی که به کفر آنان حتی یک نص وجود ندارد، پس ورع مردم را در این جا نیز پیاده کن و از ایشان در این این باره نیز پرهیزکاری فراگیر.

ابن وزیر میگوید:

انّ التکفیر بالإلزام ومآل المذهب رأیٌ محضٌ لم یرد به السمعُ لا تواتُراً، ولا آحاداً ولا إجماعاً، والفرض أن أدلة التکفیر والتفسیق لا تکون إلاَّ سمعیةً، فانهدَّت القاعدة، وبَقِیَ التکفیر به علی غیر أساس؛(3)

همانا تکفیر به لازم و بازگشت مذهب رأی محض است و دلیل سمعی متواتر و اجماع بر آن وارد نشده و فرض آن است که ادلۀ تکفیر و تفسیق نیست، مگر سمعی، از این رو قاعده از بین رفته و تکفیر بیاساس است.

ابن حجر عسقلانی(متوفی 852ق)

(4) }متوفی 852ق{

او حافظ احمد بن علی بن حجر عسقلانی شارح صحیح بخاری است که در آن

ص:208


1- . همان، ص405.
2- . همان، ص328.
3- . همو، العواصم و القواصم، ج4، ص368.
4- . او شهاب الدین ابوالفضل احمد بن علی بن محمد بن محمد بن محمد بن علی بن محمود بن احمد بن حجر کنانی عسقلانی است که در سال 773ق در مصر متولد و در سال 852ق در همان دیار وفات یافت. از جمله تألیفات او شرحی بر صحیح بخاری به نام فتح الباری است. }ابن حجر عسقلانی، هدی الساری مقدمة فتح الباری، ج1، مقدمه.{

می نویسد:

قوله: «امرت ان اقاتل الناس حتی یشهدوا...» دلیل علی قبول الاعمال الظاهرة و الحکم بما یقتضیه الظاهر و الاکتفاء فی قبول الایمان بالاعتقاد الجازم، خلافا لمن اوجب تعلّم الأدلة، و قد تقدّم ما فیه. و یؤخذ منه ترک تکفیر اهل البدع المقرّین بالتوحید الملتزمین للشرائع، و قبول توبة الکافر من کفره من غیر تفصیل بین کفر ظاهر او باطن؛(1)

گفته پیامبر }مأمورم با مردم نبرد کنم تا گواهی دهند....{ دلیل است بر پذیرش اعمال ظاهر و حکم به مقتضای ظاهر و اکتفا در پذیرش ایمان به اعتقاد جازم، بر خلاف کسانی که فراگیری ادله را واجب کرده اند و قبلاً به اشکال آن پرداختیم. از این مطلب استفاده می شود که باید دست از تکفیر اهل بدعت ها در صورتی که به توحید اقرار کرده و به شرایع ملتزم باشند، برداشت و توبه کافر را از کفرش بدون تفصیل بین کفر ظاهر یا باطن پذیرفت.

او ذیل حدیث: «من قال لاخیه: یا کافر فقد باء منها احدهما» که بخاری و مسلم آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده اند می نویسد: «و التحقیق انّ الحدیث سیق لزجر المسلم عن ان یقول ذلک لأخیه المسلم....»؛(2) این حدیث بدین جهت گفته شده تا مسلمان را از اتهام به برادر مسلمانش باز دارد.... .

ابن حجر عسقلانی می گوید:

...و فی حدیث ابن عباس من الفوائد؛ منها الاقتصار فی الحکم باسلام الکافر اذا اقرّ بالشهادتین؛(3)

...در حدیث ابن ابن عباس فوایدی است از آن جمله این که باید در حکم به اسلام کافر، اکتفا بر اقرار به شهادتین کرد.

ص:209


1- . همو، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج1، ص104.
2- . همان، ج10، ص466.
3- . همان، ج13، ص367.

بدرالدین عینی(متوفی 855ق)

(1) }متوفی 855ق{

او بدرالدین محمود بن احمد عینی است که در شرح خود بر صحیح بخاری می نویسد:

...و التقیید بالض-رورة لإخراج مالم یعلم بالض-رورة انّ الرسول جاء به کالاجتهادیات، کالتصدیق بانّ الله تعالی عالم بالعلم او عالم بذاته، و التصدیق بکونه مرئیا او غیر مرئی؛ فانّ هذین التصدیقین و امثالهما غیر داخلة فی مسمّی الایمان، فلهذا لایکفّر منکر الاجتهادیات بالإجماع...؛(2)

... تقیید به ضرورت به دلیل اخراج اموری است که علم ضروری برآمدن آن ها از سوی پیامبر وجود ندارد، همانند امور اجتهادی همچون تصدیق به این که خداوند متعال دیده می شود یا دیده نمی شود، زیرا این دو تصدیق و امثال آن، در حقیقت ایمان داخل نیست، از این رو منکر امور اجتهادی به اجماع تکفیر نمی شود... .

او نیز در شرح حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم «من رمی مؤمنا بکفر فهو کقتله» می نویسد:

یعنی فی الحرمة. و قیل: لانّ نسبته الی الکفر الموجب لقتله کالقتل؛ لانّ المتسبب للشی ء کفاعله؛(3)

در حرمت و گفته شده: به جهت آن که نسبت دادن او به کفر موجب کشتن اوست، همانند کشتن یک فرد، زیرا سبب ساز یک عمل همانند انجام دهنده آن است.

ص:210


1- . او بدرالدین ابومحمد محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود حلبی الاصل است که در عینتاب متولد شده و در آن جا رشد یافته و در قاهره زندگی کرده و در همانجا وفات یافت. او در سال 762 هجری متولد شد و در سال 855 هجری وفات یافت. و از جمله تألیفات او شرحی بر صحیح بخاری به نام عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری و کتاب البنایة فی شرح الهدایة است. }عینی، عمدة القاری، ج1، مقدمه کتاب{
2- . همان، ج1، ص102.
3- . همان، ج23، ص180.

ابن الهمام حنفی (متوفی 861ق)

(1) }متوفی 861ق{

او کمال الدین محمد بن عبدالواحد معروف به ابن الهمام حنفی از علمای احناف و شارح کتاب الهدایة مرغینانی است. او می نویسد:

یقع فی کلام اهل المذاهب تکفیر کثیر و لکن لیس من کلام الفقهاء الذین هم مجتهدون، بل من غیرهم و لاعبرة بغیر الفقهاء، و المنقول عن المجتهدین ما ذکرنا...؛(2)

در کلام اهل مذاهب بسیار تکفیر واقع می شود، ولی این کار در کلام فقهای مجتهد وجود ندارد، بلکه از غیر مجتهدین صورت می گیرد، و اعتباری به غیر فقها نیست، و

آنچه از مجتهدین نقل شده همان است که ذکر شد... .

شیخ جلال الدین محلّی(متوفی 864ق)

(3) }متوفی 864ق{

او شیخ جلال الدین محمد بن احمد محلّی است که شعرانی درباره او می نویسد:

اخبرنی شیخنا الشیخ امین الدین امام جامع الغمری بمصر المحروسة انّ شخصا وقع فی عبارة موهمة للتکفیر، فافتی علماء مصر بتکفیره، فلمّا ارادوا قتله قال السلطان جقمق: هل بقی احد من العلماء لم یحضر؟ فقالوا: نعم الشیخ جلال الدین المحلّی شارح المنهاج، فارسل ورائه فحضر فوجد الرجل فی الحدید بین یدی السلطان، فقال الشیخ: ما لهذا؟ فقالوا: کفر. فقال: ما مستند من افتی بتکفیره؟ فبادر الشیخ صالح البلقینی و قال: قد افتی والدی شیخ الاسلام الشیخ سراج

ص:211


1- . او محمد بن عبدالواحد بن عبدالحمید بن مسعود سواسی الاصل، اسکندری، قاهری، حنفی، معروف به ابن الهمام و ملقب به کمال الدین فقیه، اصولی، تفسیری، صوفی، صرفی و....می باشد که در سال 790 هجری در اسکندریه متولد شد و به قاهره رفت و سپس از آنجا به حلب هجرت کرد و در سال 861 هجری در ماه رمضان در قاهره وفات یافت. از جمله تصنیفات او عبارت است از: فتح القدیر للعاجز الفقیر، التحریر فی اصول الفقه و.... }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج10، ص264.{
2- . ابن الهمام، شرح فتح القدیر، ج6، ص100.
3- . او محمد بن احمد بن محمد بن ابراهیم بن هاشم محلّی مصری، شافعی، ملقب به محلّی مفسر، متکلم، اصولی، نحوی و منطقی است که در سال 791 هجری متولد و در سال 864 هجری وفات یافت. از جمله تصنیفات او عبارت است از: مختصر التنبیه للشیرازی فی فروع الفقه للشافعی، شرح جمع الجوامع للسبکی فی اصول الفقه.... }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج8، ص311 - 312.{

الدین فی مثل ذلک بالتکفیر. فقال الشیخ:جلال الدین }رض{: یا ولدی! اترید ان تقتل رجلاً مسلما موحدا یحبّ الله و رسوله بفتوی ابیک؟! خلّوا عنه الحدید فجردوه و اخذه جلال الدین بیده و خرج و السلطان ینظر فما تجرأ احد یتبعه؛(1)

خبرداد مرا شیخ ما شیخ امین الدین امام مسجد جامع }الغمری{ کشور مصر که خداوند وی را حفظ کند، از شخصی عبارتی صادر شد که موهم تکفیر بود، علمای مصر فتوا به کفرش دادند، و چون خواستند او را به قتل رسانند سلطان جقمق گفت: آیا از علما کسی

هست که در مجلس حضور نداشته باشد؟ گفتند: آری شیخ جلال الدین محلّی شارح المنهاج. سلطان کسی را به دنبال او فرستاد و شیخ حاضر شد و آن مرد را در غل و زنجیر بین سلطان دید. شیخ گفت: برای چه او را چنین کرده اید؟ گفتند: او کافر شده، شیخ گفت: مستند کسی که فتوا به کفرش داده، چیست؟ شیخ صالح بلقینی گفت: پدرم شیخ الاسلام سراج الدین در چنین موردی حکم به کفر داده است. شیخ جلال الدین, گفت: ای فرزندم! آیا می خواهی مرد مسلمان و موحدی که خدا و رسولش را دوست دارد به فتوای پدرت به قتل رسانی؟ غل و زنجیر را از او بردارید. او را کشیده و جلال الدین آن را به دستش از او برداشت و بیرون رفت در حالی که سلطان آن را نظاره می کرد و احدی جرأت دنبال کردن را نداشت.

کمال الدین مقدسی (متوفی 906ق)

او شیخ الدین محمد بن محمد بن ابی شریف مقدسی است که شعرانی حنفی از قول او می نویسد: «قال الکمال: و الصحیح انّ لازم المذهب لیس بمذهب و انّه لا کفر بمجرد اللزوم، لانّ اللزوم غیر الالتزام»؛(2)

«کمال گفته است: صحیح آن است که لازمه مذهب، مذهب به حساب نمی آید و به طور قطع به مجرد لزوم کفر نیست، زیرا لزوم غیر از التزام است.»

ص: 212


1- . شعرانی، الطبقات الکبری لواقح الانوار،ج1، ص13.
2- . همو، الیواقیت و الجواهر، ج2، ص123.

محقق دوانی}متوفی 908ق{

(1)

او محقق جلال الدین محمد بن اسعد دوانی است که در شرح خود بر عقاید غضدیه عضدیه می نویسد:

و لانکفّر احدا من اهل القبلة و هم الذین اعتقدوا بقلبهم دین الاسلام اعتقادا جازما خالیا من الشکوک و نطقوا بالشهادتین، فانّ من اقتص-ر علی احدهما لم یکن من اهل القبلة الاّ اذا عجز عن النطق لعلل فی لسانه او لعدم تمکنه منه بوجه من الوجوه.... ؛(2)

ما احدی از اهل قبله را تکفیر نمی کنیم، اهل قبله کسانی هستند که به قلبشان اعتقاد قطعی خالی از شک ها به دین اسلام داشته و به شهادتین نطق کرده اند؛ هرکس بر یکی از این دو گواهی اکتفا کند، از اهل قبله نیست، مگر آن که از نطق به آن، به جهت مشکلی در زبانش، یا تمکن نداشتن از آن به دلیلی عاجز باشد... .

شهید ثانی (متوفی 965ق)

ایشان میفرماید:

و حیث یتوقّف الإسلام علی الشهادتین لا ینحصر فی اللفظ المعهود، بل لو قال: لا إله سوی الله أو غیر الله أو ما عدا الله، فهو کقوله: لا إله إلاّ الله. و کذا قوله: أحمد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ، کقوله: محمّد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ؛(3)

چون اسلام متوقف بر شهادتین است، بنابراین منحصر در لفظ معروف نیست، بلکه اگر بگوید: }لا اله سوی الله یا غیر الله یا ما عدا الله{ همانند آن است که بگوید: }لا اله الا الله{ و نیز گفتۀ او: }احمد صلی الله علیه و آله وسلم رسول خداست{ که همانند گفتۀ اوست: }محمد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم {.

ص:213


1- . او علامه محقق جلال الدین محمد بن سعدالدین اسعد دوانی است که در سال 830 هجری متولد شد. او یکی از اکابر و مشاهیر دانش فلسفه و کلام است که در حوزه فلسفی شیراز درخشید. در تاریخ درگذشت او اختلاف است و قول صحیح تر آن است که او در سال 908 هجری روز سه شنبه نهم ماه ربیع الاول وفات یافته است. هشتاد و هفت کتاب به او نسبت داده شده است. }دوانی، سبع رسائل، مقدمه کتاب.{
2- . شرح الدوانی علی العقائد العضدیة، ص206.
3- . شهید ثانی، مسالک الأفهام، ج 15، ص37.

شهاب الدین قسطلانی(متوفی 923ق)

(1)

او علامه شهاب الدین احمد بن محمد قسطلانی شارح صحیح بخاری است که در شرح حدیث نبوی «امرت ان اقاتل الناس حتی یشهدوا...» می نویسد:

و یؤخذ من هذا الحدیث قبول الاعمال الظاهرة و الحکم بما یقتضیه الظاهر و الاکتفاء فی قبول الایمان بالاعتقاد الجازم، خلافا لمن اوجب تعلّم الأدلّة، و ترک تکفیر اهل البدع المقرّین بالتوحید الملتزمین للشرائع، و قبول توبة الکفار من غیر تفصیل بین کافر ظاهر او باطن؛(2)

مستفاد از این حدیث پذیرش اعمال ظاهری و حکم کردن بر طبق مقتضای ظاهر و اکتفا در پذیرش ایمان با اعتقاد قطعی است، بر خلاف کسانی که فراگیری ادله را واجب دانسته اند، هم چنین مستفاد از این حدیث، ترک تکفیر اهل بدعت هاست، در صورتی که به توحید اقرار داشته و به شرایع التزام داده شود. و نیز از این حدیث فهمیده می شود پذیرش توبه

کفار، بدون تفصیل بین کافر ظاهری یا باطنی.

ابن نجیم مصری(متوفی 970ق)

(3)

او می نویسد: «فالحاصل انّ المذهب عدم تکفیر احد من المخالفین فیما لیس من الأصول المعلومة من الدین ضرورة»؛(4)

«}نظر{ مذهب عدم تکفیر احدی از مخالفان است، در مسائلی که از اصول معلوم ضروری از دین نباشد.»

هم چنین می نویسد:

ص:214


1- . او احمد بن محمد بن ابی بکر بن عبدالملک بن احمد بن محمد بن حسین علی قسطلانی ملقب به شهاب الدین و مکنی به ابوالعباس است که در 22 ذی القعده سال 851 در مصر متولد و در روز پنج شنبه اول سال 923 در منزلش در عیینه وفات یافت. از جمله تألیفات او شرحی بر صحیح بخاری به نام ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری است. }قسطلانی، ارشاد الساری، ج1، مقدمه{
2- . همان، ج1، ص185.
3- . او شیخ زین الدین بن ابراهیم بن محمد بن بکر، مشهور به ابن نجیم است که نام یکی از اجدادش بوده، و در قاهره در سال 926 هجری متولد شده و در سال 970 هجری وفات یافت. }ابن نجیم، الاشباه و النظاهر علی مذهب ابی حنیفة النعمان، مقدمه کتاب.{
4- . ابن نجیم، البحر الرائق، ج1، ص601.

لایخرج الرجل من الایمان الاّ جحود ما ادخله فیه. ثم ما تیقن انّه ردة یحکم بها و مایشک انّه ردة لایحکم بها؛ اذا الاسلام الثابت لایزول بشک، مع ان الاسلام یعلو. و ینبغی للعالم اذا رُفع الیه هذا ألا یبادر بتکفیر اهل الاسلام....

و اذا کان فی المسألة وجوه توجب التکفیر و وجه یمنع التکفیر فعلی المفتی ان یمیل الی الوجه الذی یمنع التکفیر تحسینا للظن بالمسلم؛(1)

انسان از ایمان خارج نمی گردد، مگر با انکار آنچه او را داخل در ایمان کرده است. آن گاه آنچه یقین به عامل ارتداد بودن است، حکم به آن می شود و در آنچه شک در ارتداد باشد، حکم به آن نمی شود، زیرا اسلام ثابت با شک زایل نمی شود، با این که اسلام برتری دارد. بر عالم سزاوار است

هرگاه این مسئله برایش پدید آمد، مبادرت به تکفیر اهل اسلام نکند... .

و اگر در مسئله ای وجوهی است که موجب تکفیر می شود، ولی وجهی نیز هست که مانع از تکفیر می باشد، بر مفتی است که به آن جانبی تمایل کند که مانع تکفیر می باشد، تا به مسلمان حسن ظن پیدا شود.

شعرانی حنفی(متوفی 973ق)

(2)

او بعد از نقل عبارتی از سبکی در ردّ تکفیر می گوید:

فالأدب من کل مؤمن ان لایکفّر احدا من اهل الأهواء و البدع، اللهم الاّ ان یخالفوا النصوص الصریحة التی لاتحتمل؛(3)

پس ادب از هر مؤمنی این است که هیچ یک از اهل هواهای نفسانی و بدعت ها را تکفیر نکند، مگر آن که با نصوص صریحی که احتمال خلاف در آن داده نمی شود مخالفت کند».

او نیز می گوید:

ص:215


1- . همان، ج5، ص 134.
2- . او عبدالوهاب بن احمد بن علی حنفی، منسوب به محمد بن حنفیة، شعرانی، ابوعبدالله، از علمای متصوفه است که در شهر قلقشنده مصر سال 898 هجری متولد و در قاهره در سال 973 هجری وفات یافت.
3- . شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ج2، ص125 - 126.

قوم صدّقوا الرسول فی قوله و لکنهم اخطأوا فی التأویل مع کونهم من اهل القبلة؛ کالمعتزلة و النجاریة و الروافض و الخوارج و المشبهة و نحوهم. و قد اختلف الائمة: هل الخطأ فی التأویل یبلغ حدّ التکفیر فیبلغوا التکفیر ام لا؟ فصاروا فی ذلک فرقتین: الفرقة الأولی زعمت انّ من خالف الرسول فی شی ء اخبر به فقد کذبه؛ سواء کان بمجرد الانکار او الخطأ فی التأویل، و

اجروا علیهم بذلک احکام الکفر و لم یمیزوا بین الغلاة منهم و بین المقتصدین، و هؤلاء مع ماضیقوا من رحمه الله التی وسعت کل شی ء لم یتابعهم الجمهور من العلماء و الخلفاء و لم یهرقوا دماء القوم بقولهم و لا استباحوا اموالهم و لاحریمهم بفتواهم، بل أجروا علیهم احکام المسلمین الی عصرنا هذا لدخولهم فی صدق اسم المسلمین علیهم، و هم من امة الاجابة بلاشک، فمن سمّاهم کفرة فقد ظلم و تعدی...

و ما علیه الجمهور اولی؛ فانّ منازع الفرق دقیقة علی غالب الناس، و کیف یقتل رجل یقول: ربّی الله و محمّد نبیّی و یؤمن بالحشر و الحساب...

فقد علمت یا اخی مما قررناه لک فی هذا المبحث انّ جمیع العلماء المتدینین امسکوا عن القول بالتکفیر لأحد من اهل القبلة بذنب فبهداهم اقتده؛(1)

دسته ای هستند که گفته پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را تصدیق کرده، ولی در تأویل به خطا رفته اند، با وجود آن که از اهل قبله می باشند، همانند: معتزله و نجاریه و روافض و خوارج و مشبهه و امثال این ها. رهبران اختلاف کرده اند: آیا خطای در تأویل به حدّ تکفیر می رسد تا بتوان ایشان را تکفیر کرد یا نمی رسد؟ رهبران در این مسئله به دو دسته تقسیم شده اند: دسته اول گمان کرده اند هرکس با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در چیزی مخالفت کند او را تکذیب کرده، خواه به مجرد انکار باشد یا خطای در تأویل، آنان احکام کفر را بر این گونه افراد داده اند و بین غلات از این گونه افراد و میانه روها فرقی نگذاشته اند. این ها در عین این که رحمت خداوندی که هرچیزی را به طور گسترده فرا گرفته،

تضییق کرده اند جمهور از علما و خلفا از آنان پیروی نکرده و خون های مردم را به گفته آن ها بر زمین نریخته و اموالشان را مباح نکرده و با فتوای آنان حریم مردم را هتک نکرده اند، بلکه احکام مسلمانان را تا این زمان، بر آنان مترتب کرده اند، زیرا اسم مسلمان بر آنان صادق و بدون شک از امت اجابت }دعا{ به حساب می آیند، از این رو

ص:216


1- . همان، ص123 - 126.

هرکس آنان را کافر نامد به طور حتم ظلم و تعدی کرده است... و نظر جمهور سزاوارتر است، زیرا نزاع فرقه ها بر غالب مردم دقیق است، و چگونه کشته می شود کسی که می گوید: پروردگارم خدا و محمد پیامبرم می باشد و به حشر و حساب ایمان دارد.... تمام اندیشمندان متدین، دست از قول به تکفیر یکی از اهل قبله به سبب انجام گناه کشیده اند، پس به هدایت آنان اقتدا کن.

ابن حجر هیتمی(متوفی 973ق)

(1)

او در شرح حدیثی که بخاری و مسلم از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده اند که فرمود: «و من دعا رجلاً بالکفر او قال عدوالله و لیس کذلک الاّ حار علیه» می گوید:

ای رجع علیه ما قاله، هذا وعید شدید و هو رجوع الکفر علیه او عداوة الله له، فلذلک کانت احدی هاتین اللفظتین امّا کفرا بأنْ یسمّی المسلم کافرا او عدوالله من جهة وصفه بالاسلام؛ و اما کبیرة بان لایقصد ذلک، فرجوع ذلک الیه حینئذ کنایة عن شدة العذاب و الإثم علیه، و هذا من امارات الکبیرة؛(2)

هرکس دیگری را به کفر بخواند یا او را دشمن خدا بنامد، در حالی که چنین نباشد به خودش باز می گردد»؛ یعنی آنچه را گفته به خود می رسد، این تهدید شدیدی است که رجوع کفر یا دشمنی با خدا به اوست، از این رو یکی از این دو لفظ یا کفر است در صورتی که مسلمان را کافر یا دشمن خدا بنامد به جهت توصیف او به اسلام، و یا گناه کبیره است در صورتی که چنین قصدی نداشته باشد. و رجوع آن به او، در این هنگام کنایه از شدت عذاب و گناه بر اوست و این از نشانه های گناه کبیره است.

ابن حجر هیتمی می نویسد:

ص:217


1- . او احمد بن محمد بن علی بن محمد بن علی بن حجر هَیتمی، شهاب الدین ابوالعباس سعدی انصاری مکی شافعی است و هیتمی منسوب به محله ای است که در آن متولد شد و آن محله ابوالهیتم از اقلیم غربی مصر است. پدرش به حجر نام گذاری شد، زیرا ملازمت بر سکوت داشت و با کسی در وقت ضرورت سخن نمی گفت. ابن حجر سال 933 هجری وارد مکه شد و پس از مدتی به مصر بازگشت و در سال 940 هجری عزم حج کرد و در مکه مجاورت کرد و بعد از آن به مصر بازگشت و در آن دیار شروع به تدریس و افتا و تصنیف نمود تا آن که در ماه رجب سال 973 هجری وفات یافت. }ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، مقدمه{
2- . همو، الزواجر، ج2، ص125.

ینبغی للمفتی ان یحتاط فی التکفیر ما امکنه لعظیم اثره و غلبة عدم قصده سیّما من العوام، ولا زال ائمتنا - یعنی الشافعیة - علی ذلک قدیماً و حدیثاً.(1)؛(2)

بر فتوادهنده سزاوار است که تا حدی که می تواند در تکفیر احتیاط کند، به جهت مهمی اثر آن، و غلبه عدم قصد او به ویژه از عوام. همیشه امامان ما از شافعی ها در قدیم و جدید بر این روش عمل می کردند.

ابن حجر هیتمی می گوید:

الذی صرّح به ائمتنا انّ من تکلّم بمحتمل للکفر لا یحکم علیه حتّی یستفسر.(3)

آنچه که امامان ما بر آن تصریح کرده اند این که هرکس به کلامی که در آن احتمال کفر است تکلم کند بر او حکم به کفر نمی شود، تا از او درخواست شود که سخنش را توضیح داده و تفسیر کند.

شربینی خطیب(متوفی 977ق)

(4)

او شیخ محمد بن احمد شربینی خطیب است که می نویسد:

من... اشار بالکفر علی مسلم او علی کافر اراد الاسلام او لم یلقن الاسلام طالبه منه؛او کفّر مسلما بلاتأویل للمکفّر بکفر النعمة، کما نقله فی }الروضة{ عن المتولی و اقرّه، او حلّل محرما بالاجماع کالزنا و اللواط و الظلم و شرب الخمر، او حرّم حلالاً بالاجماع کالنکاح و البیع، او نفی وجوب مجمع علیه کأن نفی رکعة من الصلوات الخمس، او اعتقد وجوب ما لیس بواجب بالاجماع؛ کزیادة رکعة فی الصلوات الخمس، او عزم علی الکفر غدا او تردد فیه حالاً، کفّر فی جمیع هذه المسائل المذکورة. و هذا باب لا ساحل له؛(5)

ص:218


1- . تحفة المحتاج فی شرح المنهاج، ج9، ص88.
2- . تحفة المحتاج فی شرح المنهاج، ج9، ص88.
3- . الفتاوی الکبری، ج4، ص239.
4- . او محمد بن احمد شربینی قاهری شافعی، معروف به خطیب شربینی و ملقب به شمس الدین فقیه، مفسر، متکلم، نحوی، صرفی است که در دوم شعبان سال 977 هجری وفات یافت. از جمله تصنیفات او عبارت است از السراج المنیر فی الاعانة علی معرفة بعض معانی کلام ربنا الحکیم الخبیر، الفتح الربانی، مغنی المحتاج فی معرفة معانی الفاظ المنهاج، فتح الخالق المالک و... }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج8، ص269.{
5- . ابی شجاع، الاقناع فی حلّ الفاظ، ج2، ص551.

هرکس....بر مسلمان یا کافری که قصد اسلام کرده یا درخواست کننده اسلام است، بر او اسلام را تلقین نکرده و به کفر اشاره کند،

یا مسلمانی را بدون تأویل از سوی تکفیر کننده، به کفر نعمت، تکفیر کند، آن گونه که آن را در الروضة از متولی نقل کرده و آن را اقرار کرده یا حرام به اجماع را حلال دانسته، همچون: زنا، لواط، ظلم، شرب خمر، یا حلال به اجماع را حرام کرده، همچون: نکاح و بیع، یا وجوب اجماعی را نفی کرده، مثل آن که یک رکعت از نمازهای پنج گانه را نفی کرده، یا عملی که به اجماع نیست را معتقد به وجوبش شده، مثل زیاد شدن یک رکعت در نمازهای پنج گانه، یا قصد بر کافر شدن در آینده نماید یا در حالتی تردد کند، در تمام این مسائل ذکر شده، تکفیر کند، این بابی است که ساحل برایش متصور نیست.

ملا علی قاری(متوفی 1014ق)

(1)

او می گوید:

الصواب عند الأکثرین من علماء السلف و الخلف ان لا نکفّر أهل البدع و الأهواء إلاّ ان أتوا بکفر صریح لا استلزامی؛ لان الاصح انّ لازم المذهب لیس بمذهب...؛(2)

صحیح نزد اکثر علما از قدما و متأخرین این است که ما اهل بدعت و هوای نفسانی را

تکفیر نمی کنیم، مگر در صورتی که کفر صریح داشته باشند نه کفر استلزامی، زیرا صحیح تر آن است که لازم مذهب، مذهب به حساب نمی آید... .

او هم چنین می نویسد:

ص:219


1- . او شیخ نورالدین ابوالحسن علی بن سلطان محمد قاری هروی، مکّی، حنفی، معروف به ملاعلی قاری است. او را از آن جهت که متبحّر در علم قرائات بود قاری می نامیدند. او در شهر هرات متولد شد و در آن جا به تحصیل علوم پرداخته و سپس به مکه مکرمه هجرت کرد و از حوزه های درسی آن دیار استفاده کرد و تألیفات بسیاری از خود به یادگار گذاشت و در شوال سال 1014 هجری در مکه وفات یافت. }ملا علی قاری، مرقاة المفاتیح، مقدمه.{
2- . مبارکفوریی، شرح سنن الترمذی، ج6، ص362، به نقل از شرح المشکاة ملا علی قاری.

ذکروا انّ المسألة المتعلقة بالکفر إذا کان لها تسعة و تسعون احتمالا للکفر و احتمال واحد فی نفیه، فالأولی للمفتی و القاضی ان یعمل بالإحتمال النافی؛ لانّ الخطأ فی ابقاء الف کافر أهون من الخطأ فی افناء مسلم واحد.؛(1)

مسئله متعلق به کفر، اگر برای آن نود و نه احتمال کفر باشد و یک احتمال در نفی کفر، سزاوار برای مفتی و قاضی آن است که به احتمال نافی عمل کند، زیرا خطا در باقی گذاشتن هزار کافر آسان تر است از خطا در نابود کردن یک مسلمان.

او هم چنین می نویسد:

ثم اعلم انّ باب التکفیر عظمت فیه المحنة و الفتنة و کثر فیه الافتراق و المخالفة و تشتتت فیه الأهواء و الآراء و تعارضت فیه دلائلهم و تناقضت فیه وسائلهم؛(2)

در باب تکفیر، محنت و فتنه عظمت یافته و در آن افتراق زیاد شده و در آن هواها و آرا تشتت پیدا کرده و دلایل متعارض شده و وسایل متناقض گشته است.

او نیز می گوید:

«فمن عیوب اهل البدعة انّه یکفّر بعضهم بعضا، و من ممادح اهل السنة و الجماعة انهم یخطئون و لایکفّرون؛(3)

از عیوب اهل بدعت این که یکدیگر را تکفیر می کنند و از امور پسندیده اهل سنت و جماعت این که یکدیگر را تخطئه می کنند، ولی تکفیر نمی نمایند.

او نیز می گوید:

و قد قال علماؤنا: اذا وجد تسعة و تسعون وجها تشیر الی تکفیر مسلم و وجد وجه واحد الی ابقائه علی الاسلام فینبغی للمفتی و القاضی ان یعملا بذلک الوجه؛(4) علمای ما گفته اند: هرگاه نود و نه وجه پیدا شد که اشاره به تکفیر مسلمانی

ص:220


1- . ملا علی قاری، شرح الفقه الأکبر، ص162.
2- . همان، ص271.
3- . همان.
4- . ملا علی قاری، شرح الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج2، ص499.

دارد و یک وجه نیز هست که اشاره به ابقای او بر اسلام می نماید، بر مفتی و قاضی است که به آن یک وجه عمل کند.

بوسنوی(متوفی 1024)

(1)

او در ذیل کلام طحاوی: «و نسمی اهل قبلتنا مسلمین مؤمنین» می نویسد:

فیه اشارة الی انّ الاسلام و الایمان واحد. و المراد باهل القبلة من یدعی الاسلام و یستقبل الکعبة و لم یکذب بشی ء مما جاء به الرسول و ان کان من

اهل الأهواء او من اهل المعاصی. یؤیده قوله: «ماداموا بما جاء به النبی معترفین، و بکل ما قال و اخبر مصدقین» لانّا نعرف منهم الاعتراف بما جاء به النبی من الدلائل و الشرع، و نسمع انهم یعتقدون التوحید و الدین الحق و نشاهدهم متمسکین بکتاب الله و شرائعه، فنراعی ظواهرهم و نکل الی الله ضمائرهم کما قال: «بعثت اتولّی الظواهر والله یتولی السرائر{. و قال: «من صلّی صلاتنا و استقبل قبلتنا و اکل ذبیحتنا فهو المسلم»؛(2)

و در آن اشاره ای است به این که اسلام و ایمان یکی است. منظور از اهل قبله هرکسی است که مدعی اسلام بوده و رو به کعبه می ایستد، گرچه هواها و از اهل معاصی باشد. تأیید می کند آن را قول او:}تا زمانی که به آنچه پیامبر آورده اعتراف کرده و به تمام آنچه گفته و خبر داده تصدیق کنند{، زیرا می دانیم آنان به آنچه پیامبر از دلایل و شرایع آورده اعتراف دارند و می شنویم که ایشان معتقد به توحید و دین حق بوده و مشاهده می کنیم که متمسک به قرآن و شرایع الهی می باشند، از این رو مراعات ظواهر آنان را کرده و باطن شان را به خداوند وامی گذاریم همان گونه که از پیامبر نقل شده که فرمود: «مبعوث شده ام تا متولی ظواهر گردم و خداوند متولی باطن افراد است» و نیز فرمود: «هرکس

ص:221


1- . او شیخ حسن بن طورخان بن داود بن یعقوب اقحصاری مشهور به کافی بوسنوی است که در سال 951 هجری در شهر اقحصار از کشور بوسنی متولد شد و بعد از رشد علمی و تدریس در علوم مختلف، مفتی سارایو در کشور بوسنی شد و در شب نیمه شعبان سال 1024 هجری وفات یافت. از او تألیفاتی به یادگار مانده که از آن جمله عبارت است از حدیقة الصلاة، مختصر کافی، سمت الوصول الی علم الاصول، اصول الحکم فی نظام العالم، روضات الجنات فی اصول الاعتقادات، نورالیقین فی اصول الدین و... }بوسنوی، نورالیقین، مقدمه کتاب.{
2- . همو، نورالیقین فی اصول الدین، ص183.

نماز ما را به جای آورد و رو به قبله ما کند و از ذبیحه ما تناول کند، او همان مسلمان است».

محمد عبدالرؤف مناوی (متوفی 1031ق)

(1)

او در شرح روایت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم «اذا کفر الرجل اخاه فقد باء به احدهما» می نویسد:

اذا کفر الرجل اخاه، ای نسبه الی الکفر، بأن قال: انت کافر او یا کافر او قال عنه: فلان کافر، و ذکر الرجل وصف طردی، }فقد باء{: بالمدّ ای رجع، }بها{: ای بالمعصیة المذکورة حکما، یعنی رجع احدهما بمعصیة إکفاره؛(2)

هرگاه شخصی برادر دینی اش را تکفیر کند؛ یعنی او را به کفر نسبت دهد، بگوید: تو کافری یا ای کافر، یا درباره او بگوید: فلانی کافر است، - ذکر کلمه }رجل{ وصفی استطرادی است- در این صورت حکماً به آن معصیت بازگشته است، یعنی یکی از آن دو، به معصیت تکفیر برادر دینی خود بازگشته است.

فاضل هندی (متوفی 1137 ه-)

او میفرماید:

و کلمة الإسلام أشهد أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمّداً رسول الله بل لا إله إلاّ الله محمّد رسول الله، من دون حاجة إلی التصریح بالشهادة، و بهما یحکم بإسلامه، ما لم یظهر منه ما ینافیه.(3)

کلمۀ اسلام عبارت است از این که بگوید: «گواهی می دهم به وحدانیت خدا و رسالت محمد«، بلکه اگر «لا اله الا الله، محمد رسول الله» بگوید، کافی است و نیازی به تصریح به

«اشهد» ندارد و با این اقرار، حکم به اسلام او می شود، تا زمانی که از او امر منافی با اسلام ظاهر نشود.

ص:222


1- . او زین الدین محمد عبدالرؤف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الحدادی المناوی القاهری است که در سال 1031 هجری وفات یافت. }زرکلی، الاعلام{
2- . عبدالرؤف مناوی، فیض القدیر، شرح جامع الصغیر، ج1، ص295.
3- . کشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحکام، ج 10، ص667.

احمد بن علی بصری }زنده در سال 1157ق{

او در ردّ وهابیان تکفیری می گوید:

نقول: انّ الأمة قد اجمعت علی تکفیر من ضلّل هذه الأمة، و ممّن نقل الاجماع علماء الحنابلة.(1)

همانا امت بر تکفیر کسی که این امت را به ضلالت نسبت داده، اجماع دارند، و از جمله کسانی که این اجماع را نقل کرده اند، علمای حنابله اند.

محمد بن احمد بن سالم سفارینی حنبلی(متوفی 1188ق)

(2)

او می گوید: «لاتعتقد تکفیر اهل الصلاة المعهودة التی هی احد ارکان الاسلام و مبانی الدین»؛(3)

به تکفیر اهل نماز، که یکی از ارکان اسلام و مبانی دین است، اعتقاد پیدا نکن.

محمد بن سلیمان کردی(متوفی 1194ق)

(4)

مفتی مکه، سید احمد بن زینی دحلان از او نقل کرده که در ردّ محمّد بن عبدالوهاب خطاب به او می گوید:

یابن عبدالوهاب! سلام علی من اتبع الهدی، فانّی انصحک لله ان تکفّ لسانک عن المسلمین... ولا سبیل لک إلی تکفیر السواد الأعظم من المسلمین و أنت شاذّ عن السواد الأعظم، فنسبة الکفر إلی من شذّ عن السواد الأعظم اقرب؛ لانّه اتبع غیر سبیل المؤمنین. قال الله تعالی: {وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ

ص:223


1- . همان، قسمت 214.
2- . او محمد بن احمد بن سالم بن سلیمان سفارینی، مکنی به ابوالعون و ملقب به شمس الدین و منسوب به سفارین، قریه ای از توابع شهر نابلس در فلسطین است که در سال 1114 هجری در آن جا متولد شد و رشد یافت و در سال 1188 هجری روز دوشنبه هشتم شوال در شهر نابلس از دنیا رحلت کرد. به او چهل اثر نسبت داده شده است. }سفارینی، لوائح الانوار، مقدمه کتاب{
3- . همان، ج2، ص271.
4- . او محمد بن سلیمان کردی مدنی شافعی، فقیه و عالم به علوم نقلی و عقلی است که در دمشق سال 1127 هجری متولد شد و سپس به مدینه منوره هجرت کرد و در سال 1194 هجری در آن شهر وفات یافت. از جمله تصنیفات او الحواشی المدینة، الفتاوی و عقود الدرر است. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج10، ص54.{

غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً}، و انّما یأکل الذئب من الغنم القاصیة.(1)؛(2)

ای فرزند عبدالوهاب! درود بر هرکسی که از هدایت پیروی کرده است. من به خاطر خدا تو را نصیحت می کنم که زبانت را از مسلمانان بازداری...

تو نمی توانی و حق نداری عموم مسلمانان را تکفیر کنی، زیرا تو، یک فرد از این امتی و نسبت کفر به کسی که از عموم مسلمانان خارج شده، به واقع نزدیک تر است؛ زیرا که او، از غیر راه مومنان پیروی کرده است. خداوند متعال می فرماید: «کسی که بعد از آشکار شدن حق، از پیامبر مخالفت کند و از راهی جز راه مؤمنان پیروی نماید، ما او

را به همان راهی که می رود می بریم و او را به دوزخ داخل می کنیم و سرانجام بدی است»، و همانا گرگ، گوسفند وامانده را می خورد.

سلیمان بن عبدالوهاب(متوفی 1210ق)

(3)

او برادر محمد بن عبدالوهاب، مؤسس مذهب وهابیت، است که از علمای حنبلی به حساب می آید، وی می نویسد:

اجمعوا انّ من نطق بالشهادتین اجریت علیه احکام الاسلام لحدیث «امرت ان اقاتل الناس...» و لحدیث الجاریة «این الله، قال: اعتقها فانّها مؤمنة» و لحدیث «کفّوا عن اهل لا اله الاّ الله» و غیر ذلک....؛(4)

اجماع کرده اند بر این که هرکس به شهادتین نطق کند، احکام اسلام بر او جاری می شود، به دلیل حدیث «امرت ان اقاتل الناس...» و حدیث آن کنیز که از او سؤال شد: خدا کجاست؟ گفت: در آسمان. حضرت فرمود: من چه کسی هستم؟ گفت: رسول خدا. حضرت فرمود: او را آزاد کنید که مؤمنه است و حدیث «دست از اهل لا اله الاّ الله بردارید» و دیگر احادیث... .

ص:224


1- . خلاصة الکلام فی بیان امراء البلد الحرام، ج2، ص260.
2- . خلاصة الکلام فی بیان امراء البلد الحرام، ج2، ص260.
3- . او سلیمان بن عبدالوهاب نجدی برادر محمد بن عبدالوهاب، صاحب مذهب وهابی، است که بر ضدّ برادرش قیام کرد و کتاب الصواعق الالهیة فی الردّ علی الوهابیة و کتاب فصل الخطاب فی الرّد علی محمد بن عبدالوهاب را بر ضد او تألیف کرده است. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج4، ص269.{
4- . سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة، ص8-13.

او هم چنین در تکفیر گرایی وهابیان می گوید:

و ممّا یدلّ علی بطلان قولکم فی تکفیر من کفرتموه ما روی البخاری فی صحیحه عن معاویة بن ابی سفیان. - قال: سمعت النبی یقول: «من یرد الله

به خیراً یفقهه فی الدین، و انّما انا قاسم و الله یعطی، و لایزال امر هذه الأمة مستقیماً حتی تقوم الساعة او یأتی امر الله تعالی».

وجه الدلیل منه: انّ النبی اخبر انّ امر هذه الامة لایزال مستقیماً الی آخر الدهر. و معلوم انّ هذه الأمور التی تکفرون بها مازالت قدیماً ظاهرة ملأت البلاد، فلو کانت هی الأصنام الکبری و من فعل شیئاً من تلک الأفاعیل عابد للأوثان، لم یکن امر هذه الأمة مستقیماً، بل منعکساً.(1)؛(2)

از جمله چیزهایی که دلالت بر بطلان گفتار شما در تکفیر کسانی که آنان را تکفیر می کنید، دارد حدیثی است که بخاری در صحیحش از معاویة بن ابی سفیان نقل کرده که گفت: از پیامبر شنیدم که فرمود: «هر کسی که خداوند قصد خیر به، وی دارد او را در دین فقیه گرداند، و همانا من تقسیم کننده ام و خدا عطا می کند، و همیشه امر این امت مستقیم خواهد بود، تا این که قیامت برپا شده یا امر خداوند متعال برسد». وجه دلالت آن، این که پیامبر خبر داده که امر این امت همیشه تا پایان تاریخ مستقیم خواهد بود، و معلوم است که این اموری را که شما به آن مردم را تکفیر می کنید، از قدیم، الایام در شهرها پر بوده است، و اگر این ها بت های بزرگ باشد و کارهایی را که مردم انجام می دهند، در حقیقت عبادت بت هاست، لازم می آید که امر این امت مستقیم نباشد بلکه بیراهه باشد.

و نیز می گوید:

و ممّا یدلّ علی بطلان مذهبکم ما فی الصحیحین عن عقبة بن عامر انّ النبی صعد المنبر فقال: «انّی لست اخشی علیکم ان تشرکوا بعدی و لکن اخشی علیکم الدنیا ان تنافسوا فیها...» الحدیث.

ص:225


1- . همان، ص 41.
2- . همان، ص 41.

وجه الدلالة منه انّ النبی اخبر بجمیع مایقع علی امّته... و ممّا اخبر به فی هذا الحدیث انّه أمن انّ أمته تعبد الأوثان و لم یخافه و اخبرهم بذلک...؛(1)

از جمله اموری که دلالت بر بطلان مذهب شما دارد، روایتی است که در صحیحین از عقبة بن عامر نقل شده که پیامبر}ص{ بالای منبر فرمود: «من بر شما نمی ترسم که بعد از من مشرک شوید، بلکه بر شما از دنیا می هراسم که برای آن نزاع کنید...».

وجه دلالت آن اینکه پیامبر به تمام آنچه در بین امتش واقع می شود، خبر داده... و از جمله خبرهایی که در این حدیث داده، این است که از امتش در امان است که بت پرست شوند و از این خوف ندارد و به آن خبر داده است...

و نیز می گوید:

و ممّا یدلّ علی بطلان مذهبکم ما روی مسلم فی صحیحه عن جابر بن عبدالله عن النبی انّه قال: «انّ الشیطان قد أیس ان یعبده المصلون فی جزیرة العرب، و لکن فی التحریش بینهم». و روی الحاکم و صحّحه و ابویعلی و البیهقی عن ابن مسعود قال: قال رسول الله: «انّ الشیطان قد یئس ان تعبد الأصنام بأرض العرب، و لکن رضی منهم بما دون ذلک بالمحقّرات و هی الموبقات».

اقول: وجه الدلالة: انّ الرسول اخبر انّ الشیطان قد أیس ان یعبده المصلون فی جزیرة العرب. و فی حدیث ابن مسعود: أیس الشیطان ان تعبد الأصنام بأرض العرب، و هو بخلاف مذهبکم؛ فانّ البصرة و ما حولها و العراق من دون الدجلة الموضع الذی فیه قبر علی و قبر الحسین، و کذلک الیمن کلّها و الحجاز، کلّ ذلک من ارض العرب، و مذهبکم انّ هذه المواضع کلّها و الحجاز، کل ذلک من ارض العرب، و مذهبکم انّ هذه المواضع کلّها عبد الشیطان فیها، و عبدت الأصنام، و کلّها کفار... و هذه الأحادیث ترد مذهبکم؛(2)

از جمله اموری که دلالت بر بطلان مذهب شما دارد روایتی است که مسلم در صحیحش از جابر بن عبدالله نقل کرده که پیامبر فرمود: «همانا شیطان مأیوس شده که نمازگزارن در جزیرة العرب او را پرستش کنند، ولی از نزاع بین آنان

ص:226


1- . همان، ص 45.
2- . همان، ص 45.

مأیوس نشده است». حاکم آن را روایت و تصحیح کرده و نیز ابویعلی و بیهقی از ابن مسعود روایت کرده که رسول خدا فرمود: «همانا شیطان از این که بت ها در سرزمین عرب عبادت شوند به طور قطع مأیوس شده، و از ایشان به کمتر از آن، یعنی به گناهان کوچک که عقاب بر آنان ثابت است، راضی شده است».

می گویم: وجه دلالت این که: پیامبر خبر داده که شیطان از این که نمازگزاران در جزیرة العرب او را پرستش کنند مأیوس شده است. در حدیث ابن ابن مسعود آمده است که شیطان از این که بت ها در سرزمین عرب عبادت شوند، مأیوس

شده است و این بر خلاف مذهب شماست، زیرا بصره و حوالی آن و عراق از پایین دجله، جایی که در آن قبر علی و قبر حسین است و نیز کشور یمن و حجاز، تمام این مکان ها از سرزمین عرب است، و مذهب شما آن است که در تمام این مواضع شیطان و بت ها عبادت می شوند و همه آن ها کافرند... ولی این احادیث ردّ بر مذهب شما می باشد.

او در ردّ پیروان برادرش می گوید:

من این لکم انّ المسلم الذی یشهد ان لا اله الاّ الله و انّ محمداً عبده و رسوله اذا دعا غائباً او میتاً او نذر له او ذبح لغیر الله، انّ هذا هو الشرک الأکبر الذی من فعله حبط عمله و حلّ ماله و دمه... لمیقل اهل العلم: من طلب من غیر الله فهو مرتد، و لم یقولوا: من ذبح لغیر الله فهو مرتد؛(1)

از کجا برای شما ثابت شده، مسلمانی که شهادت به وحدانیت خدا و عبودیت و رسالت پیامبر می دهد اگر غایب یا مرده ای را صدا زند یا برای او نذر کرده یا برای غیر خدا ذبح کند ، این شرک اکبر است، که اگر کسی آن را انجام دهد عملش حبط شده و مال و خونش حلال می شود؟! اهل علم نگفته اند: کسی که از غیر خدا طلب کند، مرتد است، و نگفته اند: کسی که برای غیر خدا ذبح کند، مرتد می شود.

ص:227


1- . همان، ص 6و7.

دسوقی ازهری(متوفی 1230ق)

(1)

او می گوید:

انّ بلاد الاسلام لاتصیر دار حرب بمجرد استیلاء الکفار علیها، بل حتی تنقطع اقامة شعائر الاسلام عنها، و اما ما دامت شعائر الاسلام غالبها قائمة فیها فلاتصیر دار حرب؛(2)

به طور قطع کشورهای اسلامی به مجرد استیلای کفار بر آن ها تبدیل به دارالحرب نمی شود، بلکه تا اقامه شعایر اسلام از آن ها قطع نشود و هنگامی که غالب شعایر اسلام در کشورهای اسلامی پابرجاست، به دارالحرب تبدیل نمی شوند.

علوی بن احمد بن حسن حداد (متوفی 1232ق)

او در ردّ وهابیان در انطباق آیات مشرکان بر مسلمانان می گوید:

و أمّا ما استدل به من الآیات الکریمة علی تکفیر المسلمین کقوله تعالی: {قُلْ لِمَنِ الأَْرْضُ وَ مَنْ فِیها إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ! سَیَقُولُونَ لله قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ}(3) و مابعدها من الآیات، هی انّما نزلت فی حق الکفار المنکرین للقرآن و الرسول، فأی مناسبة بین المسلم و الکافر؛(4)

آنچه از آیات کریمه که به آن ها، بر تکفیر مسلمانان استدلال شده، همانند قول خداوند متعال: «بگو برای کیست زمین و آنچه در آن

است اگر می دانید. زود است که بگویند: خدا. بگو: آیا متذکر نمی شوید» این آیات در حق کفار منکر قرآن و رسول خدا نازل شده است، پس چه مناسبتی است بین مسلمان و کافر.

ص:228


1- . او امام ابوعبدالله بن احمد بن عرفه دسوقی ازهری است که در دسوق مصر متولد شده و از بزرگان امامان مالکی هاست، و در سال 1230 هجری وفات کرده است. }زرکلی، الاعلام، ج6، ص17.{
2- . حاشیه الدسوقی علی شرح الکبیر، ج2، ص188.
3- . مؤمنون، آیات 84و85.
4- . مصباح الأنام، ص 17و18 }با اختصار{.

شوکانی(متوفی 1250ق)

(1)

او می نویسد:

و اعلم انّ التکفیر لمجتهدی الاسلام بمجرد الخطأ فی الاجتهاد فی شی ء من مسائل العقل عقبة کؤود، لایصعد الیها الاّ من لایبالی بدینه و لایحرص علیه؛ لانّه مبنی علی شفا جرف هار، و علی ظلمات بعضها فوق بعض، و غالب القول به ناشی ء عن العصبیة، و بعضها ناشی ء عن شبه واهیة لیست من الحجة فی شی ء، و لایحل التمسک بها فی ایسر امر من امور الدین فضلاً عن هذا الأمر الذی هو مزلّة الأقدام و مدحضة کثیر من علماء الاسلام. و الحاصل ان الکتاب و السنة و مذهب خیر القرون ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم یدفع ذلک دفعا لاشک فیه و لاشبهة، فایاک ان تغتر بقول من یقول منهم انّه یدل ما ذهب الیه الکتاب و السنة، فان ذلک دعوی باطلة مترتبة علی شبهة داحضة؛(2)

تکفیر مجتهدان اسلام به مجرد اشتباه در اجتهاد در مسئله ای از مسائل عقلی گردنه ای است خطرناک که از آن بالا نمی رود، مگر کسی که در دین خود بی مبالات بوده و بر حفظ آن حرص ندارد، زیرا این عمل مبنی بر قرار گرفتن در لبه پرتگاه و وارد شدن در تاریکی هایی متراکم است. بیشترین تکفیرها

ناشی از تعصب و برخی از آن ها ناشی از شبهه ای است که در آن حجتی نمی باشد و تمسک به آن ها در آسان ترین امر از امور دین جایز نیست، تا چه رسد به امری که محل لغزش قدم ها و نابودی بسیاری از علمای اسلام است. حاصل این که قرآن و سنت و مذهب بهترین قرن ها و دو قرن بعد آن، شدیدا آن را دفع کرده به حدی که شبهه ای در آن نیست؛ پس بپرهیز از گفته کسی کسی که می گوید: بر مذهب ما، قرآن و سنت دلالت دارد، زیرا این سخن ادعایی باطل است و مترتب بر شبهه ای باطل.

او هم چنین می گوید:

ص:229


1- . او محمد بن علی بن محمد بن عبدالله معروف به شوکانی منسوب به دهاتی به نام شوکان در یمن است، که در سال 1173 هجری متولد شد و در سال 1250 هجری وفات یافت. }زرکلی، الاعلام، ج6، ص298؛ عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج11، ص53.{
2- . شوکانی، ارشاد الفحول، ص435-436.

وهاهنا تُکسب العبرات و یُناح علی الاسلام و اهله بما جناه التعصب فی الدین علی غالب المسلمین من الترامی بالکفر لا لسنة و لا لقرآن و لا لبیان من الله و لا لبرهان. بل لما غلت به مراحل العصبیة فی الدین: و تمکّن الشیطان الرجیم من تفریق کلمة المسلمین لقّنهم الزامات بعضهم لبعض بما هو شبیه الهباء فی الهواء و السراب بقیعة، فیالله و المسلمین من هذه الفاقرة التی هی اعظم فواقر الدین، و الرزیة التی ما رُزِی ء بمثلها سبیل المؤمنین...؛(1)

در این جاست که بر اسلام و اهل آن به دلیل جنایتی که تعصب در دین بر غالب مسلمانان نسبت کفر، بدون استناد به سنت و قرآن و برهان روا می دارد، نوحه گری می شود، بلکه این گونه نسبت، به سبب غلبه پیدا کردن مراحل تعصب در دین و تسلط یافتن شیطان

رانده شده و از هم پاشیدن وحدت مسلمانان می باشد که التزامات نسبت به یکدیگر، آنان را به این امر واداشته است، التزاماتی پوچ، همانند گرد در فضا و سراب زودگذر. پس پناه بر خدا به مسلمین، از این مصیبتی که بزرگ ترین مصیبت های وارد شده بر دین است، و نیز مصیبتی که راه مؤمنان به همانند آن دچار نشده است... .

شوکانی نیز می گوید:

اعلم انّ الحکم علی رجل مسلم بخروجه عن دین الاسلام و دخوله فی دین الکفر لاینبغی لمسلم یؤمن بالله و الیوم الآخر ان یقدم علیه الا ببرهان اوضح من شمس النهار؛ فانه قد ثبت فی الأحادیث الصحیحة المرویة من طریق جماعة من الصحابة انّ من قال لأخیه یا کافر فقد باء بها احدهما... ففی هذه الأحادیث و ما ورد موردها اعظم زاجر و اکبر واعظ عن التسرع فی التکفیر؛(2)

همانا حکم کردن فرد مسلمانی که ایمان به خدا و روز جزا دارد به خروج از دین اسلام و دخول در دین کفر، سزاوار نیست جز در صورتی که برهانی واضح تر از خورشید در روز داشته باشد، زیرا در احادیث صحیح که از طریق جماعتی از صحابه رسیده، وارد است که هر کس به برادر دینی اش بگوید: ای کافر، یکی از دو نفری است که کافر خواهد بود... پس در این احادیث و آنچه

ص:230


1- . همو، السیل الجرار المتدفق علی حدائق الأزهار، ج4، ص584.
2- . همان، ص578.

در باره آن وارد شده، بزرگ ترین مانع و موعظه ای

است در این که انسان نباید در تکفیر شتاب ورزد.

شوکانی می گوید:

قال العلماء: و باب التکفیر باب خطر و لا نعدل بالسلامة شیئاً؛(1)

علما گفته اند: باب تکفیر بابی خطرناک است و هرگز آن را با سلامت و صلح معاوضه نمی کنیم.

ابن عابدین(متوفی 1252ق)

(2)

او علامه محمد امین معروف به ابن عابدین است که درباره پیروان محمد بن عبدالوهاب می نویسد:

الذین خرجوا من نجد و تغلبوا علی الحرمین و کانوا ینتحلون مذهب الحنابلة، لکنّهم اعتقدوا انّهم هم المسلمون و ان من خالف اعتقادهم مشرکون، و استباحوا بذلک قتل اهل السنة و قتل علمائهم حتی کسرّ الله شوکتهم و خرّب بلادهم و ظهر بهم عساکر المسلمین عام 1233ق؛(3)

آنان که از سرزمین نجد خروج کرده و بر حرمین غلبه پیدا کردند و پیرو مذهب حنابله هستند، ولی معتقدند که تنها ایشان مسلمانند و مخالف اعتقادشان همگی مشرکند، با این فکر شان، کشتن اهل سنت و علمای آن ها را مباح کردند، تا این که خداوند شوکتشان را شکسته و شهرهایشان را خراب

کرده و لشکرهای مسلمانان را در سال 1233 هجری بر آنان غالب کرد».

ابن عابدین حنفی می نویسد:

ص:231


1- . همو، نیل الأوطار، ج7، ص353.
2- . او سید محمد امین عابدین ابن سید شریف عمر عابدین مشهور به ابن عابدین است که نسب او به امام صادق علیه السلام باز می گردد. او پس از کسب علم، تألیفاتی به یادگار گذاشته که از آن جمله کتاب ردّ المحتار علی الدرّ المختار است. در سال 1198 متولد شد و در سال 1252 ربیع الثانی وفات یافت. }ابن نجیم حنفی، البحر الرائق فی شرح کنز الدقائق، مقدمه.{
3- . ابن عابدین، حاشیة ردّ المحتار، ج4، ص449-450.

مطلب فی اتباع ابن عبدالوهاب، الخوارج فی زماننا. قوله: }و یکفرون اصحاب نبینا{ علمت انّ هذا غیرشرط فی مسمّی الخوارج، بل هو بیان لمن خرجوا علی سیدنا علی و إلاّ فیکفی فیهم اعتقادهم کفر من خرجوا علیه، کما وقع فی زماننا فی اتباع محمّد بن عبدالوهاب الذین خرجوا من نجد و تغلّبوا علی الحرمین، و کانوا ینتحلون مذهب الحنابلة، لکنّهم اعتقدوا انّهم هم المسلمون و انّ من خالف اعتقادهم مشرکون، و استباحوا بذلک قتل اهل السنة و قتل علمائهم حتّی کس-ر الله شوکتهم و خرّب بلادهم و ظفر بهم عساکر المسلمین عام ثلاث و ثلاثین و مائتین و الف؛(1)

مطلبی درباره خوارج زمان ما، پیروان محمّد بن عبدالوهاب، گفته است، او در تعریف خوارج: «اصحاب پیامبر}ص{ ما را تکفیر می کنند» دانستی که این «تکفیر اصحاب»، در نام گذاری به خوارج شرط نیست، بلکه خارجی کسی است که بر آقای ما علی خروج کرده است، وگرنه در مورد آنان کافی است، اعتقادشان به کفر کسانی که بر او خروج کرده اند، همان گونه که در زمان ما درباره پیروان محمّد بن عبدالوهاب اتفاق افتاد، کسانی که از نجد خروج کرده و بر حرمین غالب شدند و مذهب حنابله را به خود منتسب کردند، ولی معتقد بودند که تنها خودشان مسلمانند و هرکس که مخالف اعتقادشان باشد، مشرک است، و از این راه کشتن اهل

سنت و علمای ایشان را مباح دانستند، تا این که خداوند شوکت و ابهت شان را شکست و شهرهای آن ها را خراب کرد و در سال 1233 لشکر مسلمانان را بر ایشان پیروز گردانید.

صاحب جواهر (متوفی 1266ق)

وی میفرماید:

کلمة الإسلام نصا و فتوی أن یقول: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمدا رسول الله أو ما فی معناهما، بل إن ترک لفظ الشهادة ففی کشف اللثام حکم بإسلامه ما لم یظهر منه ما ینافیه و لا بأس به إذا کان ذلک منه لإرادة الإسلام.(2)؛(3)

ص:232


1- . همان، ص262.
2- . جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج 41، ص630.
3- . جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج 41، ص630.

کلمۀ اسلام به لحاظ نص و فتوا این است که بگوید: گواهی می دهم به وحدانیت خدا و این که محمد رسول خداست یا آنچه در معنای این دو است، بلکه اگر لفظ }گواهی{ را ترک کند، در }کشف اللثام{ حکم به اسلام او شده، تا زمانی که از وی سخنی که منافی با اسلام است ظاهر نشده باشد و این مشکلی ندارد در صورتی که به سبب ارادۀ اسلام از او صادر شده باشد.

عثمان بن عبدالعزیز بن منصور ناصری (متوفی 1282ق)

او در اوایل قرن سیزدهم در شهر «فرعه» در «سدیر» متولد شد و به دنبال تحصیل علم به

عراق رفت و متولی امر قضاوت شد(1)

و در حوطه سدیر وفات یافت. وی که از سرسخت ترین مخالفان محمد بن عبدالوهاب بوده کتاب هایی را با نام جلاء الغمة عن تکفیر هذه الأمة،(2) غسل الدرن عمّا ارتکبه هذا الرجل من المحن و تبصرة أولیی الالباب،(3)

منهج المعارج لأخبار الخوارج تألیف کرده است. این کتاب در دارالکتب المصریه نگه داری می شود. او هم چنین قصیده ای را در مدح داود بن جرجیس سروده، که از مخالفان محمد بن عبدالوهاب بوده و او را بر ضدّ وهابیان تحریک کرده است.(4)

شیخ محمّد بن عبدالله نجدی

مفتی حنابله در مکه، در سال 1295ق، درباره پدر محمّد بن عبدالوهاب می نویسد:

و هو والد محمّد، صاحب الدعوة التی انتشر شررها فی الآفاق، و لکن بینهما تباین، مع انّ محمّداً لم یتظاهر بالدعوة إلاّ بعد موت والده، و اخبرنی بعض من لقیته، عن بعض أهل العلم، عمّن عاصر الشیخ عبدالوهاب هذا انّه کان غضبان علی ولده محمّد؛ لکونه لم یرض ان یشتغل بالفقه کأسلافه و أهل جهته، و یتفرس فیه ان یحدث منه أمر، فکان یقول للناس: یا ما ترون من محمّد من الشرّ. فقدّر الله ان صار ما صار. و کذلک ابنه سلیمان اخو الشیخ محمّد کان منافیاً له فی دعوته و ردّ علیه ردّاً

ص:233


1- . علماء نجد، ج 3، ص 693.
2- . مصباح الظلام، ص 16 .
3- . همان، ص 30.
4- . محمد بن عبدالوهاب، الدرر السنیة، ج 9، ص 348 و 349.

جیّداً بالآیات و الآثار، لکون المردود علیه لایقبل سواهما و لایلتفت إلی کلام عالم متقدّماً او متأخراً کائناً

من کان، غیرالشیخ تقی الدین بن تیمیة و تلمیذه ابن القیم؛ فانّه یری کلامهما نصاً لایقبل التأویل، و یصول به علی الناس و ان کان کلامهما علی غیر مایفهم. و سمّی الشیخ سلیمان ردّه علی اخیه }فصل الخطاب فی الردّ علی محمّد بن عبدالوهاب{ و سلّمه الله من شرّه و مکره مع تلک الصولة الهائلة التی أرعبت الأباعد، فانّه کان إذا باینه احد و ردّ علیه و لم یقدر علی قتله مجاهرة یرسل إلیه من یغتاله فی فراشه أو فی السوق لیلا، لقوله بتکفیر من خالفه و استحلاله قتله. و قیل: انّ مجنوناً کان فی بلدة و من عادته ان یضرب من واجهه ولو بالسلاح، فأمر محمّد ان یعطی سیفاً و یُدخل علی أخیه الشیخ سلیمان و هو فی المسجد وحده، فادخل علیه، فلمّا رآه الشیخ سلیمان خاف منه فرمی المجنون السیف من یده و صار یقول: یا سلیمان! لاتخف انّک من الآمنین، و یکرّرها مراراً، و لاشک انّ هذه من الکرامات؛(1)

او پدر محمد، صاحب دعوتی است که شعله های شرارت آن تمام عالم را فراگرفت، ولی بین پدر و پسر ضدّیت بود، با این که محمّد بعد از مرگ پدرش، تظاهر به دعوت خود کرد. برخی از کسانی که او را دیده اند به من خبر دادند، از برخی از اهل علم، از کسی که معاصر شیخ عبدالوهاب پدر محمّد بوده، که او بر فرزندش محمّد غضبناک بود، زیرا راضی نبود که او همانند پیشینیان و اقوامش مشغول به درس فقه شود، و به زیرکی فهمیده بود که بدعت و انحرافی از او سر می زند. از این رو به مردم می گفت: به زودی شرّی از او مشاهده کنید، و خداوند آنچه را که باید بشود، مقدّر ساخت، و نیز فرزندش سلیمان، برادر شیخ محمّد، با دعوتش مخالف بود و

ردّیه خوبی را با استناد به آیات و روایات بر او نوشت، زیرا او تنها آیات و روایات را قبول می کرد و به کلام هیچ یک از متقدمان یا متأخرین التفات نمی کرد، و تنها برای کلام تقی الدین بن تیمیه و شاگردش ابن قیم ارزش قائل بود، زیرا کلام آن دو را نص می دانست که هرگز تأویل نمی پذیرد، و با کلام ایشان بر مردم حمله می کرد، گرچه کلام شان بر خلاف آن چیزی باشد که فهمیده می شود. شیخ سلیمان ردّیه ای را که بر ضدّ برادرش نوشته بود فصل الخطاب فی الردّ علی محمّد بن

ص:234


1- . السحب الوابلة علیی ضرائح الحنابلة، ص275.

عبدالوهاب نام نهاد، و خداوند او را از شرّ برادرش با آن هیبت ترسناکی که داشت و حتی افراد اجنبی را هم ترسانده بود، سالم نگاه داشت. وی کسی بود که هرگاه شخصی با او به مخالفت می پرداخت، یا بر او ردّیه ای می نوشت و قدرت نداشت که آشکارا او را به قتل برساند، کسی را می فرستاد تا در رخت خوابش او را به قتل رساند یا شبانه در بازار ترور کند، زیرا که او مخالفانش را تکفیر کرده و کشتن شان را حلال می دانست. گفته شده که دیوانه ای در شهری بود و عادتش این بود که با هرکه روبه رو می شد به صورتش می کوبید، گرچه با اسلحه باشد. محمّد روزی به دست او شمشیری داده و دستور داد تا بر برادرش سلیمان که در مسجد تنها بود، وارد شود. او را داخل مسجد کرد، و چون شیخ سلیمان آن مرد دیوانه را دید و از او ترسید، در آن

هنگام دیوانه شمشیر را از دستش انداخت و شروع به سخن کرد که: ای سلیمان! نترس، تو در امانی، و این کلام را تکرار می کرد. شکی نیست که این قصه از کرامات او به حساب می آید.

عبدالغنی غنیمی میدانی حنفی (متوفی 1298ق)

(1)

او می نویسد:

و کذلک نصلّی من مات من اهل القبلة البرّ و الفاجر بالش-رط المتقدم لقوله: «لاتدعوا الصلاة علی من مات من اهل القبلة» و لاننزل احدا منهم جنة و لا نارا و لانشهد علیهم بکفر و لا شرک و لا نفاق و ان کان لازم مذهبهم؛ لان لازم المذهب لیس بمذهب...؛(2)

نماز می گذاریم بر هر فردی از اهل قبله که وفات یافته، نیک و بد او به شرط سابق؛ به دلیل فرموده رسول خدا: «نماز را بر هرکس از اهل قبله که از دنیا رحلت کرده، رها نکنید» و احدی از آنان را بهشتی و جهنمی نمی کنیم و

ص:235


1- . او عبدالغنی بن طالب بن حمادة بن ابراهیم بن سلیمان غنیمی دمشقی حنفی، مشهور به میدانی، فقیه، اصولی و جامع علوم است که در سال 1222 هجری در دمشق متولد شده و از ابن عابدین صاحب کتاب ردّ المحتار کسب علم کرد و در سال 1298 هجری در دمشق وفات یافت. از جمله آثار او: اللباب فی فروع الفقه الحنفی، شرح علی عقیدة الطحاوی، کشف الالتباس و اسعاف المرید است. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج5، ص274-275.{
2- . عبدالغنی غنیمی، شرح العقیدة الطحاویة، ص108-110.

گواهی به کفر و شرک و نفاق ایشان نمی دهیم، گرچه کفر لازمه مذهبشان باشد، زیرا لازمه مذهب، مذهب به حساب نمی آید... .

او در ردّ وهابیان می گوید:

انّ شیخهم ابن تیمیة قال عنه علامة زمانه علاء الدین البخاری: انّ ابن تیمیة کافر، کما قاله علامة زمانه زین الدین الحنبلی انّه یعتقد کفر ابن تیمیة، و یقول: انّ الإمام السبکی معذور بتکفیر ابن تیمیة؛ لانّه کفّر الأمة الإسلامیة وشبّهها بالیهود والنصاری فی تفسیره عند قوله تعالی: {اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ}. وقال علماء المذهب: انّ کتبه مشحونة بالتشبیه والتجسیم لله تعالی؛(1)

شیخ آن ها ابن تیمیه، کسی است که علاّمه زمانش، علاء الدین بخاری، درباره او گفته: ابن تیمیه به طور حتم کافر است، همانگونه که علاّمه زمانش زین الدین حنبلی معتقد به کفر ابن تیمیه بود و می گفت: امام سبکی در تکفیر ابن تیمیه معذور است، زیرا او کسی بود که امت اسلامی را تکفیر کرده و ایشان را در تفسیر آیه {اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ} به یهود و نصارا تشبیه کرده است. علمای مذهب گفته اند: همانا ابن تیمیه زندیق است، زیرا کتاب های او پر از اعتقاد به تشبیه و تجسیم درباره خداوند متعال می باشد.

احمد زینی دحلان (متوفی 1304ق)

(2)

او که معاصر ظهور وهابیان در مکه، مفتی شافعی ها بوده در کلامی دیگر می گوید:

و کانوا یصرحون بتکفیر الأمة منذ ستمائة سنة، و اول من صرح بذلک محمد بن عبدالوهاب، فتبعوه فی ذلک. و اذا دخل انسان فی دینه و کان قد حجّ حجة الاسلام قبل ذلک یقولون له: حجّ ثانیاً؛ فانّ حجتک الأولی فعلتها و انت مش-رک فلاتسقط عنک الحجّ؛(3)

ص:236


1- . فضل الذاکرین و الردّ علیی المنکرین، ص23.
2- . او احمد بن زین بن احمد دحلان مکی، شافعی، فقیه، و مورّخ و مفتی در مکه معظمه و شیخ الاسلام آن دیار بوده که در سال 1231 هجری در مکه متولد شد و در سال 1304 هجری در مدینه از دنیا رفت. او دارای تألیفاتی است که از آن جمله کتاب فتنة الوهابیة و الدرر السنیة فی الردّ علی الوهابیة است. }زینی دحلان، فتنة الوهابیة، مبحث مقدمه.{
3- . همان، ص 50.

آن ها تصریح به تکفیر امت، از ششصد سال پیش می کنند، و اول کسی که تصریح به این مطلب کرد محمد بن عبدالوهاب است، و دیگران از وی در این امر، متابعت کردند، و اگر کسی به دین او وارد می شد، در حالی که قبل از آن حج به جای آورده بود، به او می گفتند: دوباره حج به جای آور، زیرا حج اولی در حال شرک بوده و حج از تو ساقط نمی شود.

و نیز می گوید:

و کان یقول لهم: انّی ادعوکم الی الدین، و جمیع ما هو تحت السبع الطباق مشرک علی الإطلاق، و من قتل مشرکاً فله الجنة، و صارت نفوسهم بهذا القول مطمئنة؛(1)

محمد بن عبدالوهاب به آنان می گفت: من شما را به دین دعوت می کنم و می گویم: افرادی که زیر هفت طبقه آسمان هستند به طور مطلق مشرکند، و هر کس مشرکی را به قتل برساند، بهشت بر او واجب می شود و نفوس آنان به این گفتار مطمئن بود.

و نیز در ردّ وهابیان می گوید:

و عمدوا الی آیات کثیرة من آیات القران التی نزلت فی المشرکین، فحملوها علی المؤمنین.(2)

آن ها متعرض بسیاری از آیات قرآن شده اند، که درباره مشرکان نازل شده، اما بر مؤمنان حمل کرده اند.

هم چنین می گوید:

و تمسّک فی تکفیر المسلمین بآیات نزلت فی المشرکین، فحملها علی الموحدین؛(3)

او در تکفیر مسلمانان به آیاتی تمسک کرد که درباره مشرکان نازل شده و آنان را بر موحدان حمل کرد.

ص:237


1- . زینی دحلان، الدررالسنیة فی الردّ علی الوهابیة ، ص 46.
2- . همان، ص 32.
3- . همان، ص 51.

محمد صدیق قنّوجی(متوفی 1307ق)

(1)

او می نویسد:

لایکفّر اهل القبلة بمطلق المعاصی و الکبائر کما قالت الخوارج، بل الأخوة الایمانیة باقیة مع المعاصی.... فلایشهد علی احد من اهل القبلة انّه فی النار لذنب عمله و لا لکبیرة اتاها و لانخرجه عن الاسلام بعمل الاّ ان یکون ذلک فی حدیث کما جاء و کما روی...؛(2)

اهل قبله به هیچ یک از معاصی و گناهان کبیره تکفیر نمی شوند آن گونه که خوارج گفته اند، بلکه برادری ایمانی با معاصی باقی است.... از این رو بر احدی از اهل

قبله گواهی به جهنمی بودن داده نمی شود، به سبب گناهی که به جای آورده است، و نیز او را به مجرد عملی، از اسلام خارج نمی کنیم، مگر آن که در حدیثی یا روایتی آمده باشد... .

نبهانی

(3) }متوفی 1350ق{

او در کتاب شواهد الحق می نویسد:

اعلم انّی لااعتقد و لا اقول بتکفیر احد من اهل القبلة، لا الوهابیة و لا غیرهم، و کلهم مسلمون تجمعهم مع سائر المسلمین کلمة التوحید و الایمان بسیدنا محمد و ما جاء به من دین الاسلام... ؛(4)

ص:238


1- . او علی بن حسن بن علی بن لطف الله حسینی قنوجی بخاری، معروف به صدیق حسن است که محدث بوده و در نوزدهم جمادی الاول سال 1248 هجری متولد و در سال 1307 هجری در ماه رجب وفات یافته است. از جمله تألیفات او الخطة فی ذکر الصحاح الستة و تخریج الوصایا من خبایا الزوایا است. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج7، ص66.{
2- . قنوجی، قطب الثمر فی بیان عقیدة اهل الأثر، ص80-81.
3- . او ناصرالدین یوسف بن اسماعیل نبهانی منسوب به بنی نبهان قومی از عرب بادیه نشین است که ساکن قریه إِجْزَم بوده اند، قریه ای واقع در جانب شمالی سرزمین فلسطین. او در سال 1265 هجری متولد شد و از ابتدا قرآن را نزد پدرش اسماعیل بن یوسف حفظ کرد و هر سه روز قرآن را ختم می کرد و در سال 1289 به مصر مسافرت نمود و پس از مدتی تحصیل و رسیدن به درجات علمی رئیس محکمه حقوق علیا در بیروت شد، ولی پس از مدتی رو به عبادت و ریاضت آورد و در سال 1350 هجری وفات یافت. }نبهانی، جامع کرامات الاولیاء، مقدمه.{
4- . شرف الدین، الفصول المهمة فی تألیف الأمة، ص60، به نقل از او.

من اعتقاد ندارم و احدی از اهل قبله را تکفیر نمی کنم، نه وهابیت را و نه دیگران را، زیرا همگی مسلمانند و با سایر مسلمین در کلمه توحید و ایمان به سرور ما محمد و دین اسلام که از سوی او آمده، اشتراک دارند... .

رشید رضا(متوفی 1354ق)

(1)

سیّد محمّد رشید رضا می گوید:

انّ من اعظم ما بلیت به الفرق الإسلامیة رمی بعضهم بعضاً بالفسق و الکفر مع انّ قصد الکلّ الوصول للحق بما بذلوا جهدهم لتأییده و اعتقاده و الدعوة الیه، و المجتهد و ان اخطأ معذور.(2)؛(3)

از بزرگ ترین مصایبی که فرقه های اسلامی به آن مبتلا هستند، نسبت فسق و کفر به یکدیگر است، با این که قصد همه رسیدن به حق، به مقدار کوششی است که به جهت تأیید و اعتقاد و دعوت به آن انجام داده اند، و مجتهد گرچه خطا کرده، مأجور است.

دکتر محمد عبدالله دراز(متوفی 1377ق)

(4)

او در کتابش ذیل حدیث نبوی «ثلاث من اصل الایمان: الکف عمّن قال لا اله الاّ الله...» می نویسد:

...و اذا کان عدم تکفیر المسلم معدودا من اصل الایمان لزم منه ان یکون تکفیره کفرا، و بهذا نطقت احادیث الصحیحین، کقوله «اذا کفر الرجل اخاه او قال الرجل لأخیه یا کافر فقد باء بها احدهما» و قوله: «لایرمی رجل رجلاً بالفسق و لایرمیه بالکفر الاّ ارتدت علیه ما لم یکن صاحبه کذلک»...؛(5)

ص:239


1- . او در شام در سال 1282 هجری متولد و در آن جا مشغول فراگیری علم شد و به روزنامه نگاری ممارست داشته و کارهای سیاسی انجام می داد. او دارای تألیفاتی است و در قاهره وفات یافت. }زرکلی، الأعلام، ج6، ص126.{
2- . رشید رضا، المنار، ج7، ص44.
3- . رشید رضا، المنار، ج7، ص44.
4- . او از شخصیت های نهضت اسلامی مصر در قرن بیستم و از علمای فکر اسلامی آن دیار است که در سال 1312 هجری در منطقه کفر شیخ مصر متولد شده و در سال 1377 هجری وفات یافته است.
5- . المختار من کنوز السنة، ص412.

...و اگر تکفیر نکردن مسلمان، جزء اصل ایمان شمرده می شود، لازمه اش آن است که تکفیر مسلمان کفر به حساب آید، و احادیث صحیح بخاری و مسلم گویا به آن است، همانند سخن پیامبر «هرگاه شخصی برادرش را تکفیر کند، یا شخصی به برادرش بگوید: ای

کافر!، به یکی از آن دو، باز می گردد» و کلام دیگری از ایشان «هیچ کس دیگری را به فسق نسبت نمی دهد، جز آن که اگر کافر نباشد به خودش باز می گردد».

سید اسماعیل بن مهدی بن حمید غربانی حسنی (متوفی 1400ق)

او از اهالی یمن و شافعی مذهب و اشعری بوده است که در سال 1303ق متولد شده و در سال 1400ه .ق وفات یافته است.

او کتابی را بر ضدّ عقاید و افکار وهابیان تألیف کرده با نام نَفَس الرحمن فیما لأحباب الله من علوّ الشأن که مورد توجه بسیاری از علما واقع شده و بر آن تقریظ نوشته شده و مطالب موجود در آن را تأیید کرده اند.

او در مقدمه آن کتاب می نویسد:

فقد جهل بعض اخواننا المسلمین - غفر الله لنا و لهم - ما لعبادالله الصالحین من حق التعظیم و التبجیل و لم یفرقوا بین الشجی و الخلی و من یستحق اسم الولایة و من هو الولی، و لم یراعوا حقّ اخوة الاسلام ولا ما هو الأسلم، و بادروا بداهة لتکفیر اخوانهم المسلمین من دون تأمل لما ورد فی کتاب الله و سنة رسوله، اتخذوا زیارة النبی و سائر الانبیاء و الاولیاء و التبرک بهم و التوسل و الاستغاثة شرکاً، و قالوا فی حقّ اخوانهم ما لایلیق زوراً و إفکاً. فاحببت ان اجمع هذه الرسالة المختص-رة فی بیان عقیدة اهل السنة بعباد الله الصالحین و ما لأحبائه المصطفین من علوّ المنزلة و المقدار، و ما ینبغی من

الأدب معهم اجلالا لله و حبّاً فی الله، و ابیّن فیها ما استشکلوه و اوضح ما جهلوه...؛(1)

برخی از برادران مسلمان ما - که خداوند ما و آنان را بیامرزد - از آنچه خداوند برای بندگان صالحش از حق تعظیم و تکریم قرار داده، جاهل اند و بین نیک و بد و کسی که مستحق اسم ولایت است، با کسی که واقعاً ولی است، فرق

ص:240


1- . نفس الرحمن، ص 49.

نگذاشته و حقوق اخوت اسلامی و آنچه به سلم نزدیک تر است را مراعات نکرده اند، و مبادرت به تکفیر برادران مسلمان، بدون هیچ تأملی می کنند، به دلیل آنچه که در کتاب خدا و سنت رسولش آمده است.آنان زیارت پیامبر}ص{ و سایر انبیا و اولیا و تبرک و توسل به آن ها را شرک دانسته و در حق برادرانشان چیزهایی می گویند که تهمت است. دوست دارم این رساله مختصر را در بیان عقیده اهل سنت درباره بندگان صالح جمع کنم و آنچه که محبوبان برگزیده خدا در بلندی منزلت دارند و آنچه را که باید از روی ادب به جهت تکریم برای خداوند با آن ها انجام داد را مکتوب سازم و آنچه را که آنان اشکال کرده و جاهل به آن هستند، واضح گردانم... .

او در آن کتاب به موضوعاتی پرداخته است از قبیل:

1. ردّ کسانی کسانی که مسلمانان را به جهت توسل به انبیا و اولیا تکفیر می کنند؛

2. تعظیم انبیا و اولیا و ردّ بر منکران آن؛

3. مولد شریف پیامبر؛

4. تعظیم و مراعات خداوند درباره بنده های صالح او، در زمان حیات و ممات؛

5. تبرک به بنده های صالح خدا بعد از مرگشان؛

6. تبرک به آثار بنده های صالح خدا بعد از مرگشان؛

7. زیارت صالحان و درخواست دعا از ایشان؛

8. زیارت اموات از مسلمانان؛

9. زیارت حضرت محمّد}ص{؛

10. حیات برزخی انبیا و صدیقان؛

11. دیدن پیامبر در خواب و بیداری؛

12. کرامات اولیا بعد از مرگشان؛

و... .(1)

ص:241


1- . همان، ص 49-51.

اجماع متکلمان و فقها

قاضی عضدالدین عبدالرحمن بن احمد ایجی می نویسد: «جمهور المتکلمین و الفقهاء علی انّه لایکفّر احدکم اهل القبلة»؛(1)

جمهور متکلمان و فقها بر این نظرند که احدی از شما حق تکفیر اهل قبله را ندارد.

ص: 242


1- . کتاب المواقف، ج3، ص560.

فصل سوم: راه های علاج تکفیر افراطی،خطرات و پی آمدهای تکفیر

راه های علاج تکفیر افراطی

ص: 243

ص:244

برای علاج افراط گری و تندروی، اموری باید ملاحظه گردد، از قبیل:

1. شناخت هر مذهب از منابع آن

تصور، فرع تصدیق است، و خوب تصور کردن و فهمیدن تنها با مراجعه به مصادر طرف مقابل یا علمای معروف و معتبر حاصل می شود.

از باب مثال: مسئله تحریف قرآن، سجده بر تربت و اعتقاد به بداء در این موضوعاتی که شیعه مورد هجوم قرار گرفته، اگر به مصادر و منابع یا علمای شیعه مراجعه شود، می توان با به دست آوردن آرای ایشان، به نظر صحیح رسیده و نزاع را برطرف کرد.

عادل غضبان، مدیر مجله مصری «الکتاب» در مقدمه جلد سوم الغدیر می نویسد:

این کتاب، منطق شیعه را روشن می کند و اهل سنت می توانند به وسیله آن، شیعه را به طور صحیح بشناسند.

شناسایی صحیح شیعه، سبب می شود که آرای شیعه و سنی به یکدیگر نزدیک شود و صف واحدی تشکیل دهند.(1)

ص:245


1- . مرتضی مطهری، شش مقاله، ص221، به نقل از او.

حسن ظنّ به دیگری

خداوند متعال می فرماید: {یاأَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ}؛(1)

ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، زیرا بعضی از گمان ها گناه است.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود:

ایاکم و الظنّ؛ فانّ الظنّ اکذب الحدیث، ولاتحسسوا و لاتجسسوا و لاتناجشوا و لاتحاسدوا ولاتدابروا ولاتباغضوا، و کونوا عبادالله اخوانا، ولایحلّ لمسلم ان یهجر اخاه فوق ثلاثة ایّام؛(2)

از گمان بد به دیگری بپرهیزید، زیرا گمان بد، بدترین گفتار است، و احساس بد به کسی نداشته باشید و تجسس نکنید، و به یکدیگر حسد نورزید و به هم دیگر پشت نکنید، و بغض هم دیگر را در دل نداشته باشید، بنده خدا و برادران یکدیگر باشید، و جایز نیست که مسلمان با برادرش بیش از سه روز قهر کند.

از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:

المسلم اخوالمسلم و هو عینه و مرآته و دلیله، لایخونه و لایخدعه ولایظلمه و لایکذبه ولایغتابه؛(3)

مسلمان برادر مسلمان است، چشم آینه و راهنمای اوست، هرگز به مسلمان خیانت و ظلم نمی کند و به او دروغ نگفته و غیبت او را نمی نماید.

آیت الله شهید مطهری{ می فرماید:

اسلام وحدت مسلمانان را خواسته است. اکنون باید ببینیم که این وحدت مستلزم این است که همه مسلمین از یک مذهب پیروی کنند و فرقه فرقه شدن

ص:246


1- . سوره حجرات، آیه 12.
2- . التاج الجامع للأصول، ج5، ص29؛ ر.ک: کلینی، اصول کافی، ج2، ص244.
3- . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج72، ص266، ح7؛ شبیه آن در التاج الجامع، ج5، ص54.

آن ها مانع وحدت آن هاست، یا آن چیزی که مانع وحدت است بیشتر سوء تفاهماتی است که با یکدیگر دارند؟ به عقیده ما دومی است... .(1)

عدم حکم به لوازم اعتقادات

یکی از راه کارهای انسجام سیاسی، حکم نکردن به لوازم اعتقادات افراد است.

از باب مثال: اشاعره معتقد به جبرند، مخالفان آن ها نباید بگویند که اشاعره اعتقادی بر خلاف قرآن دارند و هرکس که بر خلاف قرآن اعتقاد دارد، مخالف قرآن است و مخالف قرآن، مخالف خدا و رسول بوده و مخالف آن دو، کافر است و کافر باید کشته شود. این لوازم را

اشعری قبول ندارد، از این رو نمی توان او را ملتزم به آن کرده و حکم را بر او مترتب کرد.

هم چنین است درباره اعتقاد معتزله به تفویض و اعتقاد امامیه به نظریه امر بین الامرین، یا مسئله توجه به واسطه ها هنگام دعا و صدا زدن اموات و غیره.

ابن تیمیه می گوید: «...فلازم المذهب لیس بمذهب الاّ ان یستلزمه صاحب المذهب...؛(2) ...لازمه مذهب، جزء عقاید مذهب به حساب نمی آید، مگر آن که صاحب آن مذهب، ملتزم به آن باشد...»

او نیز می گوید: «فالصواب انّ مذهب الانسان لیس بمذهب له اذا لم یلتزمه، فانّه اذا کان قد انکره و نفاه کانت اضافته الیه کذبا علیه...؛(3) مذهب انسان آن وقتی مذهب اوست که ملتزم به آن باشد، ولی اگر آن را انکار کند، انتساب آن به او دروغ بر اوست... .»

محمد خلیل هراس می گوید:

والذی یظهر من کلام الأئمة انّهم لایفرقون فی الحکم بین اللوازم البیّنة الظاهرة واللوازم الخفیة؛ فانّ الانسان قد یذهل عن اللازم القریب، بل غالب کلامهم عن

ص:247


1- . یادداشت های استاد مطهری، ج7، ص413.
2- . ابن تیمیه، مجموعة الفتاوی، ج5، ص306.
3- . همان، ج20، ص217 - 218.

اللوازم البیّنة التی ثبت لزومها؛ فاذا ثبت عدم المؤاخذة بها و عدم لزومها فالخفیة من باب اولی؛(1)

آنچه از کلام امامان به دست می آید، این است که آنان بین لوازم آشکار و مخفی - در

عدم جواز انتساب به افراد - فرق نمی گذارند، زیرا انسان گاهی از لوازم قریب غافل است، بلکه بیشتر کلام انسان از لوازم آشکار است که لزومش ثابت می باشد؛ حال اگر نمی توان کسی را به لوازم آشکار مؤاخذه کرد، پس در لوازم خفی به طریق اولی نمی توان انسان را مؤاخذه نمود.

حکم به ظاهر افراد

از مصادیق رحمت الهی آن است که احکامش را بر یقین مترتب کرده، نه بر گمان و وهم؛ یعنی تا یقین بر خلاف نداری، حکم به برائت باید کرد.

قرآن و حکم به ظاهر افراد

خداوند متعال می فرماید: {یأَیُّها

الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ الله فَتَبَیَّنُوا وَلاَتَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَوةِ الدُّنْیا}؛(2)

ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در راه خدا گام می زنید }و به سفری برای جهاد می روید{، تحقیق کنید! و برای این که سرمایه ناپایدار دنیا }وغنایمی{ به دست آورید، به کسی که اظهار صلح و اسلام می کند، نگویید: مسلمان نیستی.

روایات اهل بیت( و حکم به ظاهر افراد

از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «الاسلام هو الظاهر الذی علیه الناس؛ شهادة ان لا اله الاّ الله و انّ محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و اقامة الصلاة و ایتاء الزکاة و حجّ البیت و صیام شهر رمضان»؛(3) اسلام همان ظاهری است که مردم برآنند، یعنی گواهی به وحدانیت خدا و

ص:248


1- . ابن قیم، شرح نونیه، ج2، ص235.
2- . نساء، آیه 94.
3- . کلینی، اصول کافی، ج2، ص20.

این که محمّد رسول خداست، و نیز برپا کردن نماز و پرداخت زکات و قصد خانه خدا و روزه ماه رمضان.

و نیز نقل شده که فرمود: «الاسلام شهادة ان لا اله الاّ الله و التصدیق برسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و به حقنت الدماء و علیه جرت المناکح و المواریث و علی ظاهره جماعة الناس»؛(1) اسلام عبارت است از گواهی به وحدانیت خدا و تصدیق رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که به وسیله آن، خون ها محفوظ مانده و بر آن نکاح ها و ارث ها جاری می گردد، و اجتماع مردم بر ظاهر آن است.

هم چنین امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:

و الاسلام ما ظهر من قول أو فعل، و هوالذی علیه جماعة من الناس من الفرق کلّها، و به حقنت الدماء، و علیه جرت المواریث، و جاز النکاح، و اجتمعوا علی الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج، فخرجوا بذلک عن الکفر واضیفوا الی الایمان؛(2)

اسلام همان ظاهر گفتار و کردار فرد است، و آن چیزی است که اجتماع مردم از تمام فرقه ها بر آن می باشد، و به وسیله آن است

که خون ها حفظ شده و بر آن ارث ها جاری گشته و نکاح جایز می شود، و بر نماز و زکات و روزه و حج اجتماع می کنند و به آن از کفر خارج شده و به اسلام منتسب می گردند.

روایات اهل سنت و حکم به ظاهر افراد

الف{ بخاری به سندش از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

امرت ان اقاتل الناس حتی یشهدوا ان لا اله الاّ الله و انّ محمّدا رسول الله و یقیموا الصلاة و یؤتوا الزکاة، فاذا فعلوا ذلک عصموا منّی دماءهم و اموالهم الاّ بحقّ الاسلام و حسابهم علی الله؛(3)

من مأمور شده ام که با مردم بجنگم، تا شهادت به وحدانیّت خدا و رسالت پیامبر اکرم حضرت محمد داده و نماز به پا داشته و زکات دهند، و چون چنین

ص:249


1- . همان.
2- . همان.
3- . بخاری، صحیح بخاری، کتاب الایمان، باب فان تابوا و اقاموا الصلاة.

کردند خون و اموالشان از ناحیه من - به جز به حقّ اسلام - محفوظ می ماند، ولی حساب آنان بر خداوند است.

ابن حجر عسقلانی در شرح این حدیث می گوید: «و فیه دلیل علی قبول الأعمال الظاهرة و الحکم بمایقتضیه الظاهر؛(1) این حدیث دلیل بر قبول اعمال ظاهر و حکم بر طبق مقتضای ظاهر است.»

بغوی در شرح این حدیث می گوید: «و فی الحدیث دلیل علی انّ امور الناس فی معاملة بعضهم بعضا انّما تجری علی الظاهر من احوالهم دون باطنها؛(2) این حدیث دلیل بر آن است که مردم در زندگی و معامله با یکدیگر باید بر ظاهر احوالشان حکم جاری کنند نه باطن آن ها.»

ب{ اسامه می گوید:

بعثنا رسول الله فی سریّة فصبحنا الحرقات من جهنیة، فادرکت رجلاً فقال: لا اله الاّ الله، فطعنته فوقع فی نفسی من ذلک، فذکرته للنبیّ فقال رسول الله: أقال لا اله الاّ الله و قتله؟! قال: قلت: یا رسول الله! انّما قالها خوفا من السلاح. قال: أفلا شققت عن قلبه حتی تعلم أقالها أم لا، فما زال یکرّرها علیّ حتی تمنیت انّی اسلمت یومئذ؛(3)

رسول خدا ما را به جنگی فرستاد و صبح هنگام، به منطقه حرقات از قبیله جهنیه وارد شدیم. مردی را دیدم که لا اله الاّ الله گفت، ولی من نیزه ام را بر او فرو بردم. این کار در دلم تردید ایجاد کرد پس به پیامبر عرض کردم، حضرت فرمود: آیا او لا اله الاّ الله گفت و تو او را کشتی؟ عرض کردم: ای رسول خدا! او ترس از به جهت اسلحه، کلمه توحید را بر زبان جاری ساخت. حضرت فرمود: آیا قلبش را نشکافتی تا علم پیدا کنی که این کلمه را گفته است یا خیر؟ حضرت این کلمه را چندان تکرار کرد که من

آرزو کردم که در آن روز از نو اسلام بیاورم».

ص:250


1- . عسقلانی، فتح الباری، ج1، ص77.
2- . بغوی، شرح السنة، ج1، ص70.
3- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب تحریم قتل الکافر بعد قوله: «لااله الاّ الله».

نووی در شرح این حدیث می گوید:

و معناه انّک انّما کلّفت بالعمل بالظاهر و ماینطق به اللسان، و امّا القلب فلیس لک طریق الی معرفة مافیه، فانکر علیه امتناعه من العمل بما ظهر باللسان...؛(1)

معنای حدیث آن است که انسان مکلف به عمل ظاهر و آنچه از زبان فرد خارج می شود، می باشد و کسی آگاه از قلب انسان نیست، از این رو پیامبر به جهت امتناع او از عمل به ظاهر کلام انسان، او را انکار کرده است.

و نیز می گوید: «و فیه دلیل علی القاعدة المعروفة فی الفقه و الاصول انّ الأحکام فیها بالظاهر و الله یتولّی الس-رائر»؛(2) این حدیث دلیل بر قاعده ای معروف در فقه و اصول است که باید حکم به ظاهر افراد کرد و خداست که متولّی افراد است.»

ج{ معاویة بن حکم سلمی نقل کرده که درباره کنیز خود از رسول خدا سؤال کردم که آیا می توان او را در راه خدا آزاد کرد؟ حضرت فرمود: «ائتنی بها، فأتیته بها فقال لها: این الله؟ قالت: فی السماء، قال: من أنا؟ قالت: انت رسول الله، قال: اعتقها فانّها مؤمنة؛(3) او را نزد من آور، من او را

آوردم، حضرت به او فرمود: خدا کجاست؟ او گفت: در آسمان. فرمود: من کیستم؟ عرض کرد: شما فرستاده خدایی. حضرت فرمود: او را آزاد کن که مؤمنه است.»

د{ مقداد می گوید:

قلت یا رسول الله! ارأیت ان اختلفت انا و رجل من المشرکین ضربتین فقطع یدی، فلمّا هویت الیه لأضربه قال: لا اله الاّ الله، أأقتله ام أدعه؟ قال: بل، دعه؛(4)

عرض کردم: ای رسول خدا! اگر من با یکی از مشرکین زد و خورد کردیم و او دست مرا قطع کند، و چون به طرفش می روم تا قصاص نمایم، او کلمه توحید را بر زبان جاری سازد، آیا می توانم او را به قتل رسانم یا باید رهایش کنم؟ حضرت فرمود: بلکه باید او را رها کنی.

ص:251


1- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج2، ص104.
2- . همان، ص107.
3- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، کتاب المساجد، باب تحریم الکلام فی الصلاة، رقم 537.
4- . بخاری، صحیح بخاری، کتاب مغازی؛ عسقلانی، فتح الباری، ج7، ص321؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، رقم حدیث 1678.

ه{ در حدیثی رسول خدا خطاب به علی علیه السلام می فرماید: «...قاتلهم حتی یشهدوا ان لا اله الاّ الله و انّ محمّدا رسول الله، فاذا فعلوا ذلک فقد منعوا منک دماءهم؛(1) ... با آنان بجنگ، تا شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر اکرم حضرت محمد دهند، و چون چنین گفتند از ناحیه تو خونشان محفوظ است.»

و{ بخاری نقل کرده:

انّ رجلاً قام فقال: یا رسول الله! اتق الله. فقال: ویلک ألستُ أحق أهل الأرض أن یتقی الله؟! فقال خالد: یا رسول الله! ألا أضرب عنقه؟ قال: لا، لعلّه أن یکون یصلّی؛(2)

شخصی بلند شد و عرض کرد: ای رسول خدا! تقوا پیشه کن. حضرت فرمود: وای بر تو! آیا من در بین اهل زمین سزاوارترین افراد به ترس از خدا نیستم؟ خالد گفت: آیا اجازه می دهید که گردنش را بزنم؟ حضرت فرمود: هرگز، شاید او نماز می خواند.

از این حدیث استفاده می شود که مجرد نماز خواندن، باعث می شود که خون کسی محفوظ بماند.

ز{ و نیز به سندش نقل کرده:

انّ اعرابیا اتی النبیّ فقال: دلّنی علی عمل اذا عملته دخلت الجنّة. فقال: تعبدالله ولاتشرک به شیئا، و تقیم الصلاة المکتوبة و تؤدی الزکاة المفروضة، و تصوم رمضان. قال: والذی نفسی بیده لاازید علی هذا. فلمّا ولیّ قال النبیّ: من سرّه ان ینظر الی رجل من اهل الجنة فلینظر الی هذا؛(3)

شخصی اعرابی خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: مرا راهنمایی کن بر عملی که با انجام آن، وارد بهشت شوم. حضرت فرمود: این که خدا را عبادت کنی و هرگز به او شرک نورزی و نمازی که نوشته شده به پا داری و زکات واجب را بپردازی و ماه رمضان روزه بگیری. آنگاه فرمود: قسم به کسی که جانم به

ص:252


1- . مسلم نیشابوری، همان، ج4، ص1871، ح2405، باب فضائل علی علیه السلام .
2- . بخاری، صحیح بخاری، ج5، ص207 ،کتاب المغازی، باب بعث علیّ و خالد.
3- . همان، ج2، ص130-131، باب وجوب الزکاة.

دست اوست، زیادتر از این نمی گویم؛ چون برگشت،

حضرت فرمود: هرکس دوست دارد که به فردی از اهل بهشت نظر کند، این شخص را نظاره نماید.

ک{ و نیز به سندش از عباده نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

من شهد ان لا اله الاّ الله وحده لاشریک له و انّ محمّدا عبده و رسوله، و انّ عیسی عبدالله و رسوله و کلمته القاها الی مریم و روح منه، و الجنّة حقّ و النار حقّ، أدخله الله الجنّة علی ما کان من العمل؛(1)

هرکس به وحدانیت خداوند گواهی دهد و این که محمّد بنده و رسول اوست و این که عیسی بنده خدا و فرستاده و کلمه اوست که به مریم القا کرده و روح از جانب اوست، و این که بهشت و دوزخ حقّ است، خداوند او را با هر آنچه از عمل انجام داده، وارد بهشت خواهد کرد.

علمای اهل سنت و حکم به ظاهر

از عبارات اندیشمندان مذاهب اسلامی استفاده میشود که نباید در عقاید مسلمانان تفتیش کرد، بلکه باید بر ظاهرشان که همان اسلام و آثار آن است، حکم کرد.

ابومسلم اصفهانی (متوفی322ق)

(2)

او در ذیل آیه 94 از سوره نساء {وَلاَ

تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلمَ لَسْتَ مُؤْمِنا} می نویسد: «القی الیکم السلام یعنی اظهر لکم الاسلام؛(3)

سلام را بر شما عرضه کرد، یعنی اسلام را به شما عرضه نمود.»

ص:253


1- . همان، ج5، ص201، کتاب احادیث الأنبیاء.
2- . او ابومسلم محمد بن بحر اصفهانی معتزلی است که نحوی، ادیب، متکلم و مفسر و از جمله رجال سیاسی حکومت عباسی به حساب می آمده که در سال 254 قمری متولد و در سال 322 ق وفات یافت. }ابومسلم اصفهانی، جامع التأویل، ص19{.
3- . همان، ص203.

ابن ابی حاتم رازی (متوفی 327ق)

(1)

او از ابن عباس نقل کرده که فرمود:

حرّم الله علی المؤمنین ان یقولوا لمن یشهد ان لا اله الاّ الله: لست مؤمنا، کما حرّم علیهم المیتة، فهو آمن علی ماله و دمه، فلاتردوا علیه قوله؛(2)

خداوند برمؤمنان حرام کرده که بگویند: تو مؤمن نیستی، همان گونه که مردار را بر آنان حرام کرده، بنابراین او بر مال و خونش در امان است، پس گفته اش را رد نکنید.

طبرانی}متوفی 360ق{

(3)

او در تفسیر آیه 94 از سوره نساء می نویسد:

لاتقولوا لمن سلّم علیکم و دعاکم: لست مؤمنا، و التسلیم من علامات الاسلام، به یتعارف المسلمون، و به یحیّی بعضهم بعضا؛(4)

به کسی که بر شما سلام یا دعا کرده؛ نگویید: تو مؤمن نیستی، زیرا سلام دادن از نشانه های اسلام است که به آن مسلمانان یکدیگر را شناخته و هم دیگر را تحیت می گویند.

ص:254


1- . او عبدالرحمن بن محمد بن ادریس بن منذر حنظلی رازی، مکنی به ابامحمد و مشهور به ابن ابی حاتم است که در سال 240 هجری در اصفهان متولد و سپس به ری که از شهرهای بزرگ دیلم بوده منتقل شد و در سال 327 هجری وفات یافت. از جمله تألیفات او تفسیر قرآن عظیم است. }ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج1، مقدمه.{
2- . همان، ج3، ص1040.
3- . او سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر لخمی طبرانی، مکنی به ابوالقاسم محدث معروف اهل سنت است که در ماه صفر سال 260 هجری در طبریه شام متولد شد و برای کسب حدیث به عراق و حجاز و یمن و مصر و شهرهای جزیره فراتی هجرت کرد و در اصفهان ماه ذی قعده در سال 360 هجری وفات یافت. از جمله تألیفات او المعجم الکبیر، المعجم الاوسط، المعجم الصغیر و التفسیر الکبیر و... است. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج4، ص253.{
4- . طبرانی، التفسیر الکبیر، ج2، ص283.

ثعلبی (متوفی 427ق)

(1)

او از ابن عباس نقل کرده که گفت: «حرّم الله علی المؤمن ان یقول لمن عهد ان لا اله الاّ الله: لست مؤمنا، کما حرّم علیهم المیتة فهو آمن علی ماله و دمه فلایردّوا علیه قوله و هو مؤمن؛(2)

خداوند بر مؤمن حرام کرده که درباره متعهدان به وحدانیت خدا بگوید: تو مؤمن نیستی، همان گونه که مردار را بر مومنان حرام کرده است و او بر مال و خونش در امان

است، پس گفته اش را ردّ نکنید، در حالی که مؤمن است.»

ابن حزم (متوفی 456ق)

او می گوید:

و ذهبت طائفة الی انّه لایکفّر و لایفسّق مسلم بقول قاله فی اعتقاد او فتیا، و انّ کل من اجتهد فی شیی ء من ذلک فدان بما رأی انّه الحقّ فانّه مأجور علی کلّ حال، ان أصاب فأجران و ان اخطأ فأجر واحد. قال: و هذا قول ابن ابی لیلی، و ابی حنیفة و الشافعی و سفیان الثوری و داودبن علی، و هو قول کل من عرفنا له قولاً فی هذه المسألة من الصحابة لانعلم منهم خلافا فی ذلک اصلاً؛

گروهی معتقدند که نباید مسلمانی را نسبت به کفر و یا فسق داد، به دلیل گفتاری که در باب اعتقاد یا فتوا داده است، و این که هر مجتهدی در این مسائل به آنچه اعتقاد پیدا کرده که حقّ است به هرحال مأجور می باشد، اگر به واقع رسیده دو اجر دارد و اگر به خطا رفته یک ثواب دارد. سپس می گوید: این قول ابن ابی لیلی و ابوحنیفه و شافعی و سفیان ثوری و داود بن علی است، و نیز قول هر صحابی که گفتار او را در این مسئله شناخته ایم و از آن ها خلافی در این مطلب هرگز سراغ نداریم.

ص: 255


1- . ابواسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی نیشابوری است که به اسم تفسیرش مشهور شده و در سال 427 هجری وفات یافته است. ابن کثیر او را مفسر مشهوری می داند که دارای تفسیر بزرگی است. }ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج12، ص43.{
2- . ثعلبی، الکشف و البیان، ج3، ص369.

قشیری نیشابوری(متوفی 465)

(1)

او در ذیل آیه 94 از سوره نساء می نویسد: «عاشروا الناس علی ما یُظهرون من احوالهم و لاتتفرّسوا فیهم بالبطلان؛ فانّ متولّی الأسرار الله؛(2) با مردم آن گونه معاشرت کنید که از احوالشان ظاهر می کنند و برای حکم به بطلان آنان دقت ننمایید، زیرا متولی اسرار خداست.»

بغوی(متوفی 510 ق)

(3)

او در ذیل حدیث اسامة بن زید درباره کسی که اقرار به کلمه توحید کرده، ولی اسامه او را به قتل رسانده، می گوید: «و هذا دلیل علی انّ الحکم انما یجری علی الظاهر و انّ السرائر موکولة الی الله عزوجل؛(4)

این دلیل بر آن است که حکم بر ظاهر جاری می گردد و باطن ها موکول به خداوند عزوجل است.»

ابوعلی طبرسی (متوفی 548ق)

(5)

او در تفسیر خود به نام مجمع البیان ذیل آیه {وَلاَ

تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلمَ لَسْتَ مُؤْمِنا} می گوید:

ص:256


1- . او امام ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن بن عبدالملک بن طلحة بن محمد استوائی قشیری نیشابوری شافعی، محدث صوفی است که در ماه ربیع الاول سال 376 هجری در شهر إستوا متولد و در سال 465 هجری وفات یافت. }قشیری، تفسیر القشیری، ج1، ص3 -4{.
2- . همان، ج1، ص220- 221.
3- . او حسین بن مسعود بن محمد ابومحمد بغوی، فقیه شافعی معروف به ابن الفراء و ملقب به }محیی السنة{ و }رکن الدین{ است که امام در تفسیر و حدیث و فقه بوده و در سال 510 هجری در مرو وفات یافته است. }سبکی، طبقات الشافعیة، ج7، ص75-77؛ سیوطی، طبقات المفسرین، ص49-50.{
4- . بغوی، شرح السنة، ج10، ص243.
5- . او امین الدین یا امین الاسلام ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی طوسی سبزواری شیعی است که از علمای قرن ششم هجری به شمار می آید. او در سال 548 هجری وفات یافت. از جمله آثارش مجمع البیان فی تفسیر القرآن، اعلام الوری باعلام الهدی، حقائق الامور فی الاخبار، غنیة العابد و منیة الزاهد و عدة السفر و عمدة الحضر است. }عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج8، ص66-67.{

ای حیاکم بتحیة الاسلام او من استسلم لکم فلم یقاتلکم مظهرا انّه من اهل ملّتکم لست مؤمنا، ای لیس لإیمانک حقیقة و انّما اسلمت خوفا من القتل او لست بآمن؛(1)

با تحیت اسلام به شما سلام داده یا کسی که تسلیم شما شده و با شما به جنگ نپرداخته و اظهار می دارد که از اهل ملت شماست، نگویید که: تو مؤمن نیستی، یعنی ایمان تو حقیقی نیست، بلکه از ترس کشته شدن اسلام آوردی یا تو در امان نیستی.

ابن الصلاح (متوفی 643ق)

(2)

او می گوید: «و حکم الاسلام فی الظاهر یثبت بالشهادتین؛(3) حکم اسلام با گفتن شهادتین در ظاهر گواهی به وحدانیت خدا و نبوت پیامبراسلام ثابت می شود.»

نووی (متوفی 676ق)

(4)

او در ذیل حدیث اسامة بن زید که گوینده «لا اله الاّ الله» را کشته و پیامبر او را نکوهش کرده می نویسد: «انّک انما کُلفت بالعمل بالظاهر و ماینطق به اللسان، و اما القلب فلیس لک طریق الی معرفة ما فیه؛(5) تو مکلف به عمل بر طبق ظاهر و آنچه زبان بر آن نطق کرده، و اما قلب، تو راهی به شناسایی آن نداری.»

ص:257


1- . طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص145-146.
2- . او عمرو بن عثمان بن عبدالرحمن بن عثمان بن موسی کردی شهر زوری شرخانی است که در سال 557ق در شرخان از دهات شهر زور از توابع اربیل عراق متولد شد. پدرش عبدالرحمن ملقب به صلاح الدین بوده و از این رو فرزندش به او منسوب و معروف شده است. او در سال 643هجری در شهر دمشق وفات یافته و در مقابر صوفیه خارج باب النصر مدفون شده است. }مقدمه ابن الصلاح فی علوم الحدیث، ص7-8.{
3- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج1، ص148.
4- . او یحیی بن شرف بن مری بن حسن بن حسین نووی، ابوزکریا، فقیه شافعی است که متخصص در حدیث و فقه و لغت بوده و در سال 676 هجری در نوی حران دمشق وفات یافته است. }سبکی، طبقات الشافعیة، ج8، ص395 -400؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج13، ص322 -324.{
5- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج2، ص104.

ابوحیان اندلسی(متوفی 745ق)

(1)

او در تفسیر آیه 94 سوره نساء می نویسد:

قال ابوبکر الرازی: حکم تعالی بصحة اسلام من اظهر الاسلام و امر باجرائه علی احکام المسلمین، و ان کان فی الغیب علی خلافه؛(2)

ابوبکر رازی گفته: خداوند متعال حکم به صحت اسلام کسانی کرده که اظهار اسلام کرده اند و نیز دستور داده تا احکام مسلمانان بر آنان جاری گردد، گرچه در باطن بر خلاف آن باشند.

ذهبی(متوفی 748ق)

(3)

او می گوید:

و رأیت للأشعری کلمة أعجبتنی و هی ثابتة رواها البیهقی، سمعت اباحزم العبدری، سمعت زاهر بن احمد السرخسی یقول: لمّا قرب حضور اجل ابی الحسن الأشعری فی داری ببغداد دعانی فأتیته فقال: اشهد علیّ انّی لااکفّر احدا من اهل القبلة؛ لانّ الکلّ یشیرون الی معبود واحد؛ و انّما هذا کلّه اختلاف العبارات. قلت: و بنحو هذا أدین، و کذا کان شیخنا ابن تیمیة فی اواخر ایامه یقول: انا لااکفر احدا من الأمة و یقول: قال النبیّ: لایحافظ علی الوضوء الاّ مؤمن، فمن لازم الصلوات بوضوء فهو مسلم؛(4)

از ابوالحسن - علی بن اسماعیل - اشعری کلمه ای شنیدم که مرا به تعجب واداشته است، و آن سخنی است که بیهقی آن را نقل کرده است. از ابوحزم عبدری شنیدم که زاهربن احمد سرخسی می گفت: هنگام مرگ ابوالحسن

ص:258


1- . او محمد بن یوسف بن علی بن حیان نفزی اندلسی جیانی غرناطی مغربی مالکی و سپس شافعی، مکنی به ابوحیان است که در سال 654 هجری در شهر غرناطه متولد و در سال 745 هجری وفات یافت و از جمله مؤلفات او تفسیر البحر المحیط است. }اندلسی، تفسیر البحر المحیط، مقدمه{
2- . همان، ج3، ص343.
3- . او حافظ مورّخ شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان بن قایماز ذهبی است که در دمشق سوم ماه ربیع الآخر سال 673 هجری متولد و در همان دیار در شب سوم ماه ذی القعده سال 748 هجری وفات یافت و از جمله کتاب های او سیر اعلام النبلاء و تاریخ الاسلام است. }شمس الدین ذهبی، تاریخ الاسلام.{
4- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج11، ص542.

اشعری، در خانه اش در بغداد، نزد او رفتم وی گفت: گواهی بده بر من که هرگز کسی از اهل قبله را تکفیر نخواهم کرد، زیرا همه به یک معبود اشاره دارند، و این ها همه اختلاف عبارت است. می گویم: من نیز ملتزم به این مطلب می باشم، و نیز استاد ما ابن تیمیه در اواخر عمرش می گفت: من هیچ فردی از امت اسلامی را تکفیر نمی کنم، و می گفت: پیامبر فرمود: بر وضو،

به جز مؤمن محافظت نمی کند؛ پس هرکس مواظب نماز همراه با وضویش باشد مسلمان است.

ابن تیمیه (متوفی 758ق)

او می گوید: «... فانّ الایمان الذی علقت به احکام الدنیا هوالایمان الظاهر و هو الاسلام...؛(1) ... همانا ایمانی که احکام دنیا بر آن معلّق شده، ایمان ظاهری می باشد که همان اسلام است.»

امام شاطبی (متوفی 790ق)

(2)

او می گوید:

انّ اصل الحکم بالظاهر مقطوع به فی الأحکام خصوصا و بالنسبة الی الاعتقاد فی الغیر عموما؛ فانّ سیّد البشر مع اعلامه بالوحی یجری الأمور علی ظواهرها فی المنافقین و غیرهم، و ان علم بواطن احوالهم، و لم یکن ذلک بمخرجه عن جریان الظواهر علی ماجرت علیه...؛(3)

حکم به ظاهر افراد، امری قطعی در احکام به طور خصوص و نسبت به اعتقاد غیر به طور عموم است، زیرا سیّد بشر - حضرت محمّد - همراه با اعلام به وحی، امور را بر ظواهر آن درباره منافقان و دیگران جاری می کرد، گرچه از

ص:259


1- . ابن تیمیه، الایمان، ص398.
2- . او علامه ابراهیم بن موسی بن محمد لخمی ابواسحاق معروف به شاطبی است که مفسر، لغوی، فقیه و آشنا به اسانید بوده و از جمله کتاب های معروف او در اصول فقه کتاب الموافقات است. او در سال 790 رحلت کرد. }شاطبی، الموافقات، ، مقدمه کتاب.{
3- . همان، ج2، ص272-271.

باطن آن ها آگاهی داشت، ولی این آگاهی او را از جریان حکم بر ظواهر افراد باز نمی داشت.

ابن حجر عسقلانی (متوفی 852ق)

او می گوید: «...و فی حدیث ابن عباس من الفوائد؛ منها الاقتصار فی الحکم باسلام الکافر اذا اقرّ بالشهادتین؛(1) ...در حدیث ابن عباس فوایدی است از آن جمله این که باید در حکم به اسلام کافر، اکتفا بر اقرار به شهادتین کرد.»

جلال الدین سیوطی(متوفی 911ق)

(2)

او ذیل آیه 94 سوره نساء در تفسیر «سلام» می نویسد: «ای التحیة او الانقیاد بقوله کلمة الشهادة التی هی امارة علی الاسلام؛(3) تحیت و اطاعت به اقرار به کلمه توحید که نشانه بر اسلام است.»

فیضی ناکوری(متوفی 1004ق)

(4)

او در ذیل آیه {وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ} می نویسد:

السلم و الصلح او الاسلام او هو السلام و کلام اهل الاسلام و دعاء احدهم احدا او الاسلام و اعلاء لا اله الاّ الله محمد رسول الله، و

رووه السَّلَم و هو الصلح و الطوع }لست مؤمنا{ مسلما و سلامک للروع(5)؛

ص:260


1- . عسقلانی، فتح الباری، ج13، ص367.
2- . او عبدالرحمن بن کمال ابوبکر بن محمد بن سابق الدین بن فخر عثمان بن ناظر الدین سیوطی است که شب یکشنبه، اول رجب سال 849 هجری متولد و در سال 911 هجری وفات یافت. او دارای تألیفات بسیاری است که از جمله آن ها تفسیر جلالین و الدرالمنثور است. }سیوطی، الدر المنثور، ج1، ص3-8.{
3- . همو، تفسیر الجلالین، ص93.
4- . او علامه محقق شیخ ابوالفیض فیضی ناکوری است که در سال 954 هجری متولد و در سال 1004 هجری وفات یافته و از جمله تألیفات او سواطع الالهام در تفسیر قرآن است. }فیضی ناکوری، سواطع الالهام، ج1، مقدمه.{
5- . همان، ج2، ص63.

تسلیم صلح یا اسلام یا همان سلام دادن، کلام اهل اسلام و دعای به یکدیگر از سوی مسلمانان یا اعلای کلمه لا اله الاّ الله، محمد رسول الله» و «سَلَم» نیز روایت شده که به معنای صلح و پذیرش است؛ به او نگویید: تو مؤمن نیستی یعنی تو مسلمان نیستی، و اسلام تو به جهت ترس است.

ابن عجیبه حسنی(متوفی 1224ق)

(1)

او در تفسیرش ذیل آیه 94 سوره نساء می نویسد:

یستفاد من الآیة.... حسن الظن بعبادالله کافة و اعتقاد الخیر فیهم و عدم البحث عما اشتمل علیه بواطنهم، فقد قال علیه الصلاة و السلام:«امرت ان احکم بالظواهر و الله یتولی السرائر» و قال لاسامة:«هلاّ شققت عن قلبه» حین قتل من قال: «لا اله الاّ الله» او لغیره. و فی الحدیث: «خصلتان لیس فوقهما شی ء من الخیر: حسن الظن بالله و حسن الظن بعباد الله، و خصلتان لیس فوقهما من الش-رّ شی ء: سوء الظنّ بالله، و سوء الظن بعباد الله» و الله تعالی اعلم؛(2)

از این آیه استفاده می شود... باید به عموم بندگان خدا حسن ظن داشت و از باطن های ایشان جست وجو نکرد، زیرا رسول خدا فرمود: «مأمور شده ام تا به ظاهر حکم

کنم و خداوند متولی باطن هاست» و حضرت به اسامه فرمود: آیا قلبش را شکافته بودی؟ این جمله را هنگامی فرمود که گوینده «لا اله الاّ الله» را به قتل رسانید، یا به دیگری فرمود: در حدیث نیز آمده: «دو خصلت است که بالاتر از آن خیری نیست: حسن ظن به خدا و حسن ظن به بندگان خدا، و دو ویژگی است که بالاتر از آن دو، شرّی نیست: سوء ظن به خدا و سوء ظن به بندگان خدا». و خداوند سبحان داناتر است.

ص:261


1- . او احمد بن محمد بن مهدی بن حسین بن محمد معروف به ابن عجیبه و مکنی به ابوالعباس حسنی مالکی مذهب است که در علم تفسیر، قرائات، حدیث، فقه، عقائد، لغت و تراجم تفحص داشته و درباره آن ها کتاب هایی تألیف کرده است. او هفتم شوال 1224 هجری وفات یافت. }ابن عجیبه حسنی، البحر المدید، مقدمه.{
2- . همان، ج2، ص87.

شوکانی(ت 1250ق)

(1)

او ذیل آیه 94 سوره نساء می نویسد:

انّ معنی الآیة: الاستسلام و الانقیاد، و هو یحصل بکل مایشعر بالاسلام من قول او فعل و من جملة ذلک: کلمة الشهادة و کلمة التسلیم؛(2)

آیه دلالت بر تسلیم و انقیاد دارد و آن حاصل می شود به هر آنچه دلالت بر اسلام از قول یا فعل دارد و از آن جمله: کلمه شهادت و تسلیم است.

او نیز در تفسیرش ذیل آیه 94 سوره نساء می نویسد: «قیل: هما بمعنی الاسلام، ای لاتقولوا لمن القی الیکم الاسلام ای کلمته و

هی الشهادة: لست مومنا؛(3) گفته شده: این دو، به معنای اسلام است؛ یعنی به کسی که کلمه اسلام را نزد شما تلاوت کرده، که همان اقرار به لا اله الاّ الله است، نگویید: تو مؤمن نیستی.»

او در تفسیر آیه {إِنَّ الله یَأْمُرُ بِالْعَدْل...} می نویسد:

فالاولی تفسیر العدل بالمعنی اللغوی و هو: التوسط بین طرفی الافراط و التفریط؛ فمعنی امره بالعدل ای یکون عباده فی الدین علی حالة متوسطة لیست بمائلة الی جانب الافراط و لا الی جانب التفریط، و هوالاخلال بشی ء مما هو من الدین؛(4)

بهتر آن است که عدل را به معنای لغوی آن تفسیر کنیم و آن عبارت از حد وسط بین دو طرف افراط و تفریط است، و معنای دستور خداوند به عدالت آن است که بندگان او در دین، بر یک حالت متوسط باشند، که متمایل به طرف افراط و تفریط نیست، و مقصود از تفریط، اخلال وارد کردن به اموری است که جزء دین به حساب می آید.

ص:262


1- . او محمد بن علی بن محمد بن عبدالله شوکانی صنعانی است که در روز دوشنبه 28 ماه جمادی الآخر سال 1173 هجری متولد و در شب چهارشنبه 27 ماه جمادی الآخر سال 1250 هجری وفات یافت. از او آثار بسیاری به یادگار مانده که از آن جمله نیل الاوطار شرح منتفی الأخبار فی الحدیث الشریف و فتح القدیر است. }شوکانی، فتح القدیر، ج1، ص15 - 24.{
2- . همان، ج1، ص579.
3- . همان، ج2، ص547.
4- . همان، ج3، ص188.

آلوسی بغدادی(متوفی 1270ق)

(1)

او در تفسیرش ذیل آیه 94 نساء می نویسد:

و المعنی: لاتقولوا لمن اظهر لکم ما یدل علی اسلامه لست مؤمنا، و انما فعلت ذلک خوف القتل بل اقبلوا منه ما اظهر و عاملوه بموجبه؛(2)

معنی این است: درباره کسی که کلامی که دلالت بر اسلامشان دارد و برایتان اظهار کرده، نگویید: مؤمن نیستی، این کلام را به جهت ترس از کشته شدن اظهار داشتی، بلکه آنچه را اظهار کرده بپذیرید و به موجب آن با او معامله کنید.

او نیز در ادامه می نویسد:

لاتردّوا ایمان من حیّاکم بتحیة الاسلام }و تقولوا{ انّه لیس بایمان عاصم و لایعدّ المتصف به مؤمنا معصوما لظنّکم اشتراط التواطؤ فی العصمة و مجرد التحیة لایدلّ علیه؛ فانّکم کنتم انتم فی مبادی ء اسلامکم مثل هذا الملقی فی عدم ظهور شی ء للناس منکم غیر ما ظهر منه لکم من التحیة و نحوها، و لم یظهر منکم ما تظنونه شرطا مما یدل علی التواطؤ، و مجرد انّ الدخول فی الاسلام لم یکن تحت ضلال السیوف لایدل علی ذلک، فمنّ الله تعالی علیکم بأن قیل ذلک منکم و لم یأمر بالفحص عن تواطؤ السنتکم و قلوبکم و عصم بذلک دماؤکم و اموالکم، فاذا کان الأمر کذلک }فتبینوا{ هذا الامر و لاتعجلوا و تدبروا لیظهر لکم انّ ظاهر الحال کاف فی الایمان العاصم حیث کفی فیکم من قبل...؛(3)

ایمان کسی که به شما سلام اسلامی داده، ردّ نکنید به این که بگویید: ایمان او ایمانی نیست که بتواند جانش را حفظ کند، و متصف به آن مؤمنی نیست که جانش محفوظ باشد، به گمان این که در محفوظ بودن جان، توافق بین قلب و

ص:263


1- . او محمود بن عبدالله حسینی آلوسی، ملقب به شهاب الدین و مکنی به ابوالثناء از مراجع اهل عراق و مفتی حنفی شهر بغداد بوده است. او در سال 1217 هجری در شهر کرخ بغداد متولد و در سال 1270 هجری وفات یافت. از او آثار بسیاری بر جای مانده که از آن جمله تفسیر روح المعانی است. }آلوسی، روح المعانی، ج1، ص3{.
2- . همان، ج4، ص173.
3- . همان، ص174.

زبان شرط است، و مجرد تحیت دلالت بر آن نمی کند، زیرا شما در ابتدای اسلامتان، همانند وی، القا کننده بودید، و از شما

چیزی آشکار نشد که گمان کنید شرط بوده و دلالت بر توافق بین قلب و زبان داشته باشد، پس خداوند متعال بر شما منّت نهاد به این که آن اسلام را از شما پذیرفت و دستور جست و جو از توافق بین زبان ها و قلب ها نداد و از این راه خون ها و اموالتان محفوظ ماند؛ پس در این امر تفحص و تدبر کرده و عجله نکنید تا بر شما ظاهر شود، که ظاهر حال، در ایمان نگه دارنده کافی است، همان گونه که از قبل درباره شما کافی بود... .

قنوجی بخاری(متوفی 1307 ه-)

(1)

او در تفسیر خود ذیل آیه 94 از سوره نساء می نویسد:

ای لاتقولوا لمن القی الیکم الاسلام ای کلمته و هی الشهادة لست مؤمنا.... و فی حکم التکلم بکلمة الاسلام اظهار الانقیاد بان یقول: انا مسلم او انا علی دینکم...؛(2)

به کسی که کلمه اسلام، یعنی گواهی به وحدانیت خدا، را به شما عرضه کرده، نگویید: تو مؤمن نیستی.... و در حکم تکلم به کلمه اسلام است، اظهار انقیاد، به این که بگوید: من مسلمانم یا من بر دین شمایم... .

محمد جمال الدین قاسمی(متوفی 1332ق)

(3)

او در تفسیر آیه 94 از سوره نساء می نویسد:

ص:264


1- . او ابوالطیب صدیق خان بن حسن بن علی بن لطف الله حسینی بخاری قِنّوجی هندی است که در روز یکشنبه نوزدهم جمادی الاولی سال 1248 در شهر بریلی هند متولد و در سال 1307 هجری در شهر بهوبال هند وفات یافت. او دارای 222 تألیف است که از جمله آن ها تفسیر فتح البیان می باشد. }قنوجی بخاری، فتح البیان، ج1، ص4-8.{
2- . همان، ج3، ص207-208.
3- . او جمال الدین یا محمد جمال الدین بن محمد سعید بن قاسم حلاق از ذریه امام حسین علیه السلام است که در سال 1283 هجری در شام متولد و در سال 1332 هجری نیز در دمشق وفات یافت. او دارای تألیفاتی است که از جمله آن ها تفسیر محاسن التأویل معروف به تفسیر قاسمی است. }جمال الدین قاسمی، تفسیر قاسمی، ج1، ص9، مقدمه.{

نهی عما هو نتیجة لترک المأموربه و تعیین لمادة مهمة من المواد التی یجب فیها التبیین، ای: لاتقولوا لمن اظهر الانقیاد لدعوتکم فقال: لا اله الاّ الله او سلّم علیکم فحیاکم بتحیة الاسلام. لست مؤمنا فی الباطن، و انّما قلتَه باللسان لطلب الأمان، بل اقبلوا منه ما اظهره و عاملوه بموجبه؛(1)

نهی است از آنچه که او نتیجه ترک مأمور به و تعیین ماده مهمی از موادی است که درباره آن جستجو لازم است؛ یعنی: درباره کسی که اظهار انقیاد به دعوت شما کرده و شهادت به وحدانیت خدا بر زبان جاری ساخته یا به شما همانند تحیت اسلامی سلام داده، نگویید: تو در باطن مؤمن نیستی و این را به دلیل درخواست امان بر زبان جاری ساختی، بلکه آنچه را اظهار کرده، قبول کنید و به موجب آن با او معامله کنید.

رشید رضا (متوفی 1354ق)

او در تفسیرش می نویسد: «و لاتقولوا لمن استسلم لکم فلم یقاتلکم مظهرا لکم انّه من اهل ملتکم و دعوتکم: لست مؤمنا...؛(2)

به کسانی که تسلیم تان بوده و با شما از سر جنگ وارد نشده

و اظهار می دارند از اهل ملت و دعوت شمایند نگویید، شما مؤمن نیستید... .»

مصطفی خیری منصوری (متوفی 1390ق)

(3)

او در تفسیر خود ذیل آیه 94 از سوره نساء می نویسد:

و المعنی: و لاتقولوا لمن اظهر لکم ما یدلّ علی اسلامه او لما القی الیکم الاستسلام و الانقیاد }لست مؤمنا{ و انما فعلتَ ذلک خوف القتل، بل اقبلوا منه ما اظهره و عاملوه بموجبه، و الاقتصار علی ذکر تحیة الاسلام للمبالغة فی النهی و الزجر و

ص:265


1- . همان، ج2، ص438.
2- . رشید رضا، تفسیر المنار، ج5، ص348.
3- . او مصطفی بن میمش بن حسین خیری حصنی منصوری است که در سال 1307 هجری در شهر حصن المنصور متولد و در سال 1390 هجری در استانبول ترکیه وفات یافت. }خیری منصوری، المقتطف من عیون التفاسیر، ج1، ص7-8{.

التنبیه علی کمال ظهور خطئهم، ببیان انّ تحیة الاسلام کانت کافیة فی الانزجار عن التعرض لصاحبها، فکیف و هی مقرونة بکلمة الشهادة؟؛(1)

معنای آیه این است: به کسی که بر شما سخنی اظهار داشته که دلالت بر اسلام او دارد یا تسلیم و منقاد شماست نگویید: تو مؤمن نیستی و آن را به جهت ترس از کشته شدن انجام داده ای، بلکه آنچه را اظهار کرده، از او بپذیرید و به موجب آن، با او رفتار کنید، و اکتفا بر ذکر تحیت اسلام و مبالغه در نهی و منع و آگاهی بر اوج پیدایش، خطای آنان است، به بیان این که تحیت اسلام در انزجار از تعرض صاحب آن کافی است، تا چه رسد به این که مقرون به کلمه لا اله الاّ الله باشد؟.

5. گفت و گو در مسائل اختلافی

عبدالحکیم محمّد ابوشقه می گوید: .(2). به نقل از

دکتر یوسف قرضاوی

در مسائل اتفاقی هم دیگر را کمک کرده و در مسائل اختلافی گفت و گو خواهیم کرد.

دوری از خطّ غلو

در هر دین و مذهبی افراد غالی وجود داشته و دارند و بر ماست که از آن ها دوری کنیم، ولی لازم است که قبل از هرچیز، مفهوم غلو و مصادیق آن را به نحو احسن از قرآن و سنت و عقل فراگیریم، تا بدون دلیل کسی را به این عنوان متهم نکنیم.

حسن بن فرحان مالکی از علمای اهل سنت در مقاله ای تحت عنوان: «قرائة فی التحولات السنیة للشیعة» می گوید:

فعند مایأتی الدکتور التیجانی الی الشیعة الذین ینشر غلاة السنة بانّهم - ای الشیعة - انما یعبدون علیا و یزعمون انّ جبرئیل اخطأ، و انّهم یریدون الکید للاسلام من باب التشیع، و انهم یمتلکون مصاحف اخری غیر مصاحفنا، و انّهم حاقدون علی الاسلام، و یتزاوجون سفاحا و غیرذلک من التشویهات بل الافتراءات التی تزید

ص:266


1- . همان، ج1، ص489.
2- «نتعاون فیما اتفقنا علیه و نتحاور فیما اختلفنا فیه؛

شباب السنة شکوکا اذا اکتشفوا الحقیقة و اذا فقدوا الثقة فی علمائهم و باحثیهم، فلاینتظر منهم العلماء الاّ هذا التحوّل الحاد و الشکّ بالمنظومة السنیة کلها...

الجانب السنیّ المتأخر بعد القرون الثلاثة الأولی الی الیوم اصابته ردّة فعل من غلوّ الشیعة فی ذم الصحابة، فقام اهل السنة و غلوا فی جانب الصحابة و نقلوا الآیات و الأحادیث التی تحمل الثناء و لم ینقلوا الآیات و الأحادیث التی تنقل العتب بل و الذم فی بعض المواقف... و سیبقی الغلو السلفی من اکبر الأمور المساعدة علی الانتقال الحادّ الی الشیعة مالم یسارع عقلاء السلفیة بنقد الغلو داخل التیار السلفی نفسه، ذلک الغلو المتمثل فی کثرة الاحادیث الضعیفة و الموضوعة التی نشدّ بها المذهب و کثرة التکفیرات المخالفة للمنهج النظری، کتکفیر ابی حنیفة و الاحناف و تکفیر الشیعة و الجهمیة و المعتزلة...

مسألة الغلو فی دعوی الاجتهاد من اسباب نفرة التیجانی عن المذهب السنی؛ اذ لحظتُ انّ التیجانی اخذ یسخر من زعمنا بان معاویة اجتهد و هو مأجور علی قتال علیّ و قتل حجربن عدی و سب علیّ علی المنابر و استلحاق زیاد و مخالفة الاحادیث و... و انّ یزید مأجور علی قتل الحسین و استباحة الحرة... و حقیقة انّ هذا لیس رأی اهل السنة المتقدمین، انما رأی من تلبس باسم السنة من النواصب او ممّن اخذته ردود الأفعال...؛(1)

هنگامی که دکتر تیجانی به سراغ شیعه می رود، غالیان سنّی می گویند: شیعه علی را عبادت می کند و گمان می کند که جبرئیل خطا کرده است، و شیعه درصدد ضربه زدن به اسلام از راه تشیع است، و قرآن های دیگری غیر از قرآن ما دارند، و از اسلام کینه دارند، ازدواجشان زناست، و دیگر شبهات، بلکه تهمت هایی که گاهی شک های جوانان اهل سنت را درباره صداقت ما بیشتر می کند، هنگامی که حقیقت را کشف کرده و اعتمادشان از محققان و علمای خود، سلب شد. از این رو علما نمی توانند از این جوانان انتظاری جز

تحول طبیعی و شک به تمام حوزه های علمی سنّی داشته باشند...

اهل سنت متأخر بعد از سه قرن اول تا به امروز، در مقابل غلوّ شیعه در مذمت صحابه، درصدد برآمدند تا درباره صحابه غلو کرده و آیات و احادیثی را نقل

ص:267


1- . «قرائة فی التحولات السنیة للشیعة»، شماره 1082، تاریخ 11/11/2000 میلادی.

کنند که تنها ثناگویی صحابه است و هرگز آیات و احادیثی که متضمّن سرزنش و بلکه مذمت در برخی از موارد است را نقل نکردند...

غلوی که سلفی ها دارند می تواند از بزرگ ترین اموری باشد که زمینه ساز انتقال اهل سنت به شیعه باشد و تا زمانی که عقلای سلفیه به فکر چاره نیفتند و درصدد نقد غلوی که داخل افراد خودشان است، نباشند؛ همان غلوّی که در بسیاری از احادیث ضعیف و جعلی در تأیید مذهب آن ها نمودار شده و روش های مخالف خود همچون ابوحنیفه و احناف و شیعه و جهمیه و معتزله را تکفیر کرده اند، وضع به همین منوال بوده و فوج فوج جوانان از تسنن به تشیع می گروند...

مسئله غلو در ادعای اجتهاد از اسباب نفرت دکتر تیجانی از مذهب سنی بوده است، زیرا ملاحظه می کنیم که او چگونه مسخره می کند گمان ما را که معاویه اجتهاد کرده و در جنگ با علی و کشتن صحابه و حجربن عدی و سبّ علی بر منابر و ملحق کردن زیاد به خود و مخالفت با احادیث ، و این که یزید در کشتن حسین و واقعه حرّه مأجور بوده است...

حقیقت مطلب این است که این سخن ها رأی پیشینیان از اهل سنت نبوده است، بلکه تنها رأی نواصب بوده که اسم اهل سنت را بر خود گذاشته و یا کسانی که در مقابل غالیان شیعه چنین عکس العملی از خود نشان داده اند....

شیخ صدوق از امام علی بن موسی الرضا در ضمن دعایی چنین نقل می کند:

اللهمّ انّی بری ء - ابرأ الیک - من الحول و القوة و لا حول و لا قوّة الاّ بک. اللهمّ انّی اعوذ بک و أبرأ الیک من الذین ادّعوا لنا ما لیس لنا بحقّ. اللهمّ انّی ابرأ الیک من الذین قالوا فینا ما لم نقله فی انفسنا. اللهمّ لک الخلق و منک الرزق و ایّاک نعبد و ایّاک نستعین. اللهمّ انت خالقنا و خالق آبائنا الأوّلین و آبائنا الآخرین. اللهمّ لا تلیق الربوبیّة الاّ بک و لا تصلح الالهیّة الاّ لک، فالعن النصاری الذین صغّروا عظمتک و العن المضاهئین لقولهم من بریّتک.

اللهمّ انّا عبیدک و أبناء عبیدک، لانملک لأنفسنا نفعا و لاضرّا و لا موتا و لا حیاة و لا نشورا.

اللهمّ من زعم انّا ارباب فنحن منه برآء، و من زعم انّ الینا الخلق و علینا - إلینا - الرزق فنحن بُرَآء منه کبرائة عیسی بن مریم من النصاری.

ص:268

اللهمّ انّا لم ندعهم الی ما یزعمون فلا تؤاخذنا بما یقولون، واغفر لنا ما یدّعون و لا تدع علی الارض منهم دیّارا انّک ان تذرهم یضلّوا عبادک و لا یلدوا الاّ فاجرا کفّارا؛(1)

حاصل کلام امام رضا این است که: خدایا من از اسناد حول و قوّت به غیر تو، برائت می جویم. هیچ حول و قوّتی نیست مگر به تو. به تو پناه می برم، و از کسانی که آنچه حقّ ما نیست، درباره ما ادعا دارند، به سوی

تو برائت می جویم. خدایا، از کسانی که چیزهایی درباره ما گفتند، که ما به آن معتقد نبوده و چیزی از آن را درباره خود قائل نیستیم، به سوی تو برائت می جویم. خدایا آفرینش همگان از آن تو و روزی هر کسی از جانب توست و ما بنده تو هستیم و تنها از تو کمک می طلبیم. خدایا تو آفریدگار ما و همه پدران ما هستی. ربوبیّت تنها سزاوار توست و الوهیت جز برای تو صلاحیت ندارد؛ پس ترسایانی که از عظمت تو کاستند و کسانی را که عقاید وگفتارشان شبیه آنان است، از رحمت خاص خود دور کن. خدایا ما بندگان، مالک هیچ چیز خود نیستیم، سود و زیان، مرگ و حیات پس از آن، در اختیار ما نیست. از هر کس که پندارد ما ربوبیت داریم، بیزاریم، و هر کس گمان بَرد آفرینش و روزی به دست ماست، همان گونه که عیسی بن مریم از نصاری تبری جست، از او تبری می جوییم. هرگز اینان را به چنین پندارهایی فرا نخواندیم، پس ما را به گفتار آن ها مؤاخذه مکن و ما را بر ادّعاهایشان ببخشا، و هیچ یک از آنان را بر روی زمین باقی مگذار، که اگر باقی گذاری، بندگان تو را گمراه کنند و جز فاجر و کافر نزایند.

پرهیز از کید دشمنان اسلامی

خداوند متعال می فرماید: {وَلاَتَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ}؛(2) نزاع }و کشمکش{ نکنید، تا سست نشوید، و قدرت }و شوکت{ شما از میان نرود!

از سیاست های قدیمی دشمنان «تفرقه بینداز و حکومت کن» است.

ص:269


1- . مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج25، ص343.
2- . انفال، آیه 46.

8 . ضرورت یک صدایی به هنگام شداید

خداوند متعال می فرماید: {إِنَّ الله َ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُم بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ}؛(1) «خداوند کسانی را دوست دارد که در راه او پیکار می کنند ومانند بنایی آهنین اند!»

و نیز می فرماید: {مُحَمَّدٌ

رَسُولُ الله وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّآءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَمآءُ بَیْنَهُمْ}؛(2) «محمّد فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند.»

پرهیز از کلمات حساسیت زا و نفرت انگیز به یکدیگر

هنگامی که با طرف مخالف روبه رو می شویم یا کتاب می نویسیم، باید از کلمات تنفرآمیز و

حساسیت زا درباره طرف مقابل بپرهیزیم؛ امثال: اطلاق کلمه رافضی به شیعه و ناصبی به سنّی.

خداوند متعال می فرماید: {وَلاَتَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ}؛(3) نباید گروهی از مردان شما، گروه دیگر را مسخره کنند.

محمّد بن سنان می گوید: مفضل بن عمر بعد از آن که از ابن ابی العوجاء، کلامی را در ردّ خالق شنید، به او گفت:

یا عدوّ الله! ألحدت فی دین الله و انکرت الباری... فقال ابن ابی العوجاء للمفضل: یا هذا! ان کنت من اهل الکلام کلّمناک، فان ثبت لک حجة تبعناک و ان لم تکن منهم فلا کلام لک، و ان کنت من اصحاب جعفر بن محمّد الصادق فما هکذا یخاطبنا ولابمثل دلیلک یجادلنا، و لقد سمع من کلامنا اکثر ممّا سمعت، فما افحش فی خطابنا ولاتعدی فی جوابنا! وانّه للحکیم الرزین، العاقل الرصین، لایعتریه خُرق و لاطیش و لانَزَق، یسمع کلامنا و یصغی الینا و

ص:270


1- . صف، آیه 4.
2- . فتح، آیه 29.
3- . حجرات، آیه 11.

یستعرف حجّتنا بکلام یسیر و خطاب قصیر، یلزمنا به الحجة و یقطع العذر و لانستطیع لجوابه ردّا، فان کنت من اصحابه فخاطبنا بمثل خطابه؛(1)

ای دشمن خدا! در دین خدا الحاد می ورزی و منکر خدا می شوی؟...ابن ابی العوجاء به مفضل گفت: ای مرد! اگر اهل گفت و گویی، با هم سخن خواهیم گفت، اگر دلیل به نفع تو بود، از تو پیروی می کنم و اگر اهل گفت و گو نیستی، حرفی با تو نیست. اگر از یاران جعفر بن محمّد صادق هستی، بدان که وی با ما چنین سخن نمی گوید و با چنین دلیل هایی گفت و گو نمی کند و از زبان ما بیشتر از آنچه شنیده ای، شنیده است و هیچ گاه در گفت و گو به ما ناسزا نمی گوید و در پاسخ ما حق کشی نمی کند. وی فردی حلیم، باوقار، خردمند و استوار است؛ هیچ گاه نادانی، شتاب زدگی و بی باکی بر وی عارض نمی شود. سخن ما را می شنود و به ما توجه می کند و از دلیل های ما آگاه می شود، به گونه ای که فکر می کنیم راه را بر وی بسته ایم، آن گاه با سخنی ساده و کلامی کوتاه، استدلال ما را از بین برده و دلیل خود را اثبات می کند و عذر ما را قطع می کند و نمی توانیم در جوابش، پاسخی بدهیم. اگر تو از یاران وی هستی، مثل وی با ما گفت و گو کن.

پرهیز از ناسزا گفتن به مقدسات طرف مقابل

از راه کارهای تقریب بین ادیان و مذاهب پرهیز از دشنام دادن به مقدسات طرف مقابل است، زیرا او نیز تحریک شده و به مقدسات ما اهانت می کند.

خداوند متعال می فرماید: {وَلاَتَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ الله فَیَسُبُّوا الله َ عَدْوا بِغَیْرِ عِلْمٍ}؛(2) «}به معبود{ کسانی که غیر خدا را می خوانند، دشنام ندهید، مبادا آن ها }نیز{ از روی }ظلم و{ جهل، خدا را دشنام دهند!»

رعایت اخلاق اسلامی درباره یکدیگر

معاویة بن وهب می گوید: به امام صادق عرض کردم:

ص:271


1- . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج3، ص58.
2- . انعام، آیه 108.

کیف ینبغی لنا ان نصنع فیما بیننا و بین قومنا و بین خلطائنا من الناس ممّن لیسوا علی امرنا؟ قال: تنظرون الی ائمتکم الذین تقتدون بهم فتصنعون مایصنعون، فوالله انّهم لیعودون مرضاهم و یشهدون جنائزهم و یقیمون الشهادة لهم و علیهم و یؤدون الأمانة الیهم؛(1)

بر ما سزاوار است تا چگونه بین خود و قوم خود و کسانی از اهل سنت که با آن ها معاشرت داریم، و در ولایت، همانند ما نیستند، رفتار کنیم؟ حضرت فرمود: نظر به امامان خود کنید، کسانی که به آن ها اقتدا می کنید، هرکاری که ایشان کردند، شما نیز چنین کنید، به خدا سوگند که امامان شما مریضان آن ها را عیادت کرده و در تشییع جنازه شان حاضر می شوند و به نفع و ضرر آن ها گواهی داده و امانت را به آن ها باز می گردانند.

ملاقات و گفت و گو

در حاشیه الدرالکامنة ابن حجر عسقلانی آمده است:

انّ ابن المطهّر حج فی اواخر عمره... لمّا حجّ اجتمع هو و ابن تیمیة و تذاکرا فاعجب ابن تیمیة کلامه فقال له: من تکون یا هذا؟ فقال: الذی تسمیه ابن المنجس. فحصل بینهما انس و مباسطة؛(2)

همانا ابن مطهّر - علامه حلّی - در اواخر عمرش حج به جای آورد... بعد از اتمام حج او و ابن تیمیه با یکدیگر اجتماع کرده و مذاکره نمودند. ابن تیمیه از کلام او به تعجب آمد و گفت: تو کیستی ای مرد؟ او گفت: من همان کسی هستم که او را ابن المنجس نامیده ای، در آن هنگام بود که بین آن دو انس و گشاده رویی حاصل شد.

ص:272


1- . کلینی، کافی، ج2، ص636.
2- . عسقلانی، الدرالکامنة، ج2، ص71-72؛ ابن تیمیه، منهاج السنة، ج1، ص99.

علم درباره اصطلاحات یکدیگر

هر طایفه و مذهبی اصطلاح مخصوص به خود، در باب عقیده و شریعت دارد، که باید قبل از قضاوت کردن درباره آن مذهب، از آن اصطلاحات اطلاع کافی و لازم داشت وگرنه منجر به تکفیر و تفسیق، بدون دلیل یک دیگر خواهیم شد.

از باب مثال شیعه معتقد به «بداء» است که اگر معنای صحیح آن - که در جای خود بحث شده - را در نظر بگیریم، نه تنها هیچ گونه ضدیتی با عقاید مسلم اسلامی ندارد، بلکه از اصول است،

ولی از آن جا که اهل سنت با این اصطلاح آشنا نیستند و ظاهر آن را در نظر گرفته اند، که نسبت جهل به خداست، به همین سبب شیعه را تکفیر می کنند.

همچنین در مسئله «تقیه» می گویند: این عقیده از شیعه در حقیقت همان کذب و نفاق است، در حالی که شیعه معنای خاصی از آن قصد کرده است که کتمان عقیده در باطن و اظهار خلاف آن به جهت حفظ جان است، و این از مسائل مسلّم اسلامی است که ربطی به نفاق و کذب ندارد.

یکی شدن اصطلاحات

راه دیگر در انسجام سیاسی و تقریب بین مذاهب اسلامی، یکی کردن اصطلاحات نزد مذاهب مختلف اسلامی است، زیرا اصطلاحات مختلف و برداشت های گوناگونان می تواند در سوء برداشت و اتهامات به یکدیگر تأثیر به سزایی داشته باشد.

محمّد مختار از اساتید «دار الحدیث الحسنیة» رباط در این باره می گوید:

تساعد عملیة توحید معانی المصطلحات الشرعیة علی التقریب بین المذاهب الاسلامیة؛ نظرا لانّ العدید من تلک المصطلحات یستعمل للدلالة علی معان

تختلف من مذهب الی آخر، و هذا الاتجاه یحتاج الی جهد مشترک بین علماء المذاهب الاسلامیة فی سبیل اخراج معجم موحّد لمصطلحات اصول الفقه؛(1)

ص:273


1- . التقریب بین المذاهبی الاسلامیة، ج2، ص93.

یکی کردن معانی اصطلاحات شرعی می تواند به تقریب بین مذاهب اسلامی کمک کند؛ زیرا بسیاری از آن اصطلاحات، برای دلالت بر معانی مختلف از یک دیگر، استعمال می شود ولی این عمل احتیاج به کوششی مشترک بین علمای مذاهب اسلامی دارد تا یک معجم واحدی برای اصطلاحات اصول فقه پدید آورند.

بازنگری تدوین تاریخ اسلامی

شکی نیست که تاریخ سرنوشت ساز است و در ساختن جامعه تأثیرگذار می باشد، و از آن جا که تاریخ، در زمانی تدوین شده است که هواهای نفسانی در آن دخیل بوده، ضروری است که برای رسیدن به انسجام و وحدت سیاسی، بلکه حقیقی، در تدوین تاریخ بازنگری شود، این مطلبی است که دانشوران منصف اهل سنت نیز بر آن تأکید دارند.

شیخ احمد بن سعود سیابی، مدیر عام شؤون اسلامی وزارت دادگستری و اوقاف مسقط و سلطان نشین عمان می گوید:

عرفنا ممّا ذکرنا سابقا اهمیة التاریخ بین العلوم الانسانیة و انّه معین علی الإقتداء بالصالحین و علی تجنّب احوال و سلوک المنحرفین، و رأینا انّ

التاریخ الاسلامی کتب للحاکم و لیس للمحکوم. کما عرفنا انّ الأحداث الّتی عصفت بالأمة الاسلامیة فی بدایة عهدها و مزّقتْها و جعلت منها شیعا و احزابا، تلک الاحداث تغلغلت فیها الأهواء و وجّهتها وجهات مختلفة. لذلک نری انّ من الأهمیة بمکان اعادة کتابة التاریخ الاسلامی، و انّ ذلک ضرورة اسلامیة للوحدة بین الامة الاسلامیة و التقارب فیما بینها و التفاهم الّذی یؤدی الی احترام کل طرف للآخر. و لابدّ من الاستعانة بالقرائن و الأحوال المحیطة بالحدث التاریخی من النواحی الاجتماعیة و السلوکیة و العادات و التقالید، کما یتحتّم ان یکون التعامل مع تاریخ الأحداث و الفتن، و لا سیّما تلک الّتی حدثت بین الصحابة بکل دقة و موضوعیة و تجرّد عن الهوی و الحواجز العاطفیة و النفسیة... ؛(1)

ص:274


1- . همان، ص191.

از آنچه قبلا ذکر کردیم اهمیت تاریخ در بین علوم اسلامی دانسته شد و این که تاریخ می تواند کمک کار انسان در پیروی از صالحان و دوری از احوال و روش منحرفان باشد، و دیدیم که تاریخ اسلامی برای حاکمان نوشته شده، نه برای مردمی که حاکمان بر ایشان حکم ر انی می کنند، همان گونه که فهمیدیم حوادثی که در بین امّت اسلامی از ابتدای آن پدید آمد و آن ها را متفرق ساخت، در آن حوادث چگونه هواهای نفسانی تأثیر گذاشته است؛ ملاحظه می کنیم که تاریخ اسلامی احتیاج جدی به بازنگری دارد، و این مطلب از ضرورت های اسلامی برای وحدت بین امت اسلامی و تقریب بین آن و تفاهمی است که منجر به احترام متقابل گردد. و حتما باید قرائن وحالات اجتماعی، رفتاری، عادات ها، و

تقلید ها که محیط بر حوادث تاریخی بوده کمک گرفت؛ همان گونه ضرورت دارد تا با تاریخ حوادث و فتنه ها به ویژه حوادثی که بین صحابه اتفاق افتاد یک نوع تعامل خاصی داشته و با دقت تمام و پرهیز از هرگونه تعصب و هواپرستی و جنبه های عاطفی و نفسانی به آن ها توجّه شود... .

پرداختن به مسائل مهم

یکی از راه های انسجام سیاسی پرداختن به مسائل مهم اسلامی و رها کردن موضوعات جزئی است. دکتر یوسف قرضاوی در این باره می گوید:

من اکثر ما یوقع الناس فی حفرة الاختلاف و ینأی بهم عن الاجتماع و الائتلاف: فراغ نفوسهم من الهموم الکبیرة و الآمال العظیمة و الاحلام الواسعة. و اذا فرغت الأنفس من الهموم الکبیرة اعترکت علی المسائل الصغیرة و اقتتلت - احیانا - فیما بینها علی غیر شی ء.

و انّ من الخیانة لأمّتنا الیوم ان تغرقها فی بحر الجدل حول مسائل فی فروع الفقه او علی هامش العقیدة، اختلف فیها السابقون و تنازع فیها اللاحقون، و لا أمل فی ان یتفق علیها المعاصرون، فی حین تنسی مشکلات الأمة و مآسیها و مصائبها الّتی ربّما کنّا سببا او جزءا من السبب فی وقوعها...

لهذا کان من الواجب علی الدعاة و المفکرین الاسلامیین ان یشغلوا جماهیر المسلمین بهموم امتهم الکبری و یلفتوا انظارهم و عقولهم و قلوبهم الی ضرورة الترکیز علیها

ص:275

و التنبیه لها و السعی الحاد لیحمل کل فرد جزءا منها، و بذلک یتوزّع العب ء الثقیل علی العدد الکبیر، فیسهل القیام به.

انّ العالم یتقارب بعضه من بعض علی کل صعید، علی رغم الاختلاف الدینی و الاختلاف الاید یولوجی و الاختلاف القومی و اللغوی و الوطنی و السیاسی.

لقد رأینا المذاهب المسیحیة - و هی اشبه بأدیان متباینة - یقترب بعضها عن بعض و یتعاون بعضها مع بعض. بل رأینا الیهودیة و النصرانیة - علی ما کان بینهما من عداء تاریخی - تتقاربان و تتعاونان فی مجالات شتی، حتی اصدر الفاتیکان منذ سنوات وثیقة الشهیرة بتبرئة الیهود من دم المسیح...

انّ مشکلتنا الیوم لیست مع من یقول بانّ القرآن کلام الله مخلوق، بل مع الذین یقولون: القرآن لیس من عندالله، بل هو من عند محمّد، ای الذین یقولون ببش-ریة القرآن

ثمّ مشکلتنا کذلک مع الذین یؤمنون بإلهیة القرآن و یرتضون بمرجعیته فی العقیدة و العبادة، ولکنّهم لایرتضونه منهاجا للحیاة و دستورا للدولة و المجتمع، و هم جماعة }العلمانیین{ الذین یؤمنون ببعض الکتاب و یکفرون ببعض؛(1)

از بیشترین چیزهایی که مردم را در اختلاف می اندازد و از اجتماع و الفت دور می کند، فارغ کردن نفس هاست از مسائل بزرگ و آرزوهای بلند. هرگاه انسان از مسائل مهم باز ماند، به مسائل کوچک رو آورد و احیاناً بر سر هیچ و پوچ جنگ و نزاع می کند.

امروز از خیانت های به امّت اسلامی، فرو بردن آن ها در دریایی از جدل، درباره مسائل فروع فقهی یا حاشیه ای در عقیده است. موضوعاتی که گذشتگان در آن اختلاف کرده و علمای امروز در آن نزاع دارند، و امید ندارم که معاصران بر آن اتفاق کنند، و این در حالی است که ما، مشکلات امّت و گرفتاری ها و مصایب آن را به فراموشی

سپرده ایم، مشکلاتی که چه بسا خود ما سبب یا جزء سبب، در وقوع آن بوده ایم...

از این رو بر داعیان و متفکران اسلامی است که جمعیت مسلمان را به مسائل مهم امّت بزرگ اسلامی مشغول کرده و دیده ها و عقول آن هارا به ضرورت توجّه بر آن آگاه سازند، و کوشش فراوان کنند تا هر فرد از جامعه، جزئی از آن

ص:276


1- . همان، ج2، ص218-223.

را عهده دار شده، تا از این طریق، بار سنگین آن بر دوش افراد بسیاری قرار گیرد، و تحمل آن آسان گردد.

ادیان جهان، به رغم اختلاف دینی، ایدئولوژی، قومی، زبانی، ملّی و سیاسی که دارند، در هر زمینه در حال نزدیک شدن هستند مذاهب مسیحیت را که شبیه به ادیان متعارض و متباین بودند، چگونه به یکدیگر نزدیک و هماهنک شدند بلکه یهودیت و نصرانیت با آن همه دشمنی دیرینه که با یکدیگر داشتند، چگونه به هم نزدیک شده و در موضوعات مختلف با هم همکاری کردند، تا جایی که مدتی قبل واتیکان بیانیه ای مشهور صادر کرد و در آن یهود را از خون مسیح تبرئه نمود...

مشکل ما امروز با کسی نیست که می گوید: قرآن - کلام خدا - مخلوق است، بلکه مشکل ما با کسانی است که می گویند: قرآن از جانب خدا نیست، بلکه از جانب خود محمّد است؛ یعنی کسانی که اعتقاد به بشری بودن قرآن دارند.

هم چنین مشکل ما با کسانی است که به الهی بودن قرآن ایمان دارند و به مرجعیت آن در عقیده و عبادت ایمان دارند، ولی آن را روش جدیدی در زندگی و قانونی برای دولت و جامعه نمی دانند، یعنی همان جماعت لائیک ها که به برخی آیات قرآن ایمان آورده و به بعضی دیگر کفر می ورزند.

همکاری در مسائل اتفاقی

دکتر یوسف قرضاوی می گوید:

واعتقد انّ ما نتّفق علیه لیس بالشی ء الهیّن و لا القلیل، انّه یحتاج منّا الی جهود لاتتوقف...

ألسنا متفقین علی انّ القرآن کلام الله و انّ محمّدا رسول الله؟

ألسنا متفقین علی الایمان بالله الواحد الأحد الّذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد؟

ألسنا متفقین علی انّه تعالی متصف بکل کمال، منزه عن کل نقص؟ ... فلنتعاون علی غرس معانی الایمان الجُمْلی فی انفس الناشئة و الشباب...

ص:277

ألسنا متفقین علی انّ الالحاد اعظم خطر یهدّد البشریة فی اعزّ مقدّساتها؟ فلنتعاون علی تحصین الشباب من وباء الإلحاد و مقدماته من الشکوک و الشبهات الّتی تزعزع العقیدة و تلوّث الکفر...

ألسنا متفقین علی انّ الایمان بالدار الآخرة و عدالة الجزاء فیها... فلنتعاون اذن علی تقویة الایمان بالآخرة...

ألسنا متفقین علی مجموعة طیبة من الاحکام الشرعیة القطعیة الثابتة بحکم الکتاب و السنة و التی اجمعت علیها الأمة... فلنتعاون علی رعایتها و العمل علی حسن تطبیقها...

ألسنا متفقین علی انّ الصهیونیة الیوم خطر داهم: خطر دینی و خطر عسکری و خطر اقتصادی و خطر سیاسی و خطر اجتماعی و خطر اخلاقی

و ثقافی... و انّها تطمع فی المدینة و خیبر.... فلماذا لا نتعاون علی ان نحاربهم بمثل ما یحاربونا به:

نحارب یهود یتهم المنسوخة بإسلامنا الخالد، و نحارب توراتهم المحرّفة بقرآننا المحفوظ، و نحارب تلمودهم المحشوّ بالأباطیل بمواریثنا من السنة، الحافلة بالحقائق؟...

ألسنا متفقین علی انّ الغرب لم یتحرّر حتی الیوم من روح الصلیبیة و انّ هذه الروح لا زالت تحکم کثیرا من تصرفاته... فلنتعاون اذن علی التصدی لهذه الحروب الصلبیة الجدیدة باسلحتها الجدیدة و امکاناتها الهائلة.

ألسنا متفقین علی انّ التنصیر یغزو عالمنا الاسلامی بما یملک من وسائل منظورة... فلنتعاون کلّنا علی الوقوف فی وجه هذا الغزو الدینی الموجة الی دین هذه الأمة و حمیم عقیدتها...

ألسنا متّفقین علی انّ الاستعمار الثقافی مع رحیل الاستعمار العسکری لم یزل یعمل عمله فی عقول اجیالنا الصاعدة من ابنائنا و بناتنا... فلنتعاون جمیعا علی ان نقاوم هذا الاستعمار و هذا الغزو المدمّر...

ألسنا متفقین علی انّ مئات الملایین من المسلمین فی انحاء العالم یجهلون اولیات الاسلام المتفق علی فرضیتها و ضروریّتها، و لا یکادون یعرفون من الاسلام الاّ اسمه و لا من القرآن الاّ رسمه، و هذا الجهل او الفراغ هو الّذی اطمع الغزو التنصیری و الغزو الفکری کلیهما ان ینشرا ضلالیهما بین هذه الشعوب المحسوبة علی امّة الاسلام؟ فلنتعاون علی تعلیم هذه الشعوب ألف باء الاسلام و الارکان الاساسیة لهذا الدین من العقائد و العبادات و الاخلاق و الآداب الّتی لا تختلف

ص:278

فیها المذاهب و لا تتعدد الأقوال... انّ النصاری نشروا الانجیل بمئات اللغات و آلاف اللهجات و نحن عجزنا ان نهیئ بعض ترجمات صحیحة مؤتمنة و موثقة لمعانی القرآن الکریم بأشهر لغات العالم فکیف بغیرها؟!...؛(1)

من معتقدم اموری که بر آن اتفاق داریم، نه سست و نه کم است، ولی از طرف ما احتیاج به کوششی پیاپی است...

آیا بر امور زیر اتفاق نداریم:

قرآن کریم، کلام خدا و محمّد رسول خداست؟

- بر ایمان به خدای واحد احد که نه زاده و نه زاییده شده و برای او همتایی نیست؟

- خدای متعال متصف به هر کمالی و منزه از هر نقصی است؟... پس بیاییم به جهت کاشتن معانی ایمان فی الجمله در نفوس نونهالان و جوانان با یکدیگر همکاری کنیم...

- بر این که کفر و الحاد بزرگ ترین خطری است که بشریت را در عزیزترین مقدساتش تهدید می کند؟ بیاییم با یکدیگر در حفظ جوانان از وبای الحاد و مقدمات آن از و شبهاتی که عقیده را متزلزل کرده و فکر را ملوّث نموده، همکاری کنیم...

- بر ایمان به آخرت و عدالت جزا در آن... پس چرا با یکدیگر بر تقویت ایمان به آخرت همکاری نمی کنیم؟!...

آیا برمجموعه ای زیبا از احکام شرعی قطعی ثابت به حکم کتاب و سنت و اجماع امّت، اتفاق نداریم... پس چرا در رعایت و درست تطبیق کردن آن ها با هم همکاری نمی کنیم؟!...

- بر این که صهیونیست امروز خطر بزرگی است؛ خطری دینی، نظامی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی... و این که او در طمع مدینه و خیبر است... پس چرا با هم در جنگ کردن با او همکاری نمی کنیم؟! مقابله ای با یهودیت منسوخ آن ها، به وسیله

اسلام جاویدان، و مقابله ای با تورات تحریف شده آن ها، به وسیله قرآن محفوظ مانده، و مقابله ای با تلمود پر از

ص:279


1- . همان، ص223 - 231.

مطالب باطل آن، به وسیله سنتی که برای ما به ارث گذاشته شده و مملو از حقایق است؟!...

آیا اتفاق نظر نداریم که غرب تا به امروز از روحیه صلیبی آزاد نشده و هنوز این روحیه در بسیاری از کارها و افعال آنان حاکم است... چرا به جهت مقابله با این جنگ های صلیبی جدید با اسلحه جدید و امکانات فراوان، با یکدیگر همکاری نمی کنیم؟!

آیا نمی دانیم که گروه های تبشیری مسیحیت، عالم اسلام را با وسایل پیشرفته درنوردیده است... پس چرا همگی در مقابل این تهاجم دینی که رو در روی دین این امّت قرار گرفته و عقیده او را هدف قرار داده، نمی ایستیم...

آیا همگی نمی دانیم که استعمار فرهنگی با از بین رفتن استعمار نظامی هنوز باقی مانده و مشغول فتح عقل های جوان ها و فرزندان ما می باشد؟... پس چرا هم دیگر را برای مقابله با این استعمار و حمله ویران گر یاری نمی کنیم...

آیا نمی دانیم که صدها میلیون مسلمان در اطراف عالم از بدیهیات اسلام که مورد اتفاق بر وجوب و ضرورت آن است، جاهل می باشند، و تنها از اسلام اسم آن و از قرآن رسم آن را می دانند؟! آن نادانی و

خلأیی که حمله های تبشیری مسیحیان و تهاجم فکری آن ها را به طمع انداخته تا گمراهی خود را بین این جوانانی که به حساب امت اسلامی هستند، منتشر سازند!! آیا نباید این جوان ها را بر تعلیم مسائل ابتدایی اسلام و ارکان اساسی آن، از عقاید و عبادات و اخلاق و آدابی که هیچ مذهب و قولی در آن اختلاف ندارد...

مسیحیان انجیل های خود را به صدها زبان و هزاران لهجه منتشر ساختند، ولی ما عاجزیم از این که برخی از ترجمه های صحیح و معتبر را برای معانی قرآن کریم به مشهورترین زبان های عالم آماده کنیم تا چه رسد به غیر آن ها... .

لحاظ مراتب اعمال

انسان باید در بررسی و ارزش گذاری کارها مبنای صحیحی داشته و ملاحظه مراتب اعمال و کردار دیگران را بکند.

دکتر یوسف قرضاوی می نویسد:

ص:280

بعض المتدینین المخلصین یسارع الی رمی بعض المسلمین بالفسوق؛ و یقف منهم موقف الجفاء و العداء لارتکابهم بعض صغائر الذنوب، و المشتبهات التی یختلف العلماء فی حکمها؛(1)

برخی از متدینان مخلص با شتاب ورزیدن، بعضی از مسلمانان را به فسق نسبت می دهند

و با ایشان با جفا و دشمنی رفتار می کنند، زیرا بعضی از گناهان صغیره را مرتکب شده و مشتبهاتی انجام داده اند که علما در حکم آن اختلاف نظر دارند.

خداوند متعال می فرماید:

{ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللهِ}؛(2)

سپس این کتاب [آسمانی] را به گروهی از بندگان برگزیده به میراث دادیم؛ [امّا] از میان آن ها عده ای بر خود ستم کردند، و برخی میانه رو بودند، و گروهی به اذن خدا در نیکی ها [از همه] پیشی گرفتند.

ملاحظه ظرفیت های مردم

انسان در حکم کردن بر دیگران، باید ظرفیت آن ها را در نظر بگیرد و بر همه یک نوع حکم نکند. دکتر یوسف قرضاوی می نویسد:

و من الخطأ الذی یقع فیه بعض المتدینین مطالبة الناس بالاسلام الکامل فی عقائدهم و عباداتهم و معاملاتهم و اخلاقهم و آدابهم، أو ان یتخلوا عن الاسلام بکلمة، فلا وسط عندهم ولا درجات، فامّا اسلام تام مطلق أو لا اسلام.(3)

از جمله خطاهایی که برخی از مؤمنان به آن مبتلا شده اند این است که از مردم می خواهند یا اسلام کامل را در عقاید، عبادات ها و معاملات و آدابشان داشته باشند، و یا

این که با یک کلمه از اسلام فاصله بگیرند. و نزد آنان حد وسط و درجات وجود ندارد، یا اسلامِ تام و مطلق و یا عدم اسلام.

ص:281


1- . الصحوة الاسلامیة بین الجمود و التطرف، ص179.
2- . فاطر، آیه 32.
3- . الصحوة الاسلامیة بین الجمود و التطرف، ص185.

او نیز می گوید:

آن ها اصلاح منکرات را به یک روش و در یک مرتبه محصور کرده اند، که آن تغییر به [زور] است، و دو مرتبه دیگر که تغییر و اصلاح به زبان و به قلب باشد را به حسب استطاعت مکلف ساقط کرده اند. ایشان فراموش کرده اند که تکلیف در شرع اسلام به حسب طاقت و توان است و ظرفیت های مردم متفاوت می باشد،. از این رو شرع، عذرها و ضرورت ها و ارتکاب خفیف ترین ضررها و آسان ترین شر را مراعات کرده است.(1)

رعایت تساهل و تسامح

وهابیان به دلیل فکر متحجّرانه و بسیط، درصدد برآمده اند تا مفهوم «بدعت» را توسعه داده و آن را شامل هر امری که حادث شده و در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نبوده است نیز بنمایند. آنان این کار را تحت عنوان حرص بر محافظت شریعت انجام می دهند؛ درحالی که نمی دانند با این عمل کرد، دین را سهولت خارج کرده و مردم را در مشکلات بسیاری قرار می دهند. آن ها می پندارند که برای هر امر

شرعی باید نصی از جانب شارع رسیده باشد، وگرنه داخل در مفهوم «بدعت» می شود. ایشان گمان می کنند که شریعت اسلامی عقیم بوده و دربردارنده ضوابط عمومی و قوانین نیست، تا بتواند پاسخ گوی مصادیق حادث بوده و با شرایط زمان و مکان منطبق باشد.

در رأس این جریان ها، و تفکّر ابن تیمیه قرار دارد؛ شخصی که با این دیدگاه تنگ نظرانه، بذر تفرقه را در بین مسلمانان کاشت، و از این طریق، مسلمانان موحد را به انواع تهمت ها متهم ساخت؛ با این که خودش قائل است که عادت بشر مربوط به طبیعت آنان است، و اصل در آن، حلّیت و عدم منع است. او می گوید:

فالأصل فی العبادات لا یشرع منها إلاّ ما شرّعه الله، والأصل فی العادات لایحظر منها إلاّ ما حظّره الله.(2)

ص:282


1- . همان.
2- . ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم، ص269.

اصل در عبادات آن است که چیزی به جز آنچه که خداوند تشریع کرده مشروع نباشد، و اصل در عادت ها آن است که چیزی جز آنچه که خداوند منع کرده، ممنوع نباشد.

وهابیان و پیروان محمّد بن عبدالوهاب، این عقیده و روش را از استادشان ابن تیمیه به ارث برده و طوایف دیگر اسلامی را به جهت برخی

اعمال، به بدعت گذاری و شرک و کفر متهم ساختند. ابن تیمیه می گوید:

کان العلماء من الصحابة و التابعین و من بعدهم اذا تنازعوا فی الأمر اتبعوا امر الله تعالی فی قوله:{فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً}(1)، و کانوا یتناظرون فی المسألة مناظرة مشاورة و مناصحة، و ربّما اختلف قولهم فی المسألة العلمیة مع بقاء الألفة و العصمة و اخوّة الدین. نعم من خالف الکتاب المستبین و السنة المستفیضة، أو ما اجمع علیه سلف الأمة خلافاً لایعذر فیه، فهذا یعامل به اهل البدع؛(2)

علمای از صحابه و تابعین و کسانی که بعد از آن ها آمدند، هرگاه در اموری نزاع می کردند، امر خداوند متعال را پیروی می نمودند که فرمود: «هرگاه در چیزی نزاع کردید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید و از ایشان داوری بطلبید{ اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، این }کار{ برای شما بهتر بوده و پایانش نیکوتر است». مناظره آنان در هر مسئله ای مناظره از روی مشاوره و خیرخواهی بوده، و چه بسا قولشان در یک موضوع علمی مختلف می شد، ولی الفت و صمیمیت و برادری دینی آن ها باقی بود. کسی که با قرآن، روشن و سنت مستفیض یا آنچه که اجماع پیشینیان از امت بر آن است، به مخالفت پرداخته، به نحوی که جای

هیچ عذری بر او نیست، با وی معامله بدعت گذار می شود.

ص:283


1- . نساء، آیه 59.
2- . مجموع البدع، ج24، ص172.

عدم تکفیر در مسائل اجتهادی

از جمله اموری که می تواند غلو و افراط گری را تا حدودی کنترل کند، اجتناب از تکفیر در مسائل اجتهادی است.

از ابن تیمیه دربارة تقلید از برخی علما در مسائل اجتماعی سؤال شد، او در جواب گفت:

مسائل الاجتهاد من عمل فیها بقول بعض العلماء لم ینکر علیه و لم یهجر. و من عمل بأحد القولین لم ینکر علیه...؛(1)

اگر در مسائل اجتماعی کسی به قول برخی از علما عمل کند، بر او ایراد گرفته نشده و مذمت نمی شود، و کسی که به یکی از دو قول عمل کند، انکار نمی شود

او در جای دیگر می نویسد:

قال العلماء المصنفون فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر: انّ المسائل الاجتهادیة لاتنکر بالید، و لیس لأحد ان یلزم الناس باتباعه فیها، و لکن یتکلم فیها بالحجج العلمیة؛ فمن تبین له صحة احد القولین تبعه، و من قلّد اهل القول الآخر فلا انکار علیه... ؛(2)

علمای تصنیف کننده در [مسئله] امر به معروف و نهی از منکر، گفته اند: مسائل اجتماعی را نباید با [زور] دست انکار کرد، و کسی حق ندارد مردم را در آن مسائل

ملزم به پیروی از خود کند، و تنها کاری که می تواند انجام دهد، صحبت کردن با آنان به وسیله حجت های علمی است، و هر کسی برای او صحت یکی از دو قول تبیین شد، از آن پیروی می کند و کسی که از اهل قول دیگر تقلید کرد بر او انکار نمی گردد... .

ص:284


1- . ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج20، ص207.
2- . همان، ج30، ص79-81.

دوری از هوای نفس

خداوند متعال در مذمت مشرکان می فرماید: {إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الأَنْفُسُ}؛ آنان فقط از گمان های بی اساس و هوای نفس پیروی می کنند.(1)

خداوند، پیامبرش داود را خطاب قرار داده و می فرماید:

{یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ}(2)

ای داوود! ما تو را خلیفه و [نماینده خود] در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق داوری کن، و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می کند.

عوامل تندروی در تکفیر

تندروی و غلو در دین و مذهب عواملی دارد که به برخی از آنها اشاره می کنیم.

تعصب در رأی

شخص تندرو و غالی در دین و مذهب یک سونگر است و با بدبینی به همه افراد و مذاهبی که بر خلاف او هستند، می نگرد.

دکتر یوسف قرضاوی می گوید:

فالمتطرف کأنّما یقول لک: من حقی أن أتکلم و من واجبک ان تسمع، و من حقی ان اقول و من واجبک ان تتبع... رأیی صواب لایحتمل الخطأ و رأیک خطأ لایحتمل الصواب، و بهذا لایمکن ان یتلقی بغیره ابداً...؛(3)

افراد تندرو به تو می گویند: فقط من حق سخن دارم و وظیفه تو شنیدن سخن من است. حق من است که بگویم و وظیفه توست که پیروی کنی... عقیده من صحیح است و در آن خطایی نیست، ولی رأی تو خطاست و احتمال صواب

ص:285


1- . نجم: 23.
2- . ص، آیه 26.
3- . الصحوة الاسلامیة بین الجمود و التطرف، ص4.

در آن نمی رود. با این گونه اعتقاد و برخورد هرگز نمی توان به ملاقات دیگران رفت...

محور قرار دادن اشخاص

از نشانه های تندروی، محور قرار گرفتن اشخاص و احزاب است، به همین سبب مشاهده می کنیم که بسیاری از وهابیان هرگز نقدپذیر نیستند، گرچه نقد علمی و بدون تعصب باشد، و همیشه درصدد تهاجم بر مخالفانشان تحت شعار دفاع و یاری از

سلف می باشند، که در حقیقت، دفاع از هوای نفس و اغراض شخصی است، نه دفاع از حق و حقیقت.

عدی بن حاتم می گوید: چون پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آیه {اتَّخَذُوا

أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ}؛ «}آنها{ دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند».(1)

را تلاوت کرد، فرمود:

أما انّهم لم یکونوا یعبدونهم، و لکنهم اذا احلّوا لهم شیئاً استحلّوه و اذا حرّموا علیهم شیئاً حرّموه.(2)

آگاه باشید، آنان بزرگان خود را پرستش نمی کردند، بلکه چون برایشان چیزی را حلال می کردند، آنان نیز حلال می شمردند و چون چیزی را حرام می کردند، مردم نیز آن را حرام می پنداشتند.

تقلید کورکورانه

تقلید کورکورانه ناشی از تعصب بوده و از آثار تندروی سلفی ها و وهابیان به شمار می آید.

تقلید در فقه و عبادیات گرچه امری ضروری و شرعی است، ولی اوّلاً: باید از افراد مجتهد واقعی و بی غرض تقلید کرد، ثانیاً: برخی از امور را همه به عقل خود می فهمند

ص:286


1- . توبه، آیه 31.
2- . ترمذی، صحیح، ح3095.

که کاری ناشایست و نادرست است و خلاف قرآن و سنت قطعی

می باشد، از این رو وظیفه هر فرد مسلمان است که از تندروی و تقلید بی جهت دست برداشته و معقولانه فکر و عمل کند.

سوابق افکار

از جمله عوامل تندروی در دین و مذهب دست برنداشتن از سوابق افکار است، به همین سبب هر چه برای آن ها استدلال و برهان آورده شود، هرگز راضی نمی شوند، تا دست از عقیده خود، که موروثی است، بردارند، و این حالت ناشی از استکبار، طغیان گری تحجر و غوطه ور شدن در مادیات است

سوء ظن به دیگران

از عوامل تندروی وهابیان و سلفی ها، سوءظن به دیگر مسلمانان است، آن ها چون فقط خود را قبول دارند، به تمام مخالفان سوء ظن داشته و ایشان را دشمن دین می پندارند. این در حالی است که سوء ظن خصلتی مذموم است. به همین دلیل خداوند متعال، مسلمانان را از آن نهی کرده است:

{یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ}(1)

ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمان ها گناه است.

بخاری از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «إِیّاکُم وَ الظَّنّ، فَإِنَّ الظَّنَ أَکْذَبُ الْحَدِیثِ؛(2) «از گمان بد بپرهیزید؛ زیرا که گمان بد، دروغ ترین سخن است.»

دکتر یوسف قرضاوی می گوید:

و من مظاهر التطرف و لوازمه سوء الظن بالآخرین و النظر الیهم من خلال منظار أسود یخفی حسناتهم، علی حین یضخم سیئاتهم. و الأصل عند المتطرف هو الاتّهام،

ص:287


1- . حجرات، آیه 12.
2- . بخاری، صحیح بخاری، ج10، ص481؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج4، ص1985.

و الأصل فی الاتّهام الإدانة، خلافاً لما تقرره الشرایع و القوانین: انّ المتهم بریء حتّی تثبت ادانته... ؛(1)

از مظاهر تندروی و لوازم آن سوء ظن به دیگران و نگاه کردن به آن ها از زاویه سیاه است که حسنات را مخفی کرده و بدی ها را بزرگ جلوه می دهد اصل نزد شخص تندرو، اتهام است و اصل در اتهام، مجرم دانستن می باشد، برخلاف آنچه که شرایع ترسیم کرده اند، که متهم از جرم مبراست، تا زمانی که جرم او ثابت شود... .

و حال آنکه از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود:

یا مَعْشَ-رَ مَنْ آمَنَ بِلِسانِهِ وَ لَمْ یُدْخِلْ الإِیمانُ قَلْبَهُ، لاتَغْتابُوا المُسْلِمینَ وَ لاتَتَّبِعُوا عَوْراتَهُمْ؛ فَاِنَّهُ مَنْ تَتَّبِعُ عَوْراتَهُم یَتَّبِعُ اللهُ عَوْرَتَهُ، وَ مَنْ یَتَّبِعُ اللهُ عَوْرَتَهُ یَفْضَحُحُهُ فِی بَیْتِهِ؛(2)

ای کسانی که به زبان ایمان آورده اید، ولی ایمان در قلب شما داخل نشده است، مسلمانان را غیبت نکنید، و لغزش هایشان را

پی گیری ننمایید، زیرا کسی که چنین کند، خداوند لغزش هایش را پی گیری می کند، و کسی که خداوند لغزش هایش را پیگیری کند، او را در خانه اش مفتضح می سازد.

فهم ظاهری از دین

یکی دیگر از عوامل تندروی وهابیان و تکفیری ها، فهم ظاهری از دین است، و این به جهت تعطیل عقل و عقل گرایی و تحجر و جمود بر ظواهر نصوص است، که انسان را از حقایق، دور می سازد.

دکتر یوسف قرضاوی در این باره می گوید:

یکی از آفات بزرگی که جامعه امروز اسلامی با آن مواجه است و می تواند بهانه بزرگی برای لائیک ها و غرب زده ها باشد و فکر اسلامی مستقیم و عمل اسلامی سالم را مشوش سازد، وجود این گروهی است که هیچ گونه آشنایی با مقاصد فقه ندارد، و اسیر شکل ظاهری امورند؛ من آن ها را از قدیم،

ص:288


1- . الصحوة الاسلامیة، ص49.
2- . ترمذی، صحیح ترمذی، ح 2032؛ ابی داود، سنن ابی داود، ح4880.

ظاهری های متجدد می نامیدم، گرچه علم فرقه ظاهریه را نداشته و دارای گستردگی اطلاعات ایشان نیستند، و از علامة ظاهری ها یعنی، ابن حزم، تنها جمود فکری، آن هم در بعضی اوقات و زبان دراز او را به ارث برده اند. این افراد برخی از آثار دو امام ابن تیمیه و ابن قیم، را قرائت کرده اند، ولی متأسفانه درست آن را نفهمیدند و به اعماق کلام آن دو پی نبردند و مقید به پیروی از روش آن دو و پایین تر از آن ها، که وارث علم آنان

بودند، نبودند، بلکه تنها مقلد برخی از معاصران بوده و از آرای اینان اخذ می کنند. بسیاری از آنان بهره ای از مقاصد فقه نبرده اند، و اخلاص به تنهایی برای تجدید دین امت و قیام بر آن کفایت نمی کند، زیرا خوارج نیز بندگان مخلصی بودند که هر کس عبادت شان از قبیل نماز، قیام و قرائت را می دید احساس حقارت نسبت به عبادات خودش می کرد، همان گونه که احادیث صحیح از ده طریق بنابر نقل احمد بر این مطلب وارد شده است، ولی آفت آن ها، در عقولشان و سطحی نگری فقهشان بوده است. همان گونه که پیامبر توصیفشان کرده است: قرآن می خوانند، ولی از حنجره آنان تجاوز نمی کند، یعنی در فهم قرآن تعمق نداشته و اسرار آن را درک نمی کنند، از این رو باکی نیست در این که آنان این گونه توصیف شوند، که اهل اسلام را به قتل می رسانند، ولی بت پرستان را رها می کنند.(1)

پیروی از متشابهات

یکی از عوامل تندروی، پیروی از متشابهات و نادیده گرفتن محکمات، از آیات و روایات است.

خداوند متعال می فرماید:

{وَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ...}(2)

او کسی است که این کتاب [آسمانی] را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن، آیات محکم [صریح و روشن] است؛ که اساس این کتاب می باشد؛ [و هر گونه

ص:289


1- . قرضاوی، السنة مصدراً للمعرفة و الحضارة، ص284 و 285.
2- . آل عمران، آیه 7

پیچیدگی در آیات دیگر، با مراجعه به اینها، برطرف می گردد] و بخشی از آن، متشابه است [آیاتی که به دلیل بالا بودن سطح مطلب و جهات دیگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفی در آن می رود، ولی با توجه به آیات محکم، تفسیر آن ها آشکار می شود.] اما کسانی که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه انگیزی کنند [و مردم را گمراه سازند]؛ و تفسیر [نادرستی] برای آن می طلبند.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که به عایشه فرمود:

فَإِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ سُمِّیَ اللهُ، فَاحْذرْهُمْ؛(1)

چون دیدی کسانی را که از متشابهات پیروی می کنند، ایشان، همان کسانی هستند که خداوند نام شان را برده است، پس از آنان حذر کنید.

امروزه می بینیم که وهابیان و تکفیری ها این گونه عمل می کنند، یعنی آیات متشابه که

درباره مشرکان و بت پرستان است را بر مسلمانان و مؤمنان و موحدان واقعی منطبق می کنند، به جهت آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و سایر اولیا را واسطه فیض الهی دانسته و به آن ها توجه می کنند.

عدم آگاهی از مبانی دیگران

یکی دیگر از عوامل تندروی وهابی ها و تکفیری ها اخذ علم و آرا و نظرات فرقه های دیگر، از کتاب های آن هاست. آن ها چون از مبانی مخالفان خود آگاهی ندارند، از این رو کلمات آنان را حمل بر ظاهر کرده و با برداشت تفسیری قشری و خاص خود که می کنند، دیگران را تکفیر می کنند، از این رو تأکید شده که علم را، از زبان صاحبان آن اندیشه اخذ کنید، زیرا رموزاتی دارد که به جز خود شان نمی فهمند.

عدم شناخت حقایق تاریخی

دکتر یوسف قرضاوی می گوید:

ص:290


1- . بخاری، صحیح بخاری، ح 4547.

انّ من اسباب التطرف، ضعف البصیرة بالواقع و الحیاة و التاریخ و سنن الله فی الخلق، فتجد من هؤلاء من یفهم الوقایع علی غیر حقیقتها و یفسرها تفسیراً بعیداً عن سنن الله فی کونه و احکامه فی شرعه. بعضهم یرید ان یغیّر العالم بوسائل وهمیة و اسالیب خیالیة... و یندفع إلی اعمال و تص-رفات من دون نظر إلی العواقب و النتائج...؛(1)

از جمله اسباب تندروی، ضعف بصیرت به زندگی و تاریخ و سنت های خداوند در خلقت است، به همین دلیل از این افراد کسانی را مشاهده می کنی که غیر واقعی، وقایع را می فهمند به گونه ای تفسیر می کنند که از سنت های الهی در نظام وجود و احکام شرع به دور است. برخی از ایشان می خواهند عالم را با وسایل وهمی و روش های خیالی تغییر دهند... از این رو دست به کارها و تصرفاتی می زنند، بدون آن که به نتایج آن فکر کنند... .

جهل

یکی از عوامل داخلی پیدایش فکر تکفیری، جهل به آیات قرآن روایات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه معصومین: و حتی کلمات علما و دانشمندان صاحب نظر است که باعث می شود هرکسی که هم عقیده او نیست را تکفیر کرده و حکم به قتل او دهد و آن را به اجرا بگذارد.

ابوحامد غزالی می گوید:

و المبادرة إلی التکفیر انّما تغلب علی طباع من یغلب علیهم الجهل؛(2)

مبادرت ورزیدن به تکفیر غلبه بر طبع هایی دارد که جهل بر آن ها حاکم است.

وی هم چنین می گوید:

فإذا رأیت الفقیه الذی بضاعته مجرد الفقه یخوض فی التکفیر و التضلیل فاعرض عنه ولا تشغل به قلبک و لسانک؛ فانّ التحدی بالعلوم غریزة بالطبع، لایصبر عنه الجهال، و لأجله کثر الخلاف بین الناس؛(3)

ص:291


1- . قرضاوی، الصحوة الاسلامیة، ص98-104 }با اختصار{.
2- . فیصل التفرقة بین الاسلام و الزندقة، ص90.
3- . همان، ص95.

هرگاه مشاهده کردی، فقیهی که بضاعتش تنها فقه است، در تکفیر و نسبت گمراهی دادن [به مردم] فرو رفته، از او اعراض کن و قلب و زبانت را به آن مشغول نکن، زیرا مبارزه طلبی با علوم، غریزی طبع است و جاهلان بر آن صبر ندارند و بدین علت، اختلاف بین مردم بسیار است.

محمد بن علوی مالکی می گوید:

من اعظم الفتن التی بلینا بها ممّن یدعی السلفیة، و هم ابعد الناس عن حقائقها و آدابها مایظهر علی الساحة الیوم من کتب و محاضرات تشغل الناس و اکثرهم من العوام، تشغلهم بمباحث عویصة و مشکلة فی العقیدة، مباحث زلت فیها الأقدام، و ضلت فیها الأفهام، و ما ثبت فیها إلاّ الأئمة الأعلام...؛(1)

از بزرگ ترین فتنه ها که به آن مبتلا شده ایم، کسانی اند که ادعای سلفی گری دارند، در حالی که دورترین مردم، از حقایق و آداب سلفیت هستند، چیزی که امروزه در جامعه از کتاب ها و سخنرانی ها ظاهر شده و مردم را که بیشترشان آن ها عامی اند، به خود مشغول کرده به مباحثی مشکل و مشکلاتی در عقیده مشغول ساخته اند، مباحثی که قدم ها در آن به لغزش افتاده و فهم ها در

آن گمراه شده و به جز پیشوایان بلندمرتبه در آن ثابت قدم نبوده اند... .

عبدالمالک ریگی، فرمانده معدوم گروهک جند الله، در اعترافاتش بعد از دستگیری می گوید:

علل انحرافاتم... برمیگردد به کسانی در جامعه که مردم از آن ها حرف شنوی دارند، و باید روشنگری کنند و در این خصوص کمکاری کرده اند، برای ما که }قطعاً{ کمکاری را می رساند. وقتی که من عملیاتی انجام می دادم برای شفافیتی بود که باید با آن مقابله می کردم و هرگز مباحث علمی مطرح نمی شد و طبعاً ما هم در راهی که گمان می کردیم کاملاً درست است }قدم می نهادیم{ و به همین دلیل همیشه روی آن ها پافشاری می کردیم. من بارها گفته ام که اگر

ص:292


1- . التحذیر من المجازفة بالتکفیر، ص52.

بعضی از علما این اقدامات را محکوم می کردند، می گفتیم که بیاید و بحث کنند... .(1)

اکتفا به دانش اندک و برداشت های شخصی

یکی از مشکلات اساسی که باعث تکفیر دیگران می گردد، اکتفا به مطالعه قرآن و سنت و تکیه بر برداشت های شخصی است، بدون آن که ابزار لازم برای رسیدن به این درجه را به دست آورده باشد و از افکار بزرگان دین و متخصصان اسلامی

استفاده کند؛ این موضوع عامل بزرگی در رسیدن به فکر تکفیری افراطی است.

عبدالمالک ریگی می گوید:

اما علل انحرافاتم همان طور که قبلاً هم گفتم، یکی کمبود علم است.(2)

او هم چنین میگوید:

سطحی نگری و یا کم سوادی موجب این مسائل شد. کم علمی همراه با تعصب، مشکلات بسیار بزرگی را به بار می آورد حتی در طول تاریخ از این قبیل مشکلات بوده است.

او هم چنین میگوید:

راهی که ما انتخاب کرده بودیم و مبنای فکری مان ما بود، بر اساس سطحی نگری و عدم رسوخ در مسائل دینی و تعصب و نفرتی که در درون ذهن ما حاکم است، بود.(3)

عجب و خودبزرگ بینی

یکی دیگر از عوامل داخلی تکفیر، خودبزرگ بینی و تکبر به اعمال و علم خویش است.

محمد بن علوی مالکی در این باره می گوید:

ص:293


1- . ماهنامه راه نما، سال اول، شماره 3و4، ص174.
2- . همان، ص174.
3- . همان، ص175.

من الظواهر الواضحة التی تمیز بها هؤلاء المکفرون للمسلمین أو قل: هؤلاء المسارعون إلی تکفیر کل من یخالفهم او یعارضهم فیما یرون او یعتقدون؛ من الظواهر التی لاتنکر، اعجابهم بانفسهم و اعمالهم. و العُجب هو بدایة

خطیرة لأقبح خُلق نهی عنه الإسلام و حذّر منه، انّه الکبر الذی تمیز به أول کافر فی الخلق و هو ابلیس حیث رأی انّه خیرٌ من آدم و أُعْجِب بعمله، و کان له فیه رصید کبیر و اجتهاد عظیم؛(1)

از امور واضحی که تکفیری های مسلمان به آن شناخته می شوند، یا بگو: آن کسانی که تکفیر می کنند هرکسی را که مخالف آنان یا معارض با آن ها در رأی یا اعتقادند؛ از پدیده هایی که جای انکار نیست، عُجب آن ها درباره خود و اعمالشان بوده و این همان شروع خطرناکی است برای قبیح ترین صفتی که اسلام از آن نهی کرده و مردم را از آن بر حذر داشته است. کِبری است که اولین کافر در بین مخلوقات به آن شناخته شد، که همان ابلیس }شیطان{ باشد، هنگامی که خود را از آدم برتر دید و به عمل خود تکبر ورزید و کمین گاه به دام افتادن شیطان، همین صفت و تلاش بزرگش در همین جهت بود.

خطرات و پی آمد های ناگوار تکفیر و افراط گری

تکفیر و ارهاب و تندروی در دین و خشونت طلبی خطرات و آفات بسیاری برای اسلام و مسلمین در پی دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

تضعیف اتحاد مسلمانان

از جمله آثار شوم تکفیر، تضعیف بنیه اسلام و شوکت مسلمانان است، که در نتیجة تفرقه و تضاد بین مسلمانان حاصل می شود.

ابن الوزیر شدیدترین تفرقه را آن می داند که از ناحیه تکفیر غیر شرعی و افراطی پدید آمده باشد:

و لا افحش فی التفرق من التوصل الی التکفیر بادلّة محتملة تمکن معارضتها بمثلها، و یمکن التوصل بها الی عدم التکفیر والی جمع الکلمة. و انما قلنا انّه لاافحش من

ص:294


1- . التحذیر من المجازفة بالتکفیر، ص55.

ذلک فی التفرق المنهی عنه؛ لما فیه من اعظم التعادی و التنافر و التباین. و قد قال رسول الله فی حق المحدود فی الخمر مرارا حیث لعنوه بسبب ذلک }لاتعینوا الشیطان علی اخیکم، اما انّه یحبّ الله و رسوله{(1). و لاشک انّ فی التفرق ضعف الاسلام و تقلیل اهله و توهین امره؛(2)

واضح تر در تفرقه، از چنگ زدن به تکفیر با ادله احتمالی نیست، ادله ای که امکان معارضه به مثل در آن ها وجود دارد و می توان با آن به و وحدت کلمه رسید و این که ما گفتیم: ظاهرتر از تکفیر در ایجاد تفرقه نهی شده، از آن نیست، از آن جهت است که در آن بیشترین تعدی، تنافر و جدایی است. رسول خدا در حق کسی که بارها به دلیل شرب خمر حدّ خورده و او را بدین جهت لعنت کرده بودند، فرمود: «شیطان را

بر ضد برادر }دینی{ خود یاری ندهید، آگاه باشید که آن برادر، خدا و رسولش را دوست دارد» و شکی نیست که تفرقه عامل ضعف اسلام و کاستن از اهل آن و توهین امر آن است.

کشتن افراد به اسم دین

خداوند سبحان بر انسان ها به نعمت امنیت منّت نهاده و به این نعمت آنان را متذکر نموده است تا خداوند را بر آن شکر کرده و او را در پرتو آن پرستش نمایند. خداوند متعال می فرماید:

{وَقالُوا إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَی مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَوَلَمْ نُمَکِّن لَّهُمْ حَرَما آمِنا یُجْبَی إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْ ءٍ رِّزْقا مِّن لَّدُنّا وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ}؛(3)

آن ها گفتند: ما اگر هدایت را همراه تو پذیرا شویم، ما را از سرزمینمان می ربایند! آیا ما حرم امنی در اختیار آن ها قرار ندادیم که ثمرات هر چیزی }از هر شهر و دیاری{ به سوی آن آورده می شود؟! رزقی است از جانب ما، ولی بیشتر آن ها نمی دانند.

ص:295


1- . بخاری، صحیح بخاری، کتاب الحدود، باب مایکره من لعن شارب الخمر و انّه لیس بخارج عن الملة، ج6، ص2489.
2- . ابن وزیر، ایثار الحق علی الخلق، ص400.
3- . قصص، آیه 57.

و نیز می فرماید:

{فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذا الْبَیْتِ ! الَّذِی أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ}؛(1)

پس }بشکرانه این نعمت بزرگ{ باید پروردگار این خانه را عبادت کنند، همان

کس که آن ها را از گرسنگی نجات داد و از ترس و ناامنی ایمن ساخت.

تکفیر از علت های اساسی قتل و غارت، بلکه حلال شمردن آن به اسم دین است.

از ابوقلابه نقل شده که گفت: «ماابتدع رجل بدعة الاّ استحلّ السیف؛(2)

هیچ کس بدعتی نمی گذارد، جز آن که شمشیر کشیدن را حلال می شمارد.»

از بدعت های بزرگ تکفیر افراطی آن است که موجب قتل و غارت و خون ریزی می شود.

طعن در امت اسلامی

از جمله آفات تکفیر افراطی طعن وارد کردن دشمنان بر اسلام و مسلمانان اعم از عوام و خواص، یعنی علمای آن است، در حالی که حفظ آبروی اسلام و اهلش بر همگان لازم می باشد.

اسلامی را که تروریست های تکفیری و خشونت طلبان به جامعه جهانی با عمل کرد خود معرفی می کنند، باعث شده تا دشمنان به مردم جهان بفهمانند، اسلام دینی نیست که قابل پذیرش باشد، زیرا مطابق رفتار برخی از مدعیان اسلام، اسلام دینی است که بر قتل و ترور و خشونت

استوار است، و از این رو می توان ادعا کرد این جنگ و خون ریزی، که اکنون بین گروه های اسلامی در کشورهای اسلامی در گرفته با تحریک استکبار غربی صورت می گیرد، تا از گسترش اسلام در غرب، با نشان دادن صحنه های رقت آور کشتار مسلمانان به وسیله یکدیگر، جلوگیری شده و عمل کرد آنان را به اسلام و پیامبرش نسبت دهند، در حالی که این اعمال از گروهی محدود از افراد متحجّر و

ص:296


1- . قریش، آیات 3 و 4.
2- . آجری، الشریعة، ج1، ص460، به نقل از او.

تندرو، مدعی دروغین اسلام است و اسلام و پیامبرش و بیشتر مسلمانان و علمای آن از این گونه اقدامات بیزارند.

اقدامات این گروهک مدعی دروغین اسلام است که باعث شده تا کشیش مسیحی آمریکایی به نام }فالویل{ مدعی شود اسلام ذاتا دین ارهابی و تروریستی و محمد اولین تروریست است.(1)

دکتر ولید بن محمد بن عبدالله العلی، استاد دانشگاه کویت، می گوید:

انّ من مخاطر الارهاب و آثاره: تشویه لصورة الدین و المتدینین، و هو الامر الذی یستدعی نُفرة الأفراد و المجتمعات منهما، فکان من الض-رورة بمکان: بیان جمال الدین و کماله و جلال حملته و رجاله؛(2)

از خطرات ارهاب و آثار آن، مشوّه کردن چهره دین و متدنیان است، و این از عوامل تنفر افراد و جوامع از آن دو، می باشد، بنابراین ضروری است تا زیبایی، کمال و جلالت حاملان و شخصیت های دین را تبیین کنیم.

دکتر فؤاد البعدانی، استاد فکر اسلامی در دانشگاه }إب{ در یمن، می گوید:

فها هو العالم الاسلامی فی العقود الأخیرة یعانی من ظاهرة الغلو الدینی و تفشی مظاهر التطرف و التعصب الفکری و الارهاب الجهادی، ممّا ادی الی ارتکاب بعض اعمال العنف و الارهاب التی لاتخدم الاسلام بایّ حال، بل انّها اثمرت الکثیر من السلبیات الماحقة و الاخطاء الفادحة و اسهمت فی تشویه صورة الاسلام و المسلمین عند غیر المسلمین و ظهور ظاهرة العداء للاسلام و کراهیته، کما ظهر تحامل المؤسسات السیاسیة و الإعلامیة الغربیة علیه و علی المسلمین و نعتهم باقبح الصور و اشنع التهم؛ من التخلف الحضاری الی العنف ،الی الارهاب، و الوصول اخیرا الی المحاربة العلنیة للاسلام تحت مبرر و دعوی التصدی لظاهرة الارهاب،

ص:297


1- . محمد شوبکی، مفهوم الارهاب بین الاسلام و الغرب، ص24.
2- . مخاطر الارهاب و آثاره فی تشویه صورة الدین و المتدینین، ضمن مجموعه مقالات موتمر الارهاب، محور سوم، ص639.

التی غدت الیوم عند بعض الدول الغربیة حربا علی الاسلام نفسه و مظاهره و تشریعاته؛(1)

جهان اسلام در دهه های اخیر، با پدیده غلو دینی و گسترش مظاهر انحراف و تعصب فکری و ارهاب جهادی روبه رو بوده و دست به گریبان است؛ امری که موجب ارتکاب برخی از اقدامات خشونت بار و تروریستی شده که به هیچ وجه در خدمت اسلام نیست، بلکه این گونه

اقدامات تأثیر سلبی بسیار نابود کننده و اشتباهات سنگینی در پی داشته و سهم به سزایی در مشوه ساختن چهره اسلام و مسلمین نزد غیر مسلمانان داشته و باعث پیدایش پدیده دشمنی با اسلام و کراهت از آن شده است، همان گونه که مشاهده می شود مؤسسات سیاسی و تبلیغاتی غرب، بر اسلام و مسلمانان تاخته و آن ها را به قبیح ترین صورت ها و پست ترین تهمت ها، از قبیل: تخلف از تمدن و رجوع به خشونت و اقدام به عملیات تروریستی متهم کرده اند. و اخیرا به جنگ علنی با اسلام، با ادعای مبارزه با پدیده خشونت و ارهاب روی آورده اند، امری که امروزه نزد برخی از دولت های غربی، جنگ بر ضد اسلام با ارزش ها و مظاهر و تشریعاتش تبدیل شده است.

مخالفت تکفیر با روح تسامح و جهانی بودن دین

از امتیازات دین اسلام آن است که مطابق با فطرت و عقل های سالم است،به طوری که اگر حقیقت و خالص آن بر انسان ها عرضه شود، تمام نفوس تسلیم و پذیرای آن می شوند. از امتیازات دین اسلام این که با شرایط هر زمان و مکان سازگاری داشته و مشتمل بر تمام صفات نیک و اخلاق پسندیده است، زیرا دین رحمت و مدارا و سهولت می باشد، همان گونه که به تفصیل در این باره بحث کرده ایم.

دکتر عالیه صالح سعد قرنی می گوید:

انّ ظاهرة التکفیر اعطت فرصة لأعداء الاسلام لشنّ حملة ظالمة من الافتراءات و المزاعم التی ارادت ان تلصق بالاسلام تهم التعصب و الارهاب و عدم التسامح و غیر ذلک من الدعاوی التی لا اصل لها فی الاسلام و لا سند لها فی العلم و لا من

ص:298


1- . الافتراق بین وسطیة الاسلام و ظاهرة الغلو الدینی، ضمن مجموعه مقالات مؤتمر الارهاب، محور دوم، ص407.

الواقع التاریخی. فکان هؤلاء - بقصد منهم او بغیر قصد - عونا لأعداء هذه الامة علی تحقیق مرادهم فی النیل من الاسلام و اهله. و لاشک ان تکفیر المسلم و تفسیقه یترتب علیه وسم الدین بالعنف و القسوة و خلوّه من السماحة و اللین، فی حین انّه من محاسن الاسلام التحذیر من التکفیر، کما مر معنا؛

کما یترتب علی تلک الظاهرة الدخیلة تشویه صورة الاسلام الحسنة ممّا یستغله اعداء الاسلام اسوء استغلال و اعتبار تلک الفئة الضالة هی صورة الاسلام الحقیقیة، الامر الذی یحدّ من انتشار الاسلام و التضییق علی المسلمین و معاملتهم علی انّهم تکفیریین قتلة، یقتل بعضهم بعضا بالذنب و المعصیة...؛(1)

پدیده تکفیر فرصتی را به دشمنان اسلام می دهد تا تهاجمی ظالمانه از تهمت ها و خیال بافی ها کرده و در صدد تهمت تعصب و خشونت طلبی و عدم تسامح و دیگر ادعاهای بی اساس به اسلام باشند، اتهاماتی که اساسی برای آن ها در اسلام وجود نداشته و دارای سندی در واقعیت های تاریخی نیست. تکفیری ها - خواسته و یا ناخواسته - یاور دشمنان این امت، در رسیدن به اهدافشان برای ضربه زدن به اسلام و مسلمانان می باشند. شکی نیست که تکفیر مسلمان و نسبت دادن فسق به

او، باعث می شود دین به تندروی و قساوت و دوری از تسامح متهم شود، در حالی که از محاسن اسلام، برحذر داشتن از تکفیر است.

از آثار این پدیده وارداتی، مشوه شدن چهره نیک اسلام است، امری که دشمنان اسلام از آن، بدترین بهره برداری را به نفع خود کرده و آن گروه گمراه، را همان چهره اسلام واقعی معرفی می کنند، اتفاقی که باعث جلوگیری از انتشار اسلام و فشار بر مسلمانان و معامله با آنان، به عنوان تکفیری های آدم کش، می شود، که یکدیگر را به دلیل گناه و معصیت به قتل می رسانند... .

تحجر فکری

از جمله آفات تکفیر افراطی، تحجر فکری و حبس کردن رأی و نظر و نپذیرفتن آن ها، بلکه ابطال کلی آن است، که به تبع اختلاف فکری ممنوع شده و در نتیجه به

ص:299


1- . خطورة و اثر التکفیر علی الفرد و المجتمع، ضمن مجموعه مقالات مؤتمر ظاهرة التکفیر، ص389.

برخورد افکار منجر می شود. مضاف بر این، تشنج و انفعال در جامعه نتیجه سیطره فکر تکفیری بر گروه خاصی است، که دیگران را تکفیر می کند، اقدامی که باعث نبرد اندیشه ها بین افراد جامعه شده و تهمت ها بین افراد ردّ و بدل می شود.

خطر این فکر تکفیری در جوامع اسلامی آن است که صاحبان این فکر، در اتهام مردم به گمراهی و تکفیر زیاده روی کرده و خون ها و اموالشان را مباح اعلام کرده و مسلمانان بی گناه را به مجرد اختلاف با آنان در اندیشه، به قتل می رسانند.

دکتر ولید بن محمد بن عبدالله العلی می گوید:

و لانستطیع ان ننکر او نتجاهل انّه قد نجم عن شیوع الأفکار المتعصبة و الآراء الغالیة و المواقف المتشنجة باسم الاسلام فی عقول الناشئة من ابناء المسلمین و بعض الفصائل المتطرفة، انحرافات خطیرة، تبدت علی شکل اعمال عنف شنیعة داخل بلدان العالم الاسلامی و خارجها، شوهت صورة الاسلام و قیمه و تش-ریعاته و تعالیمه فی اعین شعوب العالم و اجّجت مشاعر الحقد علیه و علی المسلمین؛(1)

ما نمی توانیم انکار کرده یا خود را به جهالت بزنیم که افکار تعصب دار و تند و موضع گیری های تشنج آور به اسم اسلام، در عقل های پدید آمده از فرزندان مسلمانان و برخی گروه های جدا شده و انحرافی ظاهر شده اند، همراه با انحرافاتی خطرناک که به صورت اقدامات تند و فجیع در داخل کشورهای جهان اسلام و خارج آن ها پدید آمده و چهره اسلام و ارزش ها و تعالیم آن را در چشم های مردم جهان مشوّه کرده و احساسات کینه توزی را بر ضد اسلام و مسلمانان برانگیخته است.

ص: 300


1- . همان، ص408.

دیدگاه سلف درباره تکفیر اهل قبله

اجماع علمای سلف، از اهل سنت، بر این است که تکفیر هیچ یک از افرادی که رو به قبله نماز می خوانند، جایز نیست، مگر در صورت انکار امری قطعی از روی علم و اصرار، که ضروری بودنش در دین معلوم است.

عبدالکریم بکار می گوید:

و قد انبنی علی هذا الموقف مرونة عجیبة من السلف تجاه بعضهم فی قضایا الخلاف، فهم لایکفّرون و لایفسّقون و لایؤثّمون مادام الخلاف فی غیر المسائل الواضحة المعلومة من الدین بالضرورة؛(1)

بر این موقف، انفعال عجیبی از سلف، در برابر برخی، در قضایای اختلافی بنا نهاده شده، زیرا آن ها تکفیر نکرده و نسبت فسق و گناه به کسی نمی دهند تاز زمانی که خلاف، در مسائل واضح و معلوم از ضروری دین نباشد.

ابن تیمیه می گوید:

و ما زال السلف یتنازعون فی کثیر من هذه المسائل - المسائل الخبریة القولیة و المسائل العملیة - و لم یشهد احد منهم علی احد لابکفر و لابفسق و لا بمعصیة؛(2)

همیشه سلف در بسیاری از مسائل، یعنی مسائل خبری قولی و عملی، با یکدیگر نزاع داشته اند ولی احدی، دیگری را به کفر گواهی نداده است.

از محمد بن ادریس شافعی نقل شده که می گفت: «...احدهم اذا خالفه صاحبه قال کفرتَ و العلم انّما یقال فیه: اخطأت؛(3) ...یکی از آن ها چون همراهش با آنان مخالفت می کرد، می گفت: کافر شدی، درحالی که علم در باره او می گوید: خطا کردی.»

ذهبی در تعلیقه خود بر کلام او می نویسد:

ص:301


1- . عبدالکریم بکار، فصول فی التکفیر الموضوعی، ص164.
2- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج3، ص229.
3- . عبدالله زحیلی، دعوة الی السنة، ص6.

و قد تأوّل فی ذلک حدیثَ الصورة فلیُعْذَر من تأوّلَ بعض الصفات.... و لو انّ کلّ من اخطأ فی اجتهاده مع صحّة ایمانه و توخّیه لاتباع الحق اهدرناه و بدّعناه، لقلّ من یسلم من الائمة معنا؛(1)

ابن خزیمه، حدیث صورت را در آن کتاب تأویل کرده، پس باید کسانی که برخی از صفات را تأویل می کنند، معذور باشند، و اگر هر کس که در اجتهادش به خطا رفته، با صحت ایمان و التزام به پیروی از حق، خونش را به هدر دهیم و او را بدعت گذار بدانیم، کمتر کسانی از امامان، همراهمان باقی خواهند ماند.

شاطبی می گوید:

قد اختلف الائمة فی تکفیر هؤلاء الفرق اصحاب البدع العظمی، و لکن الذی یقوی فی النظر و بحسب الأثر عدم القطع بتکفیرهم، و الدلیل علیه عمل السلف الصالح فیهم. الاتری الی صنع علی رضی الله عنه فی الخوارج؟ و کونه عاملهم فی قتالهم معاملة اهل الاسلام علی مقتضی قول الله تعالی: {وَإِن

طَآئِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما} و ایضا فحین ظهر معبد

الجهنی و غیره من اهل القدر لم یکن من السلف الصالح لهم الاّ الطرد و الابعاد و العداوة و الهجران، و لو کانوا خرجوا الی کفر محض لأقاموا علیهم الحدّ المقام علی المرتدین... ؛(2)

رهبران در تکفیر این فرقه ها، صاحبان بدعت های بزرگ، اختلاف کرده اند، ولی آنچه در نظر انسان و به حسب روایات قوت می یابد، این که قطع به تکفیر آنان نیست، و دلیل بر آن، عمل سلف صالح در میان ایشان است. آیا مشاهده نکرده ای عمل کرد علی, را درباره خوارج؟ او با آنان در نبردش، معامله اهل اسلام کرد، بر مقتضای قول خداوند متعال «:و اگر دو طایفه از مؤمنان با یکدیگر نبرد کردند بینشان اصلاح نمایید». هم چنین هنگامی که معبد جهنی و دیگران از اهل قدر ظهور کردند، عکس العمل سلف صالح درباره آن ها فقط طرد کردن و دشمنی و کناره گیری بود و اگر آنان کافر شده بودند، از سوی سلف، حدی که بر افراد مرتد جاری می شد، جاری می کردند.... .

ص:302


1- . ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج14، ص373.
2- . شاطبی، الاعتصام، ج2، ص405.

موانع تکفیر

علمای اهل سنت اموری را موانع تکفیر به حساب آورده اند. برخی از آن ها که می تواند از تکفیر افراطی جلوگیری کند عبارتند از:

الف) تقلید

در باره احکام فقهی، کسی که توانایی اجتهاد ندارد، باید محتاط یا مقلد باشد و در مورد مسائل اعتقادی شیعه امامیه، معتقد است که تمام افراد باید بر آن ها استدلال کرده یا به آن ها یقین داشته باشند، ولی نزد اهل سنت، دراین باره اختلاف است، که آیا تقلید در مسایل اعتقادی جایز است یا حتما باید انسان عقیده، نظر و استدلال داشته باشد و تقلید در آن ها جایز نیست.

قول به عدم جواز

زرکشی می نویسد:

...و العلوم نوعان: عقلی و شرعی، الاول: العقلی، و هو المسائل المتعلقة بوجود الباری و صفاته، و اختلفوا فیها، و المختار انّه لایجوز التقلید، بل یجب تحصیلها بالنظر، و جزم به الاستاذ ابومنصور و الشیخ ابوحامد الاسفرایینی فی تعلیقه، و حکاه الاستاذ ابواسحاق فی «شرح الترتیب» عن اجماع اهل العلم من اهل الحق و غیرهم من الطوائف. و قال ابوالحسین بن القطان فی کتابه: لانعلم خلافا فی امتناع التقلید فی التوحید، و حکاه ابن السمعانی عن جمیع المتکلمین و طائفة من الفقهاء و قالوا: لایجوز للعامی التقلید فیها و لابدّ ان یعرف ما یعرفه بالدلیل...؛(1)

...علوم بر دو نوع است: عقلی و شرعی؛ علوم عقلی مطالبی است متعلق به وجود خدا و صفات او، و درباره جواز تقلید در آن ها،

اختلاف است و رأی مختار ما، عدم جواز تقلید می باشد، بلکه باید با فکر تحصیل گردد. به این مطلب ابومنصور و شیخ ابوحامد اسفرایینی در تعلیقه خود جزم پیدا کرده، و آن را استاد ابواسحاق در شرح ترتیب، از اجماع اهل علم از اهل حق و دیگر

ص:303


1- . ابن حیان، البحر المحیط، ج6، ص278.

طوائف حکایت کرده است. ابوالحسین بن قطان در کتابش می گوید: خلافی در ممتنع بودن تقلید در توحید نمی دانیم، و ابن سمعانی از جمیع متکلمان و طایفه ای از فقها آن را حکایت کرده و گفته اند: تقلید در مسائل خداشناسی جایز نیست و باید به آن ها، با دلیل، معرفت پیدا کرد.

فخر رازی می نویسد: «لایجوز التقلید فی اصول الدین، لا المجتهد و لا للعوام، و قال کثیر من الفقهاء بجوازه؛(1) تقلید در اصول دین جایز نیست، نه برای مجتهد و نه برای عوام، ولی بسیاری از فقها قائل به جواز آن شده اند.»

قول به جواز

ابن تیمیه می گوید:

اما المسائل الاصولیة فکثیر من المتکلمة و الفقهاء من اصحابنا و غیرهم یوجب النظر و الاستدلال علی کل أحد، و امّا جمهور الأمة فعلی خلاف ذلک؛ فانّ ما وجب علمه انّما یجب علی من یقدر علی تحصیل العلم و کثیر من الناس عاجز عن العلم بهذه الدقائق فکیف یکلّف العلم بها...؛(2)

اما مسائل اصولی، بسیاری از متکلمان و فقهای از اصحاب ما و دیگران کسانی هستند که نظر و استدلال را بر هر فردی واجب می دانند، ولی جمهور امت بر خلاف آن هستند، زیرا تحصیل علم به مسائل اصولی بر کسانی واجب است که قدرت بر تحصیل علم دارند، در حالی که بسیاری از مردم، عاجز از فهم این دقایق اند، چگونه آنان به علم به آن ها تکلیف می شوند.

عذر بودن تقلید نزد ابن تیمیه

ابن تیمیه بعد از سخن گفتن در باره کفر و گمراهی اهل حلول و اتحاد از غالیان متصوفه می گوید:

....فکلّ من کان اخبر بباطن هذا المذهب و واقفهم علیه کان اظهر کفرا و الحادا، و امّا الجهال الذین یحسنون الظنّ بقول هؤلاء و لایفهمونه و یعتقدون انّه من جنس

ص:304


1- . فخر رازی، المحصول، ج2، ص125.
2- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج20، ص202.

کلام المشایخ العارفین الذین یتکلمون بکلام صحیح لایفهمه کثیر من الناس، فهؤلاء تجد فیهم اسلاما و ایمانا و متابعة للکتاب و السنة بحسب ایمانهم التقلیدی و تجد فیهم اقرارا لهولاء و احسانا للظن بهم و تسلیما لهم بحسب جهلهم و ضلالهم؛(1)

... هرکس که از باطن این مذهب آگاه تر باشد و در عین حال، با آنان بر این عقیده، موافقت کند کفر و الحادش ظاهرتر است، اما جاهلانی که حسن ظن به گفته آنان داشته و حرفشان را نمی فهمند و معتقدند

کلامشان از جنس کلام مشایخ عارف است، که به سخنان صحیح تکلم می کنند، ولی بسیاری از مردم آن ها را نمی فهمند، در آن اسلام و ایمان و پیروی از قرآن و سنت، به حسب ایمان تقلیدی آنان می یابی و نیز در آن ها، اقرار به آن مشایخ و تسلیم در برابر آنان، به حسب جهل و گمراهی است... .

ب) تأویل

از عبارات علما استفاده می شود، تأویل کننده معذور است.

ابوحامد غزالی می گوید: «لایلزم کفر المؤوّلین ما داموا یلازمون قانون التأویل؛(2) مادامی که تأویل کنندگان، ملازمت با قانون تأویل دارند، نمی توان آن ها را تکفیر کرد.»

می گوید: «لم یثبت عندنا انّ الخطأ فی التأویل موجب للتکفیر؛(3) نزد ما ثابت نشده، که خطای در تأویل، موجب تکفیر است.»

او نیز می گوید:

والذی ینبغی ان یمیل المحصل الیه الاحتزار من التکفیر ما وجد الیه سبیلا؛ فإنّ استباحة الدماء والاموال من المصلّین إلی القبلة، المص-رحین بقول لا اله الاّ الله، محمد رسول الله خطأ، والخطأ فی ترک الف کافر فی الحیاة اهون من الخطأ فی سفک محجمة من دم مسلم؛(4)

ص: 305


1- . همان، ج2، ص367.
2- . ابوحامد غزالی، فیصل التفرقة بین الاسلام و الزندقة، ص63.
3- . همو، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص158.
4- . همان، ص157.

آنچه که سزاوار است محصّل به آن میل پیدا کند، دوری از تکفیر است، تا آن جا که راه دارد؛ زیرا مباح کردن خون ها و اموال از نمازگزاران به سوی قبله که تصریح به وحدانیت خداوند و رسالت محمّد دارند، اشتباه است، و اشتباه در ترک هزار کافر در زندگی، آسان تر است از ریختن کمی از خون مسلمان.

خطابی در شرح حدیث «افتراق امت» می گوید:

فیه دلالة علی انّ هذه الفرق کلّها غیر خارجة من الدین؛ اذ قد جعلهم النبی کلّهم امّته، و فیه انّ المتأوّل لایخرج من الملة و ان اخطأ فی تأویله؛(1)

در آن دلالت است بر این که همه این فرقه ها، از دین خارج نیستند، زیرا پیامبر آنان را جزو امت خود به حساب آورده است، و از این حدیث نیز استفاده می شود، تأویل کننده، از ملت اسلام خارج نمی شود، گرچه در تأویلش خطا کرده باشد.

او نیز می گوید:

و حجة من قال بعدم تکفیر المتأولین انّه قد ثبت عصمة دماؤهم و اموالهم بقولهم: لا اله الاّ الله، محمد رسول الله، و لم یثبت لنا انّ الخطأ فی التأویل کفر، و الاّ فلابدّ من دلیل علی ذلک من نصّ او اجماع او قیاس صحیح من نص او اجماع و لم نجد من ذلک شیئا، فبقی القوم علی الاسلام. فان اتفق فی زمان وجود مجتهد تکاملت فیه شروط الاجتهاد کالأئمة الاربعة و بان له دلیل

قاطع انّ الخطأ فی التأویل موجب للکفر کفرناهم بقوله، و هیهات ان یوجد مثل ذلک فی مثل هذه الأزمان؛(2)

دلیل معتقدان به عدم تکفیر اهل تأویل، این است که خون ها و اموال گویندگان «لا اله الاّ الله، محمد رسول الله» ثابت شده، و برای ما ثابت نشده که خطای در تأویل، کفر باشد، و گرنه باید دلیلی از نص یا اجماع یا قیاس صحیح از نص یا اجماع وجود می داشت، در حالی که هیچ یک از این انواع ادله را نیافتیم، بنابراین، قوم بر اسلام خود باقی است. اگر مجتهدی یافت شد که شروط اجتهاد در او به کمال رسیده بود، همانند چهار امام، و برای او دلیل قاطعی کشف شد که

ص:306


1- . خطابی، معالم السنن، ج4، ص273.
2- . شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ج2، ص125 به نقل از او.

خطای در تأویل موجب کفر است، به فتوای وی، آنان را تکفیر می کنیم، ولی هیهات که چنین دلیلی در مثل این زمان ها یافت شود.

ابن تیمیه می گوید:

انّ المتأوّل الذی قصده متابعة الرسول لایکفّر و لایفسّق اذا اجتهد فاخطأ و هذا المشهور عند الناس فی المسائل العلمیة، و اما مسائل العقائد فکثیر من الناس کفّر المخطئین فیها، و هذا قول لایعرف عن احد من الصحابة و التابعین لهم باحسان و لا عن احد من ائمة المسلمین، و انّما هو فی الاصل من اقوال اهل البدع الذین یبتدعون بدعة و یکفّرون من خالفهم، کالخوارج و المعتزلة و الجهمیة؛(1)

تأویل کننده، که قصدش پیروی از رسول خدا است، در صورتی که در اجتهادش خطا کرده

تکفیر و تفسیق نمی شود و این مشهور نزد مردم در مسا ئل عملی است، اما مسائل اعتقادی، بسیاری از مردم، خطا کنندگان در آن را تکفیر کرده اند و این قول از هیچ یک از صحابه و پیروان نیک آنان و از هیچ یک از رهبران مسلمانان شناخته شده نیست، بلکه این سخن، در اصل از اقوال اهل بدعت است، آنان که بدعت گذار بوده و مخالفان خود را تکفیر می کنند، همانند: خوارج، معتزله و جهمیه.

ابن الوزیر می گوید:

طوائف الاسلام الذین وافقوا علی الایمان بالتنزیل و خالفوا فی التأویل فهؤلاء لایکفر منهم الاّ مَن تأویله تکذیب و لکن سمّاه تأویلاً مخادعة للمسلمین و مکیدة للدین کالقرامطة...و اما اهل البدع الذین آمنوا بالله و رسوله و کتبه و الیوم الآخر و انّما غلطوا فی بعض العقائد لشبهة قصرت عنها افهامهم و لم تبلغ کشفها معرفتهم، فلا دلیل علی کفرهم و من کفرهم فقد اغترّ فی تکفیره من الشبهة بمثل مااغتروا به فی بدعتهم من ذلک؛(2)

طوایف اسلام، آنان که بر ایمان به تنزیل توافق داشته و در تأویل اختلاف دارند، هم دیگر را تکفیر نمی کنند، مگر این که تأویلش موجب تکذیب باشد و

ص:307


1- . ابن تیمیه، منهاج السنة، ج5، ص239-240.
2- . ابن وزیر، العواصم من القواصم، ج3، ص176-177.

آن را اگر تأویل نامیده، برای خدعه نمودن مسلمانان و نیرنگ بر دین است، همانند قرامطه... .

اما اهل بدعت ها؛ آنان که به خدا و رسول و کتاب های آسمانی و روز قیامت ایمان آورده

و تنها در برخی عقاید به جهت شبهه ای که ذهنشان از آن قصور داشته و نتوانسته با شناختی که دارد، آن را برطرف کند، در نتیجه به غلط رفته اند، دلیلی بر کفر آنان نیست، و هرکس آن ها را تکفیر کند، در تکفیرش همانند فریبی که آنان در بدعت خورده اند، فریب خورده است.

ابن حجر عسقلانی می گوید:

قال العلماء: کل متأول معذور بتأویله لیس بآثم، اذا کان تأویله سائغا فی لسان العرب و کان له وجه فی العلم؛(1)

علما گفته اند: هر تأویل کننده ای، در تأویلش معذور بوده و گناه کار به حساب نمی آید، در صورتی که تأویلش مطابق با زبان عرب بوده و در علم قابل توجیه باشد.

مؤلف شرح تنویر الابصار می نویسد:

و اعلم انّه لایفتی بکفر مسلم امکن حمل کلامه علی محمل حسن او کان فی کفره خلاف، و لو کان ذلک روایة ضعیفة؛(2)

نباید فتوا به کفر مسلمانی داد، که حمل کلامش، بر محمل نیک امکان پذیر بوده یا در کفرش اختلاف است، گرچه مستند کلام او، روایت ضعیفی باشد.

خیرالدین بن احمد بن علی ایوبی رملی }متوفی 1081ق{ که از فقهای حنفی است و دارای کتاب الفتاوی الخیریة و حاشیه ای بر کتاب البحر الرائق فی فقه

الحنفیة(3) است در شرح آن عبارت می گوید: «و لو کانت لغیر اهل مذهبنا؛(4)

گرچه آن روایت از غیر اهل مذهب ما باشد.»

ص:308


1- . عسقلانی، فتح الباری، ج12، ص304.
2- . ابن عابدین، حاشیه ردّ المحتار علی الدر المختار، شرح تنویر الابصار، ج4، ص224.
3- . زرکلی، الأعلام، ج2، ص327.
4- . ابن عابدین، ردّ المحتار، ج3، ص289.

شیخ عبدالرحمن سعدی می گوید:

و لایلزم اذا کان القول کفرا ان یُکفر کل ما قاله مع الجهل و التأویل؛ فانّ ثبوت الکفر فی حق الشخص المعین کثبوت الوعید فی الآخرة فی حقه، و ذلک له شروط و موانع؛(1)

اگر گفتاری کفرآمیز است، لازمه اش این نیست هرکس آن را از روی جهالت و تأویل، بر زبان جاری کرده، کافر شود، زیرا ثبوت کفر در حق شخص معین، همانند ثبوت وعید در آخرت در حق اوست، که دارای شروط و موانعی است.

او نیز می گوید:

انّ المتأولین من اهل القبلة الذین ضلّوا و اخطأوا فی فهم ما جاء به الکتاب و السنة مع ایمانهم بالرسول و اعتقادهم صدقه فی کل ما قال و ان ما قاله کله حق و التزموا ذلک، لکنهم اخطأوا فی بعض المسائل الخبریة او العملیة، فهولاء قد دل الکتاب و السنة علی عدم خروجهم من الدین و عدم الحکم باحکام الکافرین، و اجمع الصحابة - رضی الله عنهم - و التابعون و من بعدهم من ائمة السلف علی ذلک؛(2)

تأویل کنندگان از اهل قبله که گمراه شده و در فهم آنچه در قرآن و سنت آمده، به خطا

رفته اند، با ایمان آنان به پیامبر و اعتقادشان به صدق او، در آنچه فرموده، و این که تمام سخنان پیامبر حق است و به آن ها التزام داده اند، ولی در برخی از مسائل خبری یا عملی اشتباه کرده اند، قرآن و سنت دلالت بر عدم خروج آنان از دین و عدم حکم بر آنان به احکام کافرین دارد. صحابه2 و تابعین و کسانی که از امامان سلف بعد از آنان آمدند، همگی در این موضوع اتفاق نظر دارند.

ج) اجتهاد

از طبیعت بشر، اختلاف در درک و تحلیل است و این امر واقعیتی انکارناپذیر می باشد و اختلاف، امری پسندیده است، تا زمانی که در محدوده صلح و اجتهاد و احترام نهادن به رأی و نظر دیگران باشد، ولی اگر اختلاف، به نزاع و کُشت و کشتار

ص:309


1- . سعدی، طریق الوصول الی العلم المأمول بمعرفة القواعد و الضوابط و الاصول، ص76.
2- . الارشاد الی معرفة الاحکام، ص207.

منجر شود، حیوانی خواهد بود نه انسانی، و همین امر عامل افتراق انسان و حیوان است.

اختلافات اجتهادی، دست آویز اختلافات میهنی

اختلافات بین مسلمانان، به اختلاف در مذاهب اعتقادی و سیاسی و فقهی آنان باز می گردد. اختلافات تا زمانی که به نزاع و مشاجره نرسد ضرورت علمی است و باعث پیشرفت زندگی بشر می باشد، ولی هنگامی که اختلاف مطلوب، جای خود را به، فرهنگ زور و تحکّم و خصومت طایفه ای و

مذهبی و ریشه ای داد، اثر مفیدش را از دست داده و امت اسلامی را به فساد می کشاند، و بازگشت غالب این نوع اختلاف ها، به مسائل سیاسی و امور غیبی است.

انتقال اختلاف اجتهادی به اصول عقاید

از خطرناک ترین بیماری هایی که وحدت مسلمانان را نشانه گرفته، انتقال اختلافات اجتهادی به اصول عقاید است، زیرا چه بسیار مسائلی که در ابتدا در فقه مطرح شده و اختلاف درباره آن ها اجتهادی بوده، ولی سپس به عقیده تبدیل شده و موافق با آن ها، فرقه ناجیه و مخالف با آن ها، جزو فرقه هلاک شونده و بدعت گذار داخل شده است.

در طول تاریخ اسلام، افرادی متعصب، متحجّر، خودخواه و بی تجربه، شروع به بهره برداری از آیات و روایات کرده و خود را به سلف نسبت داده اند و در گذر زمان، نتایج فکری آن ها چنان تقدیس شده که گویا وحی منزل است و نمی توان آن ها را ترک کرد، در حالی که افکار آنان اجتهاداتی بوده، همراه با تأویل نصوص و بر اساس فهم خود، در شرایط و ظرفیت های مخصوص استنباط شده است.

به مرور زمان و به دلیل نزاع های سیاسی و مذهبی، این افکار عمق و گسترش پیدا کرده و چنان باعث تشتت و نزاع شده، که منادیان آن ها شروع به تکفیر مخالفان خود و یکدیگر را بدعت گذار در دین معرفی کرده و خون هم دیگر را مباح اعلام کرده اند. عقیده ای را که باید در راستای شناخت و پرستش خداوند متعال قرار گرفته و باعث

ص:310

تکامل انسان و مجتمع اسلامی شود، از محدوده اصلی اش خارج شده و تبدیل به تفکری گشته که موجب قساوت قلوب و زیاد شدن شبهات شده و تفرقه و کینه را در بین آحاد امت اسلامی بیشتر کرده است. کار به جایی رسیده که پی گیری مسائل اعتقادی، نتیجه ای جز تکفیر مخالفان و نسبت دادن آنان به بدعت گذاری در دین و فسق و گمراهی، نبوده است.

با مطالعه بسیاری از کتاب های اعتقادی، پی می بریم که این نوشته ها، پر از تکفیر و تفسیق و نسبت دادن مخالفان به بدعت گذاری در دین است و این نوع کتاب ها از قرن سوم و چهارم شروع شده و تاکنون ادامه دارد و هر فرقه و جماعتی برای خود سلف صالح فرض کرده، گرچه دروغ گو و فاجر باشد و مخالف مذهب خود را، از سلف صالح به حساب نیاورده، گرچه از عابدترین

و راست گوترین مردم باشد و میزان در این ارزش گزاری ها، غالبا تعصبات مذهبی است.

از این رو مشاهده می کنیم «صاوی» در حاشیه خود بر تفسیر جلالین می نویسد:

و لایجوز تقلید ما عدا المذاهب الأربعة و لو وافق قول الصحابة و الحدیث الصحیح و الآیة، فالخارج عن المذاهب الاربعة ضال مضلّ و ربّما اداه ذلک للکفر؛ لانّ الأخذ بظواهر الکتاب و السنة من اصول الکفر؛(1)

تقلید، غیر از مذاهب اربعه جایز نیست، گرچه موافق با گفته صحابه و حدیث صحیح و آیه باشد، از این رو خارج از مذاهب چهارگانه، گمراه و گمراه کننده است و چه بسا این امر او را به کفر می رساند، زیرا اخذ به ظواهر قرآن و سنت از اصول کفر است.

این گونه تعصبات مذهبی را نزد برخی از فرقه های مدعی اسلام اصیل مشاهده می کنیم که در طول تاریخ وجود داشته و دارد و ایمان را به نزاع سیاسی و مذهبی کشانده و کتاب هایشان سرشار از تکفیر و تفسیق و نسبت به بدعت است، این مشکل باعث تفرقه شدید بین مسلمانان شده و قدرت و شوکت آنان را تضعیف کرده و باعث

ص:311


1- . حاشیه صاوی بر تفسیر جلالین، ج3، ص10.

نیرو گرفتن دشمنانشان شده است و به جای آن که به اموری پرداخته شود که عامل تقویت ایمان مردم

به خدا و رسول و روز قیامت گردد، سخن از جدایی و اختلافات جزئی به میان آورده و اصول رها شده است.

مشاهده می کنیم مسائل فقهی، از قبیل؛ توسل، شستن پاها در وضو، مسح بر خفین، نماز پشت سر امام فاسق، جهر به بسم الله الرحمن الرحیم در نماز، عدم ایمان پدر و مادر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و عموی او حضرت ابوطالب7 جزء مسائل اعتقادی به حساب آمده است.

ریشه این مشکلات این است که، برخی خود را تنها محور و میزان حق به حساب آورده و دیگران را از دین خارج کرده اند و از آن جمله سلفی های تکفیری هستند که مبتلا به درد عُجب و خودخواهی شده و خود را سرپرست جامعه اسلامی می دانند و حق دعوت به اسلام و امر به معروف و نهی از منکر را به خود داده و از این رو اجازه عرضه کردن عقاید از سوی مخالفان را به هیچ وجه نداده و حتی با شدیدترین برخورد با آن مقابله می کنند.

دکتر بسّام صبّاغ نویسنده سوری می نویسد:

لقد کان المسلمون یتعلمون الایمان من النبی بکلام موجز و یقتدون النبی و لکن کما حصل فی المجامع عند النصاری حصل عند المسلمین، فبدأ بعض المسلمین یفسرون مالم یفسره الرسول فی موضوع الایمان و الغیب و یدعون کما ادعی من سبقهم من الأمم انّهم یریدون ان یشرحوا او یکشفوا عن

اسرار الایمان، فصارت التراکمات و الأضداد و العصبیات، ثم وصل الأمر الی تکفیر المخالف...؛(1)

مسلمانان ایمان را از پیامبر با کلام مختصر می گرفته و به او اقتدا می کردند، ولی همان اتفاقی که در بین جماعت های نصاری افتاد نزد مسلمانان نیز رخ داد؛ به این که برخی از مسلمانان در موضوع ایمان و غیب شروع به تفسیری کردند که پیامبر این گونه تفسیر نکرده بود، و همانند ادعای امت های پیشین،

ص:312


1- . بسّام صباغ، بلاء التکفیر، ص39-40.

ادعا کردند می خواهند شرح داده یا از اسرار ایمان پرده بردارند، به همین سبب امور متراکم شده و ضدیت ها و تعصبات پدید آمده و در نهایت به تکفیر مخالف منجر شد... .

گاهی برخی پا را از این فراتر نهاده و پیروان خود را از مطالعه کتاب ها و آرای دیگران منع می کنند، امری که می توان از آن، به تروریسم اندیشه و جمود فکری نام برد.

این عمل کرد باعث شده که، برخی از پیروان مذاهب متحجر و انحرافی به جای ارتباط با قرآن و سنت و توجه به عقل و بصیرت، فقط به کتاب های رجال مذهبشان رجوع کرده و آن ها را وحی منزل و مؤلفان آن ها را واسطه بین خلق و خالق دانسته

و آنان را شیخ الاسلام و فصل الخطاب معرفی می کنند. از این رو می توان آنان را مصداق این آیه در امت اسلامی به حساب آورد: {اتَّخَذُوا

أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْبابا مِّن دُونِ الله}؛(1) «}آن ها{ دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند.»

عذر بودن اجتهاد

شیخ جمال الدین قاسمی سلفی متوفی }1332 ه-{ می گوید:

...لایستطیع احد ان یقول: انّهم تعمدوا الانحراف عن الحق و مکافحة الصواب عن سوء نیّة و فساد طویة، و غایة مایقال فی الانتقاد فی بعض آرائهم انهم اجتهدوا فیه فاخطأوا، و بهذا کان ینتقد علی کثیر من الأعلام سلفا و خلفا؛ لانّ الخطأ من شأن

ص:313


1- . توبه، آیه 31.

غیر المعصوم. و قد قالوا: المجتهد یخطی ء و یصیب، فلاغضاضة و لا عار علی المجتهد ان اخطأ فی قول او رأی و انما الملام علی من ینحرف عن الجادة عامدا معتمدا و لایتصور ذلک فی مجتهد ظهر فضله و زخر علمه؛(1)

...کسی نمی تواند بگوید: آنان به طور عمد، از حق انحراف پیدا کرده و با سوء نیت و فساد باطن درگیر شدند، و نهایت چیزی که در انتقاد به برخی آرای آنان گفته می شود این است که آنان اجتهاد کرده و به خطا رفته اند، و این انتقاد در حق بسیاری از بزرگان قدما و متأخرین وارد است، زیرا خطا از شأن غیر معصوم است، و گفته اند: مجتهد خطا می کند و به واقع می رسد،

ازاین رو بر او عار نیست، اگر در گفتار یا رأیی خطا کند و ملامت مخصوص کسی است که از مسیر حق عمدا منحرف شود و این احتمال درباره مجتهدی که فضلش ظاهر و عملش زیاد است، تصور نمی شود.

او نیز از برخی از جامعه شناسان نقل کرده که می گویند:

یختلف فکر عن آخر باختلاف المنشأ و العادة و العلم و الغایة، و هذا الاختلاف طبیعی فی الناس و ماکانوا قطّ متفقین فی مسائل الدین و الدنیا. و من عادة صاحب کل فکر ان یحبّ تکثیر سواد القائلین بفکره و یعتقد انّه یعمل صالحا و یسدی معروفا و ینقذ من جهالة و یزغ عن ضلالة، و من العدل ان یکون الاختلاف داعیا للتنافر مادام صاحب الفکر یعتقد ما یدعو الیه و لو کان علی الخطأ فی غیره، لانّ الاعتقاد فی شی ء اثرُ الاخلاص و المخلص فی فکر ما اذا اخلص فیه یناقش بالحسنی لیغلب علیه بالبرهان، لا بالطعن و اغلاظ القول و هجر الکلام. و ما ضرّ صاحب الفکر لو رفق بمن لایوافقه علی فکره ریثما یهتدی الی ما یراه صوابا و یراه غیره خطأ او یقرب منه. و فی ذلک من امتثال الأوامر الربانیة و الفوائد الاجتماعیة ما لایحصی؛ فانّ اهل الوطن الواحد لایحیون حیاة طیبة الاّ اذا قلّ تعادیهم و اتفقت علی الخیر کلمتهم و تصافقوا و تعاطوا... ؛(2)

افکار با یکدیگر، با اختلاف در منشأ، عادت، علم و هدف مختلف است و این اختلاف در مردم طبیعی است، و هرگز در مسائل دین و دنیا اتفاق نداشته اند و از عادت هر صاحب اندیشه ای این است که دوست دارد معتقدان به اندیشه اش زیاد باشند و معتقد

است که کار خوبی می کند و در جامعه معروف را ترویج کرده و مردم را از جهالت و گمراهی نجات می دهد، ولی از عدالت است که اختلاف داعی به مشاجره نباشد تا زمانی که صاحب اندیشه به آنچه دعوت به آن می کند، معتقد است، گرچه در غیر آن مورد، به خطا می رود، زیرا اعتقاد در چیزی، اثر اخلاص است، و مخلص در فکری، اگر در آن اخلاص داشته باشد، از راه صحیح مناقشه می کند تا بر آن از راه برهان غالب گردد، نه از راه طعن زدن و سخن درشت و فحش. صاحب اندیشه را ضرر نمی رساند، اگر با

ص:314


1- . «رسالة الجرح و التعدیل»، مجله المنار، ج15، جزء 11، ص863.
2- . همان، ص32.

غیر موافقش در اندیشه مدارا کند، شاید به آنچه آن را صواب پنداشته و غیر آن را خطا می داند، هدایت شده یا به آن نزدیک شود و در این امر از امتثال اوامر ربانی و فواید اجتماعی نمونه های بسیاری است، زیرا مردم یک وطن، به زندگی نیک دست نمی یابند، مگر در صورتی که دشمنی آنان کم شده و سخنشان بر خیر اتفاق یافته و متحد شده و با هم تعامل داشته باشند... .

او نیز می گوید:

دع مخالفک - ان کنت تحبّ الحق - یصرّح بما یعتقد، فامّا ان یقنعک و امّا ان تقنعه و لاتعامله بالقسر، فما انتشر فکر بالعنف او تفاهم قوم بالطیش و الرعونة. من خرج فی معاملة مخالفه عن الحدّ التی هی احسن یحرجه فیخرجه عن الأدب و یحوجه الیه؛ لانّ ذلک من طبع البشر مهما تثقفت اخلاقُهم و علت فی الآداب مراتبهم، و بعد فانّ اختلاف الآراء من سنن الکون و هو من اهمّ العوامل فی رقی البش-ر، و الأدب مع من یقول فکرَه باللطف

قاعدة لایجب التخلف عنها فی کل مجتمع، و التعادی عن المنازع الدینیة و غیرهما من شأن الجاهلین لا العالمین، و المهووسین لا المعتدلین؛(1)

اگر دوستدار حقی، مخالف خود را رهاکن تا به اعتقادش تصریح کند، زیرا یا تو را قانع می کند و یا تو، او را قانع می کنی و با زور با او معامله مکن، چون هیچ اندیشه ای با زور انتشار نیافت و هیچ قومی با تندی و شدت تفاهم پیدا نکرد. هرکس در معامله با مخالفش، از حدّی که احسن است خارج شود، به درد سر می افتد و او را از ادب خارج کرده و به آن محتاج می گردد، زیرا این از طبع بشر است، هرقدر اخلاقشان رشد کرده و در آداب مراتبشان پیشرفت یابند اختلاف در رأی از سنت های روزگار و از مهم ترین عوامل در پیشرفت بشر است، و رعایت ادب همراه با لطف، با کسانی که در صدد انتقال فکر به آنان هستیم، قاعده ای است که در هیچ جامعه ای نباید از آن تخلف شود و دشمنی کردن در باره نزاع های دینی و غیر آن ها، از شأن جاهلان و افراد با هوس است، نه عالمان و افراد معتدل.

ص:315


1- . همان، ص38.

او نیز می گوید: «لقد اریقت دماء محرمة و عذبت ابریاء بالسجون و النفی و الإهانات باسم الدین؛(1)

چه خون های محترمی که به اسم

دین ریخته شد و چه افراد نیکی که در زندان ها شکنجه شده و تبعید گشته و به آن ها اهانت شد.»

او نیز در ادامه شِکوائیه خود، از وضع موجود در جامعه اسلامی می گوید:

و هکذا یمرّ بتواریخ تلک القرون ما لایحصی من حوادث مَن أقیمت علیهم الفتن و اتهموا بما اتهموا به، مع انّ الحدود تدرأ بالشبهات، و نعنی بالحدود ما نُصّ علیه فی الکتاب العزیز و السنة الغراء، فاذا کانت فی تلک المکانة و قد شرع فیها محاولة درئها بالشبهات فکیف بحدود لاسند لها الاّ بالاجتهاد، و لیس لها لا اصل قاطع و لا نصّ محکم؟! فلاریب انّها اولی بالدرء و اجدر بالدفع. و لایدری المرء ما الذی حملهم علی نسیان هذه الموعظة حتی عکسوا القضیة و اصبحوا یکبرون الصغیر و یعظمون الحقیر و یهولون الأمور و یدعون بالویل و الثبور مما لایقومون بعشره للمنکرات المجمع علیها و الکبائر التی یُجاهر بها... ؛(2)

تاریخ های این قرن ها همراه با حوادث می گذرد و کسانی پیدا می شوند که گرفتار فتنه ها شده و مورد اتهام واقع شده اند، در حالی که حدود با شبهات دفع می شود، و مقصود ما از حدود، اموری است که در قرآن و سنت بر آن تصریح شده است و اگر شرع تا به این حد آمده و در صدد دفع حدود به شبهات است، چه رسد به حدودی که سندی برای آن ها جز اجتهاد نیست و برای آن ها اصل قطعی و نصّ محکم وجود ندارد؟ شکی نیست که آن ها سزاوارتر به دفع می باشند و کسی نمی داند چه چیز آنان را، بر فراموش کردن این موعظه واداشت تا قضیه را وارونه کرده

و شروع به بزرگ کردن، کوچک و بزرگ نمایی امور پست کرده و مردم را از آن بترسانند و چنان سر و صدایی به راه اندازد که یک دهم آن را، برای منکرانی که اجماع بر حرمت آن هاست و گناهان کبیره ای که آشکارا انجام می گیرد، چنین نمی کنند... .

استاد علی طنطاوی می نویسد:

ص:316


1- . همان.
2- . همان، ص47.

لایصح ان ینکر المسلم قولاً لمجرد انّ القائلین به مخالفون له فی المذهب او المش-رب، بل لایجب علیه ان یتقید بآراء جماعة معینة لایعدل عنها و لو ظهر له خطأها، و تبیّن له انّ الحق فی غیرها. و الحق الذی لایعدل عنه هو ما جاء فی نصّ صریح من کتاب او سنة ثابتة الورود قطعیة الدلالة. اما ما کان فیه آیة لیست نصا فی المسألة و حدیث یحتمل وجها آخر من وجوه الاجتهاد فلا مانع من تعدد الأقوال فیه. فمن کان مشربه سلفیا لایطعن علی من مشربه صوفی، و من کان مع ابن تیمیة لاینکر علی من کان مع السبکی، مادام الجمیع مسلمین مستندین فی ما ذهبوا الیه الی دلیل شرعی؛

صحیح نیست انسان مسلمان، گفته ای را انکار کند به مجرد آن که قائلین به آن، با او در مذهب و روش مخالفند، بلکه بر انسان واجب نیست که مقید به آرای گروه معینی شده و از آن ها عدول نکند، گرچه برای او اشتباهش ظاهر گشته و روشن شود که حق در غیر آن است. حقی که نباید از آن عدول کرد، همان چیزی است که در نص صریح از قرآن و یا سنت آمده، که ورودش ثابت و دلالتش قطعی است. اما در مسائلی که آیه منصوص ندارد و یا مستند آن حدیثی است که احتمال وجه دیگری از وجوه اجتهاد در آن می رود مانعی از

تعدد اقوال در آن نیست. بنابراین کسی که روش او سلفی است نباید بر کسی که روش او صوفی است ایراد وارد کند، و نیز کسی که مؤید ابن تیمیه است نباید کسی را که مسلک سبکی دارد، انکار کند، در صورتی که همگی مسلمان بوده و در انتخاب راه خود به دلیل شرعی استناد کرده باشند.

آثار ضعف بصیرت در دین

ضعف بصیرت در دین آثار و مفاسدی در پی دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

تکفیر افراطی

مهم ترین عامل تکفیر افراطی از سوی افرادی که صلاحیت آن را ندارند، ضعف بصیرت به حقیقت دین و کم بضاعت در فهم اسرار و مقاصد دین است.

مقصود ما از ضعف بصیرت، جهل مطلق به دین نیست، زیرا این امر عادتا به غلو و افراط در تکفیر منجر نمی شود، بلکه مقصود از آن ضعف قدرت علمی است که با آن

ص:317

انسان گمان می کند در زمره علماست، در حالی که از بسیاری از علومی که باید بداند ناآگاه می باشد. او مقداری از علوم را از جاهای مختلف گرفته و بدون ارتباط با یکدیگر، با هم جمع کرده و به نتیجه ای با فکر التقاطی خود رسیده است؛ ضرر این گونه افراد بر جامعه، از ضرر افراد جاهل بیشتر است.

این چنین اشخاصی بر فرض که مخلص باشند، ولی اخلاص به تنهایی کافی نیست، مادامی که فهمش مستند به شریعت اسلام بر طبق موازین صحیح و عقلایی نباشد و گرنه سر از خوارج در می آورند.

ظاهرگرایی در فهم دین

یکی از آفات ضعف بصیرت، ظاهرگرا شدن در فهم نصوص دینی و نفهمیدن حقیقت آن است و کسی که به این درد مبتلا شود به زودی به تناقضاتی خطرناک در امر دین می رسد که او را به سقوط می کشاند.

اشتغال به موضوعات جانبی

از آفات ضعف بصیرت در دین، پرداختن به امور جزئی و جانبی و دور شدن از مسائل مهم است که هویت امت اسلامی را تشکیل می دهد. از این رو مشاهده می کنیم برخی از این افراد که خود را سلفی معرفی می کنند، دنیا را به جهت بلند گذاشتن ریش یا کوتاه کردن لباس خود، زیر و رو می کنند، در حالی که بی دینی در جامعه رسوخ کرده و صهیونیست ها همه جا را اشغال نموده و مسیحیت صلیبی مشغول نیرنگ بر ضد اسلام و مسلمانان است و از طرفی دیگر، هریک از فرقه های اسلامی، در صدد تکفیر دیگری برآمده و

وحدت خود را از دست داده و در نتیجه خود را در معرض خطر قرار داده و دشمنان نیز از این موقعیت استفاده کرده و در پی ضربه زدن به اسلام و مسلمین برآمده اند.

ص:318

اسراف در تحریم

از آثار ضعف بصیرت در فهم دین، تمایل دائمی به تنگ نظری و تندروی و زیاده روی در فتوا به تحریم و حکم به توسعه دایره محرمات است، در حالی که خداوند متعال می فرماید: {وَلاَ تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَللٌ وَهذا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَی الله الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی الله الْکَذِبَ لاَ یُفْلِحُونَ}؛(1)

«به دلیل دروغی که بر زبانتان جاری می شود }و چیزی را مجاز و چیزی را ممنوع می کنید،{ نگویید: این حلال است و آن حرام، تا بر خدا افترا ببندید به یقین کسانی که به خدا دروغ می بندند، رستگار نخواهند شد.»

مشتبه شدن مفاهیم

از آثار شوم ضعف بصیرت در فهم دین، مشتبه شدن بسیاری از مفاهیم اسلامی در ذهن جوانان کم تجربه است، مفاهیمی که مبهم بوده، به دلیل آثار خطرناکی که گاهی بر آن ها مترتب می شود، احتیاج به تبیین دارند و از آن جمله می توان

از مفهوم ایمان و کفر و اسلام و شرک و نفاق و جاهلیت نام برد. کسانی که از لغت و اسرار آن آگاهی ندارند، گاهی بین معانی حقیقی و مجازی خلط کرده و در نتیجه امور بر ایشان خلط شده و راه ها مشتبه و مضطرب می گردد و از این رو بین ایمان مطلق و مطلق ایمان و بین اسلام کامل و مجرد اسلام فرق نگذاشته و نیز بین کفر اکبر مخرج از ملت و کفر اصغر که کفر ناشی از معصیت است و نیز بین شرک اکبر و اصغر و نفاق در عقیده و نفاق در عمل تمییز نداده و جاهلیت در خُلق و سلوک را، همانند جاهلیت در عقیده، فرض می کنند.

پیروی از متشابهات و ترک محکمات

از آفات ضعف بصیرت در دین پیروی از متشابهات در نصوص و رها کردن محکمات آن است، کاری که از راسخ در علم صادر نشده و تنها شأن کسانی است که

ص:319


1- . نحل، آیه 116.

قلبشان زنگار دارد. از این رو مشاهده می کنیم که چگونه افراد غالی و بدعت گذار به دنبال متشابهات رفته و از محکماتی که می تواند انسان را به حق برساند، خود را دور کرده اند، و نمونه آن را می توان در خوارج مشاهده کرد که چگونه در نتیجه سطحی نگر شدن در فهم دین و

شتاب ورزیدن در حکم و رها کردن محکمات و پیروی از متشابهات، به ورطه تکفیر مخالفان خود سقوط کرده و با امام به حق امیرمومنان7 درگیر شده و به دلیل ضعف بصیرت اتهاماتی را به آن حضرت زدند و با شعار «لا حکم الاّ لله» با استناد نادرست به آیه {ان الحکم الاّ لله}(1) حضرت علی7 را متهم به خروج از دین کردند، در حالی که حضرت در ردّ استدلال آنان می فرمود: «کلمة حق یراد بها باطل؛(2) این کلمه حقی است، که قصد باطل از آن شده است.»

ردّ حکم به خداوند متعال، چه در امور تکوینی یا تشریعی، به معنای توحید در تدبیر و تشریع است و دلالتی بر ابطال حکمیت عالمان در قضایای جزئی مورد نزاع ندارد، تا زمانی که تحکیم و حکمیّت آن ها، بر محور حکم خدا و تشریع او باشد.

این گونه برداشت های باطل و غلط است که افراد را در تکفیر مخالفان خود گرفتار می کند.

عدم جواز تکفیر به لازمۀ مذهب

از صریح عبارت های بسیاری از علما استفاده میشود که تکفیر افراد به لازمۀ مذهبشان، جایز نیست.

ابن حزم میگوید:

وأما من کفر النّاس بما تؤول إلیه أقوالهم فخطأ لأنّه کذب علی الخصم وتقویل له ما لم یقل به وإن لزمه...؛(3)

ص:320


1- . یوسف، آیه 40.
2- . نهج البلاغه، حکمت 198.
3- . الفصل، ج3، ص250، شرکة عکاظ، جده، چاپ اول، سال1402ق.

کسی که مردم را به لازمۀ اقوالشان تکفیر کند، خطاکار است، زیرا این کار، دروغ بستن بر مخالف و نسبت دادن به عقیدهای است که او قائل به آن نیست، گرچه لازمۀ سخنش میباشد... .

ابن تیمیه می گوید:

...فلازم المذهب لیس بمذهب إلاّ أن یستلزمه صاحب المذهب...؛(1)

... لازمه مذهب، جزء عقاید مذهب به حساب نمی آید، مگر آن که صاحب آن مذهب ملتزم به آن باشد... .

و نیز می گوید:

فالصواب انّ مذهب الإنسان لیس بمذهب له إذا لم یلتزمه، فانّه إذا کان قد انکره و نفاه کانت اضافته إلیه کذباً علیه...؛(2)

صحیح آن است که مذهب انسان، هنگامی مذهب اوست، که ملتزم به آن باشد، ولی اگر آن را انکار و نفی کند انتساب آن به او دروغ بر اوست... .

او نیز مینویسد:

لازم قول الانسان نوعان:

أحدهما لازم قوله الحق فهذا مما یجب علیه أن یلتزمه فان لازم الحق حق و یجوز أن یضاف إلیه إذا علم من حاله أنه لا یمتنع من التزامه بعد ظهوره و کثیر مما یضیفه الناس الی مذهب الأئمة من هذا الباب.

و الثانی لازم قوله الذی لیس بحق فهذا لا یجب التزامه إذ أکثر ما فیه أنه قد تناقض و قد ثبت أن التناقض واقع من کل عالم غیر النبیین ثم ان عرف من حاله أنه یلتزمه بعد ظهوره له فقد یضاف إلیه و إلا فلا یجوز أن یضاف إلیه قول لو ظهر له فساده لم یلتزمه...؛(3)

لازمۀ قول انسان بر دو نوع است:

ص:321


1- . ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج5، ص306.
2- . همان، ج20، ص217و218.
3- . ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج29، ص41و42.

نوع اول: لازمۀ قول به حق که باید انسان به آن ملتزم شود، زیرا لازمۀ حق، حق است و جایز است به او نسبت داده شود، در صورتی که از حال او معلوم است، که بعد از ظهورش از التزام به آن امتناع نمیورزد و بسیاری از امور که مردم به مذاهب امامان نسبت میدهند، از این باب است.

نوع دوم: لازمۀ قول انسان بوده، که به ناحق است و این را نمیتوان ملتزم شد، زیرا بیش ترین دلالتش آن، این است که تناقض دارد و ثابت شده که این تناقض، از هر عالمی غیر از انبیا واقع میشود. آری اگر از حال او معلوم باشد، که بعد از ظهور، لازمۀ به آن التزام میدهد، میتوان به او نسبت داد که اگر فسادش ظاهر شود، به آن التزام نمیدهد...

او نیز میگوید:

... ولو کان لازم المذهب مذهبا للزم تکفیر کل من قال عن الاستواء او غیره من الصفات انه مجاز لیس بحقیقة فإن لازم هذا القول یقتضی أن لایکون شئ من أسمائه أو صفاته حقیقة؛(1)

... اگر لازمۀ مذهب، مذهب است، لازم میآید تکفیر هر کس که معتقد باشد }استواء{ یا دیگر صفات مجاز است نه حقیقت؛ زیرا لازمۀ این قول آن است که هیچ یک از اسماء یا صفات خداوند حقیقی نباشد.

ابن الوزیر میگوید:

ضانّ التکفیر بالإلزام ومآل المذهب رأیٌ محضٌ لم یرد به السمعُ لا تواتُراً، ولا آحاداً ولا إجماعاً، والفرض أن أدلة التکفیر والتفسیق لا تکون إلاَّ سمعیةً، فانهدَّت القاعدة، وبَقِیَ التکفیر به علی غیر أساس؛(2)

همانا تکفیر به لازم و بازگشت مذهب، رأی محض است و دلیل سمعی متواتر و اجماع بر آن وارد نشده و فرض آن است که ادلۀ تکفیر و تفسیق نیست، مگر سمعی بنابراین قاعده از بین رفته و تکفیر بیاساس است.

شیخ عبدالرحمن بن سعدی میگوید:

ص:322


1- . همان، ج20، ص217.
2- . ابن وزیر، العواصم و القواصم، ج4، ص368.

... فالصواب والتحقیق الذی ِیدلّ علیه الدلیل انّ لازم المذهب الذی لم یصرّح به صاحبه و لم یشر الیه و لم یلتزمه لیس مذهباً؛ لانّ القائل غیر معصوم و علم المخلوق مهما بلغ فانّه قاصر، فبایّ برهان نلزم القائل بما لم یلتزمه و نقوّله ما لم یقله...؛(1)

... صواب و تحقیق که دلیل بر آن دلالت دارد آن است که لازم مذهب، در صورتی که صاحبش به آن تصریح یا اشاره نکرده و ملتزم به آن نیست، مذهب به حساب نمیآید، زیرا گوینده معصوم نیست و علم مخلوق به درجهای که برسد قاصر است، پس به چه برهانی گوینده را ملزم به چیزی میکنیم که خودش آن را نپذیرفته و قولی را به او نسبت میدهیم که نگفته است... .

شیخ محمد عثیمین از شیوخ وهابیها میگوید:

... الحال الثالثة: أن یکون اللازم مسکوتا عنه، فلا یذکر بالتزام ولا منع، فحکمه فی هذه الحال أن لا ینسب إلی القائل، لأنه یحتمل لو ذکر له أن یلتزم به أو یمنع التلازم، ویحتمل لو ذکر له فتبین له لازمه وبطلانه أن یرجع عن قوله، لأن فساد اللازم یدل علی فساد الملزوم. ولورود هذین الاحتمالین لا یمکن الحکم بأن لازم القول قول. فإن قیل: إذا کان هذا اللازم لازما من قوله، لزم أن یکون قولا له لأن ذلک هو الأصل، لا سیما مع قرب التلازم. قلنا: هذا مدفوع بأن الإنسان بشر وله حالات نفسیة وخارجیة توجب الذهول عن اللازم، فقد یغفل أو یسهو، أو ینغلق فکره، أو یقول القول فی مضایق المناظرات من غیر تفکیر فی لوازمه ونحو ذلک؛(2)

... حالت سوم اینکه لازم، مسکوت عنه باشد، نه ذکری از التزام در آن باشد، نه منع از آن و حکمش در این حالت آن است که به گوینده نسبت داده نشود، زیرا احتمال میرود در صورت ذکر کردن برای او، به آن ملتزم شود یا تلازم را منع کند و احتمال میرود در صورت آشکار شدن لزوم و بطلان

برای او، از قولش بازگردد، زیرا فساد لازم، دلالت بر فساد ملزوم دارد و در صورت وارد شدن این دو احتمال، ممکن نیست حکم شود به این که لازمۀ گفتار انسان گفتار اوست. اگر گفته شود: اگر این لازم، لازمۀ گفتار اوست لازمه اش آن است، که گفتار او به حساب آید، زیرا اصل همین است به ویژه با

ص:323


1- . عبدالرحمن سعدی، توضیح الکافیة الشافیة، ص155-165.
2- . عثیمین، القواعد المثلی فی صفات الله و اسمائه الحسنی، ص12و13.

نزدیک بودن تلازم. در پاسخ میگوییم: این حرف دفع میشود به این که انسان بشر است و حالات نفسانی و خارجی دارد که می تواند باعث غفلت از لازم شود؛ گاهی انسان غافل میشود یا سهو میکند یا فکرش بسته میشود یا هنگامی که در مناظرات به تنگنایی رسید، بدون فکر کردن در لوازم گفتارش، حرفی میزند و امثال آن.

محمد خلیل هراس در شرح نونیه ابن قیم جوزیه می گوید:

والذی یظهر من کلام الأئمة انّهم لایفرقون فی الحکم بین اللوازم البیّنة الظاهرة واللوازم الخفیة؛ فانّ الإنسان قد یذهل عن اللازم القریب، بل غالب کلامهم عن اللوازم البیّنة التی ثبت لزومها؛ فإذا ثبت عدم المؤاخذة بها و عدم لزومها فالخفیة من باب أولی؛(1)

آنچه از کلام امامان به دست می آید این که آنان بین لوازم آشکار و مخفی - در عدم جواز انتساب به افراد - فرق نمی گذارند، زیرا انسان گاهی از لوازم قریب غافل است،

بلکه بیشتر کلام انسان از لوازم آشکار بوده که لزومش ثابت است. اگر نمی توان کسی را به لوازم آشکار مؤاخذه کرد، پس به طریق اولی در لوازم مخفی نمی توان چنین کاری کرد.

نقد شبهۀ لزوم تکفیر کافر

از جمله سخنانی که بر زبان وهابیان و تکفیری ها جاری شده و به دلیل آن افراد هر مذهبی، غیر از مذهب خود را تکفیر می کنند این جمله است: «من لم یکفر الکافر فهو کافر؛(2) هر کس که شخص کافر را تکفیر نکند، خودش کافر است.»

پاسخ

اولاً: حقیقت مطلب این است که وهابیان به واقعیت این قاعده پی نبرده اند و لذا بر هر فرد مخالف از مذاهب دیگر که مسلمان است و شهادتین می گوید، ولی برخی از

ص:324


1- . ابن قیم، شرح نونیه، ج2، ص235.
2- . یوسف قرضاوی، ظاهرة الغلو فی الدین، ص288.

عقاید آن ها را قبول ندارد، عنوان کفر را اطلاق می کنند و از این طریق، در جامعه اسلامی تفرقه و نزاع و مشاجره ایجاد می کنند.

حقیقت این قاعده این است: کسی که به طور قطع کافر است و هیچ شبهه در او وجود ندارد و تمام شرایط در او موجود بوده و موانع درباره او

مفقود است، این گونه شخصی را باید تکفیر کرد؛ همچون: ابوجهل، ابولهب، مارکس و...؛

ولی افرادی که اظهار شهادتین می کنند و مؤمن می باشند و اهل انجام واجبات بوده و از محرمات اجتناب می نمایند، ولی در برخی عقاید و اعمال با وهابیان موافق نیستند، درحالی که در عقیده خود به کتاب و سنت تمسک می کنند. ولی وهابیان معنای دیگری می فهمند، نمی توان این دسته از مسلمانان را به مجرد این که در برخی عقاید با آنان مخالفند، متهم به کفر و شرک کرد، وگرنه همین اتهام را ممکن است دیگر مذاهب به آنان بزنند و وهابیان را از دین خارج کنند و هر مذهبی به جهت اختلاف با مذهب دیگر در برخی از مسائل عقیدتی، آنان را متهم به کفر نمایند، این اتهامات منشأ نزاع و مشاجره بین امت اسلامی شده و همه را به جان یکدیگر می اندازد، به طوری که اثری از مسلمانان باقی نمی ماند، ما وظیفه نداریم که به لوازم اعتقادات افراد حکم کنیم، مگر آن که او به آن لوازم ملتزم و معتقد باشد.

ثانیاً: آنچه از مجموعه آیات و روایات استفاده می شود نپذیرفتن سلطه کفار است نه

تکفیر کردن کفار؛ زیرا خداوند متعال می فرماید:

{یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ}؛(1)

ای کسانی که ایمان آورده اید! یهود و نصاری را ولّی[و دوست و تکیه گاه خود،] انتخاب نکنید! آن ها اولیای یکدیگرند؛ و کسانی که از شما با آنان دوستی کنند، از آن ها هستند؛ خداوند، جمعیّت ستم کار را هدایت نمی کند.

ص:325


1- . مائده، آیه 51.

از کلمات و فتاوای ابن تیمیه نیز استفاده می شود که این قاعده را نمی توان بر مسلمانان و مؤمنانی اطلاق کرد که در برخی عقاید با ما مخالفند. او دراین باره می گوید:

انّ کل من اقرّ بالله فعنده من الایمان بحسب ذلک، ثم من لم تقم علیه الحجة بما جاءت به الأخبار لم یکفر بجحده، و هذا یبیّن انّ عامة اهل الصلاة مؤمنون بالله و رسوله - و ان اختلفت اعتقادتهم فی معبودهم و صفاته - الا من کان منافقاً یظهر الاسلام بلسانه و یبطن الکفر بالرسول؛ فهذا لیس بمؤمن. و کل من اظهر الاسلام و لم یکن منافقاً فهو مؤمن له من الایمان بحسب ما أوتیه من ذلک، و هو ممن یخرج من النار و لو کان فی قلبه مثقال ذرة من الایمان، و یدخل فی هذا جمیع المتنازعین فی الصفات و القدر علی اختلاف عقائدهم... فهذا اصل عظیم فی تعلیم الناس و مخاطبتهم بالخطاب العام بالنصوص التی اشترکوا فی سماعها کالقرآن و الحدیث المشهور، و هم مختلفون فی معنی ذلک، و الله اعلم، و صلّی الله علی محمد و آله و صحبه؛(1)

هر کس که به خدا اعتقاد دارد، به حسب اعتقادش مؤمن است، و }به مفاد روایات{ هر کس که بر او اقامه حجت نشده، به سبب انکارش، کافر نمی شود. از این جا روشن می شود کسانی که اهل نمازند به خدا و رسولش ایمان دارند، گرچه اعتقاداتشان در باره خدا و صفات او اختلاف دارد، مگر کسی که منافق است و به زبان اظهار اسلام می کند، ولی در دل به آن کافر است، که او مؤمن نیست. هر کس اسلام را اظهار کرده و منافق نیست، او به اندازه خود مؤمن است و از کسانی است که از جهنم خارج شده، گرچه به اندازه ذره ای ایمان در قلب دارد. در این گروه تمام کسانی هستند که در صفات و قدر با وجود اختلافشان، داخل اند... و این اصلی است بزرگ در تعلیم مردم و مخاطب قرار دادن آنان به خطاب عام به نصوصی که همه در شنیدن آن شریک اند، همچون: قرآن و حدیث مشهور، گرچه در معنای آن اختلاف دارند، و خدا داناتر است، و درود خدا بر محمد و آل و اصحاب او باد.

ص:326


1- . ابن تیمیه، مجموعة الفتاوی، ج5، ص254 و 255.

تبرئۀ شیعه از تکفیر مخالفان

برخی از مخالفان درصدد اثبات تکفیری بودن شیعه برآمده و پیروان و علمای این مذهب را متهم به تکفیر اهل سنت می کنند و برای اثبات این ادعا به انواعی از ادله و شواهد استدلال

می کنند؛ به طور کلی به آن ها اشاره و نقل می کنیم:

روایات

در برخی از روایات به کفر مخالفان اشاره شده، ولی می توان آن ها را این گونه توجیه کرد:

الف{ کفری که در این روایات بر مخالفان اطلاق شده، کفر مقابل ایمان است نه اسلام، بنابراین، کفر مخرج از ملت اسلام نیست.

آیت الله العظمی حکیم; دراین باره می فرماید:

وأما النصوص فالذی یظهر منها انها فی مقام إثبات الکفر للمخالفین بالمعنی المقابل للایمان، کما یظهر من المقابلة فیها بین الکافر والمؤمن. فراجعها. وقد ذکر فی }الحدائق{ کثیرا منها. ویشهد لذلک النصوص الکثیرة الشارحة لحقیقة الاسلام، کموثق سماعة: }قلت لابی عبد الله علیه السلام : أخبرنی عن الاسلام والایمان أهما مختلفان؟ فقال علیه السلام : إن الایمان یشارک الاسلام، والاسلام لا یشارک الایمان. فقلت: فصفهما لی. فقال علیه السلام : الاسلام شهادة أن لا إله إلا الله والتصدیق برسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ، به حقنت الدماء، وعلیه جرت المناکح والمواریث وعلی ظاهره جماعة الناس. والایمان الهدی، وما یثبت فی القلوب من صفة الاسلام وما ظهر من العمل به{. وصحیح حمران عن أبی جعفر علیه السلام : }سمعته یقول: الایمان ما استقر فی القلب وأفضی به إلی الله تعالی، وصدقه العمل بالطاعة والتسلیم لامره والاسلام ما ظهر من قول أو فعل، وهو الذی علیه جماعة الناس من الفرق کلها، وبه حقنت الدماء وعلیه جرت المواریث وجاز النکاح...{. وخبر سفیان بن السمط: }سأل رجل أبا عبد الله علیه السلام عن الاسلام والایمان ما الفرق بینهما؟ ... : فقال علیه السلام : الاسلام هو الظاهر الذی علیه الناس، شهادة أن لا إله إلا الله، وأن محمدا رسول الله وإقام الصلاة، وإیتاه الزکاة

وحج

ص:327

البیت، وصیام شهر رمضان فهذا الاسلام وقال علیه السلام : الایمان معرفة هذا الامر مع هذا، فان أقر بها ولم یعرف هذا الامر کان مسلما، وکان ضالا{؛(1)

آن چه از نصوص ظاهر می شود این است که در مقام اثبات، کفر مخالفان به معنای مقابل ایمان است، آن گونه که از مقابله بین کافر و مؤمن در آن ها ظاهر می گردد، در کتاب الحدائق بسیاری از آن ها آمده و شاهد آن نصوصی است که حقیقت اسلام را شرح کرده است. همانند موثق سماعه: «به امام صادق7 گفتم: مرا خبر بده از اسلام و ایمان، آیا آن دو با هم مختلف اند؟ حضرت فرمود: ایمان با اسلام مشارکت دارد، ولی اسلام با ایمان مشارکت ندارد. عرض کردم: برای من آن دو، را توصیف کن. حضرت فرمود: اسلام عبارت است از گواهی به وحدانیت خدا و تصدیق به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که به واسطۀ آن خونها حفظ شده و نکاحها و ارث ها جاری گشته و جماعت مردم بر آن ظاهر می باشند و ایمان عبارت است از هدایت و آنچه از صفت اسلام و آنچه از عمل ظاهر شده و در قلب ها ثابت می شود».

صحیح حمران از امام باقر7: «از او شنیده ام که می فرمود: ایمان آن چیزی است که در قلب استقرار یافته و انسان را به سوی خداوند متعال می کشاند و عمل به طاعت و تسلیم امر او شدن، آن را تصدیق می کند و اسلام آن قول یا فعلی است که ظاهر شده و

جماعت مردم از تمام فرقه ها بر آن می باشند و خون ها به سبب آن حفظ شده و ارث ها جریان یافته و نکاح جایز شده است...».

خبر سفیان بن سماط که گفت: «مردی از امام صادق7 درباره اسلام و ایمان و فرق بین آن دو سؤال کرد؟... تا این که گفت: حضرت فرمود: اسلام همان ظاهری است که مردم بر آن می باشند، یعنی گواهی به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر او و برپاداشتن نماز و پرداخت زکات و حج خانۀ خدا و روزۀ ماه رمضان و این همان اسلام است، حضرت فرمود: ایمان شناخت این امور، اضافۀ بر آن هاست و اگر به آن ها اقرار کند، ولی این امر را نشناسد، مسلمان و گمراه است».

ص:328


1- . سید محسن حکیم، مستمسک العروة، ج1، ص394.

ایشان هم چنین در ادامه می گوید:

ویشهد لذلک أیضا النصوص الکثیرة الواردة فی طهارة ما یؤخذ من أیدیهم من المائعات والجامدات التی یعلم مباشرتهم لها کالادهان والالبان، والعصیر الذی قد ذهب ثلثاه، والجبن، والجلود، واللحوم وغیر ذلک مما یتجاوز حد التواتر؛(1)

شاهد این مطلب نیز نصوص بسیاری است که در باره طهارت آن چه از دست مخالفان گرفته می شود، وارد شده، از قبیل: مایعات و جامدات که می دانیم با بدن آنان در تماس بوده همانند: روغن ها، شیرها، شیره هایی که دو سومش تبخیر شده و پنیر و پوست ها و

گوشت ها و غیر این ها از چیزهایی که از حد تواتر گذشته است.

ب{ ممکن است که کفر در این روایات را حمل بر کفر باطنی کنیم که درجهای از کفر است، نه کفر ظاهری.

آیت الله العظمی خویی; در این باره می فرماید:

والاخبار الوارة بهذا المضمون وان کانت من الکثرة بمکان إلا أنه لادلالة لها علی نجاسة المخالفین إذ المراد فیها بالکفر لیس هو الکفر فی مقابل الاسلام وانما هو فی مقابل الایمان کما أشرنا إلیه سابقا أو انه بمعنی الکفر الباطنی؛(2)

روایات واردشده به این مضمون، بسیار است، ولی دلالت بر نجاست مخالفان ندارد، زیرا مراد از کفر در آنان، کفر در مقابل اسلام نیست، بلکه کفر در مقابل ایمان است، و یا مقصود کفر در آن جا باطنی است، نه ظاهری.

دیدگاه بزرگان شیعه

برخی از علمای شیعه تصریح به کفر مخالفان کردند، ولی همان گونه که قبلاً گفته شد مقصود از کفر در کلمات آنان کفر مقابل ایمان است نه کفر مقابل اسلام و از این رو اهل سنت که معتقد به ولایت حضرت علی7 نیستند را نمی توان از اسلام خارج کرد.

ص:329


1- . همان، ص395.
2- . ابوالقاسم خویی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی، ج2، ص84.

آیت الله العظمی حکیم; در این باره می فرماید:

وبالجملة: فالقرائن الداخلیة والخارجیة قاضیة بکون المراد من الکفر فی النصوص السابقة مالایکون موضوعا للنجاسة. والظاهر أنه هو المراد من الکفر فی کلمات أصحابنا+؛(1)

قراین داخلی و خارجی حکم می کند به این که مقصود از کفر در نصوص گذشته، کفری نیست که موضوع برای نجاست باشد و ظاهر این است که مراد از کفر در کلمات اصحاب ما+ همین نوع کفر است.

اعتقاد به اصل دین بودن امامت

برخی از علمای شیعه معتقدند که امامت و ولایت از اصول دین است و این مستلزم کفر منکر ولایت است، ولی در مقابل برخی از علما معتقدند امامت از اصول مذهب است، که از آن جمله عبارتاند از:

علامه شرف الدین; ،(2) آیت الله العظمی حکیم;،(3) آیت الله العظمی خویی;،(4) امام خمینی;،(5) علامۀ طباطبایی;،(6) استاد شهید مطهری;.(7)

ضروری دین بودن امامت

برخی از علمای شیعه معتقد به ضروری دین بودن امامت اند و منکر ضروری، به اتفاق مسلمانان کافر است، ولی برخی دیگر امامت را ضروری مذهب می دانند، که از آن جمله آیت الله حکیم;(8)، آیت الله العظمی خویی; و امام خمینی; است.

ص:330


1- . سید محسن حکیم، مستمسک العروة، ج1، ص395.
2- . شرف الدین، الفصول المهمة، ص153.
3- . سید محسن حکیم، مستمسک العروة، ج1، ص394.
4- . ابوالقاسم خویی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی، ج2، ص86.
5- . امام خمینی، کتاب الطهارة، ج3، ص229 به بعد.
6- . قرآن در اسلام، ص137.
7- . عدل الهی، ص56.
8- . سید محسن حکیم، مستمسک العروة، ج1، ص395.

آیت الله العظمی خویی; در این باره میفرماید:

ان الضروری من الولایة إنما هی الولایة بمعنی الحب والولاء، وهم غیر منکرین لها - بهذا المعنی - بل قد یظهرون حبهم لاهل البیت}. وأما الولایة بمعنی الخلافة فهی لیست بض-روریة بوجه وإنما هی مسالة نظریة وقد فس-روها بمعنی الحب والولاء ولو تقلیدا لآبائهم وعلمائهم وانکارهم للولایة بمعنی الخلافة مستند إلی الشبهة کما عرفت، وقد أسلفنا ان انکار الضروری انما یستتبع الکفر والنجاسة فیما إذا کان مستلزما لتکذیب النبی صلی الله علیه و آله وسلم کما إذا کان عالما بان ما ینکره مما ثبت من الدین بالضرورة وهذا لم یتحقق فی حق أهل الخلاف لعدم ثبوت الخلافة عندهم بالضرورة لاهل البیت}. نعم الولایة - بمعنی الخلافة - من ضروریات المذهب لامن ضروریات الدین؛ (1)

ضروری از ولایت، همان ولایت به معنای محبت و دوستی است و اهل سنت منکران بدین معنا نیستند، بلکه محبت اهل بیت: را اظهار می کنند و اما ولایت به معنای خلافت، به هیچ وجه ضروری نیست، بلکه مسئله ای نظری است که آن را به معنای محبت و دوستی تفسیر کرده اند، هرچند به جهت تقلید از پدران و

علمایشان بوده و انکار ولایت به معنای خلافت مستند به شبهه باشد انکار ضروری در صورتی موجب کفر و نجاست است، که مستلزم تکذیب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد مثل آن که عالم باشد، به این که آن چه را انکار کرده به ضرورت در دین ثابت شده و این در حق اهل خلاف محقق نشده، به جهت ثابت نشدن خلافت نزد آنان به طور ضروری برای اهل بیت:؛ آری ولایت به معنای خلافت از ضروریات مذهب است، نه از ضروریات دین.

امام خمینی; نیز می فرماید:

إن المسلم بحسب إرتکاز المتشرعة هو المعتقد بالله تعالی، ووحدانیته، ورسالة رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ، أو الشهادة بالثلاثة علی احتمالین یأتی الکلام فیهما. وهذه الثلاثة مما لا شبهة ولا خلاف فی اعتبارها فی معنی الاسلام ویحتمل أن یکون الاعتقاد بالمعاد إجمالا أیضا مأخوذا فیه لدی المتشرعة علی تأمل یأتی وجهه.

ص:331


1- . ابوالقاسم خویی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی، ج2، ص86.

وأما الاعتقاد بالولایة فلا شبهة فی عدم اعتباره فیه، وینبغی أن یعد ذلک من الواضحات لدی کافة الطائفة الحقة إن أرید بالکفر المقابل له ما یطلق علی مثل أهل الذمة من نجاستهم وحرمة ذبیحتهم ومساورتهم وتزویجهم، ضرورة استمرار السیرة من صدر الاسلام إلی زماننا علی عشرتهم ومؤاکلتهم ومساورتهم وأکل ذبائحهم والصلاة فی جلودها، وترتیب آثار سوق المسلمین علی أسواقهم من غیر أن یکون ذلک لاجل التقیة، وذلک واضح لا یحتاج إلی مزید تجشم. لکن اغتر بعض من اختلت طریقته ببعض ظواهر الاخبار وکلمات الاصحاب من غیر غور إلی مغزاها، فحکم بنجاستهم وکفرهم، وأطال فی التشنیع علی المحقق القائل بطهارتهم بما لا ینبغی له وله، غافلا عن أنه حفظ أشیاء هو غافل عنها؛(1)

مسلمان به حسب ارتکاز متشرعه، کسی است که معتقد به خداوند متعال و وحدانیت او و رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم یا گواهی به این سه امر باشد، بنا بر احتمالی که دربارۀ آن سخنی گفته می شود و در اعتبار این سه امر خلافی نیست که در معنای اسلام معتبر است و احتمال دارد که اعتقاد به معاد نیز به طور اجمال، نزد متشرعه در آن مأخوذ باشد، ولی با تأملی که وجهش خواهد آمد.

اعتقاد به ولایت، شبهه ای در عدم اعتبار آن نیست و باید این امر از واضحات نزد عموم طایفۀ حقه باشد، در صورتی که مقصود ازکفر مقابل آن، کفری باشد که بر مثل اهل ذمه اطلاق می شود: از نجاست و حرام بودن ذبیحۀ آنان و معاشرت و ازدواج با ایشان، به جهت ضروری بودن استمرار سیره از صدر اسلام تا این زمان بر معاشرت و هم غذا شدن و تعامل و خوردن ذبیحۀ آنان و نماز در پوست ذبیحۀ آن ها و ترتیب آثار بازار مسلمانان بر بازارهای آنان، بدون آن که این امر به جهت تقیه باشد، ولی برخی از کسانی که راهشان اختلاف پیدا کرده، از ظواهر برخی، روایات و کلمات اصحاب، فریب خوردهاند، بدون آن که حقیقت آن ها را درک کرده باشند و از این رو حکم به نجاست و کفر مخالفان داده و بر محقق به جهت قول به طهارت مخالفان به تعبیراتی که لایق به او و محقق نیست،

اهانت کرده، غافل از آن که اموری را حفظ نموده که از آن ها غافل است.

ص:332


1- . امام خمینی، کتاب الطهارة، ج3، ص323.

ادعای اجماع

برخی از علمای شیعه همچون علامۀ حلی ادعای اجماع بر کفر مخالفان کرده اند، ولی آیت الله العظمی حکیم; در توجیه آن می فرماید:

الکفر المدعی علیه الاجماع فی کلام الحلی وغیره، إن کان المراد منه ما یقابل الاسلام فهو معلوم الانتفاء، فان المعروف بین أصحابنا إسلام المخالفین، وان کان المراد به ما یقابل الایمان - کما هو الظاهر، بقرینة نسبة القول بفسق المخالفین إلی بعض أصحابنا فی کتاب فص الیاقوت فی قبال نسبة الکفر إلی جمهورهم - لم یجد فی إثبات النجاسة؛(1)

کفری که ادعای اجماع بر آن در کلام حلی و دیگران شده، اگر مراد از آن، کفر مقابل اسلام است، منتفی بودن آن معلوم است، زیرا معروف بین اصحاب ما، اسلام مخالفان است و اگر مقصود از آن، کفر مقابل ایمان است - آن گونه که ظاهر می شود به قرینۀ نسبت قول به فسق مخالفان به بعض اصحاب ما، در مقابل نسبت کفر به جمهور آنان - این دلالت بر نجاست ایشان ندارد.

ناصبی بودن مخالف

از روایات دلالت بر ناصبی بودن مخالف دارد و ناصبی کافر است، ولی می توان درباره آنان این گونه قضاوت کرد:

اولاً: سند این گونه روایات مشکل دارد؛

ثانیاً: این روایات، مخالف نظر مشهور علمای امامیه است، زیرا مشهور بین آنان، عدم کفر اکبر و نجاست مخالفان است و اعراض مشهور از این روایات، سبب وهن و سستی آن ها می شود.

ثالثاً: بین خود این روایات تعارض مضمونی وجود دارد.

رابعاً: این گونه روایات مشکل دلالی دارند.

ص: 333


1- . سید محسن حکیم، مستمسک العروة، ج1، ص394.

ص:334

فصل چهارم: موارد اتفاق و اختلاف بر تکفیر در مذاهب اسلامی

موارد اتفاق بر تکفیر

ص:335

ص: 336

مواردی از تکفیر، مورد اتفاق بین مذاهب اسلامی است؛ گرچه، در برخی موارد، وهابیان با دیگر مذاهب اختلاف نظر جزئی دارند، در این جا موارد اتفاق بر تکفیر را در میان همه مذاهب اسلامی برمی شمریم:

منکر الوهیت خدا و توحید و رسول

آیت الله سید محمدکاظم یزدی; مینویسد:

و المراد بالکافر من کان منکراً للألوهیة أو التوحید أو الرسالة؛(1)

مراد از کافر، کسی است که منکر الوهیت یا توحید یا رسالت باشد.

تقی الدین سبکی مینویسد:

التکفیر حکم شرعی سببه جهد الربوبیة او الوحدانیة او الرسالة؛(2)

تکفیر حکم شرعی است و سبب آن، انکار ربوبیت یا وحدانیت خدا یا رسالت پیامبر میباشد.

از ابن تیمیه نقل شده که گفته است:

وقد علم بالاضطرار من دین الرسول، واتفقت علیه الأمة أن أصل الإسلام وأول ما یؤمر به الخلق: شهادة أن لا إله إلا الله، وأن محمدا رسول الله، فبذلک یصیر الکافر مسلما، والعدو ولیا، والمباح دمه وماله معصوم الدم والمال. ثم إن کان ذلک

ص:337


1- . همان، ج1، ص378.
2- . فتاوی السبکی، ج2، ص586.

من قلبه فقد دخل فی الإیمان وإن قاله بلسانه دون قلبه فهو فی ظاهر الإسلام دون باطن الإیمان؛(1)

به طور بدیهی از دین رسول خدا دانسته می شود و امت نیز اتفاق دارد، بر این که اصل اسلام و اولین دستوری که به خلق داده شده، گواهی به وحدانیت خدا و رسالت محمد است و در این صورت است که کافر، مسلمان و دشمن، دوست و کسی که خون و مالش مباح شده، محفوظ می گردد، حال اگر این امر، از قلب او ناشی شده باشد، ایمان در آن داخل شده و اگر فقط زبانی باشد در ظاهر مسلمان است و در باطن مؤمن نیست.

منکر ضروری دین

از عبارات فقها و متکلمان شیعۀ امامیه و دیگران استفاده میشود که منکر ضروری دین کافر است و حکم ارتداد بر او بار شده و تحت شرایطی، حکمش قتل است.

آیت الله سید محمدکاظم یزدی; مینویسد:

والمراد بالکافر من کان منکراً... ضروریاً من ضروریات الدین مع الالتفات إلی کونه ضروریاً بحیث یرجع إنکاره إلی إنکار الرسالة، والأحوط الاجتناب عن منکر الضروری مطلقاً وإن لم یکن ملتفتاً إلی کونه ضروریاً؛(2)

مراد از کافر، کسی است که منکر... یکی از ضروریات دین باشد با التفات به ضروری بودن آن، به نحوی که انکار او به انکار رسالت بازگردد و احوط اجتناب از منکر ضروری است به صورت مطلق، گرچه ملتفت به ضروری بودن آن نباشد.

نووی مینویسد:

أنّ من جحد ما یُعلم من دین الإسلام ضرورة حُکم بردّته وکفره إلاّ أن یکون قریب عهد بالإسلام أو نشأ ببادیة بعیدة ونحوه ممّن یخفی علیه فیُعَرَّف ذلک، فإن

ص:338


1- . عبدالرحمن بن حسن آل شیخ، فتح المجید، باب الدعاء الی الشهادة ان لا اله الا الله، ص70.
2- . سید محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ج1، ص379و380.

استمرّ حُکم بکفره، وکذا حُکم من استحلّ الزنی أو الخمر أو القتل أو غیر ذلک من المحرّمات التی یعلم تحریمها ضرورة؛(1)

به طور حتم، کسی که منکر احکامی میشوند که ضروری بودنشان در اسلام معلوم است، محکوم به ارتداد و کفر است مگر در صورتی که تازه مسلمان بوده یا در بیابانی دوردست و مانند آن زندگی کند، به طوری که مسائل دین، بر او مخفی باشد و در این صورت به او معرفی میشود و اگر انکارش را ادامه داد، حکم به کفر او داده میشود و نیز حکم میشود به کفر و ارتداد کسی که زنا یا شراب یا کشتن }به ناحق{ یا دیگر

محرمات را حلال شمارد، محرماتی که ضروری بودن تحریم آن ها، معلوم است.

ابن تیمیه میگوید:

والکفر إنّما یکون بإنکار ما علم من الدین ضرورة...؛(2)

کفر با انکار مسائلی حاصل میشود که ضروری بودن آن ها در دین، معلوم شده است.

غالی

آیت الله العظمی خویی; میفرماید:

الغلاة علی طوائف: فمنهم من یعتقد الربوبیة لامیر المؤمنین أو أحد الائمة الطاهرین: فیعتقد بانه الرب الجلیل وانه الآله المجسم الذی نزل إلی الارض وهذه النسبة لو صحت وثبت اعتقادهم بذلک فلا اشکال فی نجاستهم وکفرهم لانه انکار لالوهیته سبحانه لبداهة انه لافرق فی إنکارها بین دعوی ثبوتها لزید أو للاصنام وبین دعوی ثبوتها لامیرالمؤمنین علیه السلام لاشتراکهما فی انکار الوهیته تعالی وهو من احد الاسباب الموجبة للکفر. ومنهم من ینسب إلیه الاعتراف بالوهیته سبحانه إلا انه یعتقد ان الامور الراجعة إلی التشریع والتکوین کلها بید امیرالمؤمنین أو احدهم: فیری انه المحیی والممیت وانه الخالق والرازق وانه الذی أید الانبیاء السالفین سرا وأید النبی الاکرم صلی الله علیه و آله وسلم جهرا. واعتقادهم هذان وان کان باطلا واقعا

ص:339


1- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج1، ص150.
2- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج1، ص106.

وعلی خلاف الواقع حقا حیث ان الکتاب العزیز یدل علی ان الامور الراجعة إلی التکوین والتشریع کلها بید الله سبحانه إلا انه لیس مما له موضوعیة فی الحکم بکفر الملتزم به...؛(1)

غلات بر چند دستهاند: برخی از آنان کسانی هستند که معتقد به ربوبیت امیر مؤمنان7 یا یکی از امامان: میباشند، و معتقدند او، پروردگار جلیل و خدای مجسمی است که به

زمین نزول کرده و این نسبت بر فرض صحت و ثبوت اعتقاد آنان، به این عقیده اشکالی در نجاست و کفرشان نیست، زیرا این عقیده مستلزم انکار الوهیت خدای سبحان است، چون فرقی در انکار الوهیت خدا نیست، بین ادعای آن برای زید یا برای بتها و بین ادعای ثبوت آن برای زید یا برای بتها و بین ادعای ثبوت آن برای امیر مؤمنان7، به جهت اشتراک هر دو در انکار الوهیت خدای متعال و این یکی از اسباب موجب کفر است. دستهای دیگر اعتراف به الوهیت خداوند سبحان دارند ولی معتقدند اموری که مربوط به تشریع و تکوین است، همگی به دست امیر مؤمنان7؛ یا یکی از اهل بیت: است و لذا معتقدند که او زنده کننده و میراننده و خالق و رازق است و اوست که انبیای پیشین را از باطن تأیید کرده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را آشکارا تأیید نموده است. گرچه این اعتقاد واقعاً باطل و بر خلاف حق است، زیرا قرآن دلالت دارد بر این که امور مربوط به تکوین و تشریع همگی به دست خداوند سبحان است، جز آن که این عقیده موضوعیتی برای حکم به کفر ملتزم شونده به آن نیست... .

دشنام دهندۀ پیامبر$

الف) فتاوای علمای شیعه

شیخ صدوق; در کتاب الهدایه می فرماید:

و من سبّ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم او امیرالمؤمنین علیه السلام او احد الائمة: فقد حلّ دمه من ساعته؛(2)

ص:340


1- . ابوالقاسم خویی، التنقیح، ج2، ص73و74.
2- . الینابیع الفقهیة، ج23، ص20.

هر کس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و یا امیرالمؤمنین7 یا یکی از امامان: را سب کرده و دشنام دهد، خونش حلال می شود.

شیخ طوسی; می فرماید:

و من سبّ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم او واحدا من الأئمة} صار دمه هدرا و حلّ لمن سمع ذلک منه قتله ما لم یخف فی قتله علی نفسه او علی غیره؛(1)

هر کس که رسول خدا9 و یا یکی از امامان: را سب کند، خونش به هدر است و هر کس که آن را شنیده، می تواند او را به قتل برساند، مادامی که بر جان خود و دیگری خوف نداشته باشد.

محقق حلّی; در شرایع الاسلام می نویسد:

و من سبّ النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم جاز لسامعه قتله ما لم یخف الضرر علی نفسه او ماله او غیره من اهل الایمان و کذا من سبّ احد الأئمة}؛(2)

کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 9 را دشنام دهد بر شنونده آن جایز است او را به قتل برساند تا هنگامی که بر جان و مال خود و دیگران از اهل ایمان خوف ضرر نداشته باشد و هم چنین

است حکم کسی که یکی از امامان: را دشنام دهد.

علامه حلّی; می فرماید:

سابّ النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم 9 او احد الأئمة}: یقتل و یحلّ لکل من سمعه قتله مع الأمن علیه و علی ماله و غیره من المؤمنین؛(3)

کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 9 و یا یکی از امامان دشنام دهد، کشته می شود و هر کس که این دشنام را شنید، بر او حلال است، در صورت ایمن بودن از ضرر جان و مال و مؤمنان، او را به قتل رساند.

امام خمینی; می فرماید:

من سبّ النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم 9 و العیاذ بالله وجب علی سامعه قتله مالم یخف علی نفسه او عرضه او نفس مؤمن او عرضه، و معه لایجوز، و لو خاف علی ماله المعتدّ به او مال

ص:341


1- . همان، ص107.
2- . همان، ص341.
3- . همان، ج23، ص416، به نقل از قواعد الاحکام.

اخیه کذلک جاز ترک قتله، ولایتوقّف ذلک علی اذن من الامام او نائبه و کذا الحال لو سبّ بعض الأئمة:. و فی الحاق الصدیقة الطاهرة3 بهم وجه، بل لورجع الی سبّ النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم 9 یقتل بلااشکال؛(1)

هر کس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 9 را - پناه بر خدا - دشنام دهد، بر شنونده است که او را به قتل رساند، در صورتی که بر جان و آبروی خود یا مؤمنی نهراسد، وگرنه جایز نیست، و اگر بر مال ارزشمند خود یا مال برادر دینی اش بهراسد، باز ترک کشتن او جایز است و این متوقف بر اذن از امام یا نایب او نیست و هم چنین است اگر برخی از امامان را دشنام

دهد و در ملحق کردن حکم سبّ حضرت زهرا3 به سبّ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 9 وجهی است، بلکه اگر سبّ او رجوع به سبّ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 9 باشد، کشته خواهد شد.

ب) روایات اهل بیت:

کلینی به سندش از امام صادق7 درباره کسی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 را دشنام داده نقل می کند:

یقتله الأدنی فالأدنی قبل ان یرفع الی الامام؛(2)

قبل از آنکه خبر به امام برسد، هر کس به او نزدیک تر است، او را به قتل می رساند.

او نیز به سندش از امام صادق7 نقل می کند که فرمود:

اخبرنی ابی انّ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم 9 قال: الناس فیّ اسوة سواء، من سمع احدا یذکرنی فالواجب علیه ان یقتل من شتمنی و لایرفع الی السلطان، والواجب علی السلطان اذا رفع الیه ان یقتل من نال منّی؛(3)

مرا خبر داد پدرم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 فرمود: مردم نزد من همگی یکسان اند، هر کس شنید از شخصی که مرا یاد می کند بر او واجب است که هر کس مرا

ص:342


1- . امام خمینی، تحریر الوسیلة، ج2، ص264.
2- . وسائل الشیعه، ج18، ص554.
3- . همان، ص459، ح 2.

دشنام می دهد، به قتل برساند و بر سلطان واجب است هر گاه خبر به او رسید، دشنام دهنده مرا به قتل برساند.

و نیز به سندش از امام باقر7 نقل کرده که فرمود:

انّ رجلاً من هذیل کان یسبّ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم 9 فبلغ ذلک النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم 9 فقال: من لهذا؟ فقام رجلان من الأنصار فقالا: نحن یا رسول الله، فانطلقا حتی أتیا عربة فسألا عنه فاذا هو یتلقی غنمه، فقال: من أنتما و مااسمکما؟ فقالا له: انت فلان بن فلان؟ قال: نعم. فنزلا فضربا عنقه. قال محمد بن مسلم: فقلت: لأبی جعفر علیه السلام 7: ارأیت لو انّ رجلاً الآن سبّ النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم 9 أیقتل؟ قال: إن لم تخف علی نفسک فاقتله؛(1)

مردی از قبیله هذیل همیشه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 را دشنام می داد. خبر آن به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 رسید، حضرت فرمود: چه کسی است که از عهده او برآید؟ دو نفر از انصار گفتند: ما ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9. آن ها حرکت کرده و به منطقه او رسیدند و دنبالش را گرفته در حالی که گوسفندانش را می چراند، یافتند. او گفت: شما چه کسانی هستید و اسم شما چیست؟ آن ها گفتند: تو فلان شخص هستی؟ گفت: آری. آن دو پایین آمده و او را به قتل رساندند. محمد بن مسلم می گوید: به امام باقر7 عرض کردم: اگر الآن کسی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 9 را سب کرد، کشته می شود؟ حضرت فرمود: اگر بر جان خودت خوف نداری، او را به قتل برسان.

ج) روایات اهل سنت

از امام علی7 نقل شده که فرمود:

انّ یهودیة کانت تشتم النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم 9 و تقع فیه فخنقها رجل حتی ماتت، فابطل رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم 9 دمها؛(2)

زنی یهودی، همیشه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 9 را دشنام می داد و متعرض حضرت می شد، مردی گلوی او را چنان فشار داد تا او را کشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 خون او را حلال کرد.

ص:343


1- . همان، ص460، ح 3.
2- . السنن الکبری، ج7، ص96، ح 13376؛ سنن ابی داود، ج4، ص129.

حاکم نیشابوری به سندش از ابن عباس نقل کرده که گفت:

کانت امّ ولد لرجل کان منها ابنان مثل اللؤلؤتین و کانت تشتم النبیّ9 فینهانا و لاینتهی و یزجرها و لاتنزجر، فلمّا کان ذات لیلة ذکرت النبیّ9 فماصبر ان قام الی مغول فوضعها فی بطنها ثم اتکأ علیها حتی انفذها. فقال رسول الله 9: اشهد انّ دمها هدر؛(1)

زنی برای شخصی کنیز بود، که از او دو فرزند همانند دو گوهر داشت، آن زن، پیامبر9 را همیشه دشنام می داد و هر چه که او را از این نهی می کردند، دست برنمی داشت، یک شب متعرض پیامبر9 شد و آن مرد صبر نکرد و خنجری برداشت و در شکم او فرو برد آن گاه بر روی او افتاد و کارش را تمام کرد. رسول خدا9 فرمود: گواه باش که خون او هدر است.

ابن حزم نقل کرده:

کان رجل یشتم النبیّ9. فقال النبیّ9: من یکفینی عدوا لی؟ فقال خالد بن ولید: أنا، فبعثه النبیّ9 فقتله؛(2)

مردی بود که به پیامبر9 دشنام می داد، حضرت فرمود: چه کسی مرا در مورد دشمنم کفایت

می کند؟ خالد بن ولید فرمود، من. حضرت او را برای این کار فرستاد و خالد، وی را به قتل رسانید.

حاکم نیشابوری به سندش از ابوبرزه اسلمی نقل کرده که گفت:

اغلظ رجل لأبی بکر فقلت: یا خلیفة رسول الله! ألا اقتله؟ فقال: لیس هذا الاّ لمن شتم النبیّ9.(3)

مردی به ابوبکر دشنام داد. من گفتم: ای خلیفه رسول خدا! اجازه می دهی که او را به قتل رسانم؟ او گفت: حکم قتل مخصوص کسی است رسول خدا را دشنام دهد.

از ابوهریره نقل شده که فرمود:

ص:344


1- . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص354؛ بیهقی، سنن بیهقی، ج7، ص96.
2- . ابن حزم، المحلّی، ج13، ص501.
3- . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص355؛ نسائی، سنن نسائی، ج7، ص109.

لایقتل احد بسبّ احد الاّ بسبّ النبیّ؛(1)

کسی به دلیل دشنام دادن فردی کشته نمی شود، مگر دشنام به پیامبر9؛

موارد اختلافی در تکفیر مسلمانان

برخی افراد، مسلمانان را در مواردی تکفیر کرده اند که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

تکفیر معتقدان به خلق قرآن

بسیاری از اهل علم در عصر مأمون و معتصم و واثق بالله عباسی، گرفتار نزاع بر سر این مسئله

شدند و هرکدام از معتقدان به قِدَم و حدوث قرآن، یکدیگر را مورد تعرض شدید قرار دادند، به حدی که احمد بن حنبل بر سر این موضوع ضرب شدید و حبس طولانی شد و نیز گردن محمد بن نصر خزاعی زده شد و فتنه بزرگی در آن زمان و بعدش اتفاق افتاد.

از احمد بن حنبل نقل شده: «الدّار اذا ظهر فیها القول بخلق القرآن و القدر و مایجری مجری ذلک فهی دار کفر»؛(2)

؛اگر در سرزمینی قول به خلق قرآن و قدر و امثال آن ها ظاهر گردد، آن سرزمین دارالکفر به حساب می آید.»

فخر رازی در باره لام حنابله درباره قرآن می گوید: «اخس من ان یذکروا فی زمرة العقلاء؛»(3)؛ پست تر از آن است که در زمره کلام عقلا آورده شود.»

از شافعی نقل شده که، معتقد به خلق قرآن، کافر است،(4) ولی اصحاب شافعی در تفسیر تکفیر او، اختلاف کرده و جمهور اصحابش تأویل به کفران نعمت کرده اند.(5)

ص:345


1- . السنن الکبری، ج7، ص97، ح 13378.
2- . اعتقاد الامام المبجل ابن حنبل، ج1، ص305.
3- . فخر رازی، تفسیر الکبیر، ج14، ص188.
4- . بیهقی، السنن الکبری، ج10، ص43، و 206.
5- . همان، ص207.

برخی از مالکی ها با وجود اعتقاد به قدم قرآن، قول به عدم تکفیر منکر آن، به جهت

تأویل را، ترجیح داده اند، زیرا جهل به آن موجب جهل به خداوند متعال نمی شود.(1)

بررسی موضوع

در موضوع حدوث و خلق قرآن، برخی حکم به کفر معتقد به آن داده اند، ولی برخی دیگر همچون: جرجانی تکفیر او را رد کرده(2)

و حتی معتزله، معتقدان به قدم قرآن را تکفیر کرده اند، و این قول را جرجانی از نظّام نقل کرده است.(3)

هر کدام از دو طرف بر مدعای خود ادله ای از قرآن و روایات و حکم عقل دارند، ولی به نظر می رسد که دو طرف نزاع، ضوابط تکفیر را مراعات نکرده اند، که یکی از آن ها عدم تصدیق به خدا و رسول و معاد و دیگری عدم حکم به لازمه اعتقاد افراد است، زیرا کسی که معتقد به خلق قرآن را تکفیر می کند، این اعتقاد را مستلزم حدوث خداوند سبحان می داند و این ملازمه، نزد او در تکفیر کافی است، در حالی که معتقد به حدوث قرآن، این ملازمه را قبول ندارد، بر این ادعای خود ادله ای دارد و برفرض که ادله او خطا باشد، می توان حکم به تکفیر را به سبب وجود

شبهه، از او دفع کرد. همین اشکال بر تکفیر کنندگان معتقد به قدم قرآن، وارد است.

نقد

ابن حجر درباره خلق قرآن می گوید:«

و المحفوظ من جمهور السلف ترک الخوض فی ذلک و التعمق فیه و الاقتصار علی القول بانّ القرآن کلام الله و انّه غیر مخلوق ثم السکوت عمّا وراء ذلک؛»(4)؛

ص:346


1- . الفواکه الدوانی، ج1، ص84.
2- . جرجانی، شرح مواقف، ص381.
3- . همان.
4- . ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج13، ص381.

آنچه از جمهور سلف، حفظ شده، ترک وارد شدن و تعمق در آن و اکتفا کردن بر این گفتار است که قرآن کلام خداست و از مخلوق نیست و باید از غیر آن، سکوت اختیار کرد.

تکفیر معتقدان به تحریف قرآن

وهابیان، شیعه را متهم به اعتقاد به تحریف در قرآن کرده و بر این اساس، ایشان را تکفیر کرده اند در صورتی که این قول خلاف مشهور نزد امامیه، بلکه مشهور نزد اهل سنت است. گروه اندکی از محدثان شیعه به جهت اشتباه در فهم مسئله از روایات ویژه این موضوع، معتقد به آن شده و تحریف به نقصان را پذیرفته اند، گرچه در باره تحریف به زیاده، اتفاق امت اسلامی بر عدم است.

ابن تیمیه می گوید:

«....کذلک من زعم منهم انّ القرآن نقص منه آیات و کتمت.... لاخلاف فی کفرهم؛»(1)؛

... هرکس گمان کند، آیه ای از قرآن کم یا کتمان شده، اختلافی در کفر او نیست.

مخالفان شیعه به دلیل عنادی که با آنان دارند در صدد بیان این نکته اند که عموم علمای امامیه این نظریه را پذیرفته اند و هرکس که آن را انکار می کند، از روی تقیه است، و این اشتباه بسیار بزرگی است. روایاتی را که دلالت بر تحریف دارد انکار نمی کنیم، ولی سند برخی از آن ها ضعیف و نیز متن آن ها قابل توجیه می باشد، و می توان آن ها را حمل بر تحریف معنوی قرآن از سوی دشمنان اهل بیت} کرد؛ به این معنا که بسیاری از آیات که در مدح حضرت علی7 و اهل بیت} بوده، درباره دیگران تفسیر کرده و نیز آیات بسیاری که در مذمت دیگران بوده، آن ها را حمل بر اهل بیت} و در رأس آن ها حضرت علی7 کردند.

ص:347


1- . ابن تیمیه، الصارم المسلول، ص586.

بررسی موضوع

علمای امامیه کسانی را که امر بر آنان مشتبه شده و از روی جهالت معتقد به تحریف قرآن

شده اند تکفیر نمی کنند؛ گرچه ممکن است برخی با استدلال به آیه {«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّکْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ}؛»(1) ؛حکم تکفیر آنان بدهند، ولی این آیه صلاحیت برای حکم به کفر آنان ندارد، مگر در صورتی که معتقد به تحریف، این آیه را تکذیب کند، ولی اگر او، آن را تأویل و توجیه کرده باشد، آیه را تکذیب نکرده، در نتیجه این تکفیر از ضوابط ضروری آن خارج شده است، از این رو علمای اهل سنت نیز باید این ضابطه را در نظر گرفته و در تکفیر معتقدان به تحریف قرآن، احتیاط کنند.

شاهد بر این مطلب، این که اختلافی بین علماست که بسم الله الرحمن الرحیم جزء قرآن است یا زاید بر آن، آیا می توان قائل به جزئیت یا عدم جزئیت را، متهم به اعتقاد به تحریف به نقص یا اضافه کرد و او را تکفیر نمود؟

تکفیر مرتکب گناه کبیره

خوارج به فرقه های مختلفی از قبیل: اباضیه، صالحیه، ازارقه و نجدات تقسیم شده اند و در عین اختلاف در برخی مسائل، در ضابطه تکفیر با هم اتفاق نظر دارند، زیرا آن ها مرتکب گناه کبیره را کافر می پندارند و میزان تکفیر نزد آنان، ارتکاب گناه کبیره است.

اصول خوارج در تکفیر مرتکب گناه کبیره

خوارج در تکفیر مرتکب گناه کبیره، به دو اصل تمسک کرده اند:

ص:348


1- . حجر، آیه 9.

عدم تبعیض در ایمان

خوارج ایمان را یک حقیقت واحد دانسته، که تبعیض بردار نیست، بنابراین اگر برخی از آن از بین برود، تمامش نابود می شود، و ایمان عبارت است از مجموع دستور های خدا و رسول.(1)

آن ها معتقدند، ایمان همانند شی ء مرکب از اجزا است، که چون جزئی از آن برود، کل آن نابود می شود مانند عدد }10{ که چون برخی از آن زایل شود، }10{ باقی نمی ماند.(2)

نقد

این اصل از جهاتی قابل نقد است:

اولاً: این اصل، مخالف آیات و روایاتی است که دلالت بر تفاضل در ایمان و زیاده و نقصان و تبعّض در آن دارد. خداوند متعال می فرماید: {«إِنَّما الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ الله وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمانا}؛ {(3)؛ «مؤمنان، تنها کسانی هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دل هاشان ترسان می شود؛ و هنگامی که

آیات او بر آن ها خوانده می شود، ایمانشان بیشتر می گردد».

و نیز می فرماید: {}الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمانا وَقالُوا حَسْبُنا الله وَنِعْمَ الْوَکِیلُ}؛ {(4) ؛«این ها کسانی بودند که }بعضی از{ مردم، به آنان گفتند: مردم [= لشکر دشمن] برای }حمله به{ شما اجتماع کرده اند؛ از آن ها بترسید! ، اما این سخن، بر ایمانشان افزود؛ و گفتند: خدا ما را کافی است و او بهترین حامی ماست.»

ص:349


1- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج19، ص72-73 به نقل از خوارج.
2- . همو، منهاج السنة، ج5، ص204، به نقل از خوارج.
3- . انفال، آیه 2.
4- . آل عمران، آیه 173.

و نیز می فرماید: {«وَإِذَا ما أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هاذِهِ إِیمانا فَأَمّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمانا وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ* وَأَمّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسا إِلَی رِجْسِهِمْ}؛ »(1) «؛و هنگامی که سوره ای نازل می شود، بعضی از آنان }به دیگران{ می گویند: این سوره، ایمان کدام یک از شما را بیشتر کرد؟! }به آن ها بگو: { کسانی که ایمان آورده اند، بر ایمانشان افزوده؛ و آن ها }به فضل و رحمت الهی{ خوشحالند. و امّا آن ها که در دلهایشان بیماری است، پلیدی بر پلیدیشان اضافه شده است.»

از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 9 نقل شده که فرمود: «یخرج من النار من کان فی قلبه مثقال ذرة من ایمان؛(2)؛ کسی که در قلبش به اندازه ذره ای ایمان است از دوزخ بیرون می آید.

ثانیاً: مرکبات بر دو نوع می باشند: در برخی از آن ها ترکیب، شرط در اطلاق اسم است و در برخی این گونه نیست و مثال عدد «عش-رة» از قبیل اول است، ولی در باره «ایمان» این گونه نیست، زیرا در مورد آن و نظایرش، اسم و عنوان بعد از زوال برخی از اجزایش باقی است و تمام مرکباتی که اجزاء آن ها متشابه اند از این قبیل می باشد همان گونه که بسیاری از اجزای مختلف نیز از این قبیل است به همین سبب به گندم بعد از کم شدن از مقدار آن نیز گندم اطلاق می شود همان گونه که خاک و آب نیز از این قبیل است. هم چنین الفاظی همچون: عبادت، طاعت، خیر، حسنه، احسان، صدقه، علم، ذکر، دعا و امثال آن از این قبیل بوده و بر اندک و بسیار اطلاق می شوند، و درباره ایمان می توان این ادعا را که، بر اندک و بسیار اطلاق می شود، از آیات و روایات استفاده کرد.

ثالثاً: خوارج، اسلام و ایمان را شی ء واحد به حساب آورده اند، به طوری که اگر انسان از ایمان خارج شود، از اسلام نیز خارج شده و داخل در کفر می شود، در حالی که، نفی ایمان مطلق مستلزم نفی اسلام نیست، زیرا خداوند متعال در مواردی، اسلام بدون

ص:350


1- . توبه، آیات 124 و 125.
2- . ترمذی، سنن ترمذی، ج4، ص361.

ایمان را ثابت کرده است، آنجا که می فرماید: {}قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلکِن قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الاْءِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ}؛ {(1)؛ عرب های بادیه نشین گفتند: ایمان آورده ایم بگو: شما ایمان نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده ایم، امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است!»

عدم امکان اجتماع بین ایمان و نفاق

خوارج معتقدند در یک شخص، طاعت و معصیت جمع نمی شود، طاعتی که مستحق ثواب و معصیتی که مستحق عقاب است، و نمی شود یک شخص، از سویی محمود و از جهت دیگر مذموم باشد، هم چنین ممکن نیست یک شخص هم داخل دوزخ شود و هم داخل بهشت، بلکه آن کس که داخل یکی از آن دو شد، داخل دیگری نمی شود.(2)

نقد

اولاً: مقداری از ایمان که ترک می شود یا شرط در صحت بقیه است و یا شرط در آن نیست؛ صورت اول مثل ایمان به برخی از آیات قرآن و کفر ورزیدن به دیگر آیات، یا ایمان آوردن به برخی از رسولان و کفر ورزیدن به بعضی دیگر، این نوع، کفری است که اصل ایمان را نقض می کند. خداوند متعال می فرماید:

{«إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِالله وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُوا بَیْنَ الله وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلاً* أُولَئِکَ هُمُ الْکَفِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنا لِلْکَفِرِینَ عَذَابا مُّهِینا}؛ »(3)

؛کسانی که خدا و پیامبرانِ او را انکار می کنند، و می خواهند بین خدا و پیامبرانش تبعیض قائل شوند، و می گویند: به بعضی ایمان می آوریم، و بعضی را انکار

ص:351


1- . حجرات، آیه 14.
2- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج7، ص353-354؛ج28، ص209؛ ج13، ص48، به نقل از خوارج.
3- . نساء، آیات 150 - 151.

می کنیم» و می خواهند در میان این دو، راهی برای خود انتخاب کنند... آن ها کافران حقیقی اند؛ و برای کافران، مجازات خوارکننده ای فراهم ساخته ایم.

در مواردی که ایمان ترک شده، شرط در وجود و قبول موارد دیگر نیست، گاهی طاعت و معصیت با هم جمع می شوند؛ به عبارت دیگر در مواردی از ایمان که کمیّت مراد است تشکیک در ایمان معنا

ندارد و از قبیل قسم اول است، ولی در مواردی که کیفیت مراد است، تشکیک مورد پیدا می کند؛ با این فرض بر فرد ضعیف نیز، ایمان اطلاق می شود.

ثانیاً: خداوند متعال امت اسلامی را به سه دسته تقسیم کرده و همه را مسلمان به حساب آورده است: {«ثُمَّ أَوْرَثْنا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ الله ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ}؛»(1)؛ این کتاب }آسمانی{ را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم، }امّا{ از میان آن ها عده ای بر خود ستم کردند، و عده ای میانه رو بودند و گروهی به اذن خدا در نیکی ها }از همه{ پیشی گرفتند، و این، همان فضیلت بزرگ است.

ادله خوارج در تکفیر مرتکب کبیره

حکم به کفر مرتکب کبیره، از اختصاصیات خوارج است. به بررسی و نقد ادله آنان می پردازیم:

دلیل اول

خداوند متعال می فرماید: {وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِما أَنزَلَ الله فَأُو لَئِکَ هُمُ الْکَفِرُونَ}(2)؛ آن ها که به احکامی که خدا نازل کرده، حکم نمی کنند، کافرند.

ص: 352


1- . فاطر، آیه 32.
2- . مائده، آیه 44.

گفته شده «من» موصول در این آیه، مفید عموم است و شامل فاسق تصدیق کننده به اصول دین نیز، می شود. هم چنین کفر کافران را متفرع بر عدم حکم به ما انزل الله کرده و عموم این قضیه شرطیه، شامل حال فاسقی که حکم به ما انزل الله نکرده، نیز می شود.

نقد

اولاً: میر سید شریف جرجانی در رد آن می گوید: مقصود از حرف موصول «من» در این آیه، کسانی هستند که به هیچ یک از احکام الهی حکم نمی کنند؛(1)

ثانیاً: او نیز می گوید: سخن آیه درباره یهودیانی است که حکم به تورات نکرده اند و این مطلب از ماقبل آیه استفاده می شود، آنجا که می فرماید: {«إِنّا أَنزَلْنا التَّوْرَاةَ...}؛. »(2)؛

ثالثاً: ابن ابی البر در تفسیر این آیه از ابن عباس نقل کرده که گفته: «لیس بکفر عن الملة و لکنّه کفر دون کفر؛(3) ؛مقصود به آن کفر مخرج از ملت نیست، بلکه درجه پایین از کفر است.»

دلیل دوم

خداوند متعال می فرماید: {«ذَلِکَ جَزَیْناهُم بِما کَفَرُوا وَهَلْ نُجزِی إِلاَّ الْکَفُورَ}؛»(4)؛ «این کیفر را به سبب کفرانشان به آن ها دادیم؛ و آیا جز کفران کننده را کیفر می دهیم؟»

از این آیه استفاده می شود هرکس که مجازات می شود، کافر است و از آیه ای دیگر استفاده می شود، مرتکب گناه کبیره از جمله کسانی که مجازات می شود، آن جا که خداوند متعال می فرماید: {«وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنا مُّتَعَمِّدا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ}؛»(5)؛ «هر کس، فرد باایمانی را از روی عمد به قتل برساند، مجازاتِ او دوزخ است.»

ص:353


1- . جرجانی، شرح مواقف، ص334.
2- . همان.
3- . التمهید، ج17، ص16.
4- . سبأ، آیه 17.
5- . نساء، آیه 93.

نقد

اولاً: در برخی آیات اطلاق مؤمن بر قاتل شده است: {«وَإِن طَآئِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما}؛ »(1)؛ «هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آن ها را آشتی دهید... .»

ثانیاً: بین کافر و مجازات شده به آتش دوزخ، عموم و خصوص مطلق است، زیرا هر کافری روز قیامت در دوزخ جزا داده می شود، ولی برخی از

کسانی که در دوزخ جزا داده می شوند، کافر نیستند.

دلیل سوم

خداوند متعال درباره حج می فرماید: {«وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ}؛»(2)؛ «هر کس کفر ورزد }و حج را ترک کند، به خود زیان رسانده{، خداوند از همه جهانیان، بی نیاز است.»

نقد

اولاً: ابن ابی الحدید در رد استدلال این آیه می نویسد:

و الظاهر انّه اراد لزوم الکفر لمن کفر باعتقاد کون الحج غیر واجب، ألا تراه فی اول الآیة قال «وَلله عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ»فانبأ عن اللزوم ثم قال «و من کفر» بلزوم ذلک و نحن نقول: انّ من لم یقل: لله علی الناس حج البیت فهو کافر؛»(3)؛

ظاهر آن است که مقصود آیه، اثبات کفر بر کسی است که با اعتقاد به غیر واجب بودن حج، به آن کفر ورزیده، آیا ندیدی خداوند در اول آیه فرموده: و از سوی خدا بر عهده مردم است، قصد کردن خانه خدا و در اینجا خبر از لزوم داده و سپس فرموده: «و هرکس کافر شود» به لازم بودن حج. و ما می گوییم:

هرکس نگوید قصد خانه خدا کردن بر مردم واجب است، او کافر می باشد.

ص:354


1- . حجرات، آیه 9.
2- . آل عمران، آیه 97.
3- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص114.

این معنا از روایات اهل بیت} علیهم السلام نیز فهمیده می شود:

علی بن جعفر علیه السلام 8 از برادرش موسی بن جعفر8 علیه السلام نقل کرده که فرمود:

انّ الله عزوجل فرض الحج علی اهل الجدة فی کل عام و ذلک قوله عزوجل: {«وَلله عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ}. »(1) .قال: قلت: فمن لم یحج منّا فقد کفر؟ قال: لا، و لکن من قال: لیس هذا هکذا فقد کفر؛»(2)؛

خداوند حج را بر مستطیع در هر سال واجب کرده و این مطلب مستفاد از قول خداوند است:«و برای خدا، بر مردم است که آهنگ خانه }او{ کنند، آن ها که توانایی رفتن به سوی آن دارند. و هر کس کفر ورزد }و حج را ترک کند، به خود زیان رسانده{، خداوند از همه جهانیان، بی نیاز است»، راوی می گوید به حضرت گفتم: اگر مسلمان حج به جای نیاورد، کافر می شود؟ حضرت فرمود: هرگز، اگر کسی بگوید حج واجب نیست، کافر می گردد.

دلیل چهارم

خداوند متعال از قول حضرت موسی و هارون8 نقل کرده که گفتند: {«إِنّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَی مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّی}؛ »(3)؛ به ما وحی شده که عذاب بر کسی است که }آیات الهی را{ تکذیب کند و سرپیچی نماید!

تقریب استدلال به این آیه، این که آیه دلالت دارد بر انحصار عذاب در تکذیب کننده که کافر است و شکی نیست که فاسق در عذاب خواهد بود.

نقد

اولاً: از مجموع ادله استفاده می شود عذاب درجاتی دارد و درجه کامل آن برای تکذیب کننده دین است و درجه پایین آن برای مسلمان فاسق می باشد؛

ص:355


1- . آل عمران، آیه 97.
2- . کلینی، کافی، ج4، ص265.
3- . طه، آیه 48.

ثانیاً: از آیه فوق استفاده می شود، تکذیب کننده عذاب می شود، ولی نمی توان از آن استفاده کرد که هر عذاب شونده ای، تکذیب کننده مبدأ و معاد و آیات و تعلیمات نبوی است.

دلیل پنجم

خداوند متعال می فرماید: {«إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ}؛ »(1)؛ «و جهنم، کافران را احاطه کرده است.»

گفته شده: جهنم و آتش آن به افراد فاسق احاطه دارد، در نتیجه باید آنان کافر به حساب آیند.

نقد

اولاً: از این آیه استفاده نمی شود جهنم و آتش آن فقط به کافران احاطه دارد و به فاسق، غیر کافر احاطه نمی کند؛

ثانیاً: از این آیه استفاده می شود جای کافران در دوزخ است، اما این که هرکس در دوزخ است، کافر می باشد، از این آیه استفاده نمی شود.

دلیل ششم

خداوند متعال می فرماید:

{«یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَکَفَرْتُم بَعْدَ إِیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِما کُنتُمْ تَکْفُرُونَ}؛»(2)

؛}آن عذاب عظیم{ روزی خواهد بود که چهره هایی سفید یا سیاه می گردد، اما آن ها که صورت هایشان سیاه شده، }به آن ها گفته می شود: { آیا بعد از ایمان، و }اخوّت و برادری در سایه آن،{ کافر شدید؟! پس بچشید عذاب را، به سبب آنچه کفر می ورزیدید!

ص:356


1- . توبه، آیه 69.
2- . آل عمران، آیه 106.

گفته شده: فاسق، از جمله کسانی است که صورتش به معصیت سیاه شده، پس کافر است و این مطلب

از ادامه آیه در تعبیر به کفر، استفاده می شود.

نقد

اولاً: این آیه مربوط به افراد خاص است که بعد از ایمان کافر شدند و دلالت ندارد بر این که هر کافری در روز قیامت سیاه رو است.

ثانیاً: از آیه فوق استفاده می شود هر کافری در روز قیامت چهره اش سیاه خواهد شد و از عذاب دوزخ خواهد چشید، ولی دلالت ندارد بر این که هرکس که در دوزخ این گونه است، کافر است، زیرا دوزخیان درجاتی دارند.

ادله اسلام مرتکب گناه کبیره

بعد از رد ادله خوارج، بر کفر مرتکب گناه کبیره، می توان بر اسلام او ادله ای اقامه کرد.

الف) آیات

1. خداوند متعال می فرماید: {«وَإِن طَآئِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا}؛ »(1)؛ هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آن ها را آشتی دهید.

2. خداوند متعال می فرماید: {«إِنَّ الله لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ ما دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَآءُ}؛»(2)؛ خداوند }هرگز{ شرک را نمی بخشد!

و پایین تر از آن را برای هر کس }بخواهد و شایسته بداند{ می بخشد.

3. خداوند متعال می فرماید:

{«ثُمَّ أَوْرَثْنا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ الله ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ !* جَنَّتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤا وَلِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ}؛»(3)؛

ص:357


1- . حجرات، آیه 9.
2- . نساء، آیه 48.
3- . فاطر، آیات 32- 33.

این کتاب }آسمانی{ را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم، }امّا{ از میان آن ها، عده ای بر خود ستم کردند، و برخی میانه رو بودند،و گروهی به اذن خدا در نیکی ها }از همه{ پیشی گرفتند، و این، همان فضیلت بزرگ است، }پاداش آنان{ باغ های جاویدان بهشت است که در آن وارد می شوند، در حالی که با دست بندهایی از طلا و مروارید آراسته اند، و لباسشان در آن جا حریر است.

در صورتی که مقصود از موصول صدر آیه، امت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 9 باشد از آن استفاده می شود معصیت کار، کافر نیست.

4. خداوند متعال می فرماید: {«فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ ءٌ فاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ}؛ »(1)؛ «پس اگر کسی از سوی برادر }دینی{ خود، چیزی به او بخشیده شود، }و

حکم قصاص او، تبدیل به خون بها گردد،{ باید از راه پسندیده پیروی کند.»

در این آیه از «قاتل» به برادر دینی تعبیر شده بنابراین دلالت دارد بر این که مرتکب کبیره کافر به حساب نمی آید.

ب) روایات

1. امیرمؤمنان7 در ردّ اعتقاد خوارج به کفر مرتکب گناه کبیره می فرماید:

و قد علمتم انّ رسول الله رجم الزانی المحصن ثم صلّی علیه ثم ورثه اهله، و قتل القاتل و ورّث میراثه اهله، و قطع ید السارق و جلّد الزانی غیر المحصن ثم قسّم علیهما من الفی ء و نکحا المسلمات، فاخذهم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم 9 بذنوبهم و اقام الله فیهم و لم یمنعهم سهمهم من الاسلام و لم یخرج اسماءهم من بین اهله؛(2)؛

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 زناکار محصن را رجم کرد و سپس بر او نماز گزارد و ورثه اش از او ارث برد قاتل را کشت و بر ورثه اش ارث گذاشت، و نیز دست سارق را قطع کرده و زانی غیر محصن را تازیانه زد و آن گاه از غنیمت، سهمش را داد، و اسامی آنان را از بین اهل اسلام خارج نکرد؛

ص:358


1- . بقره، آیه 178.
2- . نهج البلاغه، با تعلیقه محمد عبده، ج2، ص7.

2. از آیات و روایات استفاده می شود زانی و سارق و مرتکبان گناهان کبیره کشته نمی شوند،

بلکه فقط بر آنان اجرای حدود می شود و این دلیل بر عدم ارتداد آنان است؛

3. از آیات و روایات استفاده می شود مرتکب گناه کبیره استغفار و توبه اش پذیرفته می شود و چون بمیرد حتی در صورت عدم توبه بر او نماز خوانده می شود؛

4. بخاری و مسلم از ابوذر نقل کرده اند که گفت:

اتیت النبی صلی الله علیه و آله وسلم 9 و علیه ثوب ابیض و هو نائم، ثم اتیته و قد استیقظ، فقال: ما من عبد قال: لا اله الاّ الله ثم مات علی ذلک الاّ دخل الجنة. قلت: و ان زنی و ان سرق؟ قال: و ان زنی و ان سرق .قلت: و ان زنی و ان سرق؟ قال: و ان زنی و ان سرق قلت: و ان زنی و ان سرق؟ قال: و ان زنی و ان سرق علی رغم انف ابی ذر؛(1)؛

خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 9 آمدم در حالی که لباس سفید بر تن داشت و خواب بود، بار دوم آمدم، بیدار شده بود و فرمود: هر بنده ای که اقرار به کلمه توحید }لا اله الا الله{ کند و سپس بمیرد به طور قطع وارد بهشت می شود. گفتم: حتی اگر زنا کرده و دزدی کرده باشد؟ فرمود: گرچه زنا و دزدی کرده باشد. گفتم: گرچه زنا کرده و دزدی نموده؟ حضرت فرمود: گرچه زنا کرده و دزدی نموده، با رسوم سخنم تکرار کردم، فرمود گرچه زنا کرده و دزدی نموده به رغم ابوذر.

5. از احادیث «شفاعت» استفاده می شود، مرتکبان گناهان کبیره مؤمنند و به همین سبب مشمول شفاعت قرار می گیرند و می دانیم که کافر شفاعت نمی شود.

انس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 نقل کرده که فرمود: «شفاعتی لأهل الکبائر من أمتی؛»(2)؛ شفاعتم برای اهل گناه کبیره از امتم می باشد.».

بخاری به سندش از ابوهریره نقل کرده که گفت:

ص:359


1- . بخاری، صحیح بخاری، ج7، ص273، کتاب اللباس؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص66، کتاب الایمان.
2- . ترمذی، سنن ترمذی، ج4، ص539، کتاب صفة القیامة و الرقائق و الورع؛ سنن ابی داود، ح4739، کتاب السنة و....

«قیل: یا رسول الله! من اسعدالناس بشفاعتک یوم القیمة؟ قال رسول الله9 :لقد ظننت یا اباهریرة ان لایسألنی عن هذا الحدیث احد اوّل منک؛ لما رأیت من حرصک علی الحدیث، اسعد الناس بشفاعتی یوم القیمة من قال:لا اله الاّ الله خالصا من قلبه او نفسه؛»(1)؛

گفته شد: ای رسول خدا! چه کسانی از مردم به سعادت شفاعت شما در روز قیامت نایل می شوند؟ حضرت فرمود: گمان می کنم ای ابوهریره، هیچ کس قبل از تو این سؤال را از من نپرسید، چون حرص تو را بر حدیث مشاهده کردم، با سعادت ترین مردم به شفاعت من، روز قیامت کسی است که با اخلاص از قلب یا نفسش کلمه توحید }لا اله الاّ الله{ را بر زبان جاری کند.

6. بخاری به سندش از عمر بن خطاب نقل کرده که گفت:

«انّ رجلاً کان علی عهد النبی9 کان اسمه عبدالله و کان یلقّب حمارا، و کان یُضحک رسول الله9 و کان النبی9 قد جلّده فی الشراب، فأتی به یوما فأمر به فجلد، فقال رجل من القوم: اللهم العنه، ما اکثر ما یؤتی به، فقال النبی9: لاتلعنوه، فوالله ما علمت الاّ انّه یحبّ الله و رسوله؛»(2)

؛مردی در عصر پیامبر9 بود به نام عبدالله و ملقّب به الاغ، که رسول خدا9 را می خندانید و پیامبر 9او را به جهت خوردن شراب تازیانه زده بود، روزی او را آوردند و حضرت دستور داد تا به او تازیانه بزنند، مردی از بین جمعیت گفت: خدا او را لعنت کند، چه قدر زیاد او را می آورند. پیامبر9 فرمود: او را نفرین نکنید، به خدا سوگند! نمی دانم، جز آن که او، خدا و رسولش را دوست دارد.

7. بخاری به سندش از ابوهریره نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 فرمود:

«من کانت عنده مظلمة لأخیه فلیتحلله منها؛ فانّه لیس ثَمّ دینار و لا درهم من قبل ان یؤخذ لأخیه من حسناته، فان لم یکن له حسنات اخذ من سیئات اخیه فطرحت علیه؛»(3)؛

ص:360


1- . بخاری، صحیح بخاری، ج1، ص59، کتاب العلم؛ ج8، ص210 - 211.
2- . همان، ص284.
3- . همان، ص200، کتاب الرقاق، و ج3، ص260، کتاب المظالم و الغصب.

هر کس به عهده اش، مظلمه ای برای برادر }دینی اش{ باشد، باید ذمه خود را از آن بری کند، قبل از آن که برای برادر }دینی اش{ از حسنات او گرفته شود، زیرا در آن عالم دینار و درهم نیست و اگر برای او

حسنات نبود، از سیئات برادر }دینی اش{ گرفته شده و بر عهده او می آید.

از این حدیث استفاده می شود، اگر ظالم، حسناتی داشته باشد، محو نمی شود، بلکه با آن در روز قیامت حق مظلوم را می پردازد.

اصول عدم تکفیر مرتکب گناه کبیره

می توان سه اصل را دلیل بر عدم جواز تکفیر، مرتکب گناه کبیره دانست:

اصل اول: تفاضل ایمان

ایمان در دل های مؤمنان دارای درجات مختلف است و مؤمنان در یک مرتبه نیستند.

ابوسعید خدری از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 نقل کرده که فرمود:

«یدخل اهل الجنة الجنة و اهل النار النار ثم یقول الله تعالی:اخرجوا من کان فی قلبه مثقال حبّة من خردل من ایمان؛»(1)؛

اهل بهشت وارد بهشت و اهل دوزخ داخل دوزخ می شوند، آن گاه خداوند متعال می فرماید: بیرون کنید هرکس که در قلبش به اندازه دانه ای از ارزن، ایمان است.

اصل دوم: اجتماع حسنه و سیئه در یک فرد

در بیشتر افراد، نیک و بد، طاعت و معصیت، خیر و شرّ، ایمان و نفاق و ایمان و کفر جمع

می شود و مقصود از کفر در این جا، کفر مخرج از ملت نیست و نه آن نفاقی که موجب خلود صاحبش در آتش دوزخ است، بلکه مقصود از آن، نفاق عملی می باشد.

ص:361


1- . همان، ج1، ص20، کتاب الایمان؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص17، کتاب الایمان.

ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 نقل کرده که فرمود: «اثنتان فی الناس هما بهم کفر؛ الطعن فی النسب و النیاحة علی المیت؛»(1)؛ در دو دسته از مردم کفر وجود دارد: یکی کسانی که در نسب افراد طعن می زنند و دیگری کسانی که بر اموات }به باطل{ نوحه گری می کنند.»

اصل سوم: نفی ایمان از برخی افراد مسلم

در برخی از آیات و روایات از برخی افراد مسلمان، ایمان نفی شده است:

خداوند متعال می فرماید: {«قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلکِن قُولُوا أَسْلَمْنا}؛»(2)؛ «عرب های بادیه نشین گفتند: ایمان آورده ایم بگو: شما ایمان نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده ایم.»

ابن تیمیه می گوید:

«فدلّ البیان علی انّ الایمان المنفی عن هؤلاء الاعراب هو هذا الایمان الذی نفی فسّاق اهل القبلة الذین لایخلدون فی النار، بل قد یکون مع احدهم مثقال ذرة من ایمان و نفی هذا الایمان لایقتضی ثبوت الکفر الذی یخلد صاحبه فی النار. و بتحقیق هذا المقام یزول الاشتباه فی هذا الموضع و یعلم انّ فی المسلمین قسما لیس هو منافقا محضا فی الدرک الأسفل من النار و لیس هو

من المؤمنین الذین قیل فیهم« {إِنَّما الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوابِالله وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَجهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ الله أُولَئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ}»(3)و لا من الذین قیل فیهم: {أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا}(4) فلا هم منافقون و لا هم من هؤلاء الصادقین المؤمنین حقّا و لا من الذین یدخلون الجنة بلاعقاب، بل لهم طاعات و معاص و حسنات و سیئات و معهم من الایمان مالایخلدون معه فی النار و لهم من الکبائر ما یستوجب دخولهم النار، و هذا القسم قد یسمّیه بعض الناس الفاسق الملّی؛»(5)؛

ص:362


1- . مسلم نیشابوری، همان، ج1، ص58، کتاب الایمان.
2- . حجرات، آیه 14.
3- . حجرات، آیه 15.
4- . انفال، آیه 4.
5- . ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج7، ص478 - 479.

ایمانی که از آن، اعراب نفی شده، همان ایمانی است که از افراد فاسق اهل قبله نفی شده، آنان که در دوزخ خلود ندارند، اگر همراه با یکی از ایشان به اندازه یک ذره از ایمان است، و نفی این ایمان، مقتضی ثبوت کفری نیست که صاحبش را در دوزخ جاودان سازد با تحقق این مقام، اشتباه در این موضع از بین می رود و فهمیده می شود که در بین مسلمانان، دسته ای هستند که منافق نمی باشند تا جایگاهشان در پایین ترین طبقه دوزخ باشد، و نیز از مؤمنانی نیستند که درباره آنان گفته شده: «مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده اند، سپس هرگز تردیدی به خود راه نداده و با اموال و جان های خود در راه خدا جهاد کرده اند؛ آن ها راستگویانند»، و نه از کسانی که درباره آنان گفته شده: «آری، مؤمنان

حقیقی آن ها هستند» ،پس آنان نه منافق اند و نه از افراد صادق و مؤمن واقعی و نه از کسانی که بدون عقوبت وارد بهشت می شوند، بلکه ایشان دارای طاعت ها و معصیت ها و نیکی ها و بدی هایند، و نیز دارای ایمانی هستند که با آن هرگز در آتش دوزخ جاودانه نخواهند بود، ولی گناهانی دارند که موجب دخول در آتش دوزخند و این همان قسمی است که برخی مردم آنان را فاسق ملّی می نامند.

دیدگاه اهل سنت در باره مرتکب گناه کبیره

ابن ابن ابی العز می گوید: «و لانکفر احدا من اهل القبلة بذنب ما لم یستحله؛(1) ؛ما هیچ یک از اهل قبله را به دلیل گناهی که انجام داده، تکفیر نمی کنیم، تا زمانی که آن را حلال نشمارد.»

محمد بن اسماعیل بخاری در تعلیقه خود بر جمله :«المعاصی من امر الجاهلیة و لایکفر صاحبها بارتکابها الاّ بالش-رک؛ معاصی از امر جاهلیت است، ولی صاحب آن با ارتکابش کافر نمی شود، به جز شرک» میگوید: «لقول النبی9: }«انک امرؤ فیک جاهلیة{ » و قول الله تعالی: {«إِنَّ الله لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ ما دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَآءُ}؛»(2)-(3)؛ به جهت گفته پیامبر9 که به شخصی

ص:363


1- . شرح العقیدة الطحاویة، ص355.
2- . نساء، آیه 48.
3- . ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، کتاب الایمان، باب المعاصی، ج1، ص84.

فرمود: «در تو نوعی از جاهلیت است»، و قول خداوند متعال:«خداوند

}هرگز» شرک را نمی بخشد!

و پایین تر از آن را برای هر کس «بخواهد و شایسته بداند» می بخشد.»

نووی می گوید:

اعلم انّ مذهب اهل الحق انّه لایکفر احد من اهل القبلة بذنب و لایکفر اهل الأهواء و البدع - الخوارج و المعتزلة و غیرهم - و انّ من جحد ما یُعلَم من دین الاسلام ضرورة حکم بردته وکفره الاّ ان یکون قریب عهد بالاسلام او نشأ ببادیة بعیدة و نحوه ممن یخفی علیه فیُعَرَّف ذلک فان استمرّ حکم بکفره، و کذلک من استحل الزنا او الخمر او القتل او غیر ذلک من المحرمات التی یعلم تحریمها ضرورة؛»(1)؛

مذهب اهل حق آن است که احدی از اهل قبله با انجام هیچ نوع گناهی تکفیر نمی شود و نیز اهل هواهای نفسانی و بدعت ها، یعنی خوارج و معتزله و دیگران تکفیر نمی گردند؛ هرکس اموری را که ضروری بودنش در دین اسلام معلوم است انکار کند حکم به ارتداد و کفر او می شود، مگر آن که تازه مسلمان باشد یا در دهاتی دور از اسلام و مانند آن باشد که امور بر او مخفی است، در این صورت حقایق بر او معرفی می گردد و در صورت استمرار، حکم به کفر او می شود؛ هم چنین است کسی که زنا یا شراب یا کشتن }بی گناه{ یا دیگر محرماتی که حرمتش ضروری است را حلال شمارد.

به همین سبب بخاری بابی را در صحیح خود آورده تحت عنوان «باب کفران العشیر و کفر دون کفر؛(2) ؛باب کفران معاشرت و کفری پایین تر از کفر.»

او با انعقاد این باب، در صدد اثبات این نکته است که کفر بر دو نوع است: اصغر و اکبر و بنابراین، نمی توان مرتکب گناه کبیره را کافر خارج شده از اسلام دانست که قتلش لازم است.

ص:364


1- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج1، ص150.
2- . بخاری، صحیح بخاری، کتاب الایمان، باب رقم 21.

بررسی موضوع

دیدگاه ها درباره جایگاه عملِ به ارکان، نسبت به ایمان و اسلام فرق می کند و مطابق هر دیدگاهی می توان بر مرتکب گناهان کبیره حکمی صادر کرد.

الف) جزء مقوم مجموعی

از عبارات و استدلال های خوارج استفاده می شود که عمل را جزء مقوم ایمان و اسلام به صورت مجموعی می دانند به طوری که اگر عمل نباشد، که یک جزء است، مجموع من حیث المجموع که اسلام و ایمان را تشکیل می دهد، نیست.

مطابق این دیدگاه مرتکب گناه کبیره کافر است.

ب) جزء مقوم افرادی

از عبارت های وهابیان و سلفی ها استفاده می شود، آنان عمل به ارکان را جزء حقیقت ایمان می دانند، ولی اگر کسی تمام اجزای مقوم ایمان را ترک کند، او را تکفیر می نمایند.

مطابق این دیدگاه مرتکب کبیره در صورتی که به مبدأ و معاد ایمان دارد، مؤمن است.

ابن تیمیه می گوید: «و لایجوز تکفیر المسلم بذنب فعله و لا بخطأ اخطأ فیه کالمسائل التی تنازع فیها اهل القبلة؛»(1)؛ تکفیر مسلمان به دلیل گناهی که انجام داده یا خطایی که از او، در آن سر زده، جایز نیست، همانند مسایلی که اهل قبله در آن نزاع کرده اند.»

ج) جزئیت التزام

دیدگاهی که در بحث «ایمان» انتخاب شد این بود که ایمان عبارت است از تصدیق و علم به مبدأ و معاد، همراه با التزام به دستور های شرع، گرچه انسان لغزش داشته و از آن ها سرپیچی کند.

ص:365


1- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج3، ص282.

مطابق این دیدگاه مرتکب گناه کبیره در صورتی که دست از تعهدش به عمل به دستورات برنداشته، مؤمن است.

د) عدم جزئیت و شرط کمال

از کلام برخی استفاده شد که عمل به ارکان جزء برای ایمان نیست، به هیچ نحو و فقط شرط کمال است و شرط شی ء، جزء آن نمی باشد، گرچه مطابق برخی ادله، تحصیل آن لازم است، همانند: شرطیت وضو برای نماز.

مطابق این دیدگاه مرتکب گناهان کبیره، مؤمن است.

تکفیر مخالف اجماع

ابن تیمیه می گوید: «و الکفر انما یکون بانکار ما علم من الدین ضرورة او بانکار الأحکام المتواترة و المجمع علیها؛(1)؛ کفر با انکار احکامی صورت می گیرد که ضروری بودنش از دین معلوم است یا با انکار احکام متواتر و اجماعی.»

او در تعریف اجماع می گوید: «ان یجتمع علماء المسلمین فی عصر من العصور علی حکم من الأحکام؛»(2)؛ این که علمای مسلمان، در یک عصر بر یکی از احکام اجتماع کنند.»

نقد

بین علما اختلاف است که آیا انکار حکم مجمع علیه سبب مستقل برای حکم به کفر است و یا این که همانند منکر ضروری، در صورتی حکم به کفر می شود که انکار او ناشی از تکذیب یا عدم

تصدیق دستور های خدا و رسولش باشد و در این صورت مخالفت با حکم اجماعی، موضوعیت در تکفیر ندارد. اگر انکار ضروری به طور مستقل، موجب کفر نیست، به طریق اولی انکار حکم اجماعی موجب کفر به عنوان مستقل نمی باشد، و این رأی بسیاری از علمای اهل سنت است.

ص:366


1- . همان، ج1، ص106.
2- . همان، ج20، ص10.

ابن عابدین می گوید: «

....اطلق بعضهم انّ مخالف الاجماع یکفّر، و الحق انّ المسائل الاجماعیة تارة یصحبها التواتر عن صاحب الشرع کوجوب الخمس و قد لایصحبها، فالاوّل یکفّر جاحده لمخالفته التواتر لا لمخالفته الاجماع؛»(1)؛

... برخی به طور مطلق، مخالف اجماع را تکفیر می کنند و حق آن است که مسائل اجماعی گاهی همراه با تواتر از صاحب شرع است، مانند: وجوب خمس و گاهی همراه با تواتر نیست؛ در صورت اول، منکر آن به سبب مخالفت با تواتر کافر است، نه به جهت مخالفت با اجماع.

نووی می گوید:

قوله: }انّ جاحد المجمع علیه یکفّر{ لیس علی اطلاقه، بل الصواب فیه تفصیل سبق بیانه فی باب تارک الصلاة عقب کتاب الجنائز، و مختصره انّه ان جحد مجمعا علیه یعلم من دین الاسلام ضرورة، کفر ان کان فیه نص، و کذا ان لم یکن فیه نصّ فی الاصحّ، و ان لم یعلم من دین الاسلام ضرورة بحیث لایعرفه کل المسلمین لم یکفر. والله اعلم؛(2)؛

این که می گویند: منکر حکم اجماعی کافر است، مطلق نیست، بلکه حق آن است که در آن باید تفصیل داده شود اگر حکم اجماعی را انکار کرده، همان حکمی که ضروری بودنش از دین اسلام معلوم است، او در صورت وجود نص در آن کافر می باشد و نیز اگر در آن نص نباشد، بنابر قول اصح؛ اگر ضروری بودنش در دین اسلام معلوم نباشد، به طوری که تمام مسلمانان آن را نشناسند، کافر نمی شود.

آمدی می نویسد:

اختلفوا فی تکفیر جاحد الحکم المجمع علیه فاثبته بعض الفقهاء و انکره الباقون مع اتفاقهم علی انّ انکار حکم الاجماع موجب للتکفیر. و المختار انّما هو التفصیل، و هو انّ حکم الاجماع اما ان یکون داخلاً فی مفهوم اسم الاسلام کالعبادات الخمس

ص:367


1- . ابن عابدین، حاشیه ردّ المختار، ج4، ص407.
2- . نووی، روضة الطالبین، ج7، ص284.

و وجوب اعتقاد التوحید و الرسالة او لایکون کذلک کالحکم بحلّ البیع و صحة الاجازة و نحوه؛ فان کان الاول فجاحده کافر؛ لمزایلة حقیقة الاسلام له، و ان کان الثانی فلا؛(1)؛

درباره تکفیر، منکر حکم اجماعی اختلاف کرده اند؛ برخی از فقها آن را اثبات و بقیه انکار نموده اند، با اتفاق آنان بر این که انکار حکم اجماع موجب تکفیر است، و مختار ما تفصیل است به این نحو که، حکم اجماع یا داخل در مفهوم اسم اسلام است، همچون: عبادات پنج گانه و وجوب اعتقاد به توحید و رسالت، یا این گونه نیست همانند حکم به حلیت بیع و صحت اجازه و نحو آن، در مورد اول منکرش کافر است، چون حقیقت

اسلام با آن زایل می شود و در صورت دوم کافر نمی شود.

فخر رازی می نویسد: «

جاهد الحکم المجمع علیه لایکفّر خلافا لبعض الفقهاء. لنا انّ ادلة اصل الاجماع لیست مفیدة للعلم، فماتفرّع علیها اولی ان لایفید العلم بل غایته الظن و منکر المظنون لایکفر بالاجماع...؛»(2)؛

منکر حکم اجماعی کافر نمی شود، بر خلاف نظر برخی از فقها. دلیل ما این که ادله اصل اجماع، مفید علم نیست، بنابراین آنچه برآن متفرع می شود سزاوارتر است بر عدم افاده علم، بلکه نهایت آن افاده گمان است و منکر احکام مظنون به اجماع امت، کافر به حساب نمی آید.

او هم چنین می گوید: «نحن لانقول بتکفیر مخالف الاجماع و لابتفسیقه و لانقطع ایضا به، و کیف و هو عندنا ظنی»؛(3) ؛ما معتقد به تکفیر مخالف اجماع و نسبت فسق به او نبوده و به آن قطع نیز نداریم، بلکه این مسئله نزد ما ظنی است.»

ص:368


1- . آمدی، الاحکام، ج1، ص344.
2- . فخر رازی، المحصول، ج4، ص297.
3- . همان، ج4، ص86.

تکفیر منکر رؤیت باری تعالی در آخرت

ابن تیمیه از احمد بن حنبل نقل کرده: «من زعم انّ الله لایری فی الآخرة فقد کفر و کذّب بالقرآن و ردّ علی الله تعالی امره، یستتاب، فان تاب و

الاّ قتل؛»(1) ؛هرکس گمان کند که خداوند در آخرت دیده نمی شود، به طور حتم کافر و قرآن را تکذیب کرده و امر خداوند متعال را رد نموده و باید توبه داده شود، اگر توبه نکرد باید کشته شود.»

بررسی موضوع

ظاهر قضیه این است که در این موضوع نیز ضوابط تکفیر ملاحظه نشده است، زیرا هر دو دسته، چه آنان که منکر رؤیت حسّی خداوند سبحان هستند و چه آنان که مثبت آن می باشند به آیات و روایاتی تمسک کرده اند، این مسئله اجتهادی است و هیچ یک از دو دسته، منکر ضروری دین از آیات و روایات نیستند. و با وجود آن که از شافعی نقل شده که مخالف رؤیت را تکفیر کرده، ولی بیشتر اصحابش آن را حمل بر کفران نعمت نموده اند.(2)

ابن ابن امیر الحاج حنفی }متوفی 879{ بعد از اثبات جواز رؤیت حسّی، بلکه وجوب آن برای مؤمنان در روز قیامت، می گوید:

«لکن لایکفّر المبتدع فی ذلک اذ تمسکه بالقرآن او الحدیث او العقل فی الجملة کما هو مسطور فی موضعه و للنهی عن تکفیر اهل القبلة...؛.»(3)؛

بدعت گذار در این موضوع تکفیر نمی شود، زیرا تمسک او به قرآن حدیث یا عقل است فی الجمله، همان گونه که در موضع آن نوشته شده و به جهت نهی از تکفیر اهل قبله....

ص:369


1- . ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج6، ص449 - 500.
2- . شوکانی، ارشاد الفحول، ج1، ص434.
3- . ابن امیر الحاج، التقریر و التحبیر، ج3، ص422.

تکفیر متساهل در امر نماز

احدی از علمای امامیه، فتوا به کفر متساهل در امر نماز نداده، مگر در صورتی که منکر وجوب آن باشد که به جهت ضروری بودن نماز، باعث عدم تصدیق یا تکذیب است و در نتیجه حکم به کفر او از این جهت می شود، ولی از بین امامان اهل سنت، قول به کفر تارک نماز به احمد بن حنبل نسبت داده شده و از بین متأخرین شیخ عبدالعزیز بن عبدالله بن باز نیز این رأی را از او قبول کرده و در موارد بسیاری حکم به کفر کرده و آثار بسیاری بر آن مترتب نموده که در جامعه، مشکلاتی را ایجاد کرده است.

بن باز درباره زنی که شوهرش نماز نمی خواند، گرچه منکر آن نیست، می گوید:

«یجب علیها ان تفارقه و تذهب الی اهلها اذا کان لایصلّی؛ لانّ ترک الصلاة کفر اکبر؛ لقوله النبی9: }«بین الرجل و بین الکفر و الشرک ترک الصلاة»{»(1)؛ ؛(2)

بر او واجب است تا از شوهرش جدا شود و به خانواده اش ملحق شود، در صورتی که همسرش نماز نمی خواند، زیرا ترک نماز کفر اکبر است، به دلیل قول پیامبر9 «بین مرد و بین کفر و شرک ترک نماز است».

نقد

اولاً: منکران تکفیر، این روایات را تأویل کرده و آن ها را حمل بر مستحل ترک نماز کرده اند؛

ثانیاً: ممکن است مقصود از کفر در این روایات، ثبوت حکم کافر بر متساهل در امر نماز در عالم آخرت، سبب عقوبت و عذاب باشد، نه ثبوت حکم کفر اعتقادی بر متساهل در امر نماز در دنیا، به جهت ترتیب آثار آن، همچون: حرام شدن همسرش بر او؛

ص:370


1- . موسوعة امام المسلمین فی القرن العشرین، ج4، ص509.
2- . موسوعة امام المسلمین فی القرن العشرین، ج4، ص509.

ثالثاً: شوکانی می گوید: «و قد حملوا احادیث التکفیر علی کفر النعمة او علی معنی قد قارب الکفر، و قد جاءت احادیث فی غیر الصلاة ارید بها ذلک؛»(1) ؛علما احادیث تکفیر را حمل بر کفران نعمت یا بر معنایی که نزدیک به کفر است کرده اند، و احادیثی در غیر مورد نماز، نیز وارد شده که مقصود به کفر در آن ها همین معناست.»

بررسی روایات شیعه

روایاتی که در آن ها بر تارک نماز و متساهل در آن، لفظ کفر اطلاق شده، اختصاص به اهل سنت ندارد، بلکه در مصادر روایی امامیه نیز آمده است، ولی علمای شیعه آن ها را تأویل کرده و حمل بر کفر اعتقادی نکرده اند، بلکه معتقدند: اطلاق کفر بر آن، از باب تغلیظ در منع بوده، مگر آن که ترک نماز از روی انکار باشد. به برخی از این روایات اشاره می کنیم:

1. عبید بن زراره می گوید:

سألت ابا عبدالله عن الکبائر؟ فقال: هنّ فی کتاب علیّ7 سبع: الکفر بالله و قتل النفس، و عقوق الوالدین و اکل الربا بعد البیّنة و اکل مال الیتیم ظلما.... قلت: فأکل درهم من مال الیتیم ظلما اکبر ام ترک الصلاة؟ قال: ترک الصلاة. قلت: فما عددت ترک الصلاة فی الکبائر؟ فقال: ای شی ء اول ما قلت لک؟ قال: قلتَ: الکفر بالله. قال: فانّ تارک الصلاة کافر یعنی من غیر علة؛(2)

؛از امام صادق7 درباره گناهان کبیره سؤال کردم. حضرت فرمود: آن ها در کتاب علیّ7 هفت مورد است: کفر به خدا، کشتن انسان، عاق والدین شدن، خوردن ربا بعد از روشن شدن آن بر انسان، خوردن ظالمانه مال یتیم.... گفتم: خوردن یک درهم از مال یتیم به طور ظالمانه بدتر است یا ترک نماز؟ فرمود: ترک نماز. گفتم: چرا ترک نماز در بین

گناهان کبیره به حساب نیامده است؟ حضرت فرمود: اول چیزی که به تو گفتم چه بود؟ گفتم: فرمودید: کفر به خدا. حضرت فرمود: همانا تارک نماز بدون جهت، کافر است.

ص:371


1- . شوکانی، نیل الاوطار، ج1، ص369.
2- . کلینی، کافی، ج2، ص387.

2. صدوق از امام جعفرصادق7 و او از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 9 نقل کرده که فرمود: «ما بین المسلم و بین ان یکفر الاّ ان یترک الصلاة الفریضة متعمدا او یتهاون بها فلایصلیها؛»(1)؛بین مسلمان و کافر شدن او ترک عمدی نماز واجب یا سستی در امر نماز و ترک آن است.»

در مقابل این روایات، احادیث دیگری است که به صراحت دلالت دارد بر این که ترک نماز، کفر نیست، مثل صحیحه ابن سنان که گفت:

سألت اباعبدالله7 عن الرجل یرتکب الکبیرة من الکبائر فیموت، هل یخرجه ذلک من الاسلام؟ و ان عذب کان عذابه کعذاب المشرکین ام له مدّة و انقطاع؟ فقال: من ارتکب کبیرة من الکبائر فزعم انّها حلال اخرجه ذلک من الاسلام و عذب اشدّ العذاب، و ان کان معترفا انّه ذنب و مات علیه اخرجه من الایمان و لم یخرجه من الاسلام، و کان عذابه اهون من عذاب الاول؛(2)؛

از امام صادق7 درباره شخصی که مرتکب یکی از گناهان کبیره شده و از دنیا رفته، سؤال کردم این که آیا این کار، او را از اسلام بیرون می کند؟ و اگر عذاب شود، عقوبتش همانند عقوبت مشرکان است یا به او مدت داده می شود و عذابش منقطع می گردد؟ حضرت فرمود: هرکس یکی از گناهان کبیره را

به گمان این که حلال است انجام دهد، این عمل او را از اسلام بیرون می کند و به شدیدترین عذاب دچار می گردد، و اگر به گناه بودن آن اعتراف دارد و با آن گناه از دنیا رحلت کرده، این عمل او را از ایمان خارج می سازد، گرچه او را از اسلام بیرون نمی کند و عذاب او از عذاب دسته اول آسان تر است.

توجیه روایات

علمای شیعه برای روایات کفر متساهل و تارک نماز به دلیل وجود روایات متعارض، توجیهاتی کرده اند:

ص:372


1- . حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج3، ص28.
2- . کلینی، کافی، ج2، ص285.

1. علامه مجلسی; کفر در این روایات را مقابل ایمان گرفته، که اثری بر آن در این دنیا، زاید بر تعزیر نیست و تنها، اثرش در عالم آخرت است که همانند کفار از تارک نماز محاسبه می شود؛(1)

2. مقصود از این روایات تشدید در امر تارک نماز و مبالغه در انجام آن است به این که گویا تارک نماز به کفر نزدیک است؛

3. مراد از این روایات تنزیل تارک نماز به منزله کافر در برخی از آثار کفر است؛

4. کفر در این روایات حمل بر نوع ضعیفی از کفر می شود که موجب ارتداد متساهل در امر نماز نیست.

بررسی موضوع

مطابق ضابطه ای که در تکفیر افراد ذکر شد، به دست می آید تکفیر متساهل در امر نماز، از این ضابطه خارج است، زیرا متساهل در نماز، اگر منکر آن نباشد و آن را تصدیق کند، نه تنها مسلمان است بلکه ممکن است او را مؤمن فاسق نامید و از این رو نمی توان حکم کفر اعتقادی به او داد؛ بدین جهت باید ظاهر نصوصی را که دلالت بر کفر او دارد، تأویل کرد.بر کفر او دارد، تأویل کرد.

نووی شافعی نیز به ظاهر این نصوص اخذ نکرده و معتقد است کفر به اعتماد می باشد و اعتقاد متساهل در امر نماز صحیح است و بنابراین حکم به کفر اعتقادی او نمی شود و روایاتی را که با این نظر منافات دارد باید تأویل کرد.(2)

ابن رشد می گوید:

و علی الجملة فاسم الکفر انّما یطلق بالحقیقة علی التکذیب، و تارک الصلاة معلوم انّه لیس بمکذّب الاّ ان یترکها معتقدا لترکها هکذا، فنحن اذن بین امرین: ان اردنا ان نفهم من الحدیث الکفر الحقیقی فیجب علینا ان نتأول انّه اراد علیه الصلاة و

ص:373


1- . مجلسی، محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج65، ص298.
2- . نووی، المجموع، ج3، ص13.

السلام من ترک الصلاة معتقدا لترکها فقد کفر؛ و امّا اذا

حملنا علی انّ اسم الکفر موضوعه الأوّل و ذلک علی احد معنیین: اما علی انّ حکمه حکم الکافر اعنی فی القتل و سائر احکام الکفار و ان لم یکن مکذّبا، و امّا علی انّ افعاله افعال کافر علی جهة التغلیظ و الردع له، ای انّ فاعل هذا یشبه الکافر فی الافعال اذا کان الکافر لایصلی...؛(1)

نام کفر در حقیقت بر تکذیب اطلاق می شود و معلوم است که تارک نماز تکذیب نمی کند، مگر آن که نماز را با اعتقاد به ترک آن همراه با تکذیب، ترک نماید، در این هنگام بین دو امر واقع شده ایم: اگر بخواهیم از این حدیث کفر حقیقی را بفهمیم، باید آن را تأویل کنیم که مقصود حضرت کسانی است که نماز را با اعتقاد به ترک آن رها کرده اند و بنابراین کافر شده اند، ولی اگر اسم کفر را بر موضوع اول حمل نماییم، با توجیه آن بر یکی از دو معنی: یا به این معنا که حکم او همانند حکم کافر است، یعنی در قتل و سایر احکام کفار، گرچه دروغگو نیست، و یا بر این که کارهای او همانند کارهای کافران است از جهت شدت و سخت گرفتن بر او، به این معنا که فاعل آن، شبیه به کفار است، زیرا کافر نماز نمی خواند... .

نووی نیز می گوید:

و اما الجواب عمّا احتج به من کفّره من حدیث جابر و بریدة و روایة شقیق فهو انّ کل ذلک محمول علی انّه شارک الکافر فی بعض احکامه و هو وجوب

القتل. قال: و هذا التأویل متعین للجمع بین نصوص الشرع و قواعده التی ذکرناها؛(2)

آنچه تکفیر کنندگان به آن احتجاج کرده اند، مانند: حدیث جابر و بریده و روایت شقیق، تمام آن ها را باید حمل کرد بر این که او با کافر در برخی احکامش، همانند: وجوب قتل مشارکت دارد. او گفته: این تأویل متعیَّن است به دلیل جمع بین نصوص شرع و قواعد آن، که بیان کردیم.

ص:374


1- . بدایة المجتهد، ج1، ص65.
2- . نووی، المجموع، ج3، ص17.

تکفیر، تشبه به کفار

ابن تیمیه در شرح حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم : «من تشبه بقوم فهو منهم»؛ می گوید:

و هذا الحدیث اقلّ احواله ان یقتضی تحریم التشبه بهم و ان کان ظاهره یقتضی کفر المتشبه بهم، کما فی قوله: {وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ}....؛(1)

کمترین حالات این حدیث این است که مقتضی تحریم، تشبه به کفار است، گرچه ظاهر آن مقتضی کفر، تشبه به کفار می باشد، آن گونه که در قول خداوند آمده: «کسانی که از شما با آنان دوستی کنند از آن ها هستند... .

نقد

اولاً: تشبه به کفار از عناوین قصدیه است و قصد تشبه به کفار در آن شرط است تا احکامش بر آن متفرع گردد؛

ثانیاً: تشبه به کفار در شعارهای اختصاصی دینی ایشان، موجب ملحق شدن به آنان است؛

ثالثاً: بسیاری از کسانی که خودشان را در ظاهر شبیه به کفار می کنند، به خدا و رسول و معاد اعتقاد داشته و به دستورهای شرع التزام دارند و به آن عمل می کنند، از این رو نمی توان تمام این گونه افراد را تکفیر کرد.

تکفیر فلاسفه

ابن تیمیه می گوید:

ثم الفلاسفة و الباطنیة هم کفار، کفرهم ظاهر عند المسلمین کما ذکر هو و غیره و کفرهم ظاهر عند من له علم و ایمان من المسلمین اذا عرفوا حقیقة قولهم، لکن لایعرف کفرهم من لم یعرف حقیقة قولهم، و قد یکون تشبث ببعض اقوالهم من لم یعلم انّه کفر، فیکون معذورا لجهله؛(2)

ص:375


1- . ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم، ج1، ص270.
2- . همو، مجموع فتاوی، ج4، ص283، 315؛ همان، ج9، ص39؛ العقیدة الاصفهانیة، ص127-128.

فلاسفه و اهل باطن همگی کافرند و کفرشان نزد مسلمانان ظاهر است، همان گونه که او و دیگران گفته اند، و نیز کفرشان ظاهر است، نزد کسانی که دارای علم و ایمانند از مسلمانان، در صورتی که پی به حقیقت گفته های آنان ببرند، ولی کفر آنان را نمی شناسد، کسانی که از حقیقت کلام ایشان آگاه نیستند، و گاهی کسانی که از کفر گفته آنان آگاهی ندارند، به برخی از اقوالشان تمسک می کنند و به جهت جهلشان معذورند.

نقد

اولاً: فلاسفه، مطالبی را که به عقل خود می فهمند، بر زبان جاری می سازند و آن ها را به شرع نسبت نمی دهند؛

ثانیاً: فلاسفه منکر مبدأ و معاد نبوده و بی قید به دستورات شرع نیستند؛

ثالثاً: ابن تیمیه در صدد تطبیق حکم عقل با شرع است؛

رابعاً: ابن تیمیه با آنچه خودش از ظاهر نصوص فهمیده، افکار فلاسفه را تقسیم کرده و برآن اساس، ایشان را تکفیر کرده است، در حالی که ممکن است فلاسفه از نصوص، غیر از آن چیزی بفهمند که ابن تیمیه فهمیده است.

تناقض بین مبنا و بین آرا و فتاوای ابن تیمیه

گرچه ابن تیمیه فتوا به کفر بسیاری از فرقه ها یا اشخاص یا افکار داده، ولی چون به مبنای او در تکفیر مراجعه می شود پی می بریم این مبنا با آرا و فتاوای تکفیری او سازگاری ندارد، مگر آن که مقصود او از تکفیر درجه خاصی از کفر باشد که موجب خروج از ملت اسلام نمی باشد، ولی این احتمال با ترتیب آثار کفر اکبر بر موارد آن ها سازگاری ندارد.

او درباره تکفیر می گوید:

و حقیقة الأمر فی ذلک انّ القول قدیکون کفرا فیطلق القول بتکفیر صاحبه و یقال: من قال کذا فهو کافر، لکنّ الشخص المعین الذی قاله لایحکم بکفره حتی تقوم علیه الحجة التی یکفر تارکها.... و هکذا الاقوال التی یکفر قائلها قدیکون الرجل لم تبلغه النصوص الموجبة لمعرفة الحق و قد تکون عنده و لم تثبت عنده، او لم یتمکّن

ص:376

من فهمها، و قد یکون قد عرضت له شبهات یعذره الله بها، فمن کان من المؤمنین مجتهدا فی طلب الحق و اخطأ فانّ الله یغفر له خطأه کائنا ماکان؛ سواء أکان فی المسائل النظریة او العملیة. هذا الذی علیه اصحاب النبی و جماهیر ائمة الاسلام.... و لکنّ المقصود هنا انّ مذاهب الأئمة مبنیّة علی هذا التفصیل بین النوع فتکون، و لهذا حکت طائفة عنهم الخلاف فی ذلک و لم یفهموا غور قولهم؛ فطائفة تحکی عن احمد فی تکفیر اهل البدع روایتین مطلقا حتی تجعل الخلاف فی تکفیر المرجئة و الشیعة المفضلة لعلیّ، و ربّما رجحت التکفیر و التخلید فی النار، و لیس هذا مذهب احمد و لا غیره من ائمة الاسلام، بل یختلف قوله انّه لایکفّر المرجئة الذین یقولون }الایمان قول بلاعمل{ و لایکفّر من یفضل علیا علی عثمان، بل نصوصه صریحة بالامتناع من تکفیر الخوارج و القدریة و غیرهم، و انّما کان یکفّر الجهمیة المنکرین لأسماء الله و صفاته، لانّ مناقضة اقوالهم لما جاء به الرسول ظاهرة بیّنة، و لأنّ حقیقة قولهم تعطیل الخالق و کان قد ابتلی بهم حتی عرف حقیقة امرهم و انّه یدور علی التعطیل، و تکفیر الجهمیة مشهور عن السلف و الأئمة، لکن ما کان یکفر اعیانهم، فان الذی یدعو الی القول اعظم من الذی یقول به و الذی یعاقب مخالفه اعظم من الذی یدعو فقط، و الذی یکفر مخالفه اعظم من الذی یعاقبه. و مع هذا فالذین کانوا من ولاة الأمور یقولون بقول الجهمیة. انّ القرآن مخلوق، و انّ الله لا یری فی الاخرة و غیر ذلک، و یدعون الناس الی ذلک و یمتحنونهم و یعاقبونهم اذا لم یجیبوهم و یکفرون من لم یجبهم حتی انّهم کانوا اذا امسکوا الأسیر لم یطلقوه حتی یقرّ بقول الجهمیة انّ القرآن مخلوق و غیر ذلک و لایولون متولّیا و لایعطون رزقا من بیت المال الاّ لمن یقول ذلک، و مع هذا فالامام احمد

رحمه الله تعالی ترحم علیهم و استغفر لهم، لعلمه بانّهم لم یبیّن لهم انّهم مکذّبون للرسول و لاجاحدون لما جاء به، و لکن تأولّوا فأخطأوا و قلّدوا من قال لهم ذلک. و کذلک الشافعی لما قال فحص الفرد حین قال:}القرآن مخلوق{ کفرت بالله العظیم، بیّن له انّ هذا القول کفر و لم یحکم بردّة حفص بمجرد ذلک؛ لانّه لم یتبیّن له الحجة التی یکفر بها. و لو اعتقد انّه مرتد لسعی فی قتله. و قد صرّح فی کتبه بقبول شهادة اهل الأهواء و الصلاة خلفهم...؛(1)

ص:377


1- . ابن تیمیه، همان، ج23، ص345 و 349.

گفتار گاهی کفر است، از این رو صاحب آن تکفیر می شود و گفته می شود: هرکس چنین بگوید، کافراست، ولی شخص معینی که آن را گفته، حکم به کفرش نمی شود، تا حجتی بر او اقامه گردد، که تارک آن را کافر به حساب آورد، هم چنین است اقوالی که موجب کفر گوینده آن هاست، گاهی شخصی نصوصی که موجب شناخت حق باشد به او نرسیده و گاهی نیز نصوص نزد اوست، ولی برایش ثابت نشده یا قدرت فهم آن ها را ندارد و بعضی اوقات شبهاتی بر او عارض شده که خداوند آن را بدان جهت معذور دانسته است. بنابراین هرکس از مؤمنان در راه کسب حق تلاش کند، ولی به خطا رود، به طور حتم خداوند خطایش را می آمرزد، هرکه باشد؛ خواه در مسایل نظری یا عملی و این، آن چیزی است که اصحاب پیامبر و جمهور رهبران اسلام بر آن می باشند، ولی مقصود در این جا، این است که مذاهب امامان مبنی بر این تفصیل بین نوع است و این گونه می باشد. به همین سبب طایفه ای از آنان، قول به خلاف را در آن

حکایت کرده و حقیقت گفته ایشان را نفهمیده اند. پس طایفه ای از احمد در تکفیر اهل بدعت دو روایت مطلق را حکایت کرده اند، تا این که اختلاف را در تکفیر مرجئه و شیعه تفضیل دهنده علی، قرار داده اند و چه بسا تکفیر و خلود در آتش دوزخ را ترجیح داده اند و این مذهب احمد و غیر او از رهبران اسلام نیست، بلکه کلام او مختلف است به این که او مرجئه را تکفیر نکرده؛ آنان که می گویند: ایمان، قول بدون عمل است، و تکفیر نمی کند کسانی را که علی را بر عثمان مقدم می دارند و تنها جهمیه را تکفیر کرده که منکر اسما و صفات الهی بوده اند زیرا ضدیت گفته های آنان با آن چه پیامبر آورده، آشکار است، و به جهت آن که حقیقت سخن آنان تعطیل خالق می باشد، و او مبتلا به آنان بوده، به طوری که حقیقت امر آنان را شناخته و این که امر آنان بر تعطیل دور می زند و تکفیر جهمیه مشهور نزد سلف و امامان بوده، ولی اشخاص آنان را تکفیر نمی کرده، زیرا آن کس که دعوت به گفتار دارد }گناهش{ بزرگ تر از کسی است که قایل به آن است، و نیز فردی که مخالف خود را عقوبت می کند، از کسی که فقط به آن دعوت می کند }گناهش{ بزرگ تر می باشد، هم چنین شخصی که مخالفش را تکفیر می کند }عقوبتش{ سنگین تر است از کسی که، او را عقوبت می کند. در عین حال کسانی از والیان امور

که معتقد به عقاید جهمیه اند به این که قرآن مخلوق است و خداوند در آخرت

ص:378

دیده نمی شود و مثل این عبارات و مردم را به این عقاید دعوت و آنان را امتحان کرده و در صورتی که دعوتشان را اجابت نکنند آنان را عقوبت نموده، تکفیر می کنند، تا به حدی که چون اسیر می گرفتند، او را رها نمی کردند، تا اقرار به قول جهمیه نماید، که قرآن مخلوق است و غیر این ها، و به کسی ولایت نداده و از بیت المال روزی نمی دادند، مگر به کسی که به عقایدشان اقرار کند، در عین حال امام احمد - رحمه الله تعالی - بر آنان دل سوزی و طلب مغفرت کرده است، زیرا می داند بر ایشان آشکار نشده که رسول را تکذیب کرده یا منکر دستور های آورده شده از سوی اویند ولی تأویل کرده و به خطا رفته اند و از کسانی تقلید کرده اند که این مطالب را برایشان بازگو نموده اند. هم چنین است شافعی، چون به حفص الفرد هنگامی که گفت: «قرآن مخلوق است» گفت: تو به خدای عظیم کافر شدی، برای او تبیین کرد که این قول کفر است، ولی حکم به ارتداد حفص، به مجرد این قول، نکرد، زیرا حجتی که انسان با آن کافر می شود روشن برای او نشده بود و اگر معتقد به ارتداد او بود، در کشتنش تلاش می کرد. او در کتاب هایش به پذیرش گواهی اهل هواها و نماز خواندن پشت سر آنان تصریح کرده است.

تکفیر کسانی که معتقد به ارتداد صحابه بعد از رسول خدایند

ابن تیمیه می گوید:

و اما من جاوز ذلک الی ان زعم انهم - الصحابة - ارتدوا بعد رسول الله علیه الصلاة و السلام الاّ نفرا قلیلاً لایبلغون بضعة عش-ر نفسا او انهم فسقوا عامتهم فهذا لا ریب ایضا فی کفره؛ لانّه مکذب لما نصّه القرآن فی غیر موضع: من الرضی عنهم و الثناء لهم، بل من یشک فی کفر مثل هذا فانّ کفره متعیّن، فان مضمون هذه المقالة انّ نقلة الکتاب و السنة کفار او فُسّاق...؛(1)

کسانی که از این تجاوز کرده و گمان نموده اند که صحابه بعد از رسول خدا به جز اندکی که به بیش از ده نفر نمی رسند، مرتد شده اند یا این که عموم شان فاسق شده اند، شکی در کفر این افراد نیست، زیرا آنان، نصوصات قرآن را در مواضعی تکذیب کرده اند که رضایت خدا و ثناگویی او بر آنان است، بلکه

ص:379


1- . همو، الصارم المسلول، ص586 - 587.

هرکس در کفر امثال این افراد شک کند، کفرش متعیّن است، زیرا مضمون این گفتار این است که ناقلان قرآن و سنت کافر یا فاسقند....

نقد

اولاً: مقصود از ارتداد بسیاری از صحابه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، ارتداد از اسلام و دین و بازگشت به کفر اکبر نیست، بلکه مقصود ارتداد به

گمراهی است، آن گونه که از برخی روایات استفاده می شود؛

ثانیاً: کسانی که این عقیده را دارند هرگز با قرآن و سنت به مخالفت نپرداخته اند، زیرا این آیات و روایات را دیده و برای آن ها تأویل صحیح دارند، و تأویل مجتهد در صورتی که با موازین علمی سازگاری داشته باشد، موجب تکفیر او نیست؛

ثالثاً: معتقدان این نظریه به ادله ای از قرآن و روایات تمسک کرده اند. اینک به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

عدم جواز تکفیر دشنام دهنده صحابه

گرچه امت اسلامی، اهل توهین و دشنام دادن به بزرگان صحابه نیستند، ولی هیچ دلیلی بر کفر دشنام دهنده صحابه نیست، بلکه میتوان ادلهای بر عدم کفرشان اقامه کرد.

الف. انواعی از آیات درباره صحابه

در برخی از آیات، خداوند متعال صحابه را مدح کرده، ولی در برخی دیگر، به نکوهش برخی از آنان به جهت انجام برخی از کارهای ناشایست پرداخته است.

خداوند متعال میفرماید:

{إِن تَتُوبا إِلَی الله فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَإِن تَظاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ الله َ هُوَ مَوْلاَهُ وَجِبْرِیلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَلاَئِکَةُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِیرٌ}؛(1)

اگر شما }همسران پیامبر{ از کار خود توبه کنید }به نفع شماست، زیرا{ دلهایتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهید، }کاری از پیش

ص:380


1- . تحریم، آیه 4.

نخواهید برد{ زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان اویند.

بخاری به سند خود از عبید بن حنین نقل کرده که گفت: از ابن عباس, شنیدم که می گفت:

اردت ان اسأل عمر فقلت: یاامیرالمؤمنین! من المرأتان اللتان تظاهرا علی رسول الله؟ فما اتممت کلامی حتی قال: عایشة وحفصة؛(1)

خواستم از عمر سؤال کنم؛ به او گفتم: ای امیرمؤمنان! آن دو زنی که بر رسول خدا تظاهر کرده و با او مخالفت کردند چه کسانی بودند؟ هنوز کلامم تمام نشده بود که در جواب گفت: عایشه و حفصه.

{أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَأَقِیمُوا الصَّلَوةَ وَآتُوا الزَّکَوةَ فَلَمّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النّاسَ کَخَشْیَةِ الله أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَقالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنا الْقِتالَ لَوْلاَ أَخَّرْتَنا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَالْأَخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقَی وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً}؛(2)

آیا ندیدی کسانی را که }در مکّه{ به آن ها گفته شد: }فعلاً{ دست از جهاد بدارید! و

نماز را برپا کنید! و زکات بپردازید! آن ها از این دستور، ناراحت بودند، ولی هنگامی که در مدینه فرمان جهاد به آن ها داده شد، از مردم می ترسیدند، همان گونه که از خدا می ترسند، بلکه بیشتر! و گفتند: «پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتی؟! چرا این فرمان را تا زمان نزدیکی تأخیر نینداختی؟!» به آن ها بگو: «سرمایه زندگی دنیا، ناچیز است! و سرای آخرت، برای کسی که پرهیزگار باشد، بهتر است! و به اندازه رشته شکافِ هسته خرمایی، به شما ستم نخواهد شد.

{وَما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِین ماتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ الله َ شَیْ-ئاً وَسَیَجْزِی الله ُ الشَّاکِرِینَ}؛(3)

ص:381


1- . بخاری، صحیح بخاری، ج4، ص1868، حدیث4630.
2- . نساء، آیه 77.
3- . آل عمران، آیه 144.

محمد فقط فرستاده خداست، و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمی گردید؟ }و اسلام را رها کرده، به دوران جاهلیّت و کفر بازگشت خواهید نمود؟{ و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمی زند؛ و خداوند بزودی شاکران }و استقامت کنندگان{ را پاداش خواهد داد.

{وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ الله ُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیْتُم مِنْ بَعْدِ ما أَرَیاکُم ما تُحِبُّونَ مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ

الْأَخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَلَقَدْ عَفا عَنکُمْ وَالله ُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ}؛(1)

خداوند، وعده خود را به شما، }در باره پیروزی بر دشمن در احد،{ تحقق بخشید؛ در آن هنگام }که در آغاز جنگ،{ دشمنان را به فرمان او، به قتل می رساندید؛ }و این پیروزی ادامه داشت{ تا این که سست شدید و }درباره رهاکردن سنگرها،{ به نزاع پرداختید؛ و بعد از آن که، آنچه را دوست می داشتید }از غلبه بر دشمن{ به شما نشان داد، نافرمانی کردید. بعضی از شما، خواهان دنیا بودند و بعضی خواهان آخرت. سپس خداوند شما را از آنان منصرف کرد؛ }و پیروزی شما به شکست انجامید؛{ تا شما را آزمایش کند. او شما را بخشید؛ و خداوند به مؤمنان، فضل و بخشش دارد.

{إِذْ جَآءُوکُم مِن فَوْقِکُمْ و َمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِالله الظُّنُونا ! هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیدا}؛(2)

}به خاطر بیاورید{ زمانی را که آن ها از طرف بالا و پایین }شهر{ بر شما وارد شدند }و مدینه را محاصره کردند{ و زمانی را که چشم ها از شدّت وحشت خیره شده و جان ها به لب رسیده بود، و گمان های گوناگون بدی به

خدا می بردید * آن جا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند.

{فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ الله وَکَرِهوُا أَن یُجاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ الله وَقالُوا لاَ تَنفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ}؛(3)

ص:382


1- . آل عمران، آیه 152.
2- . احزاب، آیه 10.
3- . توبه، آیه 81 .

تخلّف جویان }از جنگ تبوک،{ از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند و کراهت داشتند که با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد کنند؛ و }به یکدیگر و به مؤمنان{ گفتند: «در این گرما، }به سوی میدان{ حرکت نکنید!» }به آنان{ بگو: «آتش دوزخ از این هم گرم تر است! اگر می دانستند.

{یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ}؛(1)

ای مؤمنان هر گاه فاسقی برای شما خبری آورد، تحقیق کنید، مبادا به سخن چینی فاسق نادان، به قومی رنجی رسانید و سخت پشیمان شوید.

آیه درباره برخی از اصحاب است.

{وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَ تَرَکُوکَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ الله خَیْرٌ مِنَ اللهوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ الله ُ خَیْرُ الرّازِقِینَ}؛(2)

و این مردم وقتی که تجارتی یا لهو و بازیچه ای ببینند، بدان شتابند و تو را در نماز تنها گذارند، ای رسول ما، بگو به خلق که آنچه نزد خداست، برای شما از لهو

و تجارت های دنیا بهتر است و خدا بهترین روزی دهنده خلایق است.

{وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتّی إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ الله ُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ}؛(3)

و برخی از مردم کاملاً به گفتارت گوش می دهند، اما هنگامی که از حضورت خارج می شوند، با اهل علم به تمسخر و اهانت می گویند رسول باز از نو چه گفت؟ اینان هستند که خدا بر دل هایشان مهرنهاده، پیرو هوای خود گردیده اند.

{وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِالله وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمْ وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ الله لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ}؛(4)

بعضی از ایشان دائم پیغمبر را می آزارند و می گویند او شخصی ساده و زود باور است. بگو: زود باوری من به سوی شماست، رسول به خدا ایمان آورده است و

ص:383


1- . حجرات، آیه 6.
2- . جمعه، آیه 11.
3- . محمّد، آیه 16.
4- . توبه، آیه 61.

به مؤمنان هم ایمان دارد و برای مؤمنان حقیقی، رحمت کامل الهی است، و برای کسانی که رسول را می آزارند، عذاب دردناک مهیاست.

{سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَآ أَمْوَ لُنَا وَ أَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ}؛(1)

اعراب بادیه که از حضور در جنگ ها در سفر فتح مکه تخلف می ورزند، برای عذر و تعلل خود خواهند گفت که ما را محافظت اهل و

اموالمان از آمدن در رکابت بازداشت، از خدا بر گناه ما، آمرزش طلب، این مردم منافق، چیزی که به دل هیچ عقیده ندارند، به زبان می آورند.

{إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا}؛(2)

کسانی از شما که در جنگ احد پشت به جنگ کردند و منهزم شدند، شیطان آن ها را به سبب نافرمانی و بدکرداریشان به لغزش افکند.

{وَما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ الله وَلله مِیراثُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ}؛(3)

«چرا در راه خدا انفاق نمی کنید، در صورتی که وارث آسمان ها و زمین، خداست.»

{یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ الله اثّاقَلْتُمْ إِلَی اْلأَرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الاْخِرَةِ إِلاّ قَلِیلٌ * إِلاّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً وَ الله ُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ}؛(4)

ای کسانی که ایمان آوردید چرا هنگامی که گفته می شود برای جهاد در راه دین بی درنگ آماده شوید، به خاک زمین دل بسته اید، آیا راضی به زندگانی دنیا به جای آخرت شدید؟ در صورتی که متاع دنیا در برابر عالم آخرت اندک و ناچیز است؛ بدانید که اگر در راه خدا برای جهاد بیرون نشوید، خدا شما را به عذابی دردناک معذب خواهد کرد و قومی

دیگر برای جهاد به جای شما بر می گمارد و شما به خدا زیانی نرسانده اید و خدا بر هر چیز تواناست.

ص:384


1- . فتح، آیه 11.
2- . آل عمران، آیه 155.
3- . حدید، آیه 10.
4- . توبه، آیه 38-39.

{یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ الله أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ}؛(1)

ای کسانی که ایمان آورده اید چرا چیزی به زبان می گویید که در مقام عمل، خلاف آن می کنید. این که سخنی بگویید و خلاف آن عمل کنید، بسیار سخت، خدا را به خشم و غضب می آورد.

{یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ الله ُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلاْءِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ}؛(2)

آنها بر تو به مسلمان شدن منّت می گذارند، بگو: شما با اسلام خود بر من منّت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منّت دارد، که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است.

ب. وجود روایات مختلف درباره صحابه

در برخی روایات به فضایل صحابه اشاره شده، ولی در بعضی دیگر نیز از عده ای از آن ها انتقاد شده است.

عبدالله بن عمر از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که در حجة الوداع فرمود:

«ویحکم او قال ویلکم لاترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض»؛(3)

وای بر شما، بعد از من به کفر باز نگردید، به طوری که برخی از شما، گردن های بعضی دیگر را بزند.

ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «لا ترتدوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض؛(4) بعد از من مرتد به کفر نشوید، که برخی از شما، گردن های بعضی دیگر را بزند.»

ص:385


1- . صف، آیه 2-3.
2- . حجرات، آیه 17.
3- . بخاری، صحیح بخاری، ج4، ص1598، حدیث 4141؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص82، ح66.
4- . بخاری، همان، ج6، ص2594، حدیث 6668.

متأسفانه صحابه و مسلمانان به این سفارش اکید پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عمل نکرده و در واقعه جمل و نهروان و صفین خون یکدیگر را بر زمین ریختند، و در نتیجه کسانی که در این معرکه ها ظالم بودند، به کفر و ارتداد برگشتند.

مجاهد می گوید:

دخلت انا وعروة بن الزبیر المسجد فاذا عبدالله بن عمر جالس الی حجرة عایشة، واذا ناس یصلّون فی المسجد صلاة الضحی، قال: فسألناه عن صلاتهم؟ فقال: بدعة؛(1)

من و عروة بن الزبیر وارد مسجد شدیم، ناگهان مشاهده کردیم عبدالله بن عمر را که در حجره عایشه نشسته است و عده ای در مسجد نماز قبل از ظهر می خوانند، درباره نماز آنان از عبدالله سؤال کردیم؟ گفت: بدعت است.

ابوهریره می گوید:

اتی رجل من المسلمین رسول الله وهو فی المسجد فناداه فقال: یا رسول الله! انّی زنیت. فاعرض عنه، فتنحّی تلقاء وجهه فقال له یا رسول الله! انّی زنیت، فاعرض عنه حتی ثنّی ذلک علیه اربع مرّات. فلمّا شهد علی نفسه اربع شهادات دعاه رسول الله فقال: أبک جنون؟ قال: لا. قال: فهل احصنت؟ قال: نعم. فقال رسول الله: اذهبوا به فارجموه. قال ابن شهاب: فأخبرنی من سمع جابر بن عبدالله یقول: فکنت فیمن رجمه فرجمناه بالمصلّی، فلمّا أذلقته الحجارة هرب فادرکناه بالحرة فرجمناه؛(2)

مردی از مسلمانان نزد رسول خدا در مسجد آمد، عرض کرد: ای رسول خدا! من زنا کرده ام. حضرت چهره اش را از او برگرداند. آن مرد در مقابل حضرت قرار گرفته و عرض کرد: ای رسول خدا! من زنا کرده ام. باز حضرت روی از او برتافت، تا آن که دو بار دیگر اقرار کرده و اقرارش را به چهار مرتبه رسانید. در این هنگام حضرت به او فرمود: آیا تو دیوانه ای؟ عرض کرد: هرگز. باز فرمود: آیا همسر داری؟ عرض کرد: آری. حضرت فرمود: او را ببرید و سنگ سارش

ص:386


1- . همان، ج2، ص360، حدیث 1776؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج2، ص917، ح1255.
2- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج3، ص1318، حدیث 1691.

کنید. ابن شهاب می گوید: خبر داد مرا کسی که از جابر بن عبدالله شنیده بود که می گفت: من همراه کسانی بودم که او را سنگسار می کردند، او را در مصلّی سنگسار کردیم، و چون سنگ به او اصابت کرد، فرار نمود، ما او را در حرّه گرفته و سنگسارش کردیم.

سعد بن عبیده از ابوعبدالرحمن نقل کرده که گفت:

خطب علیّ فقال: یا ایّها الناس! اقیموا علی أرقائکم الحدّ من أحصن منهم ومن لم یحصن، فانّ أمة لرسول الله زنت فامرنی أن اجلدها، فاذا هی حدیث عهد بنفاس، فخشیت إن أنا جلدتها أن اقتلها، فذکرت ذلک للنبیّ، فقال: أحسنت؛(1)

علی خطبه ای خواند و در آن فرمود: ای مردم! بر برده های خود حدّ جاری سازید، چه محصن، باشند و چه غیر محصن؛ زیرا کنیزی از رسول خدا زنا داده بود، حضرت مرا امر کرد تا او را تازیانه زنم، ناگهان مشاهده کردم که تازه از نفاس فارغ شده، از این رو ترسیدم اگر او را تازیانه زنم، بمیرد. این موضوع را با پیامبر در میان گذاشتم، حضرت فرمود: احسنت.

شقیق بن عبدالله می گوید:

قسّم رسول الله قسما فقال رجل: انّها لقسمة ما أرید به وجه الله. قال: فأتیت النبیّ فساررته، فغضب من ذلک غضبا شدیدا واحمرّ وجهه حتی تمنیت أنّی لم اذکره له قال: ثمّ قال: قد أوذی موسی بأکثر من هذا فصبر؛(2)

رسول خدا اموالی را تقسیم کرد، مردی گفت: این تقسیمی بود که رضای خدا در آن ملاحظه نشده بود. شقیق می گوید: نزد رسول خدا آمدم و مخفیانه این مطلب را به او گفتم. حضرت از این مطلب شدیدا خشمگین شد و چنان

صورتش قرمز گشت که من آرزو کردم که ای کاش این مطلب را به آن حضرت نگفته بودم. آن گاه فرمود: به طور حتم موسی بیش از این اذیت شد و صبر کرد.

ص:387


1- . همان، ج3، ص1330، حدیث 1705.
2- . بخاری، صحیح بخاری، ج5، ص2263، حدیث 5749؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج2، ص739، حدیث 1062.

انس می گوید: «ما اعرف شیئا ممّا کان علی عهد النبیّ. قیل: الصلاة؟ قال: ألیس ضیعتم ماضیعتم فیه؟!؛(1) من چیزی نمی شناسم که بر عهد رسول خدا باقی مانده و تحریف نشده باشد. گفته شد: حتی نماز؟ انس گفت: آیا نماز را هم ضایع نکردید؟»

نسفی در تفسیر آیه : {یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا إِن جَآءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْما بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی مَا فَعَلْتُمْ نادِمِینَ}؛(2) «ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی از روی نادانی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید!» می گوید: «أجمعوا انّها نزلت فی الولید بن عقبة وقد بعثه رسول الله مصدقا الی بنی المصطلق وکانت بینه و بینهم إحنة فی الجاهلیة...؛(3) اجماع کرده اند که این آیه درباره ولید بن عقبه نازل شد زمانی که رسول خدا او را برای گرفتن صدقه به سوی بنی مصطلق فرستاد، و بین او و بین آن قوم دشمنی بود... .»

از ابن عبدالله نقل شده که گفت:

لا خلاف بین اهل العلم بتأویل القرآن انّها نزلت فیه، وذلک انّ رسول الله بعثه مصدقا الی بنی المصطلق، فعاد فاخبر عنهم انّهم ارتدوا ومنعوا الصدقة، وکانوا خرجوا یتلقونه وعلیهم السلاح، فظنّ انّهم خرجوا یقاتلونه، فرجع فبعث الیهم رسول الله خالد بن الولید فاخبره بانّهم علی الاسلام، فنزلت هذه الآیة؛(4)

بین اهل علم به تأویل قرآن، اختلافی نیست که این آیه درباره ولید بن عقبه نازل شده است، و جریان از این است که رسول خدا او را برای گرفتن زکات به سوی قوم بنی مصطلق فرستاد. او بازگشت و درباره آن ها خبر داد که مرتد شده و از پرداخت زکات امتناع می ورزند و به مقابله آن ها آمده، در حالی که اسلحه داشته اند. او گمان کرده به قصد جنگ خروج کرده اند. به همین دلیل برگشت و

ص:388


1- . بخاری، همان، ج1، ص197، حدیث 506.
2- . حجرات، آیه 6.
3- . تفسیر نسفی، ج4، ص163.
4- . الاصابة، ج6، ص615.

رسول خدا خالد بن ولید را به سوی آنان فرستاد. خالد به پیامبر خبر داد که آنان بر اسلامشان باقی هستند. در این هنگام آیه نازل شد.

بخاری و مسلم به سندشان از سهل بن سعد ساعدی نقل کرده اند که گفت:

رسول خدا با مشرکان درگیر شد و با آنان جنگ کرد. هنگامی که حضرت به لشکر خود بازگشت و دیگران نیز به لشکرشان بازگشتند، مشاهده کردیم که در بین اصحاب رسول خدا شخصی است که تک تک مشرکان را دنبال کرده و آن ها را با شمشیر به قتل می رساند. مسلمانان گفتند: جزای کسی در امروز بالاتر از او نیست. رسول خدا فرمود: آگاه باشید که او از اهل دوزخ است.

شخصی از مسلمانان می گوید: من دائما همراه او بودم تا این که مشاهده کردم جراحتی بر او وارد شد. او در مرگ خود پیش دستی کرده و شمشیر را بر زمین کاشت و خودش را بر روی آن انداخت و شکل خود را پاره کرد.

او می گوید: نزد رسول خدا آمدم و عرض کردم: شهادت می دهم که شما رسول خدایید. حضرت فرمود: چه شده است؟ او عرض کرد: آن مردی را که فرمودید از اهل آتش است و مردم تعجب کرده بودند، او را دنبال کردم و مشاهده نمودم که خودش را به قتل رسانید.

آن گاه حضرت فرمود: انّ الرجل لیعمل عمل اهل الجنة فیما یبدو للناس وهو من اهل النار، وانّ الرجل لیعمل عمل اهل النار فیما یبدو للناس وهو اهل الجنة؛(1) همانا مردی در ظاهر عمل اهل بهشت را به جا می آورد، در حالی که اهل دوزخ است، و در مقابل، کسی است که در ظاهر و نزد مردم، عمل اهل دوزخ را انجام می دهد، در حالی که اهل بهشت است.

جابر بن عبدالله می گوید:

اتی رجل رسول الله بالجعرانة منصرفه من حنین وفی ثوب بلال فضة، و رسول الله یقبض منها یعطی الناس. فقال: یا محمّد! اعدل. فقال: و یلک، و

من یعدل اذا لم اکن اعدل لقد خبت و خس-رت ان لم أکن اعدل. فقال عمر بن الخطّاب دعنی یا رسول الله فأقتل هذا المنافق. فقال: معاذ الله ان یتحدث الناس انّی اقتل اصحابی،

ص:389


1- . بخاری، صحیح بخاری، ج3، ص1061، حدیث 2742؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص106، ح112.

انّ هذا واصحابه یقرؤون القرآن لایجاوز حناجرهم یمرقون منه کما یمرق السهم من الرمیة؛(1)

مردی در جعرانه هنگام بازگشت پیامبر از صفین نزد ایشان آمد، در حالی که در لباس بلال، نقره بود و رسول خدا از آن قبضه می کرد و به مردم می داد. آن مرد گفت: ای محمّد! عدالت داشته باش. حضرت فرمود: وای بر تو، اگر من عدالت نداشته باشم چه کسی عدالت دارد؟ اگر من عدالت نداشته باشم، تو ضرر کرده و خسارت دیده ای. عمر بن خطّاب گفت: مرا واگذار ای رسول خدا تا این منافق را به قتل رسانم. حضرت فرمود: پناه بر خدا، این که مردم بگویند من اصحابم را به قتل می رسانم. همانا این مرد و اصحابش قرآن می خوانند، در حالی که از حنجره های آنان تجاوز نمی کند، آنان از دین خارج می شوند همان گونه که تیر از کمان خارج می گردد.

ابن عباس از عمر بن خطّاب نقل کرده که گفت:

لمّا کان یوم خیبر اقبل نفر من صحابة النبیّ فقالوا فلان شهید، فلان شهید، حتی مرّوا علی رجل فقالوا: فلان شهید. فقال رسول الله: کلاً، انّی رأیته فی النار فی بردة غلّها او عباءة. ثمّ قال رسول الله: یابن الخطاب! اذهب فناد فی الناس انّه لایدخل الجنة الاّ المؤمنون. قال: فخرجت فنادیت ألا انّه لایدخل الجنة الاّ المؤمنون؛(2)

در روز فتح خیبر، تعدادی از اصحاب پیامبر پیش آمده و گفتند: فلان شخص و فلان نفر شهید است، حتی بر مردی گذشتند و گفتند: فلان شخص شهید می باشد. رسول خدا فرمود: هرگز، زیرا من او را در آتش، میان برد یا عبایی پیچیده، مشاهده کردم. سپس رسول خدا فرمود: ای پسر خطاب! برو و در بین مردم ندا بده که تنها مؤمنان وارد بهشت می شوند. او می گوید: من بیرون رفتم و صدا دادم: آگاه باشید، تنها مؤمنان وارد بهشت می شوند.

بخاری به سندش از مسیّب نقل کرده که گفت: براء بن عازب, را ملاقات کردم و به او گفتم:

ص:390


1- . بخاری، همان، ج3، ص1321، حدیث 3414؛ مسلم نیشابوری، همان، ج2، ص740، ح1063.
2- . مسلم نیشابوری، همان، ج1، ص107، ح114.

طوبی لک، صحبت النبیّ وبایعته تحت الشجرة. فقال: یابن اخی! انّک لاتدری ما احدثنا بعده؛(1)

خوشا به حال تو، با پیامبر مصاحبت کرده و با او زیر درخت بیعت نمودی. او گفت: ای پسر برادرم! تو نمی دانی که ما بعد از پیامبر چه کردیم.

احمد بن حنبل از عبدالله بن ثابت نقل کرده که گفت:

جاء عمر بن الخطاب الی النبیّ فقال: یا رسول الله! انّی مررت بأخ لی من قریظة فکتب لی جوامع من التوراة، ألا اعرضها علیک؟ قال: فتغیّر وجه رسول الله؟...؛(2)

عمر بن خطاب نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا! من بر برادرم از بنی قریضه مرور کردم و او جوامعی از تورات را بر من نوشت، آیا می خواهی آن ها را بر تو عرضه کنم؟ عبدالله می گوید: رنگ رخسار رسول خدا تغییر کرد. عبدالله می گوید: به عمر گفتم: آیا نمی بینی که چگونه رنگ رخسار رسول خدا تغییر کرده است؟... .

دارمی نیز به سند خود از جابر نقل می کند که گفت:

انّ عمر بن الخطاب اتی رسول الله بنسخة من التوراة فقال: یا رسول الله! هذه نسخة من التوراة. فسکت، فجعل یقرأ و وجه رسول الله یتغیّر، فقال ابوبکر: ثکلتک الثواکل! ماتری ما بوجه رسول الله! فنظر عمر الی وجه رسول الله، فقال: اعوذ بالله من غضب الله و غضب رسوله، رضینا بالله ربّا و بالإسلام دینا و بمحمّد نبیا. فقال رسول الله: والذی نفس محمّد بیده لو بدی لکم موسی فاتبعتموه وترکتمونی لضللتم عن سواء السبیل، و لو کان حیّا و ادرک نبوتی لاتّبعنی؛(3)

عمر بن خطاب با نسخه ای از تورات نزد رسول خدا آمد و گفت: ای رسول خدا! این نسخه ای از تورات است. حضرت ساکت شد. عمر همین طور آن را می خواند و صورت رسول خدا تغییر می کرد. ابوبکر گفت: مادرهای جوان مرده بر تو بگریند! نمی بینی که چگونه چهره حضرت تغییر کرده است؟! عمر به چهره رسول خدا نظر کرده و گفت: پناه بر خدا از غضب خدا و غضب

ص:391


1- . بخاری، همان، ج4، ص1529، ح3937.
2- . احمد بن حنبل، مسند احمد، ج3، ص469.
3- . دارمی، سنن، ج1، ص115؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص49 و...

رسولش. راضی شدیم به ربوبیّت خداوند

و دین اسلام و نبوت پیامبر. رسول خدا فرمود: قسم به کسی که جان محمّد به دست اوست، اگر موسی بر شما ظاهر می شد و شما از او پیروی می کرده و مرا رها می کردید، به طور حتم از راه مستقیم گمراه می شدید، و اگر او زنده بود و نبوت مرا درک می کرد، به طور قطع از من پیروی می نمود.

ج. عدم جواز تکفیر مجتهد

قبلاً به تفصیل به این موضوع پرداختیم.

د. عدم جواز تکفیر تأویل کننده

قبلاً به تفصیل به این موضوع پرداختیم.

ه- . ذنب مغفور بودن سبّ صحابی نزد ابن تیمیه

ابن تیمیه می گوید:

کما انّ طائفة أخری زعموا انّ من سبّ الصحابة لایقبل الله توبته و ان تاب، و رووا عن النبی انّه قال: «سبّ اصحابی ذنب لایغفر»، و هذا الحدیث کذب علی رسول الله، لم یروه احد من اهل العلم و لا هو فی شی ء من کتبهم المعتمدة، و هو مخالف للقرآن؛ لانّ الله تعالی قال:{إِنَّ الله لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ ما دُونَ ذَلِکَ}(1) هذا فی حق من لم یتب.

و قال فی حق التائبین: {قُلْ یاعِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُواعَلَی أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوامِن رحمه الله إِنَّ الله یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ}.(2) فثبت بکتاب الله و سنة رسوله9 انّ کل من تاب تاب الله علیه؛(3)

همان گونه که طایفه ای دیگر گمان کرده اند هرکس صحابه را دشنام دهد، اگر توبه کند، توبه اش مورد پذیرش خداوند قرار نمی گیرد، آنان از پیامبر روایت کرده اند که فرمود: «دشنام دادن به صحابی گناهی نابخشنودنی است». و این حدیث بر رسول خدا دروغ بسته شده و احدی از اهل علم آن را روایت نکرده

ص:392


1- . نساء، آیات 48 و 116.
2- . زمر، آیه 53.
3- . ابن تیمیه، مجموعة الرسائل و المسائل، ج5، ص384.

و در هیچ یک از کتاب های مورد اعتماد آنان وجود ندارد، بلکه مخالف قرآن است، زیرا خداوند متعال فرمود: «خداوند شرک به خود را نمی آمرزد و از غیر آن در می گذرد» این در حق کسی است که توبه نکرده است.

در حق توبه کنندگان فرمود: «بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید! از رحمت خداوند نومید نشوید، که خدا همه گناهان را می آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است». به وسیله کتاب خدا و سنت رسولش پس ثابت شد که هرکس توبه کند، خداوند توبه اش را می آمرزد.

و. اعتقاد صحابه به عدم کفر دشنام دهنده به خود

از تاریخ فهمیده می شود که صحابه اعتقاد داشته اند دشنام دهنده آنان کافر نمی شود.

بیهقی به اسنادش از ابوهریره نقل کرده که گفت: «لایقتل احد بسب احد الاّ بسبّ النبی؛(1) هرگز احدی با دشنام

دادن شخصی کشته نمی شود، مگر با دشنام دادن به پیامبر.

ز. سیره سلف در عدم تکفیر دشنام دهنده صحابی

از سخنان و سیره سلف دانسته می شود که آن ها معتقد به کفر دشنام دهنده صحابه و جواز تکفیر او نبوده اند.

ابن سعد به سندش از عمر بن عبدالعزیز نقل کرده: «انّه لایقتل احد بسبّ احد الاّ من سبّ النبی؛(2) احدی با دشنام دادن به شخصی کشته نمی شود، مگر با دشنام دادن به پیامبر.»

ح. مخالفت تکفیر با سیره پیامبر$

علامه شرف الدین می نویسد:

انّا تتبعنا سیرة النبی، فما رأیناه یکفّر احدا بشتم واحد من اصحابه رضی الله عنهم، و کان الصحابة یتنازعون و یتشاتمون علی عهده فلم یؤثر عنه تکفیر احد منهم بسبب ذلک حتی تشاتموا مرّة امامه و تضاربوا بالنعال؛(3)

ص:393


1- . بیقهی، سنن، ج7، ص60.
2- . الطبقات الکبری، ج5، ص287؛ ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج3، ص 410.
3- . الفصول المهمة، ص212-213، به نقل از صحیح بخاری، اول کتاب الصلح و صحیح مسلم، کتاب الجهاد، باب دعاء النبی الی الله.

ما سیره پیامبر را دنبال کردیم و هرگز ندیدیم که احدی را به سبب دشنام دادن یکی از اصحابش، تکفیر کند، این در حالی است که صحابه با یکدیگر نزاع داشته و در عصر او هم دیگر را دشنام می دادند، ولی از او نرسیده که احدی از آنان را به جهت

دشنام دادن تکفیر کرده باشد، حتی یک بار در برابر ایشان یکدیگر را دشنام داده و هم دیگر را با کفش کتک زدند.

ط. اجماع بر عدم کفر دشنام دهنده صحابه

اتفاق علمای اهل سنت بر عدم کفر دشنام دهنده صحابه است و برخی به این اجماع، اشاره کرده اند. به نقل برخی از عبارات آنان می پردازیم:

ابن حجر هیتمی می نویسد: «و قد قال ابن المنذر:لااعلم احدا یوجب القتل بمن سبّ من بعد النبی؛(1) ابن منذر گفته: از احدی خبر ندارم بعد از پیامبر، دشنام به صحابی را موجب قتل بداند.»

ابن حجر هیتمی از سبکی نقل کرده که می گوید: «و لم اجد فی کلام احد من العلماء انّ سبّ الصحابی یوجب القتل؛(2) در کلام احدی از علما نیافتم که دشنام صحابی موجب قتل باشد.»

ابن عابدین که فقیه حنفی ها در عصر خود بوده، قطع به عدم کفر تأویل کنندگان در سبّ صحابه پیدا کرده و تصریح نموده که اعتقاد و فتوا به کفر این گونه افراد، مخالف اجماع فقها و در تضاد با عباراتی است که در متون و شرح کتاب های آنان آمده است.

ی. تکفیر نشدن دشنام دهنده برخی از صحابه، از سوی اهل سنت

با مراجعه به عبارات علمای اهل سنت پی می بریم، آنان دشنام دهنده برخی از صحابه را تکفیر نکرده اند:

ابن حزم می گوید:

ص:394


1- . ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، ص152.
2- . همان.

و احتج بعض من یکفّر من سبّ الصحابة رضی الله عنهم بقول الله عزوجل {مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ الله وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّآءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَمآءُ بَیْنَهُمْ}(1) الی قوله {لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفّارَ} فکل من اغاظه احد من اصحاب رسول الله فهو کافر.

و قد اخطأ من حمل الآیة علی هذا؛ لانّ الله عزوجل لم یقل قط انّ کل من غاظه واحد منهم فهو کافر، و انّما اخبر تعالی انّه یغیظ بهم الکفار فقط. نعم هذا حق لاینکره مسلم، و کلّ مسلم فهو یغیظ الکفار،و ایضا فانّه لایشک احد ذو حسّ سلیم فی انّ علیا قد غاظ معاویة و انّ معاویة و عمر و بن عاص غاظا علیا، و انّ عمارا قد اغاظ ابا الغادیة، و کلهم اصحاب رسول الله، فقد غاظ بعضهم بعضا، فیلزم علی هذا تکفیر من ذکرنا، و حاشا لله من هذا(2)؛

برخی از کسانی که دشنام دهنده صحابه رضی الله عنهم را تکفیر می کنند به گفته خداوند عزوجل احتجاج کرده اند که فرمود: «محمّد فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند» آن جا که می فرماید: «این برای آن است که کافران را به خشم آورد»، پس هرکس احدی از صحابه با او دشمن شود، کافر است.

به طور قطع خطا کرده هرکس که آیه را بر این معنا حمل کرده، زیرا خداوند عزوجل نفرموده: هر کس که یکی از صحابه او را دشمن بدارد، کافر است، بلکه خداوند متعال فقط خبر غیظ کفار به واسطه صحابه را داده است. این حقی است که هیچ مسلمانی آن را انکار نمی کند، و هر مسلمانی، باعث غیظ کفار است، هم چنین احدی از افراد، دارای حس سالم، شک ندارد در این که علی بر معاویه غضب کرده است و نیز معاویه و عمر بن عاص بر علی غیظ و غضب کرده اند و نیز عمار بر ابوالغادیه در حالی که همگی، اصحاب رسول خدا بوده و نسبت به یکدیگر غضب و غیظ داشته اند، بنابراین مطلبی که بیان کرده: باید همگی را تکفیر کنیم، پناه به خدا از این کار.

محقق دوانی می گوید:

ص:395


1- . فتح، آیه 29.
2- . الفِصَل، ج2، ص 270.

قلت: و لایبعد ان یقال: اذا علم انّه مجمع علیه و مع ذلک انکره یکفّر؛ لانّه یدلّ علی العناد و نصب الخلاف و ایقاع الفتنة بین اهل الاسلام، و اما اذا لم یعلم فیعذر و الله اعلم. و اما غیر ذلک کالقائلین بخلق القرآن و القادحین فی اصحاب النبی الاّ بما یوجب تکفیرهم فهم به یکفرون و کقذف عائشة }رض{ و سبّ الصحابة بغیر ما ذکر لیس بکفر علی الاصح فی مذهب الشافعی، فالقائل به مبتدع و لیس بکافر. و منه التجسیم؛(1)

من می گویم: بعید نیست که گفته شود: اگر دانسته شود که آن مطلب مورد اجماع است، ولی در عین حال آن را انکار کند، تکفیر

می شود، زیرا بر عناد و قرار خلاف و ایجاد فتنه بین اهل اسلام، دلالت دارد، ولی اگر دانسته نشود، معذور می باشد و خداوند آگاه تر است، و اما غیر از آن، همانند معتقدان به مخلوق بودن قرآن و سرزنش کنندگان اصحاب پیامبر، مگر به اموری که موجب تکفیر آنان گردد، که از این جهت تکفیر می شوند، و همچون نسبت ناروا دادن به عایشه }رض{ و دشنام دادن به صحابه درصورتی که موجب تکفیر آنان نشود، این ها بنابر قول اصح در مذهب شافعی کفر به حساب نمی آید، و گوینده آن بدعت گذار است، نه کافر، و این قبیل است اعتقاد داشتن به جسمانیت خداوند.

ابن حزم اندلسی از اشاعره نقل کرده:

انّ شتم من اظهر الاسلام لله تعالی و لرسوله بالخش مایکون من الشتم و اعلام التکذیب بهما باللسان بلاتقیة و لا حکایة و الاقرار بانّه یدین بذلک لیس شی ء من ذلک کفر؛(2)

به طور قطع دشنام دادن کسی به خداوند متعال و رسولش با }الفاظ{خشن و اعلام تکذیب به آن دو، با زبان بدون تقیه، و اقرار به این که متدین به آن است، هرگز این امور باعث کفر نمی شود.

ابن عابدین }متوفی 1252 ه-{ می گوید:

ص: 396


1- . همان، ص206 - 210.
2- . همان، ج3، ص143.

انّ الرافضی ان کان ممن یعتقد الالوهیة فی علیّ او انّ جبرئیل غلط فی الوحی او کان ینکر صحبة الصدیق او یقذف السیدة الصدیقة فهو کافر لمخالفته القواطع المعلومة من الدین بالضرورة، بخلاف ما اذا کان یفضّل علیا او یسبّ الصحابة فانّه مبتدع لا کافر؛(1)

رافضی اگر معتقد به الوهیت علی باشد یا معتقد باشد جبرئیل در }ابلاغ{ وحی اشتباه کرده، یا صحابی بودن صدیق }ابوبکر{ را انکار کند و یا به خانم صدیقه }عایشه{ نسبت ناروا دهد، به جهت مخالفت او با امور قطعی و معلوم ضروری از دین، کافر است، به خلاف آن که علی را تفضیل یا صحابه را دشنام دهد که در این صورت، بدعت گذار است، نه کافر.

شروانی از کتاب الروضة نقل می کند:

شهادت و گواهی تمامی اهل بدعت پذیرفته است، حتی کسانی که به صحابه دشنام می دهند، زیرا دشنام دهنده از روی عناد و دشمنی ناسزا نمی گوید، بلکه بر اساس اعتقاد و باوری می باشد که پیدا کرده است.(2)

محمد بن ادریس شافعی می نویسد: «...و لایحلّ للمسلمین بطعنهم دماؤهم و لا ان یمنعوا الفیی ء ما جری علیهم حکم الاسلام... ؛(3) با طعن زدن به صحابه از سوی برخی، خون ایشان بر مسلمانان حلال نمی شود و نیز از غنایم محروم

نمی شوند، تا زمانی که حکم اسلام بر آنان جاری است... .»

موصلی می گوید: «اتفق الأئمة علی تضلیل اهل البدع اجمع و تخطئتهم، و سبّ احد من الصحابة و بغضه لایکون کفرا، لکن یضلّل؛(4) رهبران بر گمراهی کشیده شدن تمام اهل بدعت ها و تخطئه آنان اتفاق کرده اند، ولی دشنام دادن به یکی از صحابه و بغض آنان را داشتن، کفر به حساب نمی آید بلکه فقط باعث گمراهی است».

ص:397


1- . مغنی المحتاج، ج4، ص436.
2- . حاشیه شروانی، ج1، ص235.
3- . شافعی، الأمّ، ج4، ص309 - 311.
4- . موصلی، الاختیار لتعلیل المختار، ج4، ص151.

ابن عابدین نقل کرده که ابن منذر مدعی اجماع فقها بر عدم تکفیر خوارج است، گرچه خون ها و اموال مسلمانان را حلال کرده و صحابه را تکفیر کرده اند.(1)

ابن الهمام قطع به عدم کفر احدی از اهل بدعت ها پیدا کرده، گرچه با بدعتش با دلیل قطعی مخالفت کرده باشد، همانند خوارج که صحابه را تکفیر کرده و دشنام داده اند و ذکر کرده، این که برخی از افراد مذهب آنان را تکفیر کرده اند، از کلام فقها و مجتهد مذهب به حساب نمی آید، بلکه کلام دیگران است و اعتباری

به غیر فقها نیست و آنچه از ایشان نقل شده همان است که بیان کردیم.(2)

ابن حجر می نویسد: «فمذهبنا فیمن یسبّ انّه لایکفر بذلک؛(3) مذهب و رأی ما درباره کسانی که دشنام می دهند، آن است که با این کار کافر نمی شوند.»

ک. توثیق لعن کننده صحابی از سوی اهل سنت

با مراجعه به کتب رجال اهل سنت پی می بریم بسیاری از راویانی که با حضرت علی7 دشمن بوده، یا او را ناسزا می گفته و یا حتی او را تکفیر می کرده اند، از سوی علمای اهل سنت توثیق شده یا روایاتشان در مصادر مهم حدیثی آنان آمده است. اینک به نمونه هایی از این قبیل اشاره می کنیم:

1. ازهر بن عبدالله حرازی حمصی در عین آن که حضرت علی7 را دشنام می داده، ابوداود و ترمذی و نسایی از او نقل حدیث کرده اند؛(4)

2. ثور بن یزید بن زیاد کلاعی حمصی از روات صحاح سته به جز مسلم است. جدش در صفین همراه معاویه کشته شد، از این رو هرگاه یاد حضرت

علی7می کرد، می گفت: مردی که جدم را کشته، دوست ندارم؛(5)

ص:398


1- . ابن عابدین، ردّ المحتار، ج3، ص309 - 310.
2- . شوکانی، فتح القدیر، ج4، ص409.
3- . ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، ص151.
4- . ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج1، ص204.
5- . همان، ج2، ص33.

3. حریز بن عثمان رحبی حمصی از روات صحاح سته به جز مسلم است در حالی که بغض شدیدی درباره حضرت علی7 داشته و او را بسیار دشنام می داده و احادیثی در تنقیص امیرمؤمنان علی7 روایت کرده است؛(1)

4. حصین بن نمیر واسطی از روات صحیح بخاری و نسایی و ابوداود و ترمذی است، در حالی که بر حضرت علی7 حمله و او را توهین می کرده است.(2)

5. خالد بن سلمه مخزومی معروف به فأفاء، از روات صحاح سته، به جز صحیح بخاری است، در حالی که با حضرت علی7 دشمن بوده و حتی اشعاری در مدح بنی مروان می سروده و با آن ها رسول خدا9 را تمسخر می کرده است؛(3)

6. زیاد بن جبیر بن حیّه ثقفی بصری، از راویان صحاح سته است، در حالی که به امام حسن و امام حسین8 اهانت می کرده است؛(4)

7. شبابة بن سوار مداینی از راویان صحاح سته است، در حالی که با اهل بیت دشمن بوده است؛(5)

8. صلت بن دینار ازدی بصری از رجال ترمذی و ابن ماجه است در حالی که متعرض حضرت علی7 می شده است؛(6)

9. عبدالله بن زید ابوقلابه جرمی از راویان صحاح سته است، در حالی که بر حضرت علی7 حمله می کرده است؛(7)

10. عبدالله بن شقیق عقیلی، از راویان صحاح سته، به جز صحیح بخاری است، در حالی که دشمن حضرت علی7 بوده و بر او حمله کرده است؛(8)

ص:399


1- . همان، ص237.
2- . همان، ج2، ص391.
3- . همان، ج3، ص95.
4- . همان، ج4، ص300.
5- . همان، ج4، ص300.
6- . همان، ص434.
7- . همان، ج5، ص224.
8- . همان، ص253.

11. عبدالله بن طاووس از راویان صحاح سته است، در حالی که بسیار بر اهل بیت حمله می کرده و او را به عنوان بهترین بندگان خدا در فضل و مناسک و دین معرفی کرده اند؛(1)

12. عثمان بن عاصم بن حصین از روات صحاح سته است، در حالی که حضرت علی7 را دشمن داشته است؛(2)

13. لمّاز بن زبّار ازدی ابولبید بصری از رجال ابوداود و ترمذی و ابن ماجه است در حالی که حضرت علی7 را دشنام می داد؛(3)

14. محمد بن زیاد ألهانی ابوسفیان حمصی، از رجال بخاری، ابوداود، نسایی، ابن ماجه، و ترمذی است، در حالی که مشهور به نصب و عداوت با حضرت علی7 بوده است؛(4)

15. محمد بن عبید بن ابی امیه طنافسی از رجال صحاح سته است، در حالی که دشمن حضرت علی7 بوده است؛(5)

16. نعیم بن ابی هند اشجعی از رجال مسلم، نسایی و ترمذی و ابن ماجه است در حالی که متعرض حضرت علی7 می شده است؛(6)

17. وهب بن جریر بن حازم ازدی از رجال صحاح سته است، در حالی که از سنت معاویه در طعن حضرت علی7 متابعت و پیروی می کرد؛(7)

18. ابوبرده ابن ابی موسی اشعری از رجال صحاح سته است، در حالی که از دشمنان حضرت علی7 بوده و او را تکفیر می کرده است. او به ابوالغادیه جهنی، قاتل عمار

ص:400


1- . همان، ص267.
2- . همان، ج7، ص126.
3- . همان، ج8، ص457.
4- . همان، ج9، ص170.
5- . همان، ص327.
6- . همان، ج10، ص468.
7- . همان، ج11، ص161.

بن یاسر، گفت: آیا تو عمار بن یاسر را کشتی؟ گفت: آری. دستت

را بده تا ببوسم. و گفت: آتش هرگز دست تو را تماس نخواهد کرد؛(1)

این در حالی است که پیامبر9 در حدیث صحیح السند فرمود: «انّ قاتل عمّار و سالبه فی النار؛(2) همانا قاتل عمار و کسی که لباس او را به سرقت می برد در آتش دوزخ است.

عدم کفر لعن کننده صحابه، از نظر ابن تیمیه

ابن تیمیه می گوید: «و اما من لعن و قبّح مطلقا فهذا محل الخلاف فیهم، لتردد الأمر بین لعن الغیظ و لعن الاعتقاد؛(3) که لعن و تقبیح به صورت مطلق کرده، پس آن محل اختلاف بین علماست، به دلیل تردد امر بین لعن شدید و لعن اعتقادی.»

دیدگاه ابن تیمیه درباره سبّ صحابه

ابن تیمیه می گوید:

و اما من سبّهم سبّا لایقدح فی عدالتهم و لا فی دینهم مثل وصف بعضهم بالبخل او الجبن او قلة العلم او عدم الزهد فهذا الذی یستحق التأدیب و التعذیر و لا نحکم بکفره بمجرد ذلک؛(4)

کسانی که صحابه را به نوعی سبّ کرده اند که موجب قدح در عدالت و دین آنان نیست، مثل این که برخی افراد صحابه را به بخل یا ترس یا کمی علم یا بی زهدی توصیف می کنند، چنین

شخصی مستحق تأدیب یا تعذیر است، ولی به مجرد آن، حکم به کفر او نمی شود.

از مفهوم این عبارت استفاده می شود که سبّ صحابه در صورتی که موجب قدح در عدالت و دین آنان شود، کفر به حساب می آید.

ص:401


1- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص99.
2- . طبرانی، المعجم الأوسط، ج9، ص194، ح9252.
3- . ابن تیمیه، الصارم المسلول، ص586 - 587.
4- . همان.

بررسی موضوع

در صورتی که سب و لعن برخی از صحابه، منجر به قدح در عدالت آنان شود، نمی توان لعن و سب کننده را تکفیر کرد، زیرا:

اولاً: از پیامبر نقل شده که فرمود: «سباب المسلم فسوق و قتال کفر؛(1) دشنام دادن مسلمان فسق و کشتن او کفر است.»

ثانیاً: چه کسی گفته جرح و تعدیل صحابه اشکال دارد؟ آیا اگر شخصی به سبب رسیدن به سنت واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در صدد جرح و تعدیل صحابه برآمد، کافر است یا این کار در راستای دین می باشد؟ چه کسی گفته تمام صحابه عادل بوده اند؟ چه دلیلی بر این ادعا وجود دارد؟ کسانی که منکر این موضوع هستند، به آیاتی از قرآن و روایات استدلال کرده اند.

ثالثاً: کسانی که منکر عدالت کل صحابه اند، هرگز با آیات قرآن و سنت نبوی مشکل ندارند، بلکه مشکل آنان در فهم نادرست برخی از آیات و روایات در این موضوع است و از این رو کسانی که در صدد تکفیر سبّ صحابی برآمده اند، هرگز ضوابط آن را ملاحظه و مراعات نکرده اند.

از تناقضات عملی ابن تیمیه

از تناقضات ابن تیمیه در مقام فتوا این که او گرچه حکم به کفر سب کننده صحابه در برخی از موارد کرده و آن در صورتی است که سبّ او باعث قدح در عدالتش شود، ولی هنگامی که به خوارج رسیده، تصریح به عدم کفر آنان کرده، با وجود آن که آنان حضرت علی7 و عثمان را تکفیر می کرده اند.(2)

ص:402


1- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص81، ح64.
2- . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج19، ص210.

کفر نبودن سب مسلمان

بخاری و مسلم از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده اند، که فرمود: «سباب المسلم فسوق و قتاله کفر؛(1) دشنام دادن مسلمان، فسق و کشتن او کفر است.»

ابن قیم جوزیه در شرح این حدیث می گوید:

ففرّق بین قتاله و سبابه و جعل احدهما فسوقا لایکفّر به و الآخر کفرا و معلوم انّه انّما اراد الکفر العملی لا الاعتقادی و هذا الکفر لایخرجه من الدائرة الاسلامیة و الملة بالکلیة؛(2)

حضرت بین کشتن و دشنام دادن مسلمان فرق گذاشته و یکی از آن دو را فسق به حساب آورده، که باعث کفر نمی شود و دیگری را کفر دانسته است. معلوم است که مقصود او کفر عملی است، نه اعتقادی، و این نوع کفر، او را از دایره اسلام و ملت، به طور کلی خارج نمی کند.

عدم جواز قتل سابّ صحابی

ابن حجر هیتمی از سبکی نقل کرده که گفته:

و لم اجد فی کلام احد من العلماء انّ سبّ الصحابی یوجب القتل الاّ ما یأتی من اطلاق الکفر من بعض اصحابنا و اصحاب ابی حنیفة و لم یصرّحوا بالقتل. و قد قال ابن المنذر: لا اعلم احدا یوجب القتل بمن سبّ من بعد النبی؛(3)

در سخنان احدی از علما نیافتم این که دشنام دادن صحابی موجب قتل باشد، مگر آنچه می آید از اطلاق کفر از برخی اصحاب ما و اصحاب ابی حنیفه، ولی تصریح به قتل ندارند. ابن منذر گفته: نمی دانم احدی حکم به قتل دشنام دهنده به کسی غیر از پیامبر کرده باشد.

بیهقی از ابوهریره نقل کرده که گفت: «لایقتل احد بسبّ احد الاّ سابّ النبی؛(4) احدی به دلیل دشنام دادن کسی به جز، دشنام به پیامبر کشته نمی شود.»

ص:403


1- . عسقلانی، فتح الباری، ج1، ص110، ح48؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص81، ح64.
2- . ابن قیم جوزیه، کتاب الصلاة و حکم تارکها، ص37.
3- . ابن حجر هیتمی، صواعق المحرقة، ص152.
4- . بیهقی، سنن، ج7، ص60.

اعتقاد شیعه درباره صحابه

شیعه امامیه دباره جایگاه های برخی از صحابه اعتراض دارد، ولی صحابه کرام را ستایش می کند، کسانی که در راه یاری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سختی ها کشیده و با نفس و مال جهاد کردند و تا آخر عمر نیز از راه مستقیم هدایت، منحرف نشدند، همان گونه که امام سجاد در مدح این دسته از اصحاب می فرماید:

اللهم و اتباع الرسل ومصدّقوهم من اهل الارض بالغیب عند معارضة المعاندین لهم بالتکذیب و الاشتیاق الی المرسلین بحقائق الایمان فی کلّ دهر و زمان، ارسلت فیه رسولاً، و اقمت لاهله دلیلاً، من لدن آدم الی محمّد صلی الله علیه و آله وسلم من ائمة الهدی وقادة اهل التقی علی جمیعهم السلام، و اصحاب محمّد صلی الله علیه و آله وسلم خاصة، الذین احسنوا الصحبة، والذین أبلوا البلاء الحسن فی نصرته، و کاتفوه و اسرعوا الی وفادته، وسابقوا الی دعوته، و استجابوا له، حیث اسمعهم حجة رسالته، و فارقوا الأزواج و الأولاد فی اظهار کلمته، و قاتلوا الآباء و الابناء فی تثبیت نبوته، والذین هجّرتهم العشائر اذتعلّقوا بعروته، وانتفت منهم القربات اذسکنوا فی ظلّ قرابته. اللهم ما ترکوا لک وفیک و ارضهم من رضوانک و بماحاشوا الخلق علیک، و کانوا من ذلک لک والیک، واشکرهم علی هجرتهم فیک دیارهم، و خروجهم من سعة المعاش الی ضیقه...؛(1)

بار خدایا پیروان پیامبران و ایمان آورندگان به ایشان از اهل زمین، که از روی غیب و پنهانی ایمان آوردند، در آن هنگام که دشمنان به تکذیب و دروغ پنداشتن ایشان معارضه کردند، روبه رو شدند و آن هنگام که به سبب حقایق ایمان، به پیغمبران علاقه مند بودند در هر روزگاری که در آن پیغمبری فرستادی و برای اهل آن راهنمایی گماشتی، از زمان آدم تا محمّد، از پیشوایان هدایت جلوداران اهل تقوی بر همه آن ها سلام و درود باد، آنان را به آمرزش و خشنودی یاد فرما. بار خدایا به ویژه اصحاب و یاران محمّد، آنان که همراه بودن را نیکو به پایان بردند و برای یاری پیامبر در جنگ، دلاوری نشان دادند و او را

ص:404


1- . صحیفه سجادیه، دعای چهارم.

یاری کردند، و به ایمان آوردن او شتافتند و به دعوتش پیشی گرفتند، و دعوت او را، آن هنگام که برهان رسالت های خود را به گوششان رساند، پذیرفتند؛ و در راه آشکار ساختن دعوت او از زنان و فرزندان دوری کردند، و در استوار کردن پیغمبری و آنان که محبّت و دوستی آن بزرگوار را در دل داشتند، و در دوستیش بازرگانی را آرزو داشتند که هرگز کسادی در آن راه نمی یابد. آن ها که چون به عروه و دسته آن حضرت آویختند، قبیله ها از ایشان دوری گزیدند، و چون در سایه خویشی با او جای گرفتند، خویشان از آنان، خود را بیگانه پنداشتند.

خدایا آنچه را که برای تو، در راه تو، از دست داده اند، برای ایشان فراموش مکن، و به سبب آن که مردم را بر تو گرد آوردند، و برای رضای تو، با پیغمبرت، دعوت کنندگان به سوی تو بودند، ایشان را از خوشنودی خود خوشنود ساز. و ایشان را در برابر آن که در راه تو، از شهرها و خویشاوندان دوری گزیده، از زندگی فراخ به تنگی و سختی روی آوردند... .

عدم کفر انکار خلافت ابوبکر و عمر

گروهی از امت اسلامی، خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را انکار کرده و نپذیرفته اند، ولی این امر باعث کفر آنان نمی شود و این مطلب را می توان با ادله هایی اثبات کرد:

1.خلافت این دو، از شؤون سیاسی است که با گذشت موعد مقرر آن ها، از محل ابتلا خارج شده و وجهی ندارد که آن را از اصول به حساب آورده و منکر آن را در این دوره تکفیر کرده و از این راه بین مسلمانان اختلاف ایجاد کرد؛

2. با مراجعه به تعریف اسلام و ایمان پی می بریم، هیچ عالمی آن دو را مقید به اعتقاد به خلافت ابوبکر و عمر نکرده و حفظ حرمت خون و مال و آبروی افراد را مشروط به آن نکرده اند؛

3. کسانی که منکر خلافت ابوبکر و عمر شده اند، بر مدعای خود ادله ای آورده اند و بر فرض که

ادله ایشان قابل مناقشه از سوی اهل سنت باشد، ولی منکران خلافت آن دو، در ادعای خود اجتهاد تأویل کرده و هیچ دلیلی بر تکفیر مجتهدان و متأولان نیست، و این مطلب مورد اتفاق مسلمانان است؛

ص:405

4. خلافت نزد اهل سنت از ضروریات دین اسلام به حساب نمی آید، تا انکار آن، موجب تکذیب خدا و رسول صلی الله علیه و آله وسلم شده و در نتیجه موجب کفر منکر خلافت آن دو گردد.

5. برخی از صحابه و تابعین و تابعین تابعین تأویل کرده و با خلافت خلفای بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به مخالفت پرداخته اند، ولی کسانی آن ها را تکفیر نکرده اند. علامه سید شرف الدین، اسامی ایشان را آورده و محققان کتاب وی به مدارک آن ها به طور گسترده اشاره کرده اند. اسامی آن ها عبارتند از:

1. ابوثابت سعد بن عبادة عقبی بدری؛

2. حباب بن منذر بن جموح انصاری بدری احدی؛

3. امیرمؤمنان علی بن ابی طالب7؛

4. عباس، عمومی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ؛

5. فضل بن عباس؛

6. عبدالله بن عباس؛

7. قثم بن عباس؛

8. عتبة بن ابی لهب؛

9. عموم بنی هاشم؛

10. سلمان فارسی، ابوعبدالله؛

11. ابوذر جُنْدِب بن جناده غفاری؛

12. مقداد بن اسود کِندی؛

13. عمار بن یاسر، ابوالیقظان؛

14. ابوعبدالله زبیر بن عوام؛

15. ابوعماره خزیمة بن ثابت؛

16. أبیّ بن کعب، ابومنذر؛

ص:406

17. فروة بن عمرو بن ودقه انصاری؛

18. خالد بن سعید بن عاص؛

19. ابوعمرو بَراء بن عازب انصاری اوسی؛

20. سعد بن ابی وقاص، ابواسحاق؛

21. ابومحمد طلحة بن عبیدالله؛

22. ابوالهیثم مالک بن تیهان، بدری؛

23. عبادة بن صامت انصاری؛

24. حذیفة بن یمان؛

25. ام مِسْطَح بنت اثاثة؛

26. ابوسفیان صخر بن حرب؛

27. فاطمه زهرا، سرور زنان عالمیان؛

28. ابوسلیمان خالد بن ولید مخزومی.(1)

اعتراف علمای اهل سنت به عدم کفر

با مراجعه به عبارات علمای اهل سنت پی می بریم کسی از آنان، منکر خلافت خلفا را تکفیر نکرده، بلکه تصریح به عدم جواز تکفیر و لو ضمنا کرده است.

علامه قاسمی دمشقی بعد از ذکر شیعه و این که مسلم بن حجاج در صحیحش به احادیث آنان احتجاج کرده، می گوید: «لانّ مجتهدی کل فرقة من فرق الاسلام مأجورون، اصابوا ام اخطأوا، بنصّ الحدیث النبوی؛(2) زیرا مجتهدان هر فرقه از فرقه های اسلام مأجورند، به واقع رسیده باشند یا به خطا، به نصّ حدیث نبوی.»

ص:407


1- . شرف الدین، الفصول المهمة، ص85-97.
2- . علامه قاسمی، میزان الجرح و التعدیل، ص13.

عدم جواز تکفیر دشنام دهنده خلفا

قبلاً به حکم لعن و سبّ صحابی به طور کلی اشاره کردیم ، اکنون در صدد بیان حکم لعن و دشنام خلفا می باشیم و با ادله ای عدم جواز تکفیر آن را نیز اثبات می کنیم:

11- 1. تکفیر نشدن دشنام دهندگان از سوی خلفا

از تاریخ فهمیده می شود، خلفا معتقد به کفر افرادی که آنان را دشنام می داده اند، نبوده اند. به سیره هر کدام از آن ها اشاره می کنیم:

الف) ابوبکر بن ابی قحافه

احمد بن حنبل و دیگران نقل کرده اند:

انّ رجلاً من المسلمین سبّ ابابکر بمحضر منه - رضی الله عنه - فقال ابوبرزة الأسلمی: خلیفة رسول الله! دعنی اضرب عنقه؟ فقال: اجلس، لیس ذلک لأحد الاّ رسول الله؛(1)

شخصی از مسلمانان، ابوبکر را در محضرش دشنام داد. ابوبرزه اسلمی گفت: ای خلیفه رسول خدا! اجازه بده تا گردنش را بزنم؟ ابوبکر گفت: بنشین، این }حدّ{ درباره احدی جز رسول خدا نیست.

ب) عثمان بن عفان

با مراجعه به سیره عثمان در عصر خلافتش پی می بریم او با دشمنان و مخالفان خود، همچون: ابوذر و عمار برخورد شدید داشته، ولی آنان را بدین جهت تکفیر نکرده است.

ج) امیرمؤمنان7

با مراجعه به تاریخ خوارج و سخنان حضرت علی7 درباره آنان، پی می بریم حضرت، آنان را به جهت دشنام دادن به او، تکفیر نکرده است.

ص: 408


1- . احمد بن حنبل، مسند احمد، ج1، ص9؛ سنن ابی داود، ج2، ص221.

عدم جواز تکفیر دشنام دهنده خلفا از سوی علمای اهل سنت

با مراجعه به عبارات علمای اهل سنت به دست می آید، بسیاری از آنان، تکفیر دشنام دهنده خلفا، حتی ابوبکر و عمر را جایز نمی دانستند.

ابن امیر الحاج در شرح منیة المصلّی می گوید: «انّ سابّ الشیخین ومنکر خلافتهما مما بناه علی شبهة لایکفّر؛(1) همانا دشنام دهنده ابوبکر و عمر و منکر خلافت آن دو در صورتی که مبتنی بر شبهه باشد، باعث تکفیر نمی شود.»

شیخ عبدالعزیز بن عبدالله بن باز می گوید: «و اذا سبّ الصدیق و عمر فهو محل خلاف، فمالک و جماعة یکفرونهم و المشهور عند الجمهور التفسیق و انّه کفر دون کفر؛(2) اگر کسی صدیق و عمر را دشنام دهد محل خلاف است، مالک و جماعتی او را تکفیر کرده اند، ولی مشهور نزد جمهور }اهل سنت{ فاسق بودن اوست و این که کفر اصغر دارد، نه اکبر.»

دشنام داده شدن حضرت علی7 از سوی معاویه

شکی نیست که معاویه نه تنها حضرت علی7 را دشنام می داد، بلکه دیگران را نیز به آن وادار کرده و این عمل زشت را سنت عمومی در مملکت

اسلامی کرده بود، در حالی که هیچ یک از علمای اهل سنت او را تکفیر نکرده اند.

مسلم به سندش از ابی وقّاص نقل کرده که گفت:

امر معاویة بن ابی سفیان سعدا فقال: ما منعک ان تسبّ اباتراب؟

فقال: امّا ما ذکرت ثلاثا قالهنّ له رسول الله فلن اسبّه لَأَن تکون لی واحدة منهنّ احبّ إلیّ من حُمْر النعم؛ سمعت رسول الله یقول له خلفه فی بعض مغازیه فقال له علیّ: یا رسول الله! خلفتنی مع النساء و الصبیان. فقال له رسول الله: اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة بعدی.

ص:409


1- . ابن عابدین، حاشیه ردّ المحتار، ج4، ص450، به نقل از او.
2- . بن باز، التعلیقات البازیة، ج2، ص1119.

و سمعته یقول یوم خیبر: لأعطینّ الرایة رجلاً یحب الله و رسوله و یحبّه الله و رسوله، قال: فتطاولنا لها فقال: ادعوا لی علیا، فأتی به ارمد فبصق فی عینه و دفع الرایة إلیه ففتح الله علیه.

و لمّا نزلت هذه الآیة: {فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنا وَأَبْنَآءَکُمْ} دعا رسول الله علیا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال: اللهم هؤلاء اهلی؛(1)

معاویة بن ابوسفیان، به سعد بن ابی وقاص دستور داد و گفت: چه چیز مانع تو شده، که اباتراب را دشنام دهی؟

گفت: تا زمانی که سه چیز را یاد می کنم که رسول خدا [درباره علی] فرمود، هرگز او را دشنام نمی دهم، و اگر یکی از آن ها، برای من بود از شترهای قرمز بهتر بود.

هنگام رفتن رسول خدا به برخی از جنگ ها، علی را جانشین خود قرار داد. حضرت عرض کرد: ای فرستاده خدا! مرا جانشین خود بر زنان و بچه ها قرار دادی؟ پیامبر فرمود: آیا راضی نمی شوی که نزد من، به منزله

هارون نزد موسی باشی، جز آن که بعد از من نبوت نیست.

و نیز در روز جنگ خیبر شنیدم که می فرمود: به طور حتم پرچم را به دست کسی می سپارم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. سعد می گوید: ما سرک می کشیدیم که پیامبر فرمود: علی را برایم بخوانید. او را در حالی که چشم درد داشت آوردند و حضرت آب دهان در چشمش مالید و پرچم را به او داد و خداوند فتح و پیروزی را به دست او قرار داد.

و هنگامی که این آیه نازل شد: «پس بگو بیایید فرزندانمان و فرزندانتان را بخوانیم...» رسول خدا علی، فاطمه، حسن، حسین} را خواست و عرض کرد: بار خدایا! اینان اهل بیت من هستند.

ابن اثیر در الکامل تحت عنوان: «ذکر ترک سبّ امیرالمؤمنین» می گوید:

ص:410


1- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج7، ص120؛ ترمذی، سنن ترمذی، ج5، ص301.

کان بنوامیّة یسبّون امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب الی ان ولی عمر بن عبدالعزیز الخلافة فترک ذلک. و کتب الی العمّال فی الآفاق بترکه و قرأ عوضه: {إِنَّ الله یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاْءِحْسانِ وَإِیتَآیءِ ذِی الْقُرْبَی}؛(1)

بنی امیه، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب را تا عصر حکومت عمر بن عبدالعزیز دشنام می دادند و او آن را ترک کرده و نامه ای به والیان در اطراف کشور اسلامی نوشتند، تا

دست از او برداشته و به جای آن، این آیه را می خواندند: «خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می دهد».

ابن ابی الحدید می نویسد:

انّ معاویة امر الناس بالعراق و الشام و غیرهما بسبّ علیّ و البرائة منه، و خطب بذلک علی منابر الاسلام، و صار ذلک سنة فی ایام بنی امیة الی ان قام عمر بن عبدالعزیز رضی الله عنه فازاله؛(2)

معاویه مردم عراق، شام و دیگر اماکن را به دشنام دادن به علیّ و تبری از آن دستور داد و بر منبرهای اسلام با این دشنام خطبه خواند و این کار در ایام بنی امیه تا قیام دولت عمر بن عبدالعزیز رضی الله سنت بود، تا این که او آن را از بین برد.

سیرۀ پیامبر$ بر عدم تکفیر

با مراجعه به سیره پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پی می بریم آن حضرت نه تنها دشنام دهنده ابوبکر را تکفیر نکرده، بلکه درباره آن سکوت اختیار کرده است.

احمد بن حنبل از ابوهریره نقل کرده که گفت: «انّ رجلاً شتم ابابکر و النبی جالس، فجعل النبی یعجب و یتبسم...؛(3) شخصی، ابوبکر را دشنام داد، در حالی که پیامبر }آن جا{ نشسته بود و حضرت تعجب کرده و تبسم می کرد... .»

ص: 411


1- . نحل، آیه90.
2- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص56 - 57.
3- . احمد بن حنبل، مسند احمد، ج2، ص436.

سیره سلف بر عدم تکفیر

قاضی عیاض نقل کرده است:

و من ذلک کتاب عمر بن عبدالعزیز الی عامله بالکوفة و قد استشاره فی قتل رجل سبّ عمر, فکتب الیه عمر: انّه لایحلّ قتل امری ء مسلم بسبّ احد من الناس الاّ رجلاً سبّ رسول الله، فمن سبّه فقد حلّ دمه؛(1)

عمر بن عبدالعزیز با والی خود در کوفه درباره مردی که عمر, را دشنام داده بود به وسیله نامه نگاری مشورت گیرد. او در جواب نامه اش نوشت: هرگز کشتن فرد مسلمان با دشنام دادن به احدی از مردم حلال نمی شود مگر کسی که رسول خدا را دشنام دهد، که در این صورت خونش حلال است.

تکفیر استمدادکننده از ارواح اولیا بعد از مرگ (در برزخ)

مسئله استعانت از ارواح اولیا و استغاثه به آنان بعد از وفاتشان، از مهم ترین مسائل استعانت از غیر است، خواه به صورت دعا باشد یا طلب اعجاز. وهابیان این نوع استعانت را از اقسام شرک دانسته و شدیداً با آن مقابله کرده و مخالفان خود را از هر مذهبی که باشد تکفیر میکنند. به بررسی حکم آن به اختصار میپردازیم:

استغاثه به ارواح اولیا از دیدگاه اهل سنت

الف) روایات

1. ابویعلی به سندش از ابوهریره نقل کرده که گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود:

و الذی نفسی بیده لینزلنّ عیسی بن مریم اماماً مقسطاً و حکماً عدلا، فلیکسرنّ الصلیب و یقتلنّ الخنزیر، و لیصلحنّ ذات البین، و لیذهبنّ الشحناء، و لیعرضنّ المال فلایقبله احد، ثم لئن قام علی قبری فقال: یا محمّد لاجبته؛(2)

قسم به کسی که جانم به دست اوست، عیسی بن مریم از آسمان فرود می آید، در حالی که پیشتاز قسط و حاکم عدل است، صلیب را شکسته و خوک را

ص:412


1- . قاضی عیاض، الشفا، ج2، ص223.
2- . مجمع الزوائد، ج8، ص211.

می کشد و بین مردم را اصلاح خواهدکرد و کینه را از بین برده و مال را بر مردم عرضه می کند، ولی کسی آن را قبول نمی کند. اگر بر قبرم بایستد و بگوید: ای محمّد او را جواب خواهم داد.

2. طبرانی در المعجم الکبیر به سند صحیح از عثمان بن حنیف نقل می کند:

شخصی به دلیل حاجتی نزد عثمان بن عفّان مکرر مراجعه می کرد، ولی عثمان به خواسته اش توجّهی نمی کرد، تا این که در بین راه عثمان بن حنیف را - که خود راوی است - ملاقات کرده و از این موضوع شکایت کرد. عثمان بن حنیف به او گفت: آبی را آماده کن و وضو بگیر، به مسجد برو و دو رکعت نماز بگزار و بعد از اتمام نماز، پیامبر

را وسیله قرار ده و بگو: «اللّهم إنّی أسألک و أتوجّه إلیک بنبیّک محمّد صلّی الله علیه و سلّم نبی الرحمة، یا محمّد إنّی أتوجّه بک إلی ربّی فتقضی لی حاجتی»، آن گاه حاجت خود را به یاد آور.

عثمان بن حنیف می گوید: شخص یاد شده آن اعمال را انجام داد، آن گاه به سوی خانه عثمان روان شد، فوراً دربان آمد و او را نزد عثمان بن عفّان برد، عثمان نیز او را احترام شایانی کرد. سپس حاجتش را به طور کامل برآورد و به او گفت: من همین الآن به یاد حاجت تو افتادم و هرگاه بعد از این از ما حاجتی خواستی به نزد ما بیا... .

عثمان بن حنیف گفت: این دستور از من نبود، بلکه روزی خدمت پیامبر بودم که نابینایی نزد حضرت آمد و از کوری چشم خود شکایت کرد. حضرت ابتدا پیشنهاد کرد که صبر کند، ولی او نپذیرفت، سپس به او، همین دستور را داد و آن شخص نیز بعد از ادای آن بینا شد و به مقصودش رسید.

این حدیث را جماعت زیادی از اهل سنّت نقل کرده اند؛ امثال: حاکم نیشابوری،(1) ابن

عبدالبر،(2) ابونعیم اصفهانی،(3) ذهبی،(4) حافظ هیثمی،(5) متقی هندی(6) و دیگران.

ص:413


1- . حاکم نیشابوری،المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص108.
2- . الاستیعاب، ج4، ص382.
3- . حلیة الاولیاء، ج3، ص121.
4- . سیر اعلام النبلاء، ج2، ص118.
5- . مجمع الزوائد، ج9، ص256.
6- . کنز العمال، ج13، ص636.

3. ابن کثیر در کتاب درباره اسیران کربلا می گوید:

امّا بقیة اهله و نسائه فانّ عمر بن سعد وکلّ بهم من یحرسهم و یکلؤهم ثم ارکبوهم علی الرواحل فی الهوادج، فلمّا مرّوا بمکان المعرکة و رأوا الحسین و اصحابه مطرحین هنالک بکته النساء و صرخن و ندبت زینب اخاها الحسین و اهلها فقالت: - و هی تبکی - یا محمّداه، یا محمّداه، صلّی علیک ملیک السماء، هذا الحسین بالعراء، مرمّل بالدماء، مقطع الأعضاء، یا محمّداه! و بناتک سبایا و ذریتک مقتلة تسفی علیها الصبا. قال: فأبکت والله کلّ عدوّ و صدیق؛(1)

عمر بن سعد کسی را موکّل کرد تا بقیه اهل بیت و زنانش را حفظ کرده و پناه دهند. آن گاه آنان را سوار بر راحله ها در هودج ها نمودهاند. هنگامی که آنان به قتل گاه رسیدند و حسین و اصحابش را مشاهده کردند که در روی زمین رها شده اند، زنان گریسته و فریاد برآوردند، زینب، برای برادرش حسین و اهل بیتش، ندبه کرد و در حالی که می گریست، گفت: ای محمّد! ای محمّد! پادشاه آسمان }خداوند{ بر تو درود فرستد، این حسین است که روی زمین افتاده و در خون

غوطه ور و اعضایش از هم جدا شده است. ای محمّد! دخترانت به اسیری رفته و ذریه ات به قتل رسیده اند و باد صبا بر بدن های آنان می وزد. راوی می گوید: به خدا سوگند که او هر دشمن و دوستی را به گریه درآورد.

ب) صحابه و استغاثه به روح پیامبر$

1. ابن حجر عسقلانی می گوید: ابن ابی شیبه به سند صحیح از مالک الدار - خزینه دار عمر - چنین نقل می کند:

أصاب الناس قحط فی زمن عمر، فجاء رجل إلی قبر النبی فقال: یا رسول الله! إستسق لأمّتک فإنّهم قد هلکوا...؛(2)

در زمان عمر قحطی بر مردم عارض شد، شخصی کنار قبر رسول خدا آمد و به او استغاثه و عرض کرد: ای رسول خدا! برای امّتت باران بخواه، زیرا آنان هلاک شدند... .

ص:414


1- . البدایة و النهایة، ج8، ص193؛ تاریخ طبری، ج3، ص336.
2- . عسقلانی، فتح الباری، ج2، ص495.

از آن جا که این درخواست، بدون شک در منظر صحابه بوده و کسی او را منع نکرده، دلیل بر جواز و رجحان استغاثه به ارواح اولیای الهی است.

2. دارمی در سنن خود به سند صحیح از ابوالجوزاء اوس بن عبدالله نقل می کند که گفت:

ضقحط أهل المدینة قحطاً شدیداً فشکوا إلی عائشة، فقالت: أنظروا قبر النبی فاجعلوا منه کواً إلی السماء حتّی لایبقی بینه وبین السماء سقفاً. قال: ففعلوا فمطرنا مطراً حتّی نبت العشب وسمنت الإبل...؛(1)

قحطی شدیدی بر مدینه عارض شد، مردم از وضع موجود نزد عایشه شکایت آوردند. عایشه دستور داد تا به سراغ قبر پیامبر رفته و از آن، دریچه ای به سوی آسمان باز کنند تا سقفی بین قبر و آسمان مانع نباشد. آنان نیز چنین کردند. راوی می گوید: بعد از این عمل آن قدر باران آمد که سبزی ها رشد نموده و شتران چاق شدند... .

3. احمد بن حنبل در المسند از عبدالملک بن عمرو، از کثیر بن زید، از داود بن ابی صالح نقل کرده که گفت:

اقبل مروان یوماً فوجد رجلا واضعاً وجهه علی القبر. فقال: اتدری ما تصنع؟ فاقبل علیه فإذا هو أبوایوب. فقال: نعم جئت رسول الله و لم آت الحجر، سمعت رسول الله یقول: لاتبکوا علی الدین إذا ولیه اهله، و لکن ابکوا علیه إذا ولیه غیر اهله.(2)

مروان روزی رو - به طرف مسجد - کرد و شخصی را دید که صورتش را بر روی قبر [پیامبر] گذاشته است. او گفت: آیا می دانی که چه می کنی؟ پس به او نگاه کرد ناگهان دید او ابوایوب [انصاری] است. او گفت: آری من به جهت رسول خدا آمده ام نه به جهت این سنگ. از رسول خدا شنیدم که می فرمود:

بر دین نگریید اگر اهلش متولی آن شد، ولی بر دین بگریید اگر غیر اهلش متولی آن گشت.

ص:415


1- . دارمی، سنن، ج1، ص43.
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص433.

حاکم نیشابوری این حدیث را نقل کرده و آن را صحیح الاسناد دانسته و ذهبی نیز آن را مسلّم دانسته است.(1)

عبدالملک بن عمرو همان قیسی ابوعامر عقدی است که ثقه بوده و جماعتی به حدیث او احتجاج کرده اند.

کثیر بن زید نیز حسن الحدیث است.

داود بن ابی صالح گرچه ذهبی در میزان الاعتدال او را غیر معروف دانسته و ابن ابی حاتم درباره او ساکت است، ولی ابن حجر در کتاب تقریب التقریب او را مقبول دانسته است.

نقطه ضعف این حدیث را که درباره داود بن ابی صالح است می توان با متابعت او از ناحیه مطلب بن عبدالله بن حَنْطَب جبران کرد.(2) از این رو می توان از اشکال ناصرالدین البانی در تضعیف حدیث فوق درباره داود بن ابی صالح پاسخ داد، زیرا همان گونه که گفته شد، او متابع دارد که مطلب بن عبدالله باشد.

4. سمهودی نقل می کند:

انّ اعرابیاً جاء إلی المدینة بعد ثلاثة ایّام من دفن النبی، فرمی بنفسه علی قبر النبی و حتّی من ترابه علی رأسه و قال: یا رسول الله! قلتَ سمعنا قولک و وعیتَ عن الله سبحانه ما وعینا عنک، و کان فیما أنزل علیک: {وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِیماً}، و قد ظلمت نفس-ی و جئتک تستغفر لی.(3)

همانا مردی اعرابی بعد از سه روز از دفن پیامبر به مدینه آمد و خودش را بر قبر ایشان انداخت و از خاک قبر او بر سر ریخت و عرض کرد: ای رسول خدا! گفتی و ما سخنت را شنیدیم و از جانب خدای سبحان گرفتی، چیزی را که ما از تو اخذ کردیم و از جمله آن ها آیه ای است که بر تو نازل شد: «اگر این

ص:416


1- . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص515.
2- . فخر رازی، المعجم الکبیر، ج4، ص189؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج1، ص199.
3- . سمهودی، وفاء الوفاء، ج4، ص1361.

مخالفان هنگامی که به خود ستم کردند [و فرمان های خدا را زیر پا گذاردند] به نزد تو می آمدند و از خدا طلب آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آن ها استغفار می کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند». و من به نفسم ظلم کرده ام، و آمده ام برایم طلب آمرزش کنی.

5. واقدی می نویسد:

ان ابا عبیدة بن الجراح اراد المسیر الی حلب، و بعث الف فارس مع کعب بن ضمرة طلائع، فلمّا بلغوا قریباً من حلب حمل علیهم یوقنا مع خمسة آلاف فارس و قاتل الجمعان قتال الموت، و قد ایقن المسلمون بالظفر و الغنیمة، اذ طلع علیهم الکمین من ورائهم و اکبوا علیهم جمیعاً؛ فافترق المسلمون ثلاث فرق؛ فرقة منهم منهزمة و فرقة قصدت قتال الکمین و فرقة مع کعب بن

ضمرة قصدت قتال یوقنا و من معه، و کعب بن ضمرة قلق علی المسلمین، فجاهد عنهم و هو یجول بالرایة و ینادی: «یا محمّد، یا محمّد، یا نصر الله انزل؛(1)

عبیدة بن جراح خواست که به سوی حلب حرکت کند، هزار سواره را با کعب بن ضمره جلو فرستاد. چون به نزدیک حلب رسیدند، یوقنا با پنج هزار سواره با آنان درگیر شدند، و با یکدیگر تا دم مرگ جنگیدند و مسلمانان یقین به پیروزی و غنیمت پیدا کردند، که ناگهان دشمنان از پشت بر آنان کمین زده و بر مسلمانان حمله ور شدند؛ مسلمانان به سه دسته متفرق گشتند؛ دسته ای از آن ها فرار کرده و دسته ای دیگر کمین گرفته تا دوباره حمله کنند، و دسته سوم با کعب بن ضمره قصد جنگ با یوقنا و همراهیانش را کردند، کعب بن ضمره راه را بر مسلمانان بست و به تنهایی جهاد می کرد و پرچم را حرکت می داد و فریاد می زد: ای محمد! ای محمد! ای یار خدا فرود آی.

6. ابن سعد از عبدالرحمان بن سعد نقل کرده که گفت:

ص:417


1- . فتوح الشام، ج1، ص195و196.

کنت عند ابن عمر، فخدرت رجله فقلت: یا ابا عبدالرحمن! ما لرجلک؟ قال: اجتمع عصبها من هاهنا. قال: قلت: ادع احب الناس الیک. قال: یا محمّد! فبسطها؛(1)

نزد ابن عمر بودم که پایش بی حس شد، گفتم: ای اباعبدالرحمان! چه بر سر پایت آمده؟ گفت: رگش از این جا گرفته است. به او گفتم: محبوب ترین افراد نزد خود را بخوان. گفت: ای محمّد! در آن هنگام بود که رگ های پایش باز شد.

عجیب آن است که ابن تیمیه این حدیث را نقل کرده است.(2)

7. ابن کثیر درباره واقعه یمامه می گوید:

و حمل خالد بن ولید حتی جاوزهم و سار الجبال مسیلمة و جعل یترقّب ان یصل الیه فیقتله، ثم رجع، ثم وقف بین الصفین و دعا البراز و قال:

انا ابن الولید العود انا بن عامر و زید

ثم نادی بشعار المسلمین و کان شعارهم یومئذ «وامحمّداه»؛(3)

خالد بن ولید بر آنان حمله کرد تا این که نفوذ کرد و مسیلمه به کوه ها پناه برد، او هر لحظه احتمال می داد که مسیلمه به او رسیده و او را به قتل رساند. سپس برگشت آن گاه بین دو صف ایستاد و دعوت به مبارزه کرد و با یک بیت شعر رجزی خواند و سپس شعار مسلمانان را سر داد و شعار مسلمانان در آن روز }وامحمّداه{ بود.

8. نقل شده که صفیّه، دختر عبدالمطلب و عمه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، بعد از وفات حضرت، قصیده ای در مرثیه او سرود که در آن چنین آمده است:

ألا یا

رسول الله انت رجاؤنا

و کنت بنا برّاً و لم تک

جافیاً

ص:418


1- . الطبقات الکبری، ج4، ص154؛ مسند علی بن جعد، ج1، ص369؛ مزی، تهذیب الکمال، ج17، ص142؛ بخاری، الادب المفرد، ج1، ص335.
2- . الکلم الطیب، ص120.
3- . البدایة و النهایة، ج6، ص324.

و کنت بنا برّاً رؤوفاً

نبیّنا

وکنت علیک الیوم من کان

باکیاً(1)

آگاه باش ای فرستاده خدا! تو امید مایی، تو به ما نیکوکار بودی و جفا نمی کردی.

تو نیکوکار بودی و مهربان، پیام آور برای ما، و من امروز کسی هستم که بر تو می گریم.

در این اشعار خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شده، درحالی که از دنیا رحلت کرده است.

9. قسطلانی به نقل از ابن منیر می گوید:

لمّا مات طاشت العقول...و کان اثبتهم ابوبکر، جاء و عیناه تهملان و زفراته تتردد، و غصصه تتصاعد و ترتفع، فدخل علی النبی فأکبّ الثوب عن وجهه و قال: طبت حیاً و میتاً... و لو انّ موتک کان اختیاراً لجدنا لموتک بالنفوس، اذکرنا یا محمد عند ربّک و لنکن من بالک؛(2)

هنگامی که رسول خدا وفات یافت، عقل ها متحیر ماند... و ثابت تر از همه ابوبکر بود، آمد در حالی که اشکش ریزان، و زبانش در گردش و غصه هایش بالا و پایین می رفت، بر پیامبر داخل شد و پارچه را از صورتش برداشت و گفت: پاک بودی در زمان حیات و ممات... و اگر مرگ تو اختیاری بود، ما برای مرگت با جان و دل فداکاری می کنیم. ما را ای محمّد نزد پروردگارت یاد کن، و در خاطرت قرار بده.

ج) مسلمانان و استغاثه به ارواح اولیا

1. طبری از ابوشوذب نقل کرده:

انّ عمّال الحجاج کتبوا الیه انّ الخراج قد انکسر، و انّ اهل الذمة قد اسلموا و لحقوا بالأمصار. فکتب الی البصرة و غیرها انّ من کان له اصل فی قریة فلیخرج الیها. فخرج الناس فعسکروا فجعلوا یبکون و ینادون: یا محمّداه! یا محمّداه...؛(3)

ص:419


1- . طبری، ذخائر العقبی، ص252؛ مجمع الزوائد، ج9، ص36.
2- . المواهب اللدنیة مع شرح الزرقانی، ج8، ص322.
3- . تاریخ طبری، ج3، ص648؛ ابن اثیر، الکامل، ج4، ص200.

کارگزاران حجاج طی نامه ای به او نوشتند که مالیات شکسته شده و اهل ذمه اسلام آورده و به شهرها ملحق شده اند. او نامه ای به بصره و دیگر شهرها نوشت و دستور داد که هرکس نهالی در دهی دارد به سمت آن خارج شود. پس مردم بیرون آمده و خیمه زدند. آنان شروع به گریه کرده و صدا می زدند: یا محمّداه یا محمّداه!... .

2. ابوبکر مقری می گوید:

کنت انا و الطبرانی و ابوالشیخ فی حرم رسول الله و کنّا علی حاله و اثر فینا الجوع، و واصلنا ذلک الیوم، فلمّا کان وقت العشاء حضرت قبر النبی فقلت: یا رسول الله! الجوع... فحضر بالباب علوی. فدقّ ففتحنا له، فاذا معه غلامان، مع کل واحد زنبیل فیه شیء کثیر، فجلسنا و أکلنا و ظنّنا انّ الباقی یأخذه الغلام، فولّی و ترک عندنا الباقی، فلمّا فرعنا من الطعام قال العلوی: یا قوم! اشکوتم إلی رسول الله! فانّی رأیت رسول الله فی المنام فأمرنی ان احمل بشیء الیکم؛(1)

من و طبرانی و ابوالشیخ در حرم رسول خدابودیم؛ درحالی که گرسنگی شدید بر ما عارض شده بود، آن روز را به پایان

رساندیم، وقت عشا کنار قبر رسول خدا آمدیم و عرض کردیم: ای رسول خدا! ما گرسنه ایم... پس در خانه شخص علویی حاضر شد در زد و ما در را به روی او گشودیم. با آن علوی دو غلام بودند که با هر کدام زنبیلی بود که در آن چیز زیادی بود، نشستیم و خوردیم و گمان کردیم که باقی غذا را غلام میبرد، غلام رفت و باقی را نزد ما گذاشت، چون از غذا فارغ شدیم، علوی گفت: آیا به رسول خدا شکایت بردید؟ الآن رسول خدا را در عالم رؤیا دیدم، به من فرمود تا مقداری غذا نزد شما آورم.

3. ابویعلی موصلی در مسندش از عقبه، از یونس، از سلیمان بن اعمش، از ابوسفیان، از جابر نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

لیأتینّ علی الناس زمان یخرج الجیش من جیوشهم فیقال: هل فیکم احد صحب محمداً فتستنصرون به فتنصروا؟ ثم یقال: هل فیکم من صحب محمداً؟ فیقال: لا،

ص:420


1- . سمهودی، وفاء الوفاء، ج4، ص1380.

فمن صحب اصحابه؟ فیقال: لا. فیقال: من رأی من صحب اصحابه؟ فلو سمعوا به من وراء البحر لأتوه؛(1)

بر مردم زمانی خواهد آمد که لشکری از لشکریان آنان بیرون می آید و گفته می شود: آیا در میان شما کسی هست که محمد را مصاحبت کرده باشد و به او نصرت خواسته باشید تا به ما نصرت داده شود؟ سپس می گوید: آیا در میان شما کسی هست که محمد

را مصاحبت کرده باشد؟ گفته می شود: کسی وجود ندارد. باز گفته می شود: کسی که اصحابش را مصاحبت کرده باشد؟ گفته می شود: هرگز. باز گفته می شود: کسی که مشاهده کرده باشد کسی را که مصاحبت با اصحاب پیامبر داشته؟ و اگر می شنیدند که کسی ماورای دریا هست، به دنبالش می رفتند.

هیثمی رجال آن را، رجال صحیح دانسته. سلیمان بن اعمش مدلّس شمرده شده، ولی از طبقه دوم به حساب می آید و حدیثش مقبول است.

4. ابن کثیر از عاصم بن عمر بن خطاب نقل کرده که گفت:

انّ رجلا من مزینة عام الرمادة }سنة 18 من الهجرة{ سأله اهله ان یذبح لهم شاة فقال: لیس فیهنّ شیء، فالحّوا علیه فذبح شاة فاذا عظامها حمر فقال: یا محمداه، فلما امسی اری فی المنام انّ رسول الله یقول له: ابشر بالحیاة؛(2)

همانا مردی از قبیله }مزینه{ در سال قحطی }سال 18 از هجرت{ اهلش از او خواست تا گوسفندی برایش ذبح کند. او گفت: نزدشان هیچ نیست، اهلش بر او اصرار کردند، و او گوسفندی قربانی کرد، ناگهان دید که استخوان هایش قرمز است. گفت: یا محمّداه! هنگام عصر در عالم رؤیا دید که رسول خدا به او می فرماید: تو را بشارت باد به زندگی.

5. عتبی استاد شافعی می گوید:

کنت جالساً عند قبر النبی فجاء اعرابی فقال: السلام علیک یا رسول الله! سمعت الله یقول: {...وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ

ص:421


1- . ابی یعلی موصلی، مسند، ج4، ص132؛ مجمع الزوائد، ج10، ص18.
2- . البدایة و النهایة، ج7، ص91.

لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِیماً} و قد جئتک مستغفراً لذنبی، مستشفعاً بک الی ربّی. ثم انشأ یقول:

یا خیر من دفنت بالقاع

اعظمه

فطاب من طیبهنّ القاع و

الأکم

نفسی الفداء لقبر انت ساکنه

فیه العفاف و فیه الجود و

الکرم

ثم انصرف الأعرابی، فغلبنی عینی فرأیت النبی فقال: یا عتبی! الحق الأعرابی فبشّره انّ الله قد غفر له؛(1)

کنار قبر پیامبر نشسته بودم که اعرابی آمد و گفت: درود بر تو ای رسول خدا! از خداوند شنیدم که فرمود: «و اگر این مخالفان، هنگامی که به خود ستم می کردند }و فرمان های خدا را زیر پا می گذاردند{، به نزد تو می آمدند و از خدا طلب آمرزش می کردند؛ و پیامبر هم برای آن ها استغفار می کرد؛ خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند»، من نزد تو آمده ام و درخواست مغفرت برای گناهم دارم، و تو را نزد پروردگارم شفیع آورده ام. سپس این اشعار را انشا کرد و گفت:

ای بهترین کسی که استخوان هایش در این فضا دفن شده، و از بوی آن ها محیط پست و بلند، خوش بو گشته است،

جانم فدای قبری که تو ساکن آن هستی و در آن عفاف، جود و کرم است.

آن گاه اعرابی منصرف شد. خواب بر چشمانم غلبه کرد، پس پیامبر را مشاهده کردم که فرمود: ای عتبی! اعرابی را دریاب و او را بشارت ده که خداوند به طور حتم او را آمرزیده است.

د) دیدگاه علمای اهل سنت درباره استغاثه به ارواح اولیا

علمای اهل سنت در موضوع استغاثه به ارواح اولیا در برابر وهابیان ایستاده و این موضوع را تثبیت کرده اند. به سخنان برخی از آنان اشاره می کنیم:

1. حسن بن علی سقاف شافعی می گوید:

فاتضح انّ مجرد النداء أو الاستغاثة أو الخوف أو الرجاء أو التوسل أو التذلل لایسمّی عبادة، فقد یتذلّل الولد لأبیه و الجندی لقائده و یخافه و یرجو منه اشیاء،

ص:422


1- . ابن کثیر، تفسیر، ج1، ص520.

فلایسمّی ذلک عبادة له باتفاق العقلاء، و لیس مجرد النداء عبادة، و لو کان هذا النداء للأموات. ففی الصحیحین: انّ النبی قال لأهل البئر و اسمها القلیب التی ألقی فیها جماعة من الکفار فی بدر: «هل وجدتم ما وعدکم الله و رسوله حقاً، فانّی قد وجدت ما وعدنی الله حقاً»، خاطب النبی کفار قلیب بدر. قال عمر: یا رسول الله! کیف تکلّم اجساداً لا ارواح فیها؟! قال: ما انتم بأسمع لما اقول منهم غیر انّهم لایستطیعون ان یردّوا علی شیئاً.

و لیس التوسل عبادة للمتوسل به الی الله، فقد علّم رسول الله الأعمی ان یقول «اللّهم انّی اتوجّه الیک بنبیّک محمّد نبی الرحمة، یا محمّد! انّی اتوجّه بک الی ربّی فی حاجتی...» الحدیث، و هو صحیح مشهور بین اهل العلم؛(1)

پس واضح شد که مجرّد صدا زدن یا استغاثه یا خوف یا رجا یا توسل و یا تذلل عبادت

نامیده نمی شود، چرا که پسر در برابر پدرش کرنش می کند و نیز سرباز نزد فرمانده اش تواضع می کند و از او می ترسد و امید چیزهایی را از او دارد، و این کارها به اتفاق عقلا، عبادت به حساب نمی آید و مجرد صدا زدن عبادت نیست، گرچه صدا زدن اموات باشد و در صحیح بخاری و مسلم آمده که پیامبر به اهل چاهی که قلیب نام داشت و در آن جماعتی از کشته های کافران جنگ بدر افتاده بودند، خطاب کرده و فرمود: «آیا آنچه را که خدا و رسولش وعده داده بود، حق یافتید؟! من که آنچه را خدا به من وعده داده بود حق یافتم».

پیامبر با کافران، در چاه بدر افتاده، صحبت کرد. عمر گفت: ای رسول خدا! چگونه با جسدهایی صحبت می کنی که روح در آن ها نیست؟! حضرت فرمود: شما شنواتر از آن ها در آنچه من می گویم، نیستید، جز آن که آنان قدرت پاسخ دادن مرا ندارند. بخاری و مسلم این روایت را نقل کرده اند.

توسل، عبادت کسی که به او توسل برای رسیدن به خدا شده، نمی باشد، زیرا که رسول خدا شخص کوری را چنین تعلیم داد که بگوید: «بار خدایا! همانا من به واسطه پیامبرت محمّد، پیامبر رحمت به سوی تو رو می کنم. ای محمّد! همانا در حاجتم از خدا به تو رو می نمایم... .

ص:423


1- . التندید لمن عدّد التوحید، ص32 و 33.

این حدیث، صحیح و مشهور بین اهل علم است که ترمذی و بیهقی در دلائل النبوة و حاکم آن را نقل کرده و مطابق شرط بخاری و مسلم آن را تصحیح کرده و ذهبی و دیگران نیز با سندهای صحیح آن را اثبات کرده اند. همان گونه که استغاثه به مخلوق نیز عبادت او به حساب نمی آید... .

او نیز در پاسخ برخی از آیات که وهابیان به آنها استدلال می کنند، می نویسد:

و معنی ذلک ای لاتعبدوا غیرالله تعالی و لاتعبدوا معه هذه الأوثان التی قال الله عنها: {وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً...}؛(1)

و معنای آن این است که غیر خدای متعال را عبادت نکنید و با او، این بت ها را نپرستید، بت هایی که خداوند درباره آن ها فرمود: «غیر از خدا را خدایان خود گرفتند... .

او هم چنین درباره آیه {وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ * إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ}؛ کسانی را که جز او می خوانید }و می پرستید{ حتی به اندازه پوست نازک هسته خرما مالک نیستند! اگر آن ها را بخوانید، صدای شما را نمی شنوند، و اگر بشنوند، به شما پاسخ نمی گویند و روز قیامت، شرک }و پرستش{ شما را منکر می شوند، و هیچ کس مانند }خداوند آگاه و{

خبیر، تو را }از حقایق{ با خبر نمی سازد!»(2) می گوید:

و معنی الآیة مختصراً: و الذین تعبدون من دون الله بسجودکم لهم و اعتقادکم فیهم الأولوهیة؛ کمن یعبد الاصنام او المسیح او الکواکب او یعبد اشخاصاً من العظماء فی الدنیا من دون الله العظیم حقیقة، لایملکون من قطمیر لکم، ای لفافة نواة تمر؛ کاولئک الفرس مثلا الذین کانوا یعبدون کسری و الذین سألهم رسول الله عن سبب حلقهم للحاهم فقالوا: أمرنا بذلک ربّنا، یعنون کسری. و لأنّ هؤلاء الذین عبدوهم من دون الله اذا ادّعوا الربوبیة او لم یدّعوها لایستطیعون تخلیص عبدتهم من النار و العذاب، و سیتبرّئون یوم القیامة ممّن عبدهم. و هذا لانّ النصاری مثلا

ص:424


1- . الاغاثة بادلة الاستغاثة، ص31.
2- . فاطر، آیات 13 و 14.

اعتقدوا الربوبیة و الألوهیة فی المسیح، و کذا الیهود فی عزیر، و کذا عبدة الأصنام فی اصنامهم...؛(1)

معنای آیه به طور اختصار این است: کسانی که غیر از خدا، با سجده و اعتقاد به الوهیت آن ها، عبادت می کنید؛ مثل کسی که بت ها یا مسیح، یا ستاره ها را می پرستد، یا در حقیقت اشخاصی را عبادت می کنند که در دنیا بزرگ است، بدون توجه به خداوند بزرگ، آن ها هرگز، حتی مالک پوششی از هسته خرما نیز نیستند، همانند عجم که کسری را می پرستیدند. کسانی که چون رسول خدا از آنان درباره علت تراشیدن ریششان سؤال کرد، گفتند: پروردگار ما به آن دستور داده است و مقصودشان کسری بود؛ آن هایی را که غیر از خدا می پرستیدند، چه ادعای ربوبیت در حق آن ها داشته یا نداشته

باشند، نمی توانند پرستش کنندگانشان را از دوزخ و عذاب نجات دهند، و زود است که در روز قیامت از پرستش کنندگانشان تبری جویند، و این به جهت آن است که از باب مثال مسیحیان، اعتقاد ربوبیت و الوهیت درباره مسیح داشته و نیز یهود درباره عزیر و بت پرستان درباره بت هایشان چنین اعتقادی داشتند... .

او هم چنین در توضیح حدیثی می گوید:

فتبیّن من ذلک انّ سؤال غیر الله تعالی لیس شرکاً و لامنهیاً عنه إلاّ ان اعتقدنا انّ للمسؤول صفة الألوهیة و المسلم مراقب لله تعالی فی جمیع احواله، و لایمتنع علیه ان یسأل غیرالله تعالی...؛(2)

درخواست از غیر خداوند متعال شرک نیست و مورد نهی واقع نشده است، مگر این که اعتقاد پیدا کنیم که آن کس که از او درخواست کرده ایم دارای صفت الوهیت است. مسلمان مراقب خدای متعال در تمام حالات است، و برای او ممتنع نیست که از غیر خدای متعال درخواست کند... .

ص:425


1- . الاغاثة بادلة الاستغاثة، ص31 و 32.
2- . همان، ص33 و 34.

وی هم چنین می گوید:

هل یجوز طلب شیء من النبی بعد وفاته او أحد من صالحی أمّته؟ و نحن نقول بأنّ من اعتقد أنّ المدعوّ و هو من استغثنا به سواء کان حیّاً أو میّتاً، فی الدنیا و الآخرة له صفة من صفات الربوبیّة کفر لامحالة، و هذا مقرّر مشهور فی علم التوحید.

و من طلب من النبی أن یستغفر له بعد مماته لم یعتقد أنّه ربّ، محی و ممیت، خالق، رازق حقیقة، و النبی لایعلّم أمّته مایؤدّی إلی الکفر و الش-رک،

و قد علّم الأعمی ان یقول فی دعائه:}یا محمّد! انّی أتوجّه بک الی الله فی حاجتی{. و المستغیث یقول کذلک. و أمّا قول من قال: إنّ ذلک ذریعة الی الشرک و الأفضل ترکه.

فنقول له: لیس کذلک، لأنّ النبی لایعلّم الأمّة مایؤدّی للشرک، و فی ذلک تعطیل العمل بالأحادیث الصحیحة بحجّة انها ذریعة للشرک و هو کلام خطیر جدّاً. و الأئمة من المحدّثین و الفقهاء مایزالون یذکرون فی أبواب صلاة الحاجة حدیث الأعمی حاثّین الأمّة أن تقول فی ذاک الدعاء: یا رسول الله! انّی أتوجّه بک الی الله فی حاجتی...؛(1)

آیا درخواست چیزی از پیامبر بعد از وفاتش یا یکی از صالحان امتش جایز است؟ ما می گوییم: کسی که معتقد است مدعوّ، یعنی کسی که ما به او استغاثه می کنیم، چه زنده باشد یا مرده، در دنیا باشد، یا در آخرت، برای او صفتی از صفات ربوبیت است، به طور حتم کافر می شود و این امری است مقرر و مشهور در علم توحید.

ولی کسی که از پیامبر بعد از وفاتش می خواهد که برای او استغاثه کند، اعتقاد به ربوبیت و زنده کننده و میراننده بودن، خالقیت، رازقیت بودن به طور حقیقی او ندارد و پیامبر به امتش چیزی تعلیم نمی دهد که منجر به کفر و شرک گردد، در حالی که به شخص کوری تعلیم داد که این گونه در دعایش بگوید: «ای محمّد! همانا من به واسطه تو به سوی خدا در حاجتم رو می کنم».

و شخص استغاثه کننده این گونه می گوید. اما گفتار کسی که می گوید: این گونه سخن، راهی به شرک است و بهتر ترک آن می باشد، در جواب او می گوییم: این گونه نیست زیرا پیامبر امتش را چیزی تعلیم نمی دهد که منجر به شرک

ص:426


1- . همان، ص 3.

شود و این کار موجب تعطیل عمل به احادیث صحیح است، به استناد این که این امور راهی به شرک می باشد، و این واقعا کلامی خطرناک است، و امامان از محدثان و فقیهان همیشه در ابواب نماز حاجت، یادی از حدیث شخص کور کرده و امت را تشویق می کنند که در آن دعا بگویند: ای رسول خدا! همانا من به واسطه تو، در حاجتم به سوی خدا رو می کنم... .

وی }حسن بن علی سقاف شافعی{ پیرامون استغاثه می گوید:

الإستغاثة عندی هی الطلب من النبی قبل وفاته أو بعد وفاته - لأنّه بعد وفاته حی کما أخبر یسمع و تعرّض علیه أعمال أمّته - أن یدعو الله تعالی فی تلبیة حاجة لصاحب الحاجة، فقد طلب الناس منه الأستقاء فی حیاته و بعد مماته کما سیأتی إن شاء الله فی ادلّة الإستغاثة، مع کون المطر بیدالله لیس بید النبی کما هو معلوم و مشهور، فقد جاء الرجل النبی و هو یخطب فقال: یا رسول الله! هلکت الأموال، و انقطعت السبل فادع الله یغیثنا - أی یمطرنا - ...الحدیث. و کان الرجل مسلماً کما فی الفتح،(1) و الصحابة کانوا یعرفون قول الله تعالی: {وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ}، و النبی لم یقل لذلک الرجل إذا نزل بک قحط أو بلاء فلاتأتنی، و

تطلب منّی الدعاء، بل علیک أن تدعو الله وحدک للآیة، فاتّضح أنّ هذه الآیة لاتنفی الإستغاثة، لأنّ ذکر الشیء لاینفی ماعداه کما هو مقرّر فی الأصول؛(2)

استغاثه نزد من همان درخواست از پیامبر است قبل از وفاتش یا بعد از وفاتش، - زیرا او بعد از وفاتش زنده است همان گونه که خبر داده، می شنود و اعمال امتش بر او عرضه می گردد- درخواست این است که از خدا بخواهد تا نیاز و تمنای صاحب حاجت را برآورده گرداند، همان گونه که مردم در زمان حیات و بعد از مرگش از او درخواست طلب باران کردند، همان گونه که زود است اگر خدا بخواهد در ادله استغاثه بیاید، با آن که باران به دست خداست، نه به دست پیامبر، همان گونه که معلوم و مشهور است.

ص:427


1- . عسقلانی، فتح الباری، ج2، ص502.
2- . الاغاثة بأدلّة الإستغاثة، ص4.

مردی به نزد پیامبر آمد در حالی که حضرت خطبه می خواند، عرض کرد: ای رسول خدا! چهارپایان هلاک شده و راه ها بسته شده است، از خدا بخواه که ما را کمک کند؛ یعنی برای ما باران نازل کند... و آن مرد آن گونه که در کتاب فتح الباری آمده، مسلمان بوده است. صحابه، قول خداوند متعال را می دانستند که فرمود: «و هرگاه بندگانم از من بخواهند، من نزدیکم و درخواست حاجت مند را اجابت می کنم، هرگاه مرا بخوانند»؛ پیامبر به آن مرد نفرمود: هرگاه قحطی یا بلایی به تو روی آورد نزد

من نیا و از من درخواست مکن، بلکه بر توست که مطابق آن آیه، تنها خدا را بخوانی. پس واضح شد که این آیه از استغاثه نفی نمی کند؛ ذکر شیء، نفی ماعدایش را نمی نماید، همانگونه که در اصول مقرر شده است.

2. جلال الدین سیوطی او در رساله «تنویر الحلک فی امکان رؤیة النبی والملک» که از رساله های جلد دوم الحاوی للفتاوی است می گوید:

فی کتاب مصباح الظلام فی المستغیثین بخیر الأنام، للإمام شمس الدین محمّد بن موسی بن النعمان قال: سمعت یوسف بن علی الزنانی یحکی عن امرأة هاشمیة کانت مجاورة بالمدینة، و کان بعض الخدام یؤذیها. قالت: فاستغثت بالنبی، فسمعت قائلا من الروضة یقول: أما لک فیّ اسوة؟! فاصبری کماصبرت، أو نحو هذا. قالت: فزال عنّی ما کنت فیه، و مات الخدام الثلاثة الذین کانوا یؤذوننی؛(1)

در کتاب مصباح الظلام فی المستغیثین بخیر الأنام اثر امام شمس الدین محمّد بن موسی بن نعمان آمده که نویسنده می گوید: از یوسف بن علی زنانی شنیدم که حکایت می کرد از زنی هاشمی که مجاور مدینه بود و برخی از خدام او را آزار می دادند. آن زن می گوید: من به پیامبر استغاثه کردم، پس صدای گوینده ای را از داخل روضه شنیدم که می فرمود: آیا من الگوی تو نیستم؟ پس همان گونه که من صبر کردم، تو نیز صبر نما، یا مثل این تعابیر. آن زن می گوید:

مشکلی که داشتم برطرف شد و آن سه خادمی که مرا آزار می دادند، مردند.

ص:428


1- . الحاوی للفتاوی، ج2، ص261.

او هم چنین در کتاب حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة قصه ای که بین قاضی تقی الدین عبدالرحمان بن قاضی تاج الدین فرزند بنت الاعز، و بین ملک اشرف، پسر ابن سلعوس، اتفاق افتاده را ذکر کرده که از پست قضاوت عزل شده و قضاوت را بدرالدین محمّد بن ابراهیم بن جماعت متولّی شد. این جریان در ماه رمضان سال 690 اتفاق افتاد. سیوطی این قصه را نقل کرده سپس می گوید:

فتوجّه القاضی تقی الدین الی الحجاز و مدح النبی بقصیدة و کشف رأسه و وقف بین یدی الحجرة الشریفة، و استغاث بالنبی، و اقسم علیه ان لایصل إلی وطنه الاّ و قد عاد الی منصبه. فلم یصل الی القاهرة إلاّ السلطان الأشرف قد قتل، و کذلک وزیره، فاعید بالقضاء، و وصل الیه الخبر بالعود قبل وصوله الی القاهرة، و ذلک فی اول سنة ثلاث و تسعین؛ فاقام فی القضاء إلی ان مات فی جمادی الأولی، سنة خمس و تسعین؛(1)

پس قاضی تقی الدین به حجاز رو کرده و با قصیده ای مدح نبی گفت و عمامه سرش را برداشته و کنار حجره شریف پیامبر ایستاد و به حضرت استغاثه کرد و بر او قسم خورد که به وطنش بازنگردد، مگر این که به منصبش بازگردد. او به قاهره بازنگشت، جز آن که سلطان اشرف و وزیرش کشته شده بودند، پس او به قضاوت بازگشت و خبر بازگشت به

قضاوت قبل از رسیدن به قاهره به او رسید، و آن در اول سال 93 بود، و در پست قضاوت، تا زمان مرگش در ماه جمادی الاولی، سال 95 باقی ماند.

3. موسی محمد علی در شرح حدیثی که می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هنگامی که وارد قبرستان می شد، خطاب به اموات کرده و آنان را این گونه صدا می زد: «السلام علیکم یا اهل الدیار من المؤمنین و المسلمین...»؛ درود بر شما ای اهل دیار از مؤمنان و مسلمانان...، می نویسد:

فمن اتّخذ من الأنبیاء و الاولیاء وسیلة الی الله لجلب نفع او دفع ضرّ من الله فهو سائل الله عزّوجلّ، و هو فی ذلک اخذ بالسبب الذی وضعه الله لنجح العباد فی

ص:429


1- . حسن المحاضره، ج1، ص271.

قضاء مآربهم و الوصول به إلی قضاء حوائجهم، سالک السنن الإلهیة التی امر الله عباده بسلوکها، جار علی السنن الذی وضعه الله لاستنزال رحمته و دفع نقمته؛(1)

هرکس از انبیا و اولیا، وسیله ای به سوی خدا برای جلب منفعت یا دفع ضرر از جانب خدا قرار دهد، او در حقیقت از خدا حاجت خود را خواسته است، و او در این باره سببی را گرفته که خداوند برای نجات بندگانش در برآورده شدن آرزوها و رسیدن به حوایجشان قرار داده و سنت الهی را پیموده، که خداوند بندگانش را امر به آن کرده است و بر سنن هایی که خداوند برای فرو فرستادن رحمت و دفع گرفتاری قرار داده، جاری شده است.

4. زاهد کوثری می گوید:

الغوث من الله خلق و ایجاد، و من النبی تسبب و کسب. هذا علی فرض انّنا طلبنا الغوث منه، مع انّنا لم نفعل ذلک، ولو فعلناه لصحّ علی طریق التسبب و الاکتساب بطلب الدعاء منه علیه السلام... فکیف یجوز مع هذا تکفیر المسلمین و استباحة دمائهم و اموالهم بالتوسل و الاستغاثة، حتّی علی اصطلاحهم الذی لا نوافقهم علیه؛(2)

پناه دادن از ناحیه خداوند، ایجاد و از جانب پیامبر سببیت و کسب است. این بر فرض این است که کمک را از پیامبر طلب کنیم، در حالی که ما چنین نمی کنیم، و اگر هم کنیم، به طریق سببیت و اکتساب به نحو درخواست دعا از پیامبر است... پس با این حال چگونه تکفیر مسلمانان و مباح کردن خون و اموال آن ها به جهت توسل و استغاثه به [ارواح اولیا] حتی با اصطلاح آن که بر آن توافق نداریم، جایز باشد؟

5. عیسی بن عبدالله حمیری می گوید:

و امّا الاستغاثة فهی: طلب الغوث، و تارة یطلب الغوث من خالقه و هو الله تعالی وحده، کقوله تعالی: {إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ}(3) و تارة یطلب ممن یصح اسناده الیه علی سبیل الکسب. و من هذا النوع الاستغاثة بالنبی، و فی هذین القسمین تعدی

ص:430


1- . حقیقة التوسل و الوسیلة، ص262 و 263.
2- . محق التقول، ص53.
3- . انفال، آیه 9.

الفعل تارة بنفسه کقوله تعالی: {فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ}(1) و تارة بحرف الجرّ، کما فی کلام النحاة فی المستغاث به. و فی کتاب سیبویه=: }فاستغاث بهم لیشتروا له کلیباً{، فیصح ان یقال: استغثت النبی و

استغثت بالنبی بمعنی واحد، و هو طلب الغوث منه بالدعاء و نحوه علی النوعین السابقین فی التوسل، من غیر فرق، و ذلک فی حیاته و بعد موته...؛(2)

استغاثه به معنای درخواست کمک است، گاهی این درخواست تنها از خالق که خداوند متعال است می شود، مثل قول خداوند متعال: «[به خاطر بیاورید] زمانی را [که از شدت ناراحتی در میدان بدر] از پروردگارتان کمک می خواستید»، و گاهی نیز از کسی درخواست می شود که اسناد آن به او صحیح و بر نحو کسب میباشد، و از این نوع است استغاثه به پیامبر و در این دو مورد، فعل گاهی به نفسه متعدی می شود مثل قول خداوند متعال: «آن که از پیروان او بود، در برابر دشمنش از وی تقاضای کمک کرد»، و گاهی نیز با حرف جرّ متعدی می گردد، همان گونه که در کلمات نحویین در «مستغاث به» آمده است. و در کتاب سیبویه جمله «فاستغاث بهم لیشتروا له کلیبا». پس صحیح است که استغاثه با حرف جر و بدون آن استعمال شود و هر دو، به یک معناست و آن درخواست کمک از پیامبر به دعاست، و مثل این است توسل در دو نوع سابق، بدون هیچ فرقی، چه در زمان حیات او یا بعد از وفاتش... .

6. یوسف بن اسماعیل نبهانی می گوید:

فقد ظهر من هذا انّ استغاثة المستغیثین به تجیئ علی معنیین:

احدهما: ان یسأل المستغیث الله تعالی بالنبی أو بجاهه أو بحقه أو ببرکته أن یقضی حاجته، فالمستغیث علی هذا هو الذی یدعو الله تعالی و یجعل واسطة القبول عنده عزّوجلّ نبیه الاعظم و حبیبه الأکرم.

و المعنی الثانی: ان یسأل المستغیث النبی لیدعو الله تعالی و لیسأله قضاء حاجته؛ لانّه حی فی قبره کما یسأله الناس الشفاعة یوم القیمة فیشفع لهم، و کما سأله الناس

ص:431


1- . قصص، آیه 15.
2- . التامل فی حقیقة التوسل، ص35و36.

فی حیاته الدنیویة الدعاء بالاستسقاء و غیره فدعا لهم بالسقیا و غیرها فاستجاب الله له...؛(1)

از این مطلب معلوم شد که استغاثه استغاثه کنندگان به پیامبر به دو صورت انجام می گیرد:

1. استغاثه کننده از خداوند متعال بخواهد به پیامبرش یا به جاه یا به حق یا به برکت او، حاجتش را برآورده کند، پس استغاثه کننده در این صورت خداوند متعال را می خواند و واسطه قبول حاجتش را نزد خداوند عزوجل، پیامبر اعظم و حبیب اکرم او قرار داده است.

استغاثه کننده از پیامبر بخواهد که تا از خداوند متعال درخواست کرده و برآورده شدن حاجتش را از او بخواهد؛ چون پیامبر در قبرش زنده است، همان گونه که مردم از آن حضرت درخواست شفاعت در روز قیامت می کنند و او نیز آنان را شفاعت می کند، مردم از او در حیات دنیوی درخواست نزول باران و دیگر امور می کردند و پیامبر نیز برای آنان درخواست باران و دیگر خیرات می کرد و

خداوند نیز حاجات آنان را برآورده می کرد... .

7. حافظ احمد بن علی بن حجر عسقلانی که صاحب کتاب فتح الباری فی شرح صحیح البخاری می باشد، در دیوانش می گوید:

نبی الله یا خیر البرایا

بجاهک اتّقی فصلَ القضاءِ

ارجو یا کریم العفو عمّا

جَنَته یدای یا ربّ

الحِباءِ(2)

ای پیامبر خدا! ای بهترین خلایق، از فصل قضاء به جاه و مقام تو پناه می برم. ای کریم! امید عفو و بخشش دارم از آنچه دستانم انجام داده، پروردگار رحمت.

8. از شمس الدین محمّد بن علامه شهاب الدین احمد رملی درباره استغاثه به ارواح اولیا این گونه سؤال می شود:

ص:432


1- . شواهد الحق، ص141.
2- . حسن بن سقاف شافعی، الاغاثة بأدلة الاستغاثه، ص21، به نقل از دیوان ابن حجر عسقلانی، مخطوط.

و سئل عمّا یقع من العامة من قولهم عند الشدائد: یا رسول الله! یا شیخ فلان! و نحو ذکک من الاستغاثة بالانبیاء و المرسلین و الأولیاء و العلماء و الصالحین، فهل ذلک جائز أم لا؟ و هل للرسل و الانبیاء و الأولیاء و الصالحین و المشایخ اغاثة بعد موتهم؟ و إلی ماذا یرجع ذلک؟

فاجاب: بانّ الاستغاثة بالانبیاء و المرسلین علیهم الصلاة و السلام و الاولیاء و العلماء و الصالحین جائزة، و للرسل و الانبیاء و الأولیاء و الصالحین اغاثة بعد موتهم؛ لانّ معجزة الأنبیاء و کرامات الاولیاء لا تنقطع بعد موتهم. و امّا الأنبیاء فلأنّهم احیاء فی قبورهم یصلّون و یحجون، کما وردت به الأخبار، و تکون الإغاثة منهم معجزة لهم، و الشهداء ایضاً احیاء شوهدوا نهاراً جهاراً یقاتلون الکفار. و امّا الأولیاء فهی کرامة لهم؛ فانّ اهل الحق

مجمعون علی انّه یقع من الأولیاء بقصد و بغیر قصد امور خارقة للعادة یجریها الله تعالی بسببهم. و الدلیل علی جوازها امور ممکنة، لا یلزم من وقوعها محال، و کلّ ما هذا شأنه فهو جائز الوقوع؛(1)

سؤال شد از آنچه از طرف عموم مردم، هنگام مشکلات، صورت می گیرد، که می گویند: ای رسول خدا! ای شیخ فلان! و مانند آن، از استغاثه به انبیا و و اولیا و علما و صالحان، آیا این عمل جایز است یا جایز نیست؟ و آیا ایشان بعد از مرگشان، کمکی به مردم می رسانند؟ و این امر به کجا می انجامد؟

او در جواب گفت: همانا استغاثه به آن ها جایز است و رسولان و انبیا و اولیا و صالحان می توانند بعد از مرگشان به مردم کمک رسانند، اما پیامبران چون در قبرهایشان زنده اند و نماز به جای آورده و حج انجام می دهند، آن گونه که در روایات وارد شده است، و کمک هایی که از ناحیه آن ها انجام می شود معجزه برایشان به حساب می آید. شهدا نیز زنده بوده و همانند روز روشن، شاهد قتال با کافران هستند، اما اولیا کمک کردن آن ها کرامتی برایشان به حساب می آید، زیرا اهل حق اجماع دارند بر این که از اولیا به طور قصد و بدون قصد، اموری خارق العاده انجام می گیرد که خداوند متعال آن ها را به سبب اولیا جاری می سازد، و هر چه که شأنش این چنین باشد، انجامش جایز است.

9. ابن الحاج مالکی می نویسد:

ص:433


1- . شمس الدین رملی، حاشیه الفتاوی الکبری، ج4، ص382.

و امّا فی زیارة سید الأولین و الآخرین، فمن توسل به أو استغاث أو طلب حوائجه منه فلا یرد ان شاء الله تعالی، و لا یخیب؛ لما شهدت به المعاینة و الآثار، و انّما یحتاج الی الأدب الکلّی فی زیارته علیه الصلاة و السلام. و قد قال علماؤنا رحمة الله علیهم: انّ الزائر یشعر نفسه بانّه واقف بین یدیه کما هو فی حیاته؛ اذ لا فرق بین موته و حیاته، اعنی فی مشاهدته لأمته و معرفته بأحوالهم و نیاتهم و عزائمهم و خواطرهم، و ذلک عنده جلی لا خفاء فیه؛(1)

در زیارت سرور اولین و آخرین؛ پس هر کس به او توسل جوید یا استغاثه کرده یا حاجتش را از او بخواهد، هرگز رد نخواهد شد، اگر خداوند متعال بخواهد، و دست خالی بازنخواهد گشت، به جهت آنچه من از نمونه ها مشاهده کردم، و تنها، احتیاج به ادب کلی، در زیارت آن حضرت علیه الصلاة و السلام است. علمای ما - رحمت خدا بر آنان باد - گفته اند: همانا زائر به خود وانمود کند که در برابر آن حضرت ایستاده، همان گونه که در زمان حیاتش این گونه بوده است، زیرا فرقی بین مرگ و زندگی آن حضرت نیست؛ یعنی در این که امتش را مشاهده کرده و از احوال و نیّات آنان آگاه است، و این مطلب نزد او بسیار روشن بوده و خفایی در آن نیست.

هم چنین می نویسد:

و امّا عظیم جناب الأنبیاء و الرسل صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین، فیأتی الیهم الزائر و یتعیّن علیه قصدهم من الأماکن البعیدة، فاذا جاء الیهم فلینصف بالذل و الانکسار و المسکنة و الفقر و الحاجة و الاضطرار و الخضوع، و یحضر قلبه و خاطره الیهم و الی مشاهدتهم بعین قلبه لا بعین بصره؛ لانّهم لایبلون و لایتغیّرون. ثم یثنی علی الله تعالی بما هو اهله، ثم یصلّی علیهم و یترضّی عن اصحابهم ثم یترحم علی التابعین لهم باحسان الی یوم الدین، ثم یتوسل الی الله تعالی بهم فی قضاء مآربه و مغفرة ذنوبه و یستغیث بهم و یطلب حوائجه منهم و یجزم الاجابة ببرکتهم و یقوی حسن ظنه فی ذلک، فانّهم باب الله المفتوح. و جرت سنته سبحانه و تعالی فی قضاء الحوائج علی ایدیهم و بسببهم، و من عجز عن الوصول الیهم فلیرسل بالسلام علیهم و یذکر مایحتاج الیه من حوائجه و مغفرة ذنوبه و ستر

ص:434


1- . ابن الحاج، المدخل، ج1، ص249-252.

عیوبه الی غیر ذلک؛ فانّهم السادات الکرام، و الکرام لایردون من سألهم و لا من توسل بهم و لا من قصدهم و لا من لجأ الیهم؛(1)

بزرگواری جناب پیامبران و رسولان که درود و سلام خداوند بر تمام آنان باد، زائر به سوی آنان آمده و بر او متعین است که از راه های دور قصد آنان را کنند. هنگامی که به سوی ایشان آمد، باید حالت شکستگی و مسکنت و فقر و اضطرار و خضوع به خود بگیرد و قلبش را حاضر کرده و خاطرش را متوجه آنان و مشاهده آنان با چشم قلب کند نه با چشم دیده، زیرا که آنان پوسیده و متغیّر نمی شوند. آن گاه بر خداوند متعال آن گونه که اهلیت دارد، درود می فرستد، سپس بر آنان درود فرستاده و بر اصحابشان درخواست رضایت از خدا کرده و بر تابعین

به احسان آن ها تا روز قیامت ترحم می کند. آن گاه به وسیله آنان در برآورده شدن حاجات و مغفرت گناهانش نزد خدا توسل می جوید و به آنان استغاثه می کند و حاجت های خود را از آنان می خواهد و قطع به اجابت دعا پیدا می کند به برکت آنان و حسن ظنّش را در این امور قوی می کند، زیرا آنان باب مفتوح خدایند و سنت خداوند سبحان و متعالی در قضای حاجت ها بر دستان آنان و به سبب آنان جاری شده است، و هرکسی که از رسیدن به آنان عاجز باشد، باید بر آنان سلام فرستد و خواسته های خود و آمرزش گناهان و پوشیدن عیب ها و دیگر امور را یاد کند؛ چون آنان سادات کریمند و کریمان، رد نمی کنند کسانی را که از آنان چیزی خواسته و به آنان توسل جسته و قصدشان کرده و به آنان پناه برده اند.

او نیز درباره خصوص توسل به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید:

و امّا فی زیارة سید الأولین و الآخرین صلوات الله علیه و سلامه، فکل ما ذکر یزید علیه اضعافه، أعنی فی الانکسار و الذلّ و المسکنة؛ لانّه الشافع المشفع الذی لاتردّ شفاعته و لایخیب من قصده، و لا من نزل بساحته، و لا من استعان به؛ إذ انّه علیه الصلاة و السلام قطب دائرة الکمال و عروس مملکة الله؛(2)

در زیارت سرور اولین و آخرین که درود و سلام خدا بر او باد، پس هر آنچه ذکر شد بر

آن ها دو چندان می شود، یعنی در حالت انکسار و ذلّت و مسکنت،

ص:435


1- . همان، ص251.
2- . همان، ص242.

زیرا که او شفاعت کننده ای است که شفاعتش پذیرفته شده و رد نمی گردد، و هر کسی که او را قصد کند یا بر او وارد شود یا از او کمک خواسته یا به او استغاثه کند ناامید برنمی گردد؛ چون که پیامبر - درود و سلام بر او باد - قطب دایره کمال و عروس مملکت خداست.

10. ابن قدامه حنبلی دربارۀ آداب زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می نویسد:

... ثم تأتی القبر فتقول: و قد اتیتک مستغفراً من ذنوبی بک الی ربّی...؛(1)

... آن گاه به کنار قبر می آیی و می گویی: من به نزد تو آمده ام، در حالی که از تو می خواهم برای آمرزش گناهانم نزد پروردگارم استغفار کنی... .

این جملات ابن قدامه، خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در عالم برزخ است.

11. ملا علی بن سلطان محمّد قاری می نویسد:

قیل: اذا تحیّرتم فی الأمور فاستعینوا من اهل القبور؛(2)

گفته شده: هرگاه در امور متحیر شدید، از اهالی قبور کمک بگیرید.

ص: 436


1- . الشرح الکبیر مع المغنی، ج3، ص 493 - 495.
2- . شرح مسند امام اعظم، ص114.

فصل پنجم: ترور، اغتیال و اعتدال

مفهوم شناسی

الف) مفهوم ارهاب و ترور

ص: 437

ص:438

«ارهاب» از مادۀ «رهب» به معنای خوف و ترس است. ابن فارس میگوید:

«رهب» دو اصل دارد: یکی از آن دو، دلالت بر خوف و دیگری دلالت بر دقت و خفت دارد.(1)

در المعجم الوسیط آمده:

الارهابیون: وصف یطلق علی الذین یسلکون سبیل العنف و الارهاب لتحقیق اهدافهم السیاسة؛(2)

ارهابیون: صفتی است اطلاق شده بر کسانی که برای رسیدن به اهداف سیاسی خود، راه زور و ترور را میپیمایند.

در المنجد آمده:

کلمة الارهابی تدلّ علی کل من یلجأ الی الارهاب لأقامة سلطه؛(3)

کلمۀ ارهابی دلالت میکند بر هر کسی که برای اقامۀ سلطه، به ترور روی می آورد.

ص:439


1- . ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج1، ص40 ماده «رهب».
2- . المعجم الوسیط، ماده «رهب».
3- . المنجد، ص280.

ترور در لغت به معنای ترساندن و تروریسم به معنای ارعاب و تهدید، میان مردم و تروریست به معنای طرف دار ارعاب و تهدید و طرف دار حکومت زور، معنا شده است.(1)

در اصطلاح تا کنون تعریف جامعی از تروریسم نشده است، ولی در عین حال، به برخی از تعاریف موجود در این زمینه اشاره می کنیم:

1. در قطع نامه 1984 میلادی مجمع عمومی سازمان ملل، درباره تعریف تروریسم چنین آمده است:

فعالیت های مجرمانه و خشونت آمیزی که گروه های سازمان یافته برای ایجاد ارعاب و وحشت انجام می دهند تا به این ترتیب اهداف به اصطلاح سیاسی خود را میسّر سازند.(2)

2. محمد حسین شاملو احمدی دراین باره می نویسد:

تروریسم، مکتب خشونت و آدم کشی، به اعمال جنایتی اطلاق می شود که با هدف مقابله با کشورها و ایجاد رعب و وحشت در بین افراد یا گروه های معیّن یا عامه مردم، به وسیله گروه های تروریستی ارتکاب می شود.(3)

3. ولف، فیلسوف آمریکایی، می نویسد:

تروریسم عبارت است از به کار بردن غیرمشروع زور و خشونت برای رسیدن به اهداف خاص. ازاین رو استفاده مشروع از قدرت و زور، داخل در مفهوم ترور نیست.(4)

4. در فرهنگ علوم سیاسی، ترور چنین تعریف شده است:

ص:440


1- . دکتر عباس آریان پور، فرهنگ کامل انگلیسی - فارسی، ج5، ص5709؛ شاملو احمدی، فرهنگ علوم سیاسی، ص563.
2- . آندرو بوسا، بزهکاری بین المللی، ص20.
3- . فرهنگ اصطلاحات و عناوین جزایی، ج1، ص1380.
4- . مصطفی مصباح، الإرهاب، ص44.

ترور به معنای وحشت و ترس زیاد است. اصطلاحاً به حالت وحشت فوق العاده اطلاق می شود که ناشی از دست زدن به خشونت و قتل و خون ریزی از سوی یک گروه، حزب یا دولت به منظور رسیدن به هدف سیاسی یا کسب یا حفظ قدرت است.(1)

5. در فرهنگ فرانسوی «روبر» در تعریف ترور چنین آمده:

استعمال منظم از وسایل استثنایی برای تحدید و فشار، برای محقق ساختن هدف سیاسی، مثل: مسلط شدن یا حفظ نظام سلطه یا ممارست آن.(2)

6. هم چنین در فرهنگ فرانسوی «لاروس» آمده است:

ترور عبارت است از انجام اقدامات تهدیدآمیزی که گروهی به جهت خلق، جوی از رعب

یا به جهت سرنگون کردن نظامی انجام میگیرد.(3)

7. فرهنگ انگلیسی آکسفورد «تروریسم» را این گونه معنا کرده است:

دست زدن به کارهای خراب کارانه، از قبیل: انفجار و کشتن به جهت اهداف سیاسی.(4)

ب) مفهوم اغتیال

ابن اثیر مینویسد:

غیله آن است که انسان شخصی را فریب داده و او را در محل مخفی به قتل رساند.(5)

ص:441


1- . علی آقا بخشی، فرهنگ علوم سیاسی، ص563.
2- . المطرودی، نظرة فی مفهوم الارهاب، ص13.
3- . بن بیه، الارهاب: التشخیص و الحلول، ص22.
4- . قاموس جدید آکسفورد، ماده تروریسم، ص773.
5- . النهایة فی غریب الحدیث، ج3، ص409.

فرق آن با «فتک» این است که فتک یعنی استفاده کردن از غفلت مقتول و کشتن او به صورت آشکار، ولی «غلیه» یعنی کمین کردن در مکانی و کشتن فردی به صورت پنهانی.(1)

ج) فتک

«فتک» در لغت به معنای حملۀ غافل گیرانه است. جوهری مینویسد:

فتک، آن است که شخصی را در حال غفلت به قتل برسانند.(2)

در اصطلاح گفته شده:

فتک، کشتن حیلهگرانه کسی است که از طرف قاتل در امان به سر میبرد.(3)

ص: 442


1- . زمخشری، الفایق فی غریب الحدیث، ج3، ص6.
2- . صحاح اللغة، ماده «فتک».
3- . سبیل الهدی و الرشاد، ج4، ص332.

حکم ترور و آدمکشی از دیدگاه شرع

اقدامات تروریستی بر ضد عموم مردم، اعم از افراد یا گروه و سازمانی، که با اهداف سیاسی به طور مستقیم، جان، مال، ناموس و آبروی مردم بی گناه و زنان و کودکان و... را مورد حمله قرار می دهد، با هر هدفی که سازمان دهی شود، از نظر وجدان بشری محکوم است و مصداق تروریسم محسوب می شود. در اسلام حتی در دفاع مشروع، کشتن افراد بی گناه، تعقیب فراریان، کشتن اسیران، زنان، کودکان، تخریب جنگل ها، درختان، آلوده کردن آب ها، تعرض به ناموس مردم و پرده دری مجاز شمرده نشده است. در قرآن و کتاب های حدیثی و تاریخی به ممنوع بودن این گونه اقدامات غیرانسانی، حتی در دفاع های مشروع، تصریح شده است. اینک به نمونه هایی در این مورد از آیات قرآن و روایات فریقین و تاریخ اشاره می کنیم:

الف) آیات قرآن

خداوند متعال در آیات بسیاری، از تکفیر و کشتن برادر مؤمن و مسلمان که شهادتین را بر زبان جاری ساخته، نهی کرده است:

1. خداوند متعال می فرماید:

{وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً}؛(1)

ص:443


1- . سوره نساء، آیه 93.

هر کس، فرد باایمانی را از روی عمد به قتل برساند، مجازاتِ او دوزخ است، در حالی که جاودانه در آن می ماند و خداوند بر او غضب می کند و او را از رحمتش دور می سازد و عذاب عظیمی برای او آماده می سازد.

2. هم چنین می فرماید:

{مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً}؛(1)

به همین جهت، بر بنی اسرائیل مقرّر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان ها را کشته است.

3. خداوند متعال می فرماید:

{وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً * وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللهِ یَسِیراً}؛(2)

خودکشی نکنید! خداوند به شما مهربان است و هر کس این عمل را از روی تجاوز و ستم انجام دهد، به زودی او را در آتشی وارد خواهیم ساخت، و این کار برای خدا آسان است.

ب) روایات اهل سنت

1. نقل شده شخصی نزد زبیر آمد و به او گفت:

أ اقتل لک علیاً؟ قال: فکیف تقتله؟ فقال: افتک به. قال: سمعت رسول الله یقول: قیّد الایمان الفتک لا یفتک مؤمن؛(3)

آیا میخواهی به خاطر تو علی را بکشم؟ زبیر گفت: چگونه میتوانی او را به قتل برسانی؟ گفت: او را مخفیانه ترور می کنم. زبیر گفت: از رسول خدا شنیدم که میفرمود: ایمان، جلو ترور را گرفته و مؤمن، ترور نمی کند.

ص:444


1- . سوره مائده، آیه 32.
2- . سوره نساء، آیات 29و30.
3- . احمد بن حنبل، مسند احمد، ج1، ص210و211، ح 1430 و 1437.

2. عبدالله بن عدی انصاری می گوید:

انّ النبی بینما هو جالس بین ظهرانی الناس، إذ جاءه رجل یستأذنه ان یُسارَّه، فسارَّه فی قتل رجل من المنافقین، فجهر النبی بکلامه و قال: الیس یشهد أن لا إله إلاّ الله؟ قال: بلی یا رسول الله ولا شهادة له. قال: الیس یشهد انّی رسول الله؟ قال: بلی یا رسول الله ولا شهادة له. قال: ألیس یصلّی؟ قال: بلی یا رسول الله ولا صلاة له. فقال النبی: اولئک الذین نهانی الله عن قتلهم؛(1)

همانا پیامبر در حالی که بین مردم نشسته بود، ناگهان مردی آمد و از او خواست تا چیزی را مخفیانه به او بگوید، او در گوش

حضرت درباره کشتن مردی از منافقان سخن گفت، پیامبر صدای خود را بلند کرده و فرمود: آیا او شهادت به وحدانیت خدا نمی دهد؟ گفت: آری، ای رسول خدا! ولی شهادتش پذیرفته نیست. حضرت فرمود: آیا گواهی به رسالت من از جانب خدا نمی دهد؟ عرض کرد: آری ای رسول خدا! ولی گواهیاش پذیرفته نیست. حضرت فرمود: آیا او نماز نمی خواند؟ او عرض کرد: آری ای رسول خدا! ولی نمازش پذیرفته نیست. پیامبر فرمود: آن ها کسانی هستند که خداوند مرا از کشتنشان نهی کرده است.

3. ابوموسی اشعری از پیامبر نقل کرده که فرمود:

انّ بین یدی الساعة لهرجاً. قلت: و ما الهرج؟ قال: ]الکذب و[ القتل. قلنا: اکثر ممّا یُقتل الیوم [من الکفار] قال: لیس بقتلکم الکفار، ولکن یقتل بعضکم بعضاً حتّی یقتل الرجل اخاه و ابن عمه و جاره. قالوا: سبحان الله! و معنا عقولنا [یومئذ] قال: لا؛ إلاّ انّه ینزع عقول اهل ذاک الزمان [و یخلف له هباء من الناس لا عقول لهم] حتّی یحسب اکثرهم انّهم علی شیء و لیسوا علی شیء...؛(2)

همانا قبل از قیامت، هرج و مرج خواهد شد. عرض کردم: مقصود از آن چیست؟ حضرت فرمود: [دروغ] و قتل. عرض کردم: بیشتر از آنچه امروز از کفّار کشته می شود؟ فرمود: هدف من، کشتن کافران نیست، ولی برخی از شما

برخی دیگر را می کشد، تا جایی که فردی، برادر، پسر عمو و همسایه اش را

ص:445


1- . همان، ج5، ص432، ح 23665 و 23666؛ صحیح ابن حبان، ج13، ص309.
2- . احمد بن حنبل، همان، ج4، ص406؛ سنن ابن ماجه، ح 3959؛ البانی، سلسلة الأحادیث الصحیحة، ص1682.

می کشد. عرض کردند: منزه است خدا، آیا عقول ما [در آن روز] با ماست؟ حضرت فرمود: هرگز، جز آنکه عقول اهل آن زمان، از بین می رود [و به جای آن کسانی پیدا می شوند که عقل ندارند] تا حدی که بیشتر آن ها گمان می کنند که چیزی هستند، در حالی که هیچ نمی باشند... .

4. ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

ویل للعرب من شرّ قد اقترب، قد افلح من کفّ یده؛(1)

وای بر عرب از شری که نزدیک شده، رستگار کسی است که دست از شر نگه دارد.

مناوی در شرح جمله «افلح من کفّ یده» می نویسد:

أی عن القتال و لسانه عن الکلام فی الفتن؛ لکثرة الخطر؛(2)

دست از کشتن و زبانش را از سخن گفتن در فتنه ها نگه دارد، به دلیل خطر بسیار آن زمان.

5. صُنابح بن اعسر از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

انّی فرطکم علی الحوض، و انّی مکاثر بکم الأمم، فلا تقتتلنّ بعدی؛(3)

من نظاره گر شما کنار حوض هستم و به زیادی شما بر دیگر امت ها افتخار می کنم، پس بعد از من، دست به کشتار یکدیگر نزنید.

6. از عبدالله بن مسعود نقل شده که پیامبر فرمود:

اجیبوا الداعی، و لا تردّوا الهدیة، ولا تضربوا المسلمین؛(4)

دعوت کننده را اجابت کنید و هدیه را رد ننمایید و مسلمانان را نزنید.

7. عبدالله بن مسعود از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

ص:446


1- . سنن ابو داود، ح 4249؛ احمد بن حنبل، مسند، ج2، ص441؛ البانی، صحیح الجامع، ح 7135.
2- . مناوی، فیض القدیر، ج6، ص367.
3- . سنن ابن ماجه، ح 3944؛ احمد بن حنبل، همان، ج4، ص349؛ صحیح ابن حبان، ح5985؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج11، ص438.
4- . احمد بن حنبل، همان، ج1، ص404؛ صحیح ابن حبان، ح 5603.

اول ما یحاسب به العبد الصلاة، و اول ما یقضی بین الناس فی الدماء؛(1)

اول چیزی که بنده به آن حساب کشیده می شود، نماز است و اول چیزی که بین مردم قضاوت می شود، خون هاست.

8. از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود:

أتدرون ما المفلس؟ من یأتی یوم القیامة بصلاة و صیام و زکاة، و یأتی و قد شتم هذا، و قذف هذا، و أکل مال هذا، و سفک دم هذا، و ضرب هذا، فیعطی هذا من حسناته و هذا من حسناته، فان فنیت حسناته قبل ان یقضی ما علیه اخذ من خطایاهم فطرحت علیه، ثم طرح فی النار؛(2)

آیا می دانید مفلس کیست؟ کسی که روز قیامت با نماز و روزه و زکات بیاید، در حالی که کسی را دشنام یا نسبت ناروا داده است و مال کسی را خورده و خون کسی را ریخته و

کسی را زده است، به همین سبب به این و آن از حسناتش داده می شود و در صورتی که حسناتش تمام شود، قبل از آن که حکمش به پایان رسد از گناهان آنان برداشته شده و بر دوش او گذاشته می شود، آن گاه در دوزخ می شود. مفلس و درمانده واقعی چنین کسی است.

9. از ابوهریره نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

لا یسرق السارق حین یسرق و هو مؤمن، ولا یزنی الزانی حین یزنی و هو مؤمن، و لا یشرب الخمر حین یشربها و هو مؤمن... ولا یقتل احدکم حین یقتل و هو مؤمن، فإیاکم ایاکم؛(3)

دزد، در حالی که دزدی می کند مؤمن نیست، و زناکار هنگامی که زنا می کند مؤمن نیست، و شراب خوار هنگامی که شرب خمر می کند، مؤمن نیست... یکی از شما هنگامی که کسی از شما را می کشد، مؤمن نیست. پس بپرهیزید، بپرهیزید.

10. ابو ایوب انصاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

ص:447


1- . سنن ابن ماجه، ح 2617؛ سنن نسایی، ج7، ص82.
2- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ح 2581.
3- . صحیح ابن حبان، ج13، ح 5979؛ بخاری، صحیح بخاری، ح6772 ؛ صحیح مسلم، ح100و104.

من جاء یعبد الله ولا یشرک به شیئاً و یقیم الصلاة و یؤتی الزکاة و یجتنب الکبائر کان له الجنة. فسألوه عن الکبائر فقال: الاشراک بالله و قتل النفس المسلمة، و الفرار یوم الزحف؛(1)

هرکس روز قیامت محشور شود، درحالی که هیچ گونه شرکی به خدا نورزد و نماز به پا داشته و زکات دهد و از گناهان اجتناب

کند، بهشت بر او واجب است. از او درباره گناهان کبیره سؤال کردند، فرمود: شرک ورزی به خدا و کشتن مسلمان و فرار از معرکه جنگ.

11. براء بن عازب از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

لزوال الدنیا جمیعاً اهون علی الله عزّوجلّ من سفک دم مسلم بغیر حق؛(2)

هر آینه زایل شدن دنیا بر خداوند، آسان تر است از ریختن خون مسلمان به ناحق.

12. ابوهریره از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

لو اجتمع اهل السماء و الأرض علی قتل رجل مؤمن لکبّهم الله فی النار؛(3)

اگر اهل آسمان و زمین بر کشتن مرد مؤمنی اجتماع کنند، خداوند همه را به رو در آتش می اندازد.

13. از ابوبکر نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

من صلّی الصبح فهو فی ذمة الله، فلا تخفروا الله فی عهده، فمن قتله طلبه الله حتّی یکبّه فی النار علی وجهه؛(4)

هر کس نماز صبح به جای آورد، در ذمه خداست، پس با پیمان خدا مقابله نکنید، پس هر کس او را به قتل رساند خداوند به

دنبال اوست، تا او را به رو در آتش دوزخ اندازد.

ص:448


1- . سنن نسایی، ج7، ص88؛ بخاری، همان، ح6870؛ سنن ابی داود، ح2875؛ حاکم نیشابوری، مستدرک، ج1، ص59.
2- . سنن ابن ماجه، ح2619؛ بیهقی، شعب الایمان، ح4958؛ منذری، الترغیب و الترهیب، ج3، ص293.
3- . طبرانی، المعجم الاوسط، ج7، ص227؛ سنن ترمذی، ج4، ح 1398.
4- . سنن ابن ماجه، ج2، ص1301.

14. جندب بن عبدالله از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

من استطاع منکم ان لا یحول بینه و بین الجنة [و هو یری بابها] ملء، کفّ من دم امرئ مسلم ]یقول: لا إله إلاّ الله] یهریقه [بغیر حلّه] کانّما یذبح به دجاجة، کلّما تعرض باب من ابواب الجنة [حال بینه و بینه المقتول ینازع قاتله إلی ربّ العالمین]؛(1)

هر کسی از شما می خواهد که بین او و بهشت چیزی فاصله نیفتد و درب آن را مشاهده کند، باید دست از [ریختن] خون مسلمانی که لا اله الا الله می گوید، بردارد و آن را بی جا نریزد، آن گونه که مرغ را سر می برند. هرگاه دری از درهای بهشت به او نشان داده می شود، بین او و بین آن در شخص مقتول حائل شده و با آن قاتل، نزد پروردگار عالمیان نزاع می کند.

15. ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

لا یشیر احدکم إلی أخیه بالسلاح، فانّه لا یدری احدکم لعلّ الشیطان ینزع فی یده فیقع فی حفرة من النار؛(2)

هرگز کسی از شما به سوی برادرش اسلحه نکشد، زیرا کسی از شما نمی داند، شاید شیطان در دستان او ظاهر شده و می خواهد او را به حفره ای از دوزخ وارد کند.

16. از ابن عباس نقل شده:

انّ رجلاً أتاه فقال: ارأیت رجلاً قتل رجلاً متعمداً؟ قال ابن عباس: {فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً} قال: لقد انزلت فی آخر ما انزل، ما نسخها شیء حتّی قبض رسول الله، و ما نزل وحی بعد رسول الله. قال: ارأیت ان تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی. قال ابن عباس: و انّی له التوبة و قد سمعت رسول الله یقول: ثکلته امه! رجل قتل رجلاً متعمداً یجیئ [المقتول] یوم القیامة، آخذاً قاتله بیمینه أو بیساره، و آخذاً رأسه بیمینه أو شماله، و تشخب

ص:449


1- . طبرانی، المعجم الاوسط، ج7، ص229؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص297.
2- . صحیح بخاری، ج8، ص90؛ صحیح مسلم، ج8، ص34.

أوداجه دماً فی قبل العرش، یقول: یا ربّ سل عبدک فیما قتلنی؟ فیقول الله تعالی للقاتل: تعست و یذهب به إلی النار؛(1)

مردی نزد ابن عباس آمد و گفت: اگر کسی مردی را از روی عمد کشت، حکم آن چیست؟ ابن عباس گفت: }جزای آن جهنم است که تا ابد در آن خواهد ماند و خداوند بر او غضب کرده و لعنتش خواهد کرد و برای او عذاب بزرگی آماده کرده است{. این آیه از آیاتی است که در آخر عمر حضرت بر او نازل شده و چیزی آن را نسخ نکرده تا رسول خدا از دنیا رحلت فرمود و بعد از آن حضرت، نیز وحی نازل نشده }تا آن را نسخ کند{. او سؤال کرد: به من بگو: اگر توبه کرد و ایمان آورد و عمل صالح به جای آورد و هدایت پیدا کرد؟ ابن عباس گفت: چگونه توبه اش پذیرفته شود، در حالی که از رسول خدا شنیدم که می فرمود: مادرش به عزایش بنشیند، شخصی دیگری را از روی عمد کشته،

مقتول روز قیامت می آید و با دست راست یا چپ، قاتلش را گرفته و سرش را نیز با دست راست یا چپ گرفته است، در حالی که از رگ های گردنش در کنار عرش الهی خون می چکد و می گوید: ای پروردگار من! از بنده ات سؤال کن، برای چه مرا به قتل رسانده است؟ خداوند متعال به قاتل می فرماید: بدا به حال تو و او را به سوی آتش دوزخ می برند.

17. ابوبکر می گوید: رسول خدا فرمود:

إذا التقی المسلمان بسیفهما فالقاتل و المقتول فی النار. فقیل: یا رسول الله! هذا القاتل فما بال المقتول؟ قال: انّه کان حریصاً علی قتل صاحبه؛(2)

هرگاه دو مسلمان با شمشیر به جان هم افتادند، قاتل و مقتول هر دو در آتش [دوزخ اند.] عرض شد: ای رسول خدا! حکم این قاتل درست، ولی مقتول چه گناهی کرده است؟ حضرت فرمود: او نیز حریص بر کشتن طرف مقابل بوده است.

18. ابو مالک از پدرش نقل کرده که گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود:

ص:450


1- . مسند احمد، ج1، ص240؛ سنن نسایی، ج7، ص85 ؛ مجمع الزوائد، ج7، ص297.
2- . صحیح بخاری، ج1، ص85؛ صحیح مسلم، ج4، ص2214.

من قال: لا إله إلاّ الله و کفر بما یعبد من دون الله حرم ماله و دمه و حسابه علی الله؛(1)

هر کس بگوید: لا اله الا الله و به آنچه از غیر خدا پرستش می شود، کافر گردد، مال و خونش حرام و حساب او بر خداست.

19. اوس بن ابی اوس ثقفی می گوید:

اتیت رسول الله فی وفد ثقیف فکنّا فی قبّة، فقام من کان فیها غیری و غیر رسول الله، فجاء رجل فسارّه فقال: اذهب فاقتله. ثم قال: ألیس یشهد ان لا إله إلاّ الله؟ قال: بلی و لکنّه یقولها تعوّذاً. فقال: رُدّه. ثم قال: امرت ان اقاتل الناس حتّی یقولوا لا إله إلاّ الله، فإذا قالوها حُرّمت علی دماؤهم و اموالهم إلاّ بحقّها؛(2)

به نزد رسول خدا با جماعت «ثقیف» آمدم و ما در زیر سایبانی بودیم و هرکس که در آن بود برخاست به جز من و رسول خدا. مردی آمد و با پیامبر نجوا کرد. حضرت فرمود: برو و او را به قتل برسان. سپس فرمود: آیا او شهادت به وحدانیت خدا می دهد؟ او گفت: آری، ولی به جهت حفظ جانش چنین گواهی می دهد. حضرت فرمود: او را رها کن. سپس فرمود: من مأمور شده ام، با مردم بجنگم تا «لا اله الا الله» بگویند و چون چنین گفتند، خون ها و اموال آنان بر من محترم است، مگر به حقش.

20. مقداد بن عمرو کندی می گوید:

قلت: یا رسول الله! أرأیت ان لقیت رجلا من الکفار فاقتتلنا فضرب إحدی یدی بالسیف فقطعها، ثم لاذَ منّی بشجرة فقال: اسلمتُ لله أأقتله یا رسول الله بعد ان قالها؟ فقال رسول الله! لاتقتله. فقال: یا رسول الله! انّه قطع احدی یدی ثم قال ذلک بعد ما قطعها؟ فقال رسول الله! لاتقتله فان قتلته فانّه بمنزلتک قبل أن تقتله، و انک بمنزلته قبل أن یقول کلمته التی قال؛(3)

عرض کردم: ای رسول خدا! به من خبر ده اگر شخصی از کفار را ملاقات کردم و با هم به نبرد پرداختیم و او با شمشیر یکی از دستان مرا قطع کرد،

ص:451


1- . صحیح مسلم، ح 23.
2- . مسند احمد، ح 16160؛ مسند طیالسی، ح 1110؛ مسند ابویعلی، ح 6862.
3- . صحیح بخاری، ح 4019؛ صحیح مسلم، ح 95.

سپس به درختی پناه برد و گفت: به خدا ایمان آوردم، آیا بعد از آن گفته، او را به قتل برسانم؟ حضرت فرمود: او را نکش. مقداد گفت: ای رسول خدا! او یکی از دو دست مرا قطع کرد. و بعد از قطع دستم، این جمله را گفته است؟ رسول خدا فرمود: او را به قتل نرسان و اگر او را به قتل برسانی، او به منزله توست، قبل از آن که او را بکشی و تو به منزله او هستی، قبل از آن که کلمه ای را بگوید که گفته است، یعنی اگر تو او را بعد از اختیار اسلام بکشی کافری.

21. بخاری به سندش از عبدالله بن عمر نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

إِنَّ مِنْ وَرَطاتِ الأُمُورِ الَّتِی لا مُخْرَجَ لِمَنْ أَوْقَعَ نَفْسَهُ فِیها، سَفْکُ الدَّمِ الْحَرامِ بِغَیْرِ حِلّه؛(1)

از جمله اموری که انسان مبتلای به آن را، در گرفتاری و مصیبت می اندازد و راه خلاصی برای آن نیست، ریختن بی جهت خون فرد محترم است.

22. عبدالله بن عمر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

لَزَوالِ الدُّنیا أَهْوَنُ عِنْدَالله مِنْ قَتْلِ رَجُلٍ مُسْلِمٍ؛(2)

هر آینه نابودی دنیا نزد خداوند، از کشتن مرد مسلمان آسان تر است.

23. عبدالله بن عمر هم چنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

مَنْ أَعانَ عَلی قَتْلِ مُسْلِمٍ بِشَطْرِ کَلِمَةٍ لَقِی اللهَ یَوْمَ الْقِیامَةِ مَکتوبٌ عَلَی جِبْهَتهِ آیِسٌ مِنْ رحمه الله؛(3)

کسی که در کشتن مسلمانی، با یک کلمه کمک کند، خداوند را در روز قیامت ملاقات می کند، درحالی که بر پیشانی او نوشته شده است: او از رحمت خدا مأیوس است.

24. ابو الدرداء می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمود:

کُلُّ ذَنْبٍ عَسی أَنْ یَغْفِرَهُ إِلاَّ الرَّجُلَ یَمُوتُ مُشْرِکاً أَوْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً مُتَعَمّداً؛(4)

ص:452


1- . صحیح بخاری، ح 6863.
2- . صحیح ترمذی، ح 1395.
3- . بیهقی، السنن الکبری، ح 16288.
4- . صحیح ابن حبان، ح 5980؛ سنن ابی داود، ح4270.

هر گناهی را امید است که خداوند بیامرزد، جز کسی که در حال شرک از دنیا برود، یا مؤمنی را از روی عمد به قتل رساند.

25. عبدالله بن عمر از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «ویلکم او ویحکم، لاترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض؛(1) وای بر شما یا نفرین بر شما، بعد از من به کفر باز نگردید و گردن یکدیگر را نزنید.»

26. معاذ و حذیفه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده اند که فرمود:

اخوف ما اخاف علیکم ثلاث: رجل قرأ کتاب الله حتی اذا رئیت علیه بهجته و کان ردءا للاسلام اعاره الله ایاه، اخترط سیفه فضرب به جاره و رماه بالشرک. قلنا: یا رسول الله! الرامی احقّ بها ام المرمی؟ قال: الرامی؛(2)

سه دسته اند که از همه بیشتر دربارة آنان خوف دارم: مردی که تلاوت قرآن می کند و چون بر چهره اش سرور آن دیده می شود و او مدافع اسلام می باشد، خداوند آن عاریه را از او گرفته و شمشیر کشیده و بر سر همسایه اش وارد کرده و او را به شرک نسبت می دهد. گفتیم: ای رسول خدا! کدامین سزاوارتر به آن است؟ نسبت دهنده یا نسبت داده شده؟ حضرت فرمود: نسبت دهنده.

27. عبدالله بن مسعود از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «اول مایقضی بین الناس فی الدماء؛(3) اول عملی را که خداوند بین مردم قضاوت می کند، در خون هاست.»

28. از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود: «سباب المسلم فسوق و قتاله کفر؛(4) دشنام دادن به مسلمان فسق و کشتن او کفر است.»

29. ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «کل المسلم علی المسلم حرام دمه و ماله و عرضه؛(5) هر مسلمانی بر مسلمان دیگر خون و مال و آبرویش حرمت دارد.»

ص:453


1- . اللولؤ و المرجان فیما اتفق علیه الشیخان، کتاب الایمان، باب لاترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض رقم حدیث 45، ج1، ص14.
2- . ناصرالدین البانی، سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج8، ص208.
3- . صحیح بخاری، حدیث6533، صحیح مسلم، حدیث 1678.
4- . صحیح بخاری، حدیث 48، صحیح مسلم، حدیث 64.
5- . صحیح مسلم، حدیث 2564.

30. عبدالله بن عمر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «من حمل علینا السلاح فلیس منّا؛(1) هرکس بر روی ما شمشیر بکشد، از ما نیست.»

31. هم چنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «لایزال المؤمن فی فسحة من دینه مالم یُصب دما حراما؛(2) همیشه مؤمن در دینش آزاد است، تا زمانی که خون محترمی را بر زمین بریزد.»

32. و نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

من خرج عن الطاعة و فارق الجماعة؛ مات میتة جاهلیة، و من قتل تحت رایة عمیّة یغضب لعصبة او یدعو الی عصبة او ینصر عصبة، فقتل فقتلته جاهلیة. و من خرج علی امتی یضرب بَرّها و فاجرها و لایتحاش من مؤمنها و لایفی لذی عهدٍ عهدَه فلیس منّی و لست منه؛(3)

هرکس از طاعت خارج شده و از مسلمانان کناره گیرد و در آن حال بمیرد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است. هم چنین هرکس تحت پرچمی که هدفش مشخص نیست، کشته شود و برای گروهی خشمگین شود یا به گروهی دعوت کند یا گروهی را یاری نماید و در این راه

کشته شود به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است. هرکس بر امتم خروج کرده و نیک و بد او را از دم شمشیر گذرانده و از مؤمنان امتم دست برنداشته و به پیمان صاحبان عهد وفادار نباشد از من نیست و من نیز از او نیستم.

33. عبدالله بن عمرو بن عاص از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «من قتل معاهدا لم یَرَحْ رائحة الجنة و انّ ریحها توجد من مسیرة اربعین عاما؛(4) هرکس کافری که در ذمه اسلام است را به قتل برساند، بوی بهشت را استشمام نمی کند، در حالی که بوی آن از مسیر چهل سال، استشمام می شود.»

ص:454


1- . صحیح بخاری، حدیث 6874،صحیح مسلم، حدیث 98.
2- . صحیح بخاری، رقم حدیث 6862.
3- . صحیح مسلم، حدیث 1848.
4- . صحیح بخاری، ح3166.

34. ابن سیرین می گوید از ابوهریره شنیدم که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

من اشار الی اخیه بحدیدة فان الملائکة تلعنه حتی یدعه و ان کان اخاه لأبیه و امه؛(1)

هرکس به سوی برادر دینی اش با آهنی - شمشیری - اشاره کند، به طور حتم فرشتگان او را نفرین می کنند، تا دست از این کار بردارد، گرچه برادر ابوینی او باشد.

35. نسایی به سندش از ابوبکره نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

اذا اشار المسلم علی اخیه المسلم بالسلاح فهما علی جرف جهنم، فاذا قتله حزّا جمیعا فیهما؛(2)

هرگاه مسلمانی با اسلحه به برادر مؤمنش اشاره کند، آن دو، بر لب پرتگاه دوزخند، و چون او را به قتل برساند، هر دو در آتش دوزخ خواهند افتاد.

36. بخاری به سندش از ابوهریره نقل کرده که گفت:

لایشیر احدکم علی اخیه بالسلاح فانّه لایدری لعلّ الشیطان ینزع فی یده فیقع فی حفرة من النار؛(3)

کسی نباید به برادر دینی اش اسلحه بکشد، زیرا شاید شیطان دستش را کشیده و او را در حفره ای از آتش }دوزخ{ اندازد.

37. از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که در روز عرفه فرمود:

ان دماءکم و اموالکم و اعراضکم حرام کحرمة یومکم هذا فی شهرکم هذا فی بلدکم هذا؛(4)

به طور حتم خون ها و اموال و آبروهای شما حرمت دارند، همان گونه که امروز شما، در این ماه شما و در این شهر شما حرمت دارد.

ص:455


1- . صحیح مسلم، کتاب البر و الصلة و الآداب، باب النهی عن الاشارة بالسلاح الی مسلم،حدیث رقم 4741.
2- . سنن نسایی، کتاب تحریم الدم، ج7، ص124، ح4116.
3- . صحیح بخاری، ج6، ص2592، ح6661.
4- . صحیح بخاری، کتاب العلم، باب قول النبی: رب مبلغ اوعی من سامع، ج1، ص37، صحیح مسلم، کتاب الحج، باب حجة النبی، ج2، ص889.

38. عطیه عوفی از ابن عباس نقل کرده:

کان الرجل یتکلم بالاسلام و یؤمن بالله و الرسول و یکون فی قومه، فاذا جاءت سریّة محمد اخبر بها حیَّة - یعنی قومه - ففرّوا، و اقام الرجل لایخاف

المؤمنین من اجل انّه علی دینهم حتی یلقاهم، فیلقی الیهم السلام، فیقول المؤمنون: لست مؤمنا، و قد القی السلام فیقتلونه، فقال الله عزوجل: {یأَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ الله فَتَبَیَّنُوا...}(1)؛(2)

مردی بود که تکلم به اسلام کرده و به خدا و رسول ایمان آورد و در میان قومش بود. هنگام سریه محمد آمد، قومش را از آن، خبر کرد، همگی فرار کرده و تنها یک نفر ایستاد و از مومنان، به دلیل آن که داخل در دینشان شده بود، نترسید، تا آنان را ملاقات و سلام کرد. مؤمنان گفتند: تو مؤمن هستی، و اگر سلام کردی بدان جهت است که کشته نشوی، خداوند عزوجل فرمود: «ای مؤمنان! چون در راه خدا حرکت نمودید جستجو کنید...».

39. عایشه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که خطاب به او فرمود:

یا عایشة! انّ الله رفیق یجبّ الرفق و یعطی علی الرفق مالایعطی علی العنف و ما لایعطی علی ما سواه؛(3)

ای عایشه! به طور قطع خداوند اهل رفق و مدارا است و رفق و مدارا را نیز دوست دارد و بر این کار الطافی می کند، که بر خشونت نمی دهد و نیز بر غیرآن چنین لطفی نمی کند.

40. از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود: «لایحل لمسلم ان یروع مسلما؛(4) بر هیچ مسلمانی حلال نیست که مسلمانی را بترساند.»

ص:456


1- . نساء، آیه 94.
2- . عطیه عوفی، تفسیر القرآن الکریم، ج1، ص433.
3- . صحیح مسلم، کتاب البر و الصلة و الآداب، باب فضل الرفق، حدیث 4697.
4- . سنن ابی داود، کتاب الادب، ج4، ص301، حدیث 5004، مسنداحمد، ج5، ص362.

41. از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود: «من أَمّن رجلاً علی دمه فقتله، فانّه یحمل لواء غدر یوم القیمة؛(1) هرکس دیگری را بر جانش امان دهد و سپس او را به قتل برساند، روز قیامت پرچم حیله گری را حمل می کند.»

ابویصری می گوید: «هذا اسناد صحیح رجاله ثقات؛(2) اسناد این حدیث صحیح و رجال آن همگی ثقه اند.»

ج) روایات اهل بیت:

1. از ابوالصباح کنانی نقل شده که گفت:

قلت لابی عبد الله علیه السلام إن لنا جارا من همدان یقال له الجعد بن عبدالله یسبّ أمیر المؤمنین علیه السلام أفتأذن لی أن أقلته ؟ قال: إن الاسلام قید الفتک، ولکن دعه فستکفی بغیرک...؛(3)

به امام صادق7 گفتم: ما همسایهای داریم از قبیلۀ همدان، به نام جهد بن عبدالله، که امیر مؤمنان7 را دشنام میدهد، اجازه میدهید او را به قتل رسانم؟ حضرت فرمود: اسلام جلوی ترور را گرفته، ولی او را رها کن، که به زودی دیگری از عهدۀ این کار بر میآید...

2. از امام صادق7 نقل شده که فرمود: پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم هنگامی که می خواست سپاهی را برای جنگ اعزام کند، آن ها را فرا خوانده، در برابرشان می نشست و می فرمود:

سیروا بسم الله و بالله و فی سبیل الله، لاتغلوا و لاتمثّلوا و لا تغدروا و لا تقتلوا شیخا فانیا و لاصبیّا و لا امرأة و لا تقطعوا شجرا الاّ أن تضطروا الیها؛(4)

ص:457


1- . سنن ابن ماجه، کتاب الدیات، باب من امن رجلاً علی فقتله، ج2، ص896، مسنداحمد، ج5، ص223 - 224.
2- . مصباح الزجاجة، ج2، ص355.
3- . بحارالانوار، ج47، ص137، ح 187.
4- . فروع کافی، ج5، ص27.

با نام خدا و برای خدا و در راه خدا سفر را آغاز کنید، نیرنگ و حقّه نزنید. کشته ها را مثله نکنید. سال خوردگان، کودکان و زنان را نکشید و درختی را نبرید، مگر این که مجبور شوید.

3. هم چنین از امام صادق7 نقل شده که فرمود: «نهی رسول الله ان یلقی السمّ فی بلاد المشرکین؛(1) رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از ریختن سم در سرزمین مشرکان نهی کرده است.»

4. کشّی در ترجمه حذیفة بن منصور به سندش از عبدالرحمن بن حجاج نقل کرده که گفت:

ابوالعباس از فضل بقباق خواست تا برای حریز بن عبدالله سجستانی از امام صادق7 اذن بگیرد تا بر حضرتش وارد شود، حضرت به او اجازه ورود نداد. دوباره خواست تا از حضرت برای او اذن بگیرد ولی به او اذن نداد. فضل بقباق به حضرت عرض کرد: چه چیزی است برای کسی که به درجه عقوبت غلامش

برسد؟ حضرت فرمود: این قدر و اندازه گناهش می باشد. فضل عرض کرد: به خدا سوگند شما بیش از آن کاری که حریز انجام داده، او را عقوبت کردید. حضرت فرمود: «ویحک انّی فعلت ذلک؟ انّ حریزا جرّد السیف؛ وای بر تو، من این چنین کرده ام؟ همانا حریز، کسی است که شمشیر کشیده است.»(2)

نجاشی در ترجمه حریز بن عبدالله سجستانی می گوید:

او از اهالی کوفه بود که بسیار سفر به سجستان برای تجارت می کرد و به همین سبب معروف شد... او از جمله کسانی بود که در سجستان شمشیر کشید و خوارج را به قتل رساند و این کار در زمان حیات ابی عبدالله }امام صادق7{ بود و روایت شده که حضرت به او بی اعتنایی کرده و او را از خودش دور کرد.

خوارج گرچه کسانی بودند که استحقاق قتل را داشته و حضرت علی7 تعداد بسیاری از آن ها را کشت، ولی از آنجا که حریز آن ها را ترور می کرد، حضرت به جهت

ص:458


1- . فروع کافی، ج5، ص27.
2- . معجم رجال الحدیث، ج4، ص242و243.

تأدیب، او را به نزد خود راه نداد و چون حریز این حرکت را از امام دید، از کرده خود پشیمان شد.

د{ تاریخ

1. ابن ابی الحدید میگوید:

لمّا قبض رسول الله و اشتغل علیّ بغسله و دفنه و بویع ابوبکر جاء الزبیر و ابوسفیان و جماعة من المهاجرین لعباس و علیّ و اجالة الرأی و تکتموا بکلام یقتضی الاستنهاض و التهیج، فقال العباس: قد سمعنا قولکم فلا لقلّة نستعین بکم و لا لظنّة شرک آراءکم، فامهلونی نراجع الفکر، والله لو لا أنّ الاسلام قیّد الفتک لتدکدکت جنادل صخر یسمع اصطکاکها من الحمل العلی؛(1)

چون رسول خدا از دنیا رفت و علی مشغول به غسل و دفن او شد، با ابوبکر بیعت شد، زبیر و ابوسفیان و گروهی از مهاجران نزد عباس و علی آمده، تا مشورت کنند. آن ها سخنانی گفتند که دلالت بر شورش و تحریک داشت، عباس گفت: گفتار شما را شنیدیم و ما اندک نیستیم تا از شما کمک بخواهیم و آن قدر تنگ نظر نیز نیستیم که از آرای شما دوری گزینیم، مهلت دهید تا فکر کنیم، به خدا سوگند! اگر اسلام جلوی ترور را نگرفته بود، سنگهای سختی به حرکت در میآمد که صدای برخورد آنها از محل بلندی شنیده میشد.

2. بلاذری به سند خود از سعید بن مسیب نقل کرده که گفت:

دخل معاویة علی عائشة فقالت: ویحک فعلت و فعلت، و قتلت بعد ذلک حجراً و اصحابه، اما خفت ان اقعد لک رجلاً یقتلک؟ قال: ما کنتِ لتفعلی فانا فی بیت امان، و قد سمعت رسول الله یقول: }قید الاسلام الفتک{...؛(2)

معاویه بر عایشه وارد شد و عایشه به او گفت: وای بر تو چه کارهایی که کردهای و بعد از آن همه، حجر و اصحابش را به قتل رساندی، آیا نترسیدی کسی را بگذارم تا تو را به قتل رساند؟ معاویه گفت: تو نمیتوانی چنین کاری

ص:459


1- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص218و219.
2- . انساب الاشراف، ج5، ص273.

انجام دهی، زیرا من در جایی هستم که در امنیت است و نیز از رسول خدا شنیدم که میفرمود: }اسلام جلوی ترور را گرفته است{... .

3. ابن سعد درباره کیفیت اسلام آوردن مغیرة بن شعبه از قول او می نویسد:

ما قومی از عرب بودیم که به دین خود پای بند بوده و خادم بت }لات{ بودیم. با خود گفتم، اگر قوم ما اسلام آورد، از آن ها پیروی نکنم. پس جماعتی از بنی مالک همراه با هدایایی قصد وارد شدن بر مُقَوْقِس را داشتند. قصد کردم که با آن ها از شهر خارج شوم. با عمویم عروة بن مسعود که مشورت کردم، مرا از این کار نهی کرد و گفت: از فرزندان پدرت کسی همراه تو نیست. من اصرار بر خارج شدن داشتم، از این رو همراه با آنان، به تنهایی از شهر خارج شده و به اسکندریه وارد شدیم. به نزد مقوقس رفتم،

وقتی مرا دید، نشناخت و از من سؤال کرد و بعد از شناسایی از ما پذیرایی نمود و سپس دستور داد تا بر او وارد شویم. ابتدا به سرپرست بنی مالک که من همراه او آمده بودم، نظر افکند و او را در کنار خود جای داد و از او سؤال کرد: آیا همه شما از بنی مالک هستید؟ او گفت: آری، به جز یک نفر که از هم پیمانان ماست و مرا به او نشان داد. در آن هنگام مشاهده کردم که من خوارترین افراد به نزد اویم. او دستور داد تا هدایایی را به نزد آن ها گذاشتند و برخی را بر برخی دیگر برتری داد، ولی در حق من کوتاهی کرد و هدیه کمی به من داد، که قابل ذکر نبود. ما همگی از نزد پادشاه بیرون آمدیم. بنی مالک با آن اموال مشغول خریدن اجناس برای اهل بیت خود برآمدند و همگی از این امر خوشحال بودند، ولی من قصد کشتن آن ها را کردم... چون به «بُساق» رسیدیم، خودم را به بیماری زدم و سر خود را پوشاندم. آنان به من گفتند: تو را چه شده است؟ گفتم: سرم درد می کند. آن ها مرا رها کرده و مشغول شراب خواری شدند. من به آن ها گفتم: گرچه سرم درد می کند، ولی می نشینم و شما را از شراب سیراب می کنم. آنان پذیرفتند. من هم شراب پیاپی به آن ها دادم، تا آن که مست به خواب رفتند، من هم حمله برده و آن ها را به قتل رساندم و سپس تمام هدایایشان را به غارت بردم. آن گاه مستقیماً با لباس سفر وارد مدینه شده و

خدمت پیامبر رسیدم. مشاهده کردم که در مسجد با اصحاب خود نشسته اند. بر آن حضرت به تحیّت اسلام، سلام دادم. ابوبکر بن ابی قحافه به من نظر کرد و او مرا می شناخت،

ص:460

گفت: تو فرزند برادر عروه هستی؟ گفتم: آری، آمده ام تا شهادتین بگویم. رسول خدا فرمود: حمد خدایی را سزاست که تو را به اسلام دعوت کرد. ابوبکر گفت: آیا از مصر آمده ای؟ گفتم: آری. گفت: مالکی ها که با تو بودند، چه کردند؟ گفتم: بین من و آن ها از آن کارهایی که بین عرب اتفاق می افتد، انجام شد، در حالی که ما بر دین شرک بودیم همه آنان را به قتل رساندم و اموالشان را به غارت برده و به نزد رسول خدا آوردم تا آن ها را تخمیس کرده، یا نظر خود را درباره آن ها بگوید، زیرا این ها غنایمی از مشرکان است و من هم مسلمان شده ام و به محمد ایمان آورده ام.

رسول خدا فرمود: اسلام تو را قبول کردم، ولی چیزی از اموال آن ها را برنمی دارم و تخمیس نیز نمی کنم، زیرا این کار حیله است و در حیله خیری نیست... .(1)

4. شخصی بر سعد بن ابی وقاص اعتراض کرده و به او گفت:

ألم یقل الله تعالی: {وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لله} قال له سعد: قد قاتلنا حتّی لا تکون فتنة، و أنت و اصحابک تریدون أن تقاتلوا حتّی تکون فتنة؛(2)

آیا خداوند متعال نفرمود: «با آنان بجنگید تا فتنه نباشد و تمام دین برای خدا باشد»؟ سعد به او گفت: ما همراه حضرت جنگیدیم، تا فتنه نباشد، ولی تو و اصحابت می خواهید بجنگید، تا فتنه باشد.

5. مورخان نقل کرده اند که چون مسلم بن عقیل خبردار شد که ابن زیاد در خطبه ای که ایراد کرده، مردم را از متابعت او بر حذر داشته است، از این رو ترسید که او را دستگیر کرده و به قتل برسانند. از خانه مختار بعد از مغرب خارج شد و به خانه هانی بن عروه مذحجی پناه برد. او در تشیع، مردی قوی و متعصب بود و از اشراف کوفه و قاریان آن دیار و شیخ عشیره مراد و زعیم آن به حساب می آمد. او چهار هزار زره پوش و هشت هزار پیاده نظام داشت و هر گاه هم پیمانان او را، ضمیمه آنان کنیم به حدود

ص:461


1- . الطبقات الکبری، ج4، ص461و462.
2- . صحیح مسلم، ح 96.

سی هزار نفر جنگ جو می رسد، که رئیس آنان هانی بن عروه بود. او از خواص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب7 به حساب می آمد که در هر سه جنگ حضرت شرکت کرده بود و نیز عصر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را درک

کرده و به شرف صحبت و هم نشینی با آن حضرت نایل گشته بود.

مسلم بن عقیل در خانه هانی پناه گرفت. از طرف دیگر شریک بن عبدالله اعور حارثی نیز بر هانی وارد شده بود. او از بزرگان شیعیان امیرالمؤمنین7 در بصره بود. مردی جلیل القدر در بین اصحاب به شمار می آمد که در صفین حضور داشته و به همراه عمار بن یاسر می جنگید. او با هانی بن عروه رفاقت خاصی داشت. در منزل هانی مرض سختی بر او عارض شد. ابن زیاد به عیادت او آمد قبل از آمدن وی، شریک بن عبدالله اعور به مسلم عرض کرد: هدف تو و شیعیانت هلاکت ابن زیاد است، در اتاق خزانه مخفی شو و هر گاه از آمدن او اطمینان حاصل کردی، از اتاق خارج شو و او را به قتل برسان و من سلامت تو را ضمانت می کنم.

در این هنگام که آن ها مشغول صحبت بودند، گفته شد که امیر بر در خانه است. مسلم وارد خزانه شد و بعد از چند لحظه عبیدالله بن زیاد وارد بر شریک شد، ولی مسلم از خزینه بیرون نیامد. چون شریک مشاهده کرد که مسلم دیر کرده، به عنوان علامت دادن به او چند بار عمامه خود را از سر برداشته و بر زمین گذارد

و نیز با قرائت اشعاری او را به خروج از خزانه و حمله به ابن زیاد تحریک کرد. مکرر اشعار را قرائت می کرد و چشمش را نیز به خزانه دوخته بود. و با صدای بلند که مسلم بشنود، گفت: او را سیراب کن گرچه مرگ من در آن باشد. در این هنگام عبیدالله به هانی التفات کرد و گفت: پسر عموی تو در مرضش هذیان می گوید. هانی گفت: شریک از زمانی که مریض شده، هذیان می گوید، خودش نمی داند چه می گوید.

ابن زیاد از مجلس خارج شد و مسلم متعرض قتل او نشد.

ص: 462

ارهاب و خشونت از دیدگاه اندیشمندان اسلامی

حسن بصری متوفی (110ق)

(1)

او بعد از ذکر حدیث مردی که به دلیل کشتن گوینده «لا اله الاّ الله»، زمین او را بیرون انداخت می گوید: «اما والله ما ذاک ان تکون الارض تجنّ ما هو شرّ منه، و لکن وعظ الله لقوم ان لایعودوا؛(2) به خدا سوگند، زمین انجام دهنده، بدتر از این گناه را در خود پنهان کرده، ولی خداوند در صدد پند دادن به قومی است، تا دوباره به این گناه رو نیاورند.»

امام ابوبکر آجری(متوفی (360ق)

(3)

او می گوید:

فلاینبغی لمن رأی اجتهاد خارجی قد خرج علی امام عدلاً کان الامام او جائرا، فخرج و جمع جماعته و سلّ سیفه و استحلّ قتال المسلمین، فلاینبغی ان یُغتر بقرائته

ص:463


1- . او حسن بن یسار بصری تابعی فقیه اهل بصره در زمان خود است که والی خراسان در عهد معاویه از او درخواست کتابت نمود و مواقفی با حجاج دارد. او در سال 110 هجری در بصره وفات یافت. زرکلی، الاعلام، ج2، ص226، ابن قتیبه، المعارف، ص440.
2- . تفسیر درالمنثور، ذیل آیه 94 سورۀ نساء.
3- . او محمد بن حسین بن عبدالله ابوبکر آجرّی، فقیه شافعی و محدث است که منسوب به آجرّ از قریه های بغداد می باشد. او در آن دیار متولد و سپس به مکه منتقل و در آن دیار در سال 360 هجری وفات یافت. دارای تألیفات بسیاری است که از آن جمله کتاب الشریعة می باشد. }زرکلی، الاعلام، ج6، ص97.{

و لا بطول قیامه فی الصلاة و لا بدوام صیامه و لا بحسن الفاظه فی العلم اذا کان مذهبه مذهب الخوارج؛(1)

بر کسی که تلاش خروج کننده ای را دیده، که بر امام عادل یا ظالمی خروج کرد. و هنگام خروج گروهش را جمع آوری و شمشیرش را کشیده، کشتن مسلمانان را حلال شمرده، سزاوار نیست به جهت قرائت و قیام طولانی او در نماز و دوام روزه داری و حسن الفاظش در علم، فریب او را بخورد، در صورتی که مذهب او، مذهب خوارج است.

شهاب الدین خفاجی (متوفی 1069ق)

(2)

او در توجیه عبارت بیضاوی: }ان ابقاء الف کافر اهون عند الله من قتل امری ء مسلم{ می گوید: «لانّه قد لایأثم به بخلاف القتل؛(3) زیرا گاهی با این کارش، گناهکار به حساب نمی آید، به خلاف کشتن مسلمان.»

ص:471


1- . آجری، الشریعة، ج1، ص345.
2- . او امام قاضی شهاب الدین احمد بن محمد بن عمر مصری معروف به خفاجی و ادیب نحوی است که در سال 1069 هجری وفات یافت از جمله تصنیفات او عبارت است از نسیم الریاض فی شرح الشفا، عنایة القاضی و کفایة الراضی که حاشیه بر تفسیر بیضاوی است. }خفاجی، حاشیة الشهاب علی تفسیر البیضاوی، ج1، مقدمه.{
3- . همان، ج3، ص331.

ماوردی (متوفی 450 ه-)

(1)

او در تفسیر آیه 94 از سوره نساء می نویسد:

قیل: انّهانزلت فی رجل کانت معه غُنیمات لقیته سریّة لرسول الله، فقال لهم: السلام علیکم لا اله الاّ الله محمد رسول الله، فبدر الیه بعضهم فقتله، فلما اتی رسول الله قال له: «لم قتلتَه و قد اسلم»؟ قال: انما قالها تعوذا، قال: «هلاّ شققت عن قلبه» ثم حمل رسول الله دیته الی اهله و ردّ علیهم غنمه؛(2)

گفته شده این آیه درباره مردی نازل شد که همراه او غنیمت های اندکی بود. لشکر کوچکی

از رسول خدا آنان را ملاقات کرد، او به آحاد لشکر گفت: درود بر شما، لا اله الاّ الله، محمد رسول الله، برخی از آنان مبادرت ورزیده و او را به قتل رساندند. و چون قاتل نزد رسول خدا آمد، حضرت به او فرمود: چرا او که اسلام آورده بود را به قتل رساندی؟ قاتل گفت: او به جهت حفظ جانش، این کلمه را بر زبان آورد. حضرت فرمود: تو قلبش را شکافته بودی؟ آن گاه رسول خدا دیه او را به اهلش داده و غنیمتش را نیز به آنان باز گردانید.

ص:465


1- . او ابوالحسن علی بن محمد بن حبیب ماوردی بصری شافعی است که در سال 364 هجری در بصره متولد و در روز سه شنبه اول ربیع الاول سال 450 هجری در باب الحرب بغداد وفات یافت. از جمله آثار او تفسیر النُکَت و العیون است. }تفسیر ماوردی، ج1، ص9 - 14{.
2- . همان، ج1، ص520.

شیخ طوسی (متوفی 460ق)

(1)

او در ذیل آیه 94 از سوره نساء می گوید:

خاطب الله تعالی بهذه الآیة المؤمنین الذین اذا ضربوا فی الارض بمعنی ساروا فیها للجهاد و ان یتأنوا فی قتال من لایعلمون کفره و لا ایمانه، و عن قتل من یظهر الایمان و ان ظنّ به الکفر باطنا. و لایعجلوا حتی یبین لهم امرهم، فانهم ان بادروا ربما اقدموا علی قتل مؤمن، و لایقتلوا من استسلم لهم و کف عن قتالهم و اظهر انّه اسلم و الاّ یقولوا لمن هذه صورته: لست مؤمنا....؛(2)

خداوند متعال در این آیه مؤمنانی را خطاب قرار داده که چون در روی زمین برای جهاد حرکت می کنند، در کشتن کسانی که از کفر و ایمانشان اطلاعی ندارند و نیز کسانی که اظهار ایمان می کنند، گرچه در باطن گمان کفر به آنان است، درنگ کرده و عجله نمی کنند، تا امرشان آشکار گردد، زیرا اگر دست به کار شوند، چه بسا اقدام به کشتن مؤمن کنند. کسانی که تسلیم آنان می شوند را به قتل نرسانده و دست از نبرد با آنان برمی دارند و اظهار می کنند که مسلمانند، و به افرادی که چنین وضعیتی دارند نمی گویند: تو مسلمان نیستی... .

ص:466


1- . او شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسی است که در ماه رمضان سال 358 هجری متولد شد. او در سال 408 هجری درحالی که بیست و سه ساله بود وارد بغداد شد و از زعیم مذهب جعفری در آن دیار یعنی شیخ مفید بهره جست و پس از انتقال زعامت شیعه به سید مرتضی رحمه الله او را نیز ملازمت نموده و از او بهره برد و در سال 436 هجری به منصب زعامت شیعه رسید. او پس از حدوث فتنه بین شیعه و سنی در بغداد در سال 447 هجری به نجف اشرف هجرت کرد و در سال 460 هجری در نجف وفات یافت. از او آثاری به یادگار مانده که از آن جمله التبیان فی تفسیر القرآن، الخلاف، المبسوط، النهایة و دیگر کتب می باشد. }طوسی، تفسیر التبیان، مقدمه{.
2- . همان، ج3، ص297.

ابوالفرج ابن جوزی (متوفی 597ق)

(1)

او در تفسیر آیه 94 از سوره نساء می گوید:

فی سبب نزولها اربعة اقوال: احدها: انّ النبی بعث سریّة فیها المقداد بن الاسود، فلما اتوا القوم وجدوهم قد تفرقوا و بقی رجل له مال کثیر لم یبرح، فقال: اشهد ان لا اله الاّ الله، فأهوی الیه المقداد فقتله. فقال له رجل من اصحابه: اقتلت رجلاً یشهد ان لا اله الاّ الله؟!لأذکرن ذلک للنبی. فلما قدموا علی النبی قالوا: یا رسول الله! انّ رجلاً شهد ان لا اله الاّ الله فقتله المقداد. فقال: ادعو لی المقداد. فقال: یا مقداد! اقتلت رجلاً قال: لا اله الاّ الله، فکیف لک بلا اله الله غدا. قال فانزل الله....؛(2)

در شأن نزول این آیه چهار قول است: اول این که پیامبر لشکری را فرستاد که در آن مقداد بن اسود بود، چون به آن قوم رسیدند، مشاهده کردند آنان فرار کرده اند و تنها یک نفر با اموال بسیار همچنان باقی مانده است. او به وحدانیت خدا گواهی داد، ولی مقداد متعرض او شده و او را به قتل رسانید. یکی از اصحابش به او گفت: آیا کسی را کشتی که به وحدانیت خدا گواهی داده است؟ این جریان را به پیامبر می گویم. چون بر پیامبر وارد شدند گفتند: ای رسول خدا! مردی به وحدانیت خدا گواهی داد ولی مقداد او را به قتل رسانید. حضرت فرمود: مقداد را نزد من بخوانید. حضرت فرمود: ای مقداد! آیا کسی را کشتی که اقرار به وحدانیت خدا کرد؟ پس چگونه است تو را به این کلمه در روز قیامت. آنجا بود که این آیه نازل شد... .

بیضاوی(متوفی 691ق)

(3)

او می گوید: «انّ ابقاء الف کافر اهون عندالله من قتل امری ء مسلم؛(4) به طور قطع، زنده گذاشتن هزار کافر نزد خدا، از کشتن یک مسلمان آسان تر است.»

ص: 467


1- . او ابوالفرج جمال الدین عبدالرحمن بن علی بن محمد جوزی قرشی تیمی بکری بغدادی، فقیه حنبلی و واعظ حافظ و مفسر است که در سال 508 هجری در بغداد متولد و در سال 597 هجری در همان شهر وفات یافت. او دارای تصنیفات بسیاری است از آن جمله تفسیر زاد المسیر است. }ابوالفرج ابن جوزی، زاد المسیر، ص19-25، مقدمه.{
2- . همان، ج1، ص101.
3- . او عبدالله بن عمر بن محمد بن علی شیرازی، مکنّی به ابوسعید یا ابوالخیر و ملقب به ناصرالدین بیضاوی است که در شهر بیضاء فارس متولد و در سال 685 هجری در تبریز وفات یافت. از جمله تألیفات او انوار التنزیل و اسرار التأویل، طوالع الانوار، منهاج الوصول الی علم الاصول است. }حاشیه قونوی، ج1، ص6.{
4- . تفسیر بیضاوی، ج1، ص372.

زیلعی(متوفی 762 ه-)

(1)

او جمال الدین عبدالله بن یوسف زیلعی صاحب کتاب نصب الرایة فی تخریج احادیث الهدایة است که در آن کتاب می نویسد: «الأحادیث فی تحریم قتل المسلم کثیرة جدا، فمنها ما اخرجه الأئمة الستة...؛(2) احادیث درباره تحریم کشتن مؤمن، بسیار است، و از آن جمله حدیثی است که صاحبان صحاح سته آن را روایت کرده اند... .»

ابن رجب حنبلی(متوفی 795ق)

(3)

او می گوید:

و من المعلوم بالضرورة انّ النبی کان یقبل من کل من جاءه یرید الدخول فی الاسلام الشهادتین فقط، و یعصم دمه بذلک و یجعله مسلما؛(4)

از امور معلوم ضروری، این که پیامبر به مجرد اقرار به شهادتین فقط از هرکس که قصد دخول در اسلام را داشت، قبول می کرد و با آن خونش را حفظ کرده و او را مسلمان به حساب می آورد.

او نیز می گوید: «من اقرّ صار مسلما حکما؛(5) هرکس به شهادتین اقرار کند، مسلمان است.»

ص:468


1- . او جمال الدین محمد عبدالله بن یوسف بن محمد زیلعی حنفی است که فقیه و محدث اصولی بوده و از جمله تصنیفات او کتاب نصب الرایة فی تخریج احادیث الهدایة است. و «زیلعی» نسبت به زیلغ شهری در ساحل حبشه است. او در محرم سال 762 هجری وفات یافته و در قاهره دفن شد. علی باشا مبارک می گوید: من ضریحی را پیدا کردم که زیلعی در آن مدفون بود. }ر.ک: زیلعی، نصب الرایة، ج1، مقدمه{
2- . همان، ج6، ص314.
3- . او حافظ عبدالرحمن بن احمد بن رجب بن حسن بن محمد بن ابی البرکات مسعود سلامی بغدادی دمشقی، ملقب به زین الدین و مکنی به ابوالفرج و مشهور به ابن رجب حنبلی است که در سال 736 هجری متولد و در سال 795 هجری وفات یافت. به او کتاب های بسیاری نسبت داده شده که از جمله آن ها جامع العلوم و الحکم و الاستخراج لأحکام الخراج است. }ابن رجب حنبلی، الاستخراج لأحکام الخراج، مقدمه.{
4- . همو، جامع العلوم و الحکم، ص72.
5- . همان، ص23.

ابوحفص دمشقی (متوفی880ق)

(1)

او در ذیل آیه 94 از سوره نساء می گوید:

المراد انکم اول ما دخلتم فی الاسلام فبمجرد ما سُمعت من افواهکم کلمة الشهادة حقنت دماؤکم و اموالکم من غیر توقیف ذلک علی حصول العلم بانّ قلبکم موافق لما فی ضمائرکم، فعلیکم بان تفعلوا بالداخلین فی الاسلام کما فعل بکم و ان تعتبروا ظاهر القول...؛(2)

مقصود آن است که شما در ابتدا که وارد اسلام شدید، به مجرد آن که از زبانتان کلمه توحید شنیده شد، خون ها و اموالتان محفوظ ماند، بدون متوقف شدن آن بر حصول علم به این که قلب شما با نهادتان توافق دارد پس بر شماست با وارد شدگان به اسلام، چنان کنید که با شما شده و ظاهر گفتار را معتبر بدانید...

ابن تمجید

(3)

او در حاشیه خود بر تفسیر بیضاوی می نویسد:

انّه - ای النبی - نهی عن قتل من تکلم بکلمتی الشهادة اتقاء عن القتل و خوفا منه؛(4)

پیامبر از کشتن کسانی که زبان به گواهی توحید و نبوت پیامبر گشوده تا خود را از کشته شدن و ترس از آن برهانند، نهی کرده است.

جلال الدین سیوطی

او در ذیل حدیث «لزوال الدنیا اهون علی الله من قتل المؤمن بغیر حق» می نویسد:

ص:469


1- . او ابوحفص عمر بن علی سراج الدین دمشقی حنبلی نعمانی است که در سال 880 هجری وفات یافته و از جمله تألیفات او اللباب فی علوم الکتاب و حاشیة علی المحرر فی الفقه علی مذهب الامام احمد بن حنبل. }ابوحفص دمشقی، اللباب، ج1، ص20 - 23.{
2- . همان، ج6، ص579.
3- . او مصطفی بن ابراهیم مصلح الدین بن تمجید از مفسران دولت عثمانی است که معلم سلطان محمد بوده و در سال 886 وفات یافت. حاشیه ای بر تفسیر بیضاوی دارد که با حاشیه قونوی به چاپ رسیده است. }ابن تمجید، حاشیه قونوی، ج1، ص7.{
4- . ذیل حاشیه قونوی بر تفسیر بیضاوی، ج7، ص269.

و الکلام مسوق لتعظیم القتل و تهویل امره، و کیفیة افادة اللفظ ذلک هو انّ الدنیا عظیمة فی نفوس الخلق، فزوالهایکون عندهم عظیما. و یفید الکلام تعظیم القتل و تهویله و تقبیحه و تشنیعه مالایحیطه الوصف؛(1)

این کلام در قالب بزرگ جلوه دادن کشتن و ترساندن از امر آن است. کیفیت افاده آن از این لفظ، این است که دنیا در نفوس مردم بزرگ جلوه می کند، از این رو زوال آن نزد ایشان سخت است. این کلام مفید، بزرگ جلوه دادن کشتن و ترساندن و تقبیح و ناشایست بودن آن است، به حدی که قابل توصیف نیست.

خطیب شربینی(متوفی 977ق)

(2)

او در تفسیر خود ذیل آیه 94 از سوره نساء می نویسد:

اول ما دخلتم فی الاسلام تفوهتم بکلمة الشهادة فحصنتم بها اموالکم و دماءکم من غیر ان تعلم مواطأة قلوبکم السنتکم }فمنّ الله علیکم{ ای بالاشتهار بالایمان و الاستقامة فی الدین}فتبیّنوا{ ای و افعلوا بالداخلین فی الاسلام کما فعل الله بکم و لاتبادروا الی قتلهم ظنا انهم دخلوا اتقاءً و خوفا، فانّ بقاء الف کافر اهون عندالله من قتل امری ء مسلم؛(3)

در ابتدا که وارد اسلام شدید، زبان به کلمه توحید گشودید و از این راه اموال و خون های شما محفوظ ماند، بدون آن که از توافق بین قلب ها با زبان های شما آگاهی حاصل شود، پس خداوند بر شما با مشهور شدن به ایمان و استقامت در دین منت گذاشت، پس تفحص کنید، یعنی با واردین در اسلام آن گونه رفتار کنید که با شما رفتار شد و به گمان این که به جهت ترس و خوف داخل اسلام شده اند، آنان را به قتل نرسانید، زیرا باقی گذاشتن هزار کافر نزد خدا، از کشتن یک فرد مسلمان آسان تر است.

ص:470


1- . سیوطی، شرح سنن نسایی، ج7، ص82.
2- . او امام فقیه، مفسر، متکلم نحوی، صرفی محمد بن احمد شربینی، قاهری، شافعی، معروف به خطیب شربینی و شمس الدین است که حدود سال 977 هجری وفات یافته و از او آثاری بر جای مانده که از آن جمله تفسیر السراج المنیر می باشد. }خطیب شربینی، السراج المنیر، ج1، ص7.{
3- . همان، ص508.

ابوالسعود (متوفی 982ق)

(1)

او در تفسیر خود به نام ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم ذیل آیه 94 از سوره نساء می نویسد:

انّ المعنی: اول ما دخلتم فی الاسلام سُمعت من افواهکم کلمة الشهادة فحصَّنَتْ دماءَکم و اموالکم، من غیر انتظار الاطلاع علی موطأة قلوبکم لألسنتکم، فمنّ الله علیکم بالاستقامة و الاشتهار بالایمان و التقدم فیه و أن صرتم اعلاما فیه، فعلیکم ان تفعلوا بالداخلین فی الاسلام کما فُعل بکم، و ان تعتبروا ظاهر الاسلام فی الکف...؛(2)

معنای آیه این است: اولین باری که داخل اسلام شدید، از زبانتان کلمه لا اله الاّ الله شنیده شد، به همین سبب خون ها و اموالتان محفوظ ماند، بدون انتظار کشیدن از آگاهی بر توافق قلب های شما با زبان هایتان، بنابراین خداوند بر شما به استقامت و مشهور شدن به ایمان و تقدم در آن، منّت نهاد و این که شما از شخصیت های اسلامی شدید، پس بر شماست که با وارد شدگان در اسلام آن کنید که با شما انجام شد و نیز ظاهر اسلام را در باز داشتن از تعرض معتبر بدانید... .

ابن منده (متوفی 395ق)

(3)

او بابی را منعقد کرده تحت این عنوان «ذکر ما یدل علی انّ قول لا اله الاّ الله یوجب اسم الاسلام و یحرم ماله قائلها و دمها؛(4) ذکر آنچه دلالت می کند بر این که گفتن «لا اله الاّ الله» موجب

}اطلاق{ اسم اسلام شده، و مال گوینده آن و نیز خون او محترم شمرده می شود.»

سپس برای اثبات مدعای خود به حدیث «مقداد» استناد کرده که می گوید به رسول خدا گفتم:

ارأیت ان اختلفت انا و رجل من المشرکین ضربتین فقطع یدی، فلمّا هویت الیه لأضربه قال:لا اله الاّ الله، أأقتله ام ادعه؟ قال: }بل دعه{ ؛(5)

اگر من و مردی از مشرکان با یکدیگر درگیر شویم و او دستم را قطع کند، چنانچه به او نزدیک شوم تا با شمشیر به او ضربه ای بزنم، اگر کلمه توحید را

ص:464


1- . او قاضی محمد بن محمد بن مصطفی عماوی حنفی است که در سال 893 هجری در شهر قسطنطنیه متولد و در سال 982 هجری در همان شهر وفات یافت. از او آثاری بر جای مانده از آن جمله این تفسیر است. }مقدمه تفسیر ابوالسعود، ج1، ص7.{
2- . همان، ج2، ص350-351.
3- . او ابوعبدالله محمد بن اسحاق بن محمد بن یحیی بن منده، حافظ و محدث است که در سال 310 هجری در اصفهان متولد و در سال 395 هجری وفات یافت. از او کتاب هایی به یادگار مانده که عبارتند از کتاب الایمان، کتاب الردّ علی الجهمیة، کتاب الردّ علی اللفظیة، کتاب فی النفس و الروح و کتاب التوحید. }ابن منذه، التوحید، مقدمه کتاب.{
4- . همو، الایمان، ج1، ص198.
5- . عسقلانی، فتح الباری، ج1، ص321؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، رقم حدیث 1678.

بر زبان جاری سازد، آیا می توانم او را به قتل برسانم یا باید او را رها کنم؟ حضرت فرمود: بلکه او را رها کن.

قونوی (متوفی 1195ق)

(1)

او در ذیل عبارت بیضاوی در شرح آیه 94 از سوره نساء: «اول ما دخلتم فی الاسلام تفوهتم بکلمتی الشهادة فحصنت بها دماؤکم و اموالکم من غیر ان یعلم مواطأة قلوبکم السنتکم؛ از ابتدا که داخل در اسلام شده و شهادتین را بر زبان جاری نمودید خون ها و اموال شما محفوظ ماند بدون آن که از توافق بین قلب ها و زبان های شما آگاهی حاصل شود» می نویسد:

معناه: من قبل اسلام من القی الیکم و هو وقت دخول اسلامهم، ای قلتم:بافواهکم، فلم لاتحفظون دماء من کان مثلکم فی التفوه، اذ العلم بذلک حقیقة ممّا یختص به تعالی، و اما العلم بالامارات فمتحقق فیکم و فیهم؛(2)

معنای آن این که: از قبل اسلام کسانی که اسلامشان را بر شما عرضه کرده اند، که همان وقت دخول اسلام آنان است، یعنی به زبان های خود گفتید، پس چرا خون های کسانی که همانند شما اقرار به شهادتین کرده اند را حفظ نمی کنید؟ زیرا آگاهی از آن به طور حقیقی از جمله امور مختص به خداوند متعال است ولی آگاهی از نشانه ها در شما و آنان متحقق می باشد.

ابوبکر حدّاد

او در تفسیر خود به نام تفسیر الحدّاد ذیل آیه 94 از سوره نساء می نویسد:

کذلک کنتم من قبل الهجرة تأمنون من قومکم بین المؤمنین بلا اله الاّ الله، فکیف تخیفون و تقتلون من قالها. فنهاهم الله تعالی ان یخیفوا احدا یأمن بما کانوا یأمنون بمثله و هم فی قومهم؛(3)

ص:472


1- . او اسماعیل بن محمد بن مصطفی قونوی حنفی، مکنی به ابوالمفدی و ملقب به عصام الدین است که در شهر قونیه متولد و در سال 1195 هجری در دمشق وفات یافت و در صالحیه در مقبره مقام حضرت ذوالکفل پیامبر علی به خاک سپرده شد. }قونوی، حاشیه قونوی بر تفسیر بیضاوی، ج1، ص6.{
2- . همان، ج7، ص268.
3- . ابوبکر حدّاد، التفسیر الحدّاد، ج2، ص304.

همچنین شما قبل از هجرت از بین قومتان در میان مؤمنان با گفتن لا اله الاّ الله در امان بودید، حال چگونه می ترسانید و کسی که آن را بر زبان جاری ساخته می کشید؟ خداوند متعال مسلمانان را از ترساندن افرادی که در امان قرار گرفته اند به همان نحو که قبلاً در قومشان در امان واقع شدند، نهی کرده است.

کمال الدین بن الهمام حنفی

او می گوید:

یقع فی کلام اهل المذهب تکفیر کثیر، و لکنّه لیس من کلام الفقهاء الذین هم المجتهدون بل من غیرهم و لاعبرة بغیر الفقهاء....فانّ من استحلّ قتل مسلم فهو کافر؛(1)

در سخنان اهل مذهب، تکفیر بسیاری واقع شده، ولی این، از کلام فقهایی نیست که مجتهدند، بلکه از غیر آنان است، و اعتباری به غیر فقها نیست.... زیرا هرکس کشتن مسلمان را حلال شمارد کافر است.

قرطبی

او می گوید:

و من قال لا اله الاّ الله لایجوز قتله؛ لانّه قد اعتصم بعصام الاسلام المانع من دمه و ماله و اهله. فان قتله بعد ذلک قُتل به. و انّما سقط القتل عن هؤلاء لأجل انهم کانوا فی صدر الاسلام و تأولوا انّه قالها متعوذا و خوفا من السلاح، و انّ العاصمَ قولُها مطمئنا، فاخبر النبی انّه عاصم کیفما قالها. و لذلک قال لأسامة: «افلا شققت عن قلبه حتی تعلم أقالها ام لا» ای تنظر أصادق هو فی قوله ام کاذب؟ و ذلک لایمکن، فلم یبق الاّ ان یبیّن عنه لسانه؛(2)

هرکس که به کلمه توحید گواهی دهد، کشتنش جایز نیست، زیرا به ریسمان اسلام چنگ زده، که مانع از ریختن خون و غارت مال و اسارت اهل بیت اوست. بنابراین اگر بعد از آن اقرار، کسی او را به قتل رساند، کشته

خواهد

ص:473


1- . ابن الهمام، شرح فتح القدیر، ج6، ص100.
2- . قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج6، ص338.

شد، و اگر قتل از آنان ساقط شده، از آن جهت است که در صدر اسلام بوده و تأویل کرده اند به این که اقرار به جهت حفظ جان و مال و آبروست، ولی پیامبر خبر داد که در هر صورت اقرار به کلمه توحید حافظ آن ها می باشد، از این رو به اسامه فرمود: آیا قلبش را شکافتی تا بدانی که گواهی به توحید را چگونه ادا کرده است؟ یعنی نظر کنی که او در این گواهی صادق است یا دروغ گو؟ و این امکان پذیر نیست، بنابراین راهی نمی ماند، جز آن که زبانش از ناحیه او تبیین نماید.

ابن حجر عسقلانی

ابن حجر عسقلانی می گوید: «لما حکموا بکفر من خالفهم استحلوا دماءهم»؛(1) چون حکم به کفر مخالفان خود کردند، خون هایشان را حلال کردند.

ص:474


1- . عسقلانی، فتح الباری، ج12، ص301.

اعتدال

اعتدال از دیدگاه قرآن کریم

خداوند متعال میفرماید:

{یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اَللّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ اَلسَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا فَعِنْدَ اَللّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اَللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اَللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً}؛(1)

ای اهل ایمان! هنگامی که در راه خدا [برای نبرد با دشمن] سفر می کنید [در مسیر سفر برای شناخت مؤمن از کافر] تحقیق کامل کنید، و به کسی که نزد شما اظهار اسلام می کند، نگویید: مؤمن نیستی. [تا] برای به دست آوردن کالای بی ارزش و ناپایدار زندگی دنیا [او را بکشید، اگر خواهان غنیمت هستید] پس [برای شما] نزد خدا غنایم فراوانی است. شما هم پیش از این، ایمانتان ظاهری بود، خدا بر شما منّت نهاد [تا به ایمان استوار و محکم رسیدید]. پس

باید تفحّص کامل کنید [تا به دست شما کاری خلاف اوامر خدا انجام نگیرد] یقیناً خدا همواره به آنچه انجام می دهید، آگاه است.

ص:475


1- . سورۀ نساء، آیه 94.

اعتدال از دیدگاه احادیث

1. ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود: «اذا قال الرجل هلک الناس فهو اهلکهم؛(1) هرگاه شخصی بگوید: مردم هلاک شده اند، او، از دیگران بیشتر هلاک شده است.»

برخی از علمای اهل سنت ادعای اتفاق کرده اند بر این که نکوهش در این روایت، ویژه کسی است که آن جمله را، از روی تحقیر مردم و برتری دادن خود بر آنان، گفته است.(2)

2. بخاری به سندش از ابوهریره نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

انّ الدین یسر و لن یشادّ الدینَ احد الاّ غلبه، فسدّدوا و قاربوا و ابشروا و استعینوا بالغدوة و الروحة و شی ء من الدُّلجة؛(3)

همانا دین آسانی است و احدی دین را سخت نمی گیرد، جز آن که بر او غالب می شود، پس محکم کاری کرده و به هم نزدیک شده و از ما بین الطلوعین و عشا و زمانی از آخر شب بهره گیرید.

3. مسلم به سندش از ابن مسعود نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سه بار فرمود: «هلک المتنطعون؛(4) تندروها هلاک شده اند.»

نووی در شرح آن می گوید: «ای المتعمقون المغالون المجاوزون الحدّ فی اقوالهم و افعالهم؛(5) مقصود از }متنطعون{ سخت گیران و تندروها و تجاوز کنندگان از حد در گفتارها و رفتارهایشان است.»

4. ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

ص:476


1- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج4، ص2024، کتاب البر و الصلة، باب النهی عن قول:هلک الناس، رقم 2623.
2- . ابن عبدالبر، التمهید، 21/242؛ نووی، شرح صحیح مسلم، ج16، ص267؛ خطابی، معالم السنن، ج5، ص260.
3- . بخاری، صحیح بخاری، ح39.
4- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، رقم حدیث 2670.
5- . نووی، شرح صحیح مسلم، ج16، ص220.

إِیّاکُم وَ الْغُلُوّ فِی الدِّینِ، فإِنَّما هَلَکَ مَنْ کانَ قَبْلَکُمْ بِالْغُلُوِّ فِی الدِّینِ؛(1)

از تندروی در دین بپرهیزید، زیرا افرادی قبل از شما به جهت این رفتار، به هلاکت رسیدند.

5. انس بن مالک از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

لاتشدّدوا علی انفسکم فیشدّد علیکم؛ فانّ قوماً شدّدوا علی انفسهم، فشدّد علیهم، فتلک بقایاهم فی الصوامع و الدیارات، رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم؛(2)

بر خود سخت نگیرید، که بر شما سخت خواهند گرفت، زیرا قومی بر خود سخت گرفتند و به همین سبب بر آنان سخت گرفته شد. بقایای آن ها در صومعه ها و دیرهاست. این رهبانیتی

است که بدعت گذاشتند، درحالی که ما بر آن ها ننوشته بودیم.

6. بخاری و مسلم از انس بن مالک نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

یَسِّرُوا وَ لاتُعَسِّرُوا، وَ بَشِّرُوا وَ لاتُنَفِّرُوا؛(3)

آسان بگیرید و کار را بر مردم دشوار نکنید، بشارت دهید و مردم را از دین متنفر ننمایید.

این مطلبی است که خداوند متعال در قرآن کریم به آن اشاره کرده است: {یُرِیدُ اللهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ}؛ خداوند، راحتی شما را می خواهد، نه زحمت شما را!(4)

7. از امام علی7 نقل شده که فرمود:

عَلَیْکُمْ بِالنَّمطِ الأَوْسَطِ؛ یُلْحَقُ بِه التّالِی وَ یُرَدُّ اِلَیْه الغالِی؛(5)

بر شما باد به میانه روی، تا کسانی که پشت سر شما هستند، به شما ملحق شده و کسانی که اهل غلو و تندروی می باشند، به سوی آن بازگردند.

8. نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمود:

ص:477


1- . احمد بن حنبل، مسند احمد، ج1، ص347.
2- . مجمع الزوائد، ج6، ص256.
3- . بخاری، صحیح بخاری، ج1، ص25 .
4- . بقره، آیه 185.
5- . لسان العرب، ج7، ص417.

ألا أنبئکم بالفقیه کل الفقیه؟ من لم یقنط الناس من رحمه الله، ولا یؤیسهم من روح الله و لم یؤمنهم مکر الله.(1)

آیا شما را خبر دهم به فقیه کامل؟ او کسی است که مردم را از رحمت خدا مأیوس نکرده و از امید به او ناامید ننموده و آنان را نیز از عقاب او در امان نداشته است.

9. مسلم به سندش از عایشه نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

إِنَّ الرّفْقَ لاَیَکُونُ فِی شَیْءٍ إِلاَّ زَانَهُ وَ لاَ یُنْزَعُ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ شَانَهُ؛(2)

رفق و مدارا در هیچ کاری وارد نمی شود، جز آن که آن را زینت می دهد و از هیچ کاری گرفته نمی شود، جز آن که آن را زشت می سازد.

10. هم چنین از عایشه نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

یا عائِشَةُ! إِنَّ اللهَ رَفیِقٌ یُحِبُّ الِرّفْقَ وَ یُعْطِی عَلَی الِرّفْقِ مَا لاَیُعْطِی عَلَی الْعُنْفِ، وَ مَا لاَیُعْطِی عَلَی مَا سِوَاهُ؛(3)

ای عایشه! همانا خداوند مدارا کننده است و مدارا را دوست دارد و پاداشی را که به رفق می دهد به تندخویی و سایر اعمال نمی دهد.

11. عایشه از جریر بن عبدالله نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

مَنْ یُحْرَم الِرّفْقَ یُحْرَم الْخَیْرَ؛(4)

کسی که از مدارا محروم شود، از خیر محروم شده است.

12. و نیز نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به پدر ابو برده و معاذ، هنگام فرستادن آن دو به یمن، فرمود:

یَسِّرا وَ لاَتُعَسِّرا، بَشِّرا وَ لاَتُنفِّرا، و تَطَاوَعَا وَ لاَ تَخْتَلِفَا؛(5)

ص:478


1- . سیوطی، جامع الاحادیث، ج6، ص11؛ ج29، ص421.
2- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج8، ص22.
3- . همان، ح2593.
4- . همان، ح2592.
5- . بخاری، صحیح بخاری، ح 3038.

آسان بگیرند و سخت نگیرند و بشارت دهید و باعث نفرت نشوید و پذیرش داشته باشید و مخالفت ننمایید.

13. و نیز به سندش از جابر نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

إِنَّ اللهَ تَعَالی لَمْ یَبْعَثْنِی مُعَنِّتاً وَ لاَ مُتَعَنِّتاً، وَ لکِنْ بَعَثَنِی مُعَلِّماً مُیَسِّراً؛(1)

خداوند متعال مرا سخت گیر و زحمت دهنده مبعوث نکرده، بلکه مرا معلمی آسان گیر مبعوث نموده است.

14. حذیفه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:

إن أخوف ما أخاف علیکم رجل قرأ القرآن، حتّی إذا رُئیتْ بهجتُه علیه، وکان رِدْءاً للإسلام؛ انسلخ منه ونبذه وراء ظهره، وسعی علی جاره بالسیف، ورماه بالشرک. قلت: یا نبیَّ الله! أیُّهما أولی بالشرک، الرامی أو المرمی؟ قال: بل الرامی؛(2)

ترس ناک ترین کسی که بر او می هراسند، مردی است که قرآن می خواند و چون درخشش قرآن بر چهره اش دیده شود و مدافع اسلام گردد، از قرآن جدا شده و آن را پشت سر خود می اندازد و بر همسایۀ خود شمشیر کشیده و

او را به شرک نسبت می دهد. گفتم: ای پیامبر خدا! کدام یک از آن دو، سزاوارتر به شرک اند، نسبت دهنده یا نسبت داده شده؟ حضرت فرمود: بلکه نسبت دهنده.

اعتدال اسلام، از منظر تاریخ

از تاریخ و کتاب های حدیث استفاده می شود که برخی از صحابه فکر تکفیری داشتند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با فکر آنان مخالف بوده و از اقدام عملی ایشان بر اساس تکفیر، جلوگیری کرده است. به نمونه هایی اشاره می کنیم:

1. بخاری و مسلم به سند خود از اسامة بن زید بن حارثه نقل کرده اند که گفت:

بعثنا رسول الله إلی الحُرَقَة من جُهَیْنَة، فصبّحنا القوم فهزمناهم و لَحِقْتُ انا و رجل من الأنصار رجلا منهم، فلمّا غشیناه قال: لا إله إلاّ الله، فکفّ عنه الأنصاری و طعنتُهُ برمحی حتّی قتلته. قال: فلمّا قدمنا بلغ ذلک النبی فقال لی: یا اسامة! اقتلته

ص:479


1- . مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ح 1478.
2- . البانی، سلسلة الاحادیث الصحیحة، حدیث 3201.

بعد ما قال: لا إله إلاّ الله؟ قال: قلت: یا رسول الله! انّما کان متعوّذاً. قال: فقال: اقتلته بعد ما قال لا إله إلاّ الله؟ قال: فما زال یکرّرها علی حتّی تمنّیت انّی لم اکن اسلمت قبل ذلک الیوم؛(1)

رسول خدا ما را به سوی منطقه حُرقه از جهینه فرستاد و ما صبح گاه به آن قوم رسیدیم و همه را تار و مار کردیم، من و یکی از انصار، مردی از آن قوم را دنبال کردیم و چون او را از هر طرف احاطه کردیم، او گفت: لا اله الا الله. مرد انصاری

دست از او برداشت، ولی من نیزه را به او زده و به قتل رساندم، هنگامی که وارد مدینه شدیم این خبر به پیامبر رسید. حضرت به من فرمود: ای اسامه! آیا او را به قتل رساندی بعد از آن که لا اله الا الله گفت؟ عرض کردم: ای رسول خدا! او به جهت حفظ جان خود چنین گفت، باز حضرت فرمود: آیا او را به قتل رساندی بعد از آنکه لا اله الا الله گفت؟ انس می گوید: همین طور حضرت آن را بر من تکرار می کرد، تا این که آرزو کردم که قبل از آن روز، اسلام اختیار نکرده بودم.

2. ابوسعید خدری می گوید:

بعث علی إلی النبی بذهیبة فقسمها بین الأربعة: الأقرع بن حابس الحنظلی ثم المجاشعی، و عیینة بن بدرالفزاری و زید الطائی، ثم احد بنی نبهان و علقمة بن عُلاثة العامری، ثم احد بنی کلاب، فغضبت قریش و الأنصار، قالوا: یعطی صنادید أهل نجد و یدعنا! قال: انّما أتألفهم. فاقبل رجل غائر العینین، مشرف الوجنتین، ناتئ الجبین، کث اللحیة، محلوق، فقال: اتق الله یا محمد! فقال: من یطع الله ان عصیت، أیأمننی الله علی أهل الأرض فلا تأمنونی. فسأله رجل قتله، احسبه خالد بن الولید، فمنعه، فلمّا ولی قال: انّ من ضئضئ هذا - أو فی عقب هذا - قوماً یقرؤن القرآن لایجاوز حناجرهم، یمرقون من الدین مروق السهم من الرمیة، یقتلون أهل الإسلام، و یَدَعون أهلَ الأوثان، لئن انا ادرکتهم لأقتلنهم قتل عاد؛(2)

علی برای پیامبر قطعه کوچکی از طلا فرستاد و حضرت آن را بین چهار نفر تقسیم کرد: اقرع بن حابس حنظلی، سپس مجاشعی و عیینة بن

بدر فزاری و

ص:480


1- . بخاری، صحیح بخاری، ح 6872؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ح 96 و 159.
2- . بخاری، همان، ح3344 و 4667؛ مسلم نیشابوری، همان، ح1064.

زید طائی، سپس یکی از بنی نبهان و علقمة بن علاثه عامری، سپس یکی از بنی کلاب. قریش و انصار [از این تقسیم] خشمگین شده و گفتند: به گردن کشان اهل نجد می دهد و ما را رها می کند؟ حضرت فرمود: من [با این کار] باعث تألیف [قلوب] آنان می شوم. پس مردی چشم فرو رفته و گونه ها برافروخته، پیشانی برآمده، با محاسنی پرپشت و سری تراشیده آمد و گفت: ای محمد! تقوا پیشه کن. حضرت فرمود: چه کسی خدا را اطاعت می کند، اگر من نافرمانی کنم؟ آیا خداوند مرا بر اهل زمین، امین قرار داده، ولی شما، مرا امین نمی دانید؟! شخصی که گمانم خالد بن ولید بود از حضرت تقاضا کرد، تا او را به قتل برساند، حضرت از آن جلوگیری کرد و چون او پشت کرد پیامبر فرمود: بر طرفداری او قومی خارج می شوند، که قرآن تلاوت می کنند، ولی از حنجره آنان نمی گذرد، آنان از دین خارج می شوند، آن گونه که تیر از کمان بیرون می آید، اهل اسلام را به قتل می رسانند و بت پرستان را رها می کنند و اگر من آنان را درک کنم، همانند قوم عاد به قتل می رسانم.

3. جابر بن عبدالله می گوید:

أتی رجل رسول الله بالجِعرانة منصَرَفَه من حنین و فی ثوب بلال فضة، و رسول الله یَقبض منها یعطی الناس. فقال: یا محمد! اعدل. قال: ویلک! و من یعدل إذا لم اکن اعدل؟ لقد خِبتَ و خسرتَ ان لم اکن اعدل. فقال عمر بن الخطاب: دعنی یا رسول الله فاقتل هذا المنافق. فقال: معاذ الله ان یتحدث

الناس إنّی اقتل اصحابی، انّ هذا و اصحابه یقرءون القرآن لایجاوز حناجرهم، یمرقون منه کما یمرق السهم من الرمیة؛(1)

مردی در جعرانه خدمت رسول خدا آمد، هنگامی که از حنین بازمی گشت، در لباس بلال نقره بود و رسول خدا از آن مشت، مشت بر می داشت و به مردم می داد. آن مرد گفت: ای محمد! به عدالت رفتار کن. حضرت فرمود: وای بر تو! چه کسی به عدالت رفتار می کند، اگر من به عدالت رفتار ننمایم؟ تو خسران دیدی، اگر من به عدالت رفتار نکنم. عمر بن خطاب گفت: بگذار تا من این منافق را به قتل رسانم. حضرت فرمود: پناه می برم به خدا، از این که

ص:481


1- . مسلم نیشابوری، همان، ح1063.

مردم بگویند، من اصحابم را به قتل رسانده ام، همانا این مرد و اصحابش قرآن را تلاوت می کنند، ولی از حنجره آنان تجاوز نمی کند و از دین خارج می شوند، همان گونه که تیر از کمان خارج می شود.

4. عبدالرحمان بن ابی لیلی می گوید:

حدّثنا اصحاب رسول الله: انّهم کانوا یسیرون مع رسول الله فی مسیر، فنام رجل منهم، فانطلق بعضهم إلی نبل معه فاخذها، فلمّا استیقظ الرجل فزع، فضحک القوم، فقال: ما یضحککم؟ فقالوا: لا، الاّ انّا اخذنا نبل هذا ففزع. فقال رسول الله: لا یحلّ لمسلم ان یروّع مسلماً؛(1)

اصحاب رسول خدا برای ما روایت کرده اند که همراه او در مسیری حرکت می کردند و مردی از میان آن ها خوابید، برخی از آن ها تیر

او را برداشتند و چون آن مرد بیدار شد، ترسید و آنان همگی خندیدند. حضرت فرمود: برای چه می خندید؟ گفتند: چیزی نیست، جز آن که تیر او را برداشتیم و او ترسید. رسول خدا فرمود: جایز نیست بر مسلمان، که مسلمانی را بترساند.

مناوی بعد از نقل حدیث فوق در شرح آن می گوید:

لا یحلّ لمسلم ان یروّع مسلماً و ان کان هازلاً؛ کإشارة بسیف أو حدیدة أو افعی أو اخذ متاعه، فیفزع لفقده؛ لما فیه من ادخال الأذی و الضرر علیه، و المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده؛(2)

بر مسلمان جایز نیست که مسلمانی را بترساند، گرچه به شوخی باشد، مثل اشاره با شمشیر یا آهن یا افعی، یا آن که مالش را بردارد که به دلیل از دست رفتنش بترسد، چون در این کارها، اذیت و ضرر وارد کردن بر اوست و مسلمان کسی است که مسلمانان از و دستش زبان در امان باشند.

5. ابن عباس می گوید:

ص:482


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص362؛ سنن ابی داود، ح 50004؛ طحاوی، مشکل الآثار، ج4، ص308.
2- . فیض القدیر، ج6، ص447.

أن النبی بعث سریة فغنموا و فیهم رجل، فقال لهم: إنی لست منهم، عشقت امرأة فلحقتها، فدعونی أنظر إلیها نظرة ثم اصنعوا بی ما بدا لکم، فنظروا فإذا امرأة طویلة أدماء فقال لها: أسلمی حبیش قبل نفاذ العیش.

أرأیت لو تبعتکم فلحقتکم

بحلیة أو أدرکتکم بالخوانق

أما کان حق أن ینول عاشق

تکلف إدلاج السری و الودائق؟

قالت: نعم فدیتک، فقدموه فضربوا عنقه، فجاءت المرأة فوقفت علیه، فشهقت شهقة ثم ماتت، فلما قدموا علی رسول الله أخبر بذلک، فقال: أما کان فیکم رجل رحیم؟!

پیامبر لشکری را [به منطقه ای] فرستاد. آنان غنایمی را به دست آوردند، در میان شان مردی بود که به لشکر اسلام گفت: من از آنان نیستم و تنها به خاطر عشق به زنی، سوی این قوم آمده ام، بگذارید تا یک نظر به او افکنم، آن گاه هر چه می خواهید با من انجام دهید. آنان زنی را مشاهده کردند، بلندقامت و گندم گون، آن مرد به این زن گفت: سلامی به حبیش ده، قبل از آن که زندگی اش تمام شود. آن گاه این دو بیت را خواند:

به من خبر دهید اگر من به دنبال شما بیایم و با حیله به شما ملحق شوم، یا شما را با وسایل و ابزار کشنده درک کنم، آیا سزاوار نیست تا عاشقی به معشوقه اش برسد؟ آنچه برای آن خود را به زحمت انداخته و شب تا به صبح را در بیابان به سپری کرده و از سبزه زاران گذشته است.

آن زن گفت: آری فدایت گردم. آنان مرد را جلو آورده و سرش را از بدنش جدا کردند، آن زن در برابر او ایستاد و سیحه ای زد و جان داد و چون بر رسول خدا وارد شدند از این واقعه او را خبر دادند، حضرت فرمود: «آیا در میان شما مردی رحم کننده نبود؟.

محمد ناصرالدین البانی بعد از نقل این حدیث می گوید:

ص:483

و ثقه النسائی، و روی عنه جمع، و من فوقه من رجال }الصحیح{، إلا أن علی بن الحسین بن واقد روی له مسلم فی }المقدمة{، و هو صدوق یهم کما فی }التقریب{، فالإسناد حسن کما قال الهیثمی فی }المجمع{ }6/210{؛(1)

نسائی او [محمد بن علی بن حرب] را توثیق کرده و جمعی از او روایت کرده اند و کسانی که فوق اویند از رجال صحیح می باشند، مگر علی بن الحسن بن واقد که مسلم در «مقدمه» از او روایت کرده و او صدوق سست است، آن گونه که در التقریب آمده، پس سند آن صحیح بوده همان طور که هیثمی در المجمعگفته است.

اعتدال اسلام، از دیدگاه مستشرقان

«گوستاو لوبون» می گوید:

بعضی ها }از اروپاییان{ عار دارند که اقرار کنند یک قوم کافر و ملحدی }یعنی مسلمانان{ سبب شده، اروپای مسیحی از حال توحّش و جهالت خارج گردد و لذا آن را مکتوم نگاه می دارند... نفوذ اخلاقی همین }مسلمانان{ قوم وحشی، اروپا را که سلطنت روم را زیر و رو نمودند داخل در طریق }بشریت{ نمود و نیز نفوذ عقلانی مسلمانان

دروازه آنان را باز کرد و تا ششصد سال استاد ما اروپاییان بودند.(2)

«ویل دورانت» می گوید:

پیدایش و اضمحلال تمدن اسلامی، از حوادث بزرگ تاریخ است. اسلام طی پنج قرن }81 - 597 هجری/ 700-1200م{ از لحاظ نیرو، نظم، بسط قلمرو، اخلاق نیک، تکامل سطح زندگی، قوانین منصفانه }عادلانه{ انسانی و... }احترام به عقاید و افکار دیگران{ و ادبیات و تحقیق علمی پیش اهنگ جهان بود.(3)

«آلبر ماله» مورّخ مشهور فرانسوی ضمن برشمردن علل پیروزی مسلمانان می نویسد:

ص:484


1- . البانی، سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج6، ص184و185.
2- . شهید مرتضی مطهری، انسان و سرنوشت، ص9، به نقل از او.
3- . ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج4، ص433.

مردم روم، فلسطین، شام و مصر، زیر بار مالیات، فرسوده شدند و به بهانه کفر و زندقه مورد آزار بودند... آنان مسلمانان را که میانه روی پیشه کرده و با اغماض رفتار می کردند، منجی خود می پنداشتند و به همین سبب عده زیادی از آن ها، اسلام آورده و برای اعتلای این دین جانبازی کردند.(1)

اعتدال دین اسلام از دیدگاه اندیشمندان اسلامی

نگرگاه اندیشوران اسلامی درباره اعتدال، فراوان است، در این جا برای نمونه چند نظریه را از دانشمندان اهل سنت نقل می کنیم:

ابوحامد غزالی }متوفی 505 ه-{

او در کتاب می گوید:

... فالامساک حیث یجب البذل بخل، و البذل حیث یجب الإمساک تبذیر، و بینهما وسط، و هو المحمود... ؛(2)

... امساک در جایی که بذل و بخشش واجب است، بخل می باشد و بذل در جایی که امساک واجب است، زیاده روی می باشد و بین آن دو، حدّ وسط است که پسندیده می باشد... .

صدر الشریعة (متوفی 747 هجری)

او می گوید:

الوساطة: العدالة، و منه قوله تعالی: {قالَ أَوْسطُهُمْ}، و کل الفضائل منحصرة فی التوسط بین الإفراط و التفریط...؛(3)

وساطت به معنای عدالت است، و از این معناست قول خداوند متعال: «گفت آن که در حدّ اعتدال بود از بین آنان»، و تمام فضایل، منحصر در حد وسط بین افراط و تفریط است... .

ص:485


1- . تاریخ تمدن اسلام، ج1، ص70.
2- . غزالی، احیاء علوم الدین، ج3، ص225.
3- . التوضیح بحاشیة التلویح، ج2، ص48.

ابن قیم جوزیه (متوفی 751ق)

او می نویسد:

و ما امر الله بأمر الاّ و للشیطان فیه نزغتان: اما الی تفریط و اضاعة و اما الی افراط و غلو، و دین الله وسط بین الجافی عنه و الغالی فیه، کالوادی بین جبلین و الهدی بین ضلالتین و الوسط بین طرفین ذمیمین، فکما انّ الجافی

عن الامر مضیع له فالغالی فیه مضیع له، هذا بتقصیره عن الحدّ و هذا بتجاوزه الحدّ؛(1)

و خداوند دستور به کاری نداده، جز آن که شیطان در آن دو نوع تأثیر دارد: یا در تفریط و ضایع کردن آن و یا در افراط و غلو در آن، دین خدا، حدّ وسط بین جفای به دین و غلو در آن است، همانند وادی بین دو کوه، و هدایت بین دو گمراهی و حدّ وسط بین دو طرف ناپسند. و همان گونه که جفاکار از امری، ضایع کننده آن است، غالی در آن نیز ضایع کننده آن می باشد، اولی به تقصیر و کوتاهی از حد و دومی به تجاوز از حدّ.

او نیز می گوید:

جعل الله هذه الامة وسطا و هی الخیار العدل؛ لتوسطها بین الطرفین المذمومین، و العدل هو الوسط بین طرفی الجور و التفریط، و الآفات الی الأطراف، و الاوساط محمیة بأطرافها؛(2)

خداوند این امت را حد وسط قرار داده و آن امت برگزیده شده و عدول است، به دلیل قرار گرفتن آن، بین دو طرف که هر دو مذموم است و عدل به معنای حد وسط بین دو طرف جور و تفریط می باشد، و آفت ها در اطراف حد وسط قرار دارند، و حد میانه روها از شر اطرافشان در حمایت و امانند.

شاطبی (متوفی 790ق)

او می نویسد:

انّ الادلة علی رفع الحرج فی هذه الامة بلغت مبلغ القطع و الیقین، و قد سمّی الله هذا الدین الحنیفیة السمحة لما فیه من التسهیل و التیسیر؛(3)

ص:486


1- . ابن قیم جوزیه، مدارج السالکین، ج2، ص496.
2- . همو، اغاثة اللهفان من مصاید الشیطان، ج1، ص143.
3- . شاطبی، الموافقات، ج1، ص240.

ادله رفع حرج در این امت به درجه یقین رسیده و خداوند این دین را، حنیف و با تسامح نامیده زیرا در آن آسانی است.

او نیز می گوید:

انّ الشریعة جاریة فی التکلیف بمقتضاها علی الطریق الوسط العدل، الآخذِ من الطرفین بقسط لامیل فیه. فاذا نظرت الی کلیة شرعیة فتأمّلها تجدها حاملة علی التوسط و الاعتدال و رأیتَ التوسط فیها لائحا و مسلکَ الاعتدال واضحا، و هو الاصل الذی یُرجع الیه و المعقل الذی یلجأ الیه؛(1)

شریعت به مقتضای خط اعتدال در تکلیف جاری شده و از دو طرف افراط و تفریط، عدالت را پیشه کرده، که انحرافی در آن نیست. اگر به کلیت شریعت نظر کنی و در آن تأمل نمایی، پی می بری که در بردارنده خط میانه است، و راه اعتدال به طور واضح در آن نمایان می باشد و آن اصلی است که به سویش و باید به آن پناه برد.

بیضاوی (متوفی 791 هجری)

او در تفسیر آیه {إِنَّ الله یَأْمُرُ بِالْعَدْل...} می نویسد: «المراد من العدل: الاعتدال و التوسط فی القوی العلمیة و العملیة و الذی یشتمل علی امور العقائد و الاعمال و الاخلاق و المعاملات؛(2) مقصود از عدالت، حد وسط در

قوای علمی و عملی است، که مربوط به عقاید، اعمال و اخلاق می باشد.»

شوکانی (ت 1250ق)

او در تفسیر آیه {إِنَّ الله یَأْمُرُ بِالْعَدْل...} می نویسد:

فالاولی تفسیر العدل بالمعنی اللغوی و هو: التوسط بین طرفی الافراط و التفریط؛ فمعنی امره بالعدل ای یکون عباده فی الدین علی حالة متوسطة لیست بمائلة الی جانب الافراط و لا الی جانب التفریط، و هوالاخلال بشی ء مما هو من الدین؛(3)

ص:487


1- . همان، ج2، ص279.
2- . تفسیر بیضاوی، ج3، ص416.
3- . شوکانی، فتح القدیر، ج3، ص188.

بهتر آن است که «عدل» را به معنای لغوی آن تفسیر نماییم و آن عبارت است از حد وسط بین دو طرف افراط و تفریط، و معنای دستور خداوند به عدالت آن است که بندگان او در دین بر یک حالت متوسط باشند که متمایل به طرف افراط و طرف تفریط نیست، و مقصود از تفریط، اخلال وارد کردن به اموری است که جزو دین به حساب می آید.

ص: 488

فهرست منابع

1. قرآن کریم.

2. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، دارالجیل، بیروت 1416ق.

3. ابن ابی العزّ، الاتباع، چاپ عالم الکتب، بیروت، [بی تا].

4. ابن ابی العز، شرح العقیدة الطحاویة، ، چاپ دار عالم الکتب، ریاض، 1418ق، مؤسسة الرسالة، بیروت 1419ق.

5. ابن ابی حاتم رازی، تفسیر القرآن العظیم، المکتبة العمریة، چاپ دوم: بیروت 1419ق.

6. ابن اثیر، النهایة، دار ابن الجوزی، چاپ اول، 1421ق.

7. ابن تیمیه، الجواب الصحیح لمن بدّل دین المسیح، دارالعاصمة للنشر و التوزیع، ریاض 1419ق.

8. ابن تیمیه، درء تعارض العقل و النقل، تحقیق: دکتر محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، چاپ دوم، 1411ق.

9. ابن تیمیه، شرح حدیث جبریل، تحقیق: علی بن بخیت زهرانی، دار ابن جوزی، دمّام [بی تا].

10. ابن تیمیه، مجموع فتاوی، جمع و ترتیب: عبدالرحمن بن قاسم و فرزندش محمد، چاپ اول: دار الإفتاء، ریاض 1397ق.

11. ابن تیمیه، مجموعه الرسائل و المسائل، چاپ دارالکتب العلمیة، بیروت 1421ق.

12. ابن جوزی، ابوالفرج، زاد المسیر فی علم التفسیر، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم: المکتب الاسلامی و دار ابن حزم، چاپ اول: بیروت 1423ق.

13. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، مجلس دائرة المعارف النظامیة، حیدرآباد 1325ق.

14. ابن حجر، هدی الساری مقدمة فتح الباری، چاپ دار طیبه، سال 1413ق.

15. ابن حزم، الفصل فی الأهواء و الملل و النحل، چاپ محقَّق، دارالجیل، بیروت، با تحقیق دکتر محمد ابراهیم نصر و دکتر عبدالرحمن عمیره. [بی تا]

16. ابن حزم، المحلی، دارالنفائس، ریاض 1418ق.

17. ابن حنبل، احمد، مسند، دار صادر، بیروت [بی تا]

18. ابن سعد، الطبقات الکبری، دارالکتب العلمیة، بیروت 1410ق.

19. ابن عابدین، حاشیة ردّ المحتار، دارالفکر، بیروت 1415 ق.

20. ابن عابدین، مجموعه رسائل ابن عابدین، چاپ داراحیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].

21. ابن عربی، الفتوحات المکیة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1405ق.

ص:489

22. ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، دارالکتاب العربی، چاپ سوم: بیروت 1404ق.

23. ---------- ، تاریخ مدینة دمشق، دارالفکر، بیروت 1421ق.

24. ابن قدامه، المغنی، چاپ دارالکتب العلمیة، بیروت، [بی تا].

1. ابن قیم جوزیه، کتاب الصلاة و حکم تارکها، چاپ اول: دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، 1409ق.

2. ابن وزیر، العواصم و القواصم، تحقیق: شعیب ارنؤوط، چاپ دوم: مؤسسه الرسالة، 1412ق.

3. ابن الهمام، شرح فتح القدیر، چاپ دوم: دارالفکر بیروت، [بی تا].

4. ابن الوزیر، ایثار الحق علی الخلق فی ردّ الخلافات الی المذهب الحق من اصول التوحید، دارالکتب العلمیة، بیروت 1987ق.

5. ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم، دار عالم الکتب، بیروت، [بی تا].

6. -------- ، الاستقامة، تحقیق دکتر محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود، چاپ اول: مدینة المنورة، 1403ق.

7. --------- ، الصارم المسلول، المکتبة العصریة، بیروت، سال 1415ق.

8. ---------، بغیة المرتاد، مکتبة العلوم و الحکم، مدینه منوره [بی تا].

9. -------- ، منهاج السنة، محقق: محمد رشاد سالم، چاپ اول: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، 1406ق.

10. ابن حیان، تفسیر البحر المحیط، دارالکتب العلمیة، چاپ اول: بیروت 1422ق.

11. ابن عابدین، ردّ المحتار، داراحیاء التراث العربی، بیروت، [بی تا].

12. ابن عاشور، شیخ محمد طاهر، التحریر و التنویر، موسسة التاریخ العربی، چاپ اول: بیروت 1420ق.

13. ابن عبدالبر، الاستذکار، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم: بیروت 1423ق.

14. ابن قیم، احکام اهل الذمة، با تحقیق صبحی صالح، دانشگاه دمشق، چاپ اول: سوریه سال 1381ق.

15. ابن کثیر، تفسیر، تحقیق سامی بن محمد السلامة، دار طیبة، چاپ دوم: سال 1422ق.

16. ابن منده، التوحید، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1422ق.

17. ابن نجیم، الاشباه و النظاهر علی مذهب ابی حنیفة النعمان، دارالکتب العلمیة، بیروت 1419ق.

18. ابوزهره، محمد، زهرة التفاسیر، دارالفکر العربی، قاهره، [بی تا].

19. ابوزید قیروانی، الجامع فی السنن و الآداب، مؤسسة الرسالة، بیروت 1406ق.

20. ابوزید، نصر حامد، الامام الشافعی و تأسیس الایدیلوجیة الوسطیة، مکتبة مدبولی، قاهره 1996م.

21. ابی السعود، تفسیر، دارالفکر، چاپ اول: بیروت1421ق.

22. ابی شجاع، الاقناع فی حلّ الفاظ، دارالفکر، بیروت 1415ق.

ص:490

23. ازهری، تهذیب اللغة، تحقیق دکتر ریاض زکی قاسم، چاپ اول: دارالمعرفة، بیروت 1422ق.

24. اسماعیل بن سعد بن عتیق، عقیدة الموحدین، دارالوطنین، 1419ق، [بی جا].

25. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، دار نشر فرانز، آلمان، 1400ق.

1. اصفهانی، ابومسلم، جامع التأویل لمحکم التنزیل، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ایران، [بی تا].

2. آل الشیخ، صالح بن عبدالعزیز محمد، الوسطیة و الاعتدال، چاپ دوم: مکتبة ابن عباس، مصر، 2007م.

3. آل الشیخ، عبدالرحمن بن حسن، فتح المجید، چاپ مکتبة الریاض الحدیثة، [بی تا].

4. آلوسی، روح المعانی، دارالفکر، بیروت، 1417ق.

5. الامام احمد بن حنبل، مسند، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1429ق.

6. آیت الله خویی، التنقیح، مؤسسه انصاریان، چاپ چهارم، 1417ق.

7. ایجی، المواقف، مکتبة المتنبی، قاهره، [بی تا].

8. بابرتی، شرح العقیدة الطحاویة، چاپ اول: دار البیروتی1430ق.

9. بخاری، قنوجی، فتح البیان، المکتبة العصریة صیدا، بیروت1412ق.

10. بغوی، شرح السنة، چاپ دوم: المکتب الاسلامی، بیروت، دمشق 1403ق.

11. بغوی، تفسیر، دارالمعرفة، بیروت، [بی تا].

12. بکار، عبدالکریم، فصول فی التفکیر الموضوعی، چاپ دوم: دار القلم، دمشق 1988م.

13. بن باز، التعلیقات البازیة علی شرح الطحاویة، دار ابن الاثیر، 1429، [بی جا].

14. بن بیه، الارهاب: التشخیص و الحلول، چاپ دوم: مؤسسة الریان، بیروت 1426ق.

15. بن عبدالله مشعبی، عبدالمجید بن سالم، منهج ابن تیمیة فی التکفیر، اضواء السلف، 1418ق، [بی جا].

16. بیضاوی، تفسیر، چاپ اول: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت1410ق.

17. بیقهی ،سنن بیهقی، دار الفکر، بیروت، [بی تا].

18. ترمذی، سنن ترمذی، مکتبة الحلبی، مصر 1395ق، [بی نا].

19. التمهید، تحقیق: اسامة بن ابراهیم و دیگران، دار الفاروق الحدیثة، قاهره و دارالکتب العلمیة، بیروت، سال1419 هجری، چاپ اول و مکتبة الأوس، سال 1378ق.

20. ثعلبی، الکشف و البیان، چاپ اول: دار احیاء التراث العربی، بیروت 1422ق.

21. جحنی، علی بن فایز، الارهاب، الفهم المفروض للارهاب المرفوض، ریاض 1421ق.

22. جرجانی، میر سید شریف، شرح المواقف، مطبعة السعادة، مصر 1325ق.

ص:491

23. جمعه، محمد لطفی، تاریخ فلاسفة الاسلام فی المشرق و المغرب، المکتبة العلمیة، بیروت، [بی تا].

24. جوزیه، ابن قیم، الصواعق المرسلة، دارالعاصمة للنشر و التوزیع، ریاض، 1418ق.

25. -------------- ، الطرق الحکمیة فی السیاسات الشرعیة، مطبعة المدنی، قاهره.

26. -------------- ، مدارج السالکین، تحقیق: محمد حامد فقی، دار الکتاب العربی، بیروت و دارالفکر، بیروت، سال 1408ق.

27. -------------- ، اغاثة اللهفان من مصاید الشیطان، المکتبة القیمة، سال 1403ق، [بی جا].

28. جوعی، عبدالله بن محمد، الاکفار و التشهیر، ضوابط و محاذیر، چاپ اول: دار الوطن للنشر، ریاض1421ق.

1. امین، حاج محمد احمد، التکفیر، چاپ اول: مکتبة دار المطبوعات الحدیثة، 1421ق.

2. ------------------------ ، ظاهرة التکفیر، مکتبة دار المطبوعات الحدیثة، جده 1412ق.

3. حاج، ابن امیر، التقریر و التحبیر، دارالفکر، بیروت1417ق.

4. حاشیه الدسوقی علی شرح الکبیر، دارالفکر، بیروت، [بی تا].

5. حاشیه صاوی بر تفسیر جلالین، داراحیاء التراث العربی، لبنان، [بی تا].

6. حاشیه قونوی بر تفسیر بیضاوی، چاپ اول: دار الکتب العلمیة، بیروت 1422ق.

7. حافظ، اسامه بن ابراهیم، حرمة الغلو فی الدین و تکفیر المسلمین، چاپ اول: مکتبة العبیکان، ریاض، قاهره 1425ق.

8. حامد، محمد عبدالحکیم، ائمة التکفیر، دار الفروق، قاهره 2006م.

9. حجاج، عبدالله، برائة علماء المسلمین من تکفیر الحکام و المحکومین، مکتب التراث الاسلامی، مصر، [بی تا].

10. حداد، ابوبکر، التفسیر الحدّاد، چاپ اول: دار المدار الاسلامی، بیروت 2003 م.

11. حدّادی، علی بن یحیی، الغلو و مظاهره فی الحیاة المعاصرة، دارالمنهاج، قاهره 2004م.

12. حسنی، ابن عجیبه، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1423ق.

13. حکیم، سید محسن، مستمسک العروة الوثقی، مؤسسة دارالتفسیر، قم 1416 ق.

14. حمیدی، اصول السنة، مکتبة الرشد، ریاض 1422ق.

15. حنبلی، ابن رجب، الاستخراج لأحکام الخراج، چاپ اول: مکتبة الرشد، ریاض 1409ق.

16. حنبلی، ابن قدامه، الکافی فی الفقه، دارالکتب العلمیة، بیروت 1421ق.

ص:492

17. حنبلی، ابن رجب، جامع العلوم و الحکم، تحقیق: وهبة الزحیلی، چاپ اول: المکتبة التجاریة، 1413ق.

18. حنبلی، ابن عماد، شذرات الذهب، چاپ دارالکتب العلمیة، بیروت، [بی تا].

19. حنفی، ابن نجیم، البحر الرائق شرح کنز الدقائق، دارالمعرفة و دارالکتب العلمیة، بیروت 1418ق.

20. حوّی، سعید، الاساس فی التفسیر، چاپ پنجم: دارالسلام للطباعة و النشر و التوزیع و الترجمة، قاهره، 1419ق.

21. خطابی، معالم السنن، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت، 1411ق.

22. خطیب شربینی، السراج المنیر، چاپ اول: دار احیاء التراث العربی، بیروت 1426ق.

23. الخطیب، ضحی، ضوابط التکفیر بین الامس و الیوم، دارالبراق، بیروت 1428ق.

24. خطیب، عبدالکریم، التفسیر القرآنی للقرآن، دارالفکر العربی، [بی تا].

25. خفاجی، شهاب الدین، حاشیة الشهاب، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1417ق.

26. دارمی، عثمان بن سعید، النقض علی بشر المریسی، مکتبة الرشد، ریاض 1418ق.

1. دحلان، احمد زینی، فتنة الوهابیة، چاپ استانبول، 1978م.

2. دمشقی، ابوحفص، اللباب فی علم الکتاب، چاپ اول: دار الکتب العلمیة بیروت 1419ق.

3. ذهبی، تاریخ الاسلام، دار الکتاب العربی بیروت، 1419ق.

4. رازی، فخر، التفسیر الکبیر، چاپ دار احیاء التراث العربی، بیروت 1415ق.

5. رائد قاسم، الارهاب و التعصب عبر التاریخ، چاپ اول: دار المحجة البیضاء، بیروت 1429ق.

6. ربه، ابن عبد، العقد الفرید، دارالاندلس للطباعة و النشر، بیروت 1416ق.

7. رحیلی، التکفیر و ضوابطه، غراس للنشر و التوزیع، کویت، 1430ق.

8. رحیلی، عبدالله، دعوة إلی السنة، چاپ اول: دار القلم، دمشق 1410 ق.

9. رشید رضا، تفسیر المنار، چاپ دوم: دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1393.

10. زحیلی، محمد، الاعتدال فی التدین فکرا و سلوکا و منهجا، چاپ سوم: الیمامة للطباعة و النشر و التوزیع، دمشق 1413ق، و منشورات کلیة الدعوة الاسلامیة، طرابلس 1428ق.

11. زحیلی، وهبة، «الوسطیة»، المرکز العالمی للوسطیة، مجله العالمیة، کویت، سال 19، 1428 ق.

12. زحیلی، وهبه، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، دارالفکر، چاپ هشتم: آفاق معرفة متجددة، دمشق 1426ق.

13. زمل العطیف، التکفیر، مفهومه و اسبابه و ضوابطه و احکامه، ریاض1430ق.

14. زهرانی، ناصر بن مسفر، حصاد الارهاب، چاپ اول: مکتبة العبیکان، ریاض 1425ق.

15. زیلعی، نصب الرایة، دارالحدیث، قاهره، 1415ق، چاپ دار الکتب العلمیة، بیروت 1416ق.

ص:493

16. سبزواری، سید عبدالاعلی، مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، انتشارات دارالتفسیر، ایران، قم، 1419ق.

17. سبیعی، ماجد بن سلطان بن ثامر، الارهاب البیولوجی، الوقایة و سبل المکافحة، چاپ اول: مکتبة الرشد، ناشرون، ریاض1431ق.

18. سحیمی، عبدالسلام، فکر التکفیر قدیما و حدیثا، دارالامام احمد، قاهره 1426ق.

19. سفارینی، لوائح الانوار السنیة و لواقح الافکار السُنّیة، مکتبة الرشد، ریاض 1414ق.

20. سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة، چاپ مطبعة حراء، دمشق، سال 1418ق.

21. سید قطب، فی ضلال القرآن، چاپ نهم: دارالشروق، قاهره، 1980م.

22. سیوطی، الدرالمنثور، دارالفکر، بیروت، 1414ق.

23. سیوطی، جلال الدین، تفسیر الجلالین، دارالکتب العلمیة، بیروت [بی تا].

1. شاطبی، الاعتصام، با تحقیق: احمد عبدالشافی، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت سال 1408ق.

2. شاطبی، الموافقات، چاپ دوم:المکتبة التجاریة الکبری، مصر 1359ق، و مؤسسة الکتب الثقافیة، 1420ق.

3. شافعی، الأمّ، دار احیاء التراث العربی، بیروت 1422ق و دارالکتب العلمیة، بیروت1413ق.

4. شافعی، محمد امین علوی هرری، حدائق الروح و الریحان فی روابی علوم القرآن، چاپ اول: دار طریق النجاة، بیروت 1421ق.

5. شربینی، عبدالواحد بن یوسف، القصد و الوسطیة فی ضوء السنة النبویة، چاپ اول: مکتبة الرشد، ناشرون، ریاض، 1431ق.

6. شرف الدین، الفصول المهمة، با تحقیق دکتر عبدالجبار شرارة، مجمع جهانی تقریب بین مذاهب اسلامی، 1417م [بی جا].

7. شعرانی، الیواقیت و الجواهر، چاپ مطبعة مصطفی البابی الحلبی، مصر، 1378ق.

8. شعرانی، الطبقات الکبری لواقح الانوار، دارالفکر، بیروت، [بی تا].

9. شَمّری، ثائر ابراهیم خضیر، الوسطیة فی العقیدة الاسلامیة، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت، 1426ق.

10. شهرستانی، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم، نهایة الأقدام فی علم الکلام، چاپ مکتبة الثقافة الدینیة، بیروت، [بی تا].

11. شوکانی، ارشاد الفحول، با تحقیق محمد سعید بدری، دارالفکر، چاپ اول: بیروت1412ق.

ص:494

12. شوکانی، السیل الجرار المتدفق علی حدائق الأزهار، با تحقیق: محمود ابراهیم زاید 1988، قاهره، المجلس الاعلی للأوقات و الشئون الاسلامیة و تحقیق: محمد صبحی بن حسن حلاّق، دار ابن کثیر، دمشق ونی، چاپ اول: دارالکتب العلمیة بیروت 1405ق.

13. شوکانی، فتح القدیر، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، چاپ اول: دارالکلم الطیب، دمشق، بیروت، سال 1414ق، چاپ دوم: دار احیاء التراث العربی، بیروت1422ق.

14. شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، [بی تا].

15. شیخ عبدالرحمن بن سعدی، توضیح الکافیة الشافیة، مکتبة ابن الجوزی، چاپ اول، 1407 ق.

16. شیخ محمد، عبدالعزیز عثمان، الوسطیة فی الاسلام و اثرها فی الوقایة من الجریمة، ریاض، دانشگاه امنیتی نایف، 1429ق.

17. شیخ یعقوب، اسحاق، الارهاب فی جزیرة العرب، دارالفارابی، چاپ اول: بیروت 2008 م.

18. شیرازی، ابواسحاق، المهذّب فی فقه الامام الشافعی، دارالفکر، بیروت، [بی تا].

1. صالح بن فوزان، اتحاف القاری، چاپ مکتبة الرشد،ریاض، [بی تا].

2. صباغ، بسّام، بلاء التکفیر، دار البشائر للطباعة و النشر و التوزیع، دمشق 1429ق [بی جا].

3. صحیح بخاری، تحقیق محمد زهیر بن ناصر الناصر، دار طوق النجاة، بیروت، [بی تا].

4. صحیح شرح العقیدة الطحاویة، حسن بن علی سقاف شافعی، چاپ چهارم، بیروت، دار الإمام الرواس، 1428.

5. صحیح مسلم، داراحیاء التراث العربی، بیروت و تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، المکتبة الاسلامیة للطباعة، استانبول، ترکیه [بی تا].

6. صعیدی، عبدالحکم عبداللطیف، الاعتدال فیما شاع عن البدعة من اقوال، مرکز الکتاب للنشر، قاهره 1413ق.

7. طبرانی، التفسیر الکبیر، دارالکتاب الثقافی، چاپ اول: اردن 2008م.

8. طبرانی، المعجم الأوسط، چاپ دارالحدیث، قاهره 1417ق.

9. طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، چاپ ششم: انتشارات ناصر خسرو، قم1421ق.

10. طبری، تفسیر، دارالکتب العلمیة، بیروت، [بی تا].

11. طحاوی، العقیدة الطحاویة، با تخریج البانی، چاپ پنجم: المکتب الاسلامی بیروت، دمشق، 1399ق.

12. عبد لطیف، عبدالعزیز محمد بن علی، دعاوی المناوئین لدعوة الشیخ محمد بن عبدالوهاب، دارالوطن للنشر، 1412ق.

13. عبدالجبار، عادل، الارهاب فی میزان الشریعة، چاپ اول: ریاض 1426ق.

ص:495

14. عبدالخالق، عبدالرحمن، الحد الفاصل بین الایمان و الکفر، دارالایمان، اسکندیه، مصر2001م.

15. عبدالله، محمد محمود، حرمة الدماء، مکتبة نانسی دمیاط، قاهره، [بی تا].

16. عتیبی، اسامه بن عطایا بن عثمان، مشکلة التسرع فی التکفیر، شارقة، مکتبة الاصالة و التراث، الامارات العربیة المتحدة، 1430ق.

17. عثیمین، شیخ محمد، القواعد المثلی فی صفات الله و اسمائه الحسنی، چاپ سوم: الجامعة الإسلامیة، مدینة المنورة، 1421ق.

18. عراقی، زین الدین، طرح التثریب فی شرح التقریب، دار احیاء التراث العربی، بیروت 1413ق.

19. عرینی، محمد بن ناصر، تحذیر الشباب، دار سبیل المؤمنین، چاپ دوم: قاهره 1433ق.

20. عسقلانی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، چاپ دار الکتب العلمیة، بیروت، 1410ق، و مکتبة الکلیات الأزهریة، 1398ق.

21. عطیف، زمل، التکفیر، مکتبة الرشد، چاپ اول: ریاض 1531ق.

22. العقل، ناصر، الخوارج، دار اشبیلیا، چاپ اول: ریاض 1419ق.

23. عکبری، الشرح و الابانة، چاپ دوم: دار الرایة للنشر و التوزیع، ریاض 1415ق.

1. عکبری، عبیدالله بن محمد بن بطه، الابانة الصغری، چاپ دار اطلس للنشر و التوزیع، ریاض سال 1422ق.

2. علیان، شوکت محمد، الوسطیة فی الاسلام طریق لامن المجتمعات، ریاض، 1433ق.

3. عمیری، محمد بن عبدالله، موقف الاسلام من الارهاب، ریاض 1429ق.

4. العوا، عادل، المعتزلة و الفکر الحر، دار الأهالی، بیروت، [بی تا].

5. عوفی، عطیه، تفسیر القرآن الکریم، دلیل ما، قم 1431 ق.

6. عید، ابن دقیق، إحکام الأحکام فی شرح عمدة الأحکام، دارالجیل، بیروت سال1416 ق.

7. عینی، بدر الدین، عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری، چاپ دارالفکر، بیروت و دارالکتاب العلمیة، بیروت 1421ق.

8. غزالی، احیاء علوم الدین، دارالهادی، بیروت، سال 1412ق.

9. غزالی، ابوحامد، الاقتصاد فی الاعتقاد، دارالکتب العلمیة، بیروت، [بی تا].

10. غزنوی، اصول الدین، دار البشائر الاسلامیة، بیروت 1419ق.

11. غنیمی میدانی حنفی، عبدالغنی، شرح العقیدة الطحاویة، دارالفکر، دمشق1415ق.

12. فتاوی السبکی، دارالمعرفة، بیروت، [بی تا].

13. فخر رازی، المحصول، تحقیق: طه علوانی، چاپ اول: جامعه ال سعود، 1401ق.

ص:496

14. فرحان، راشد عبدالله، هدایة البیان فی تفسیر القرآن، جمعیة الدعوة الاسلامیة العالمیة، کویت،1430ق.

15. فرفوز، محمد عبداللطیف، الوسطیة فی الاسلام، چاپ اول: دار النقائس للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت، 1414ق.

16. فرماوی، عبدالحی، السهل المفید فی تفسیر القرآن المجید، چاپ اول: دارالمعرفة للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت 1430ق.

17. قاری، ملا علی، شرح الفقه الاکبر، دار الکتب العلمیة بیروت، [بی تا].

18. قاری، ملاعلی، مرقاة المفاتیح، دار الکتب العلمیة بیروت 1422ق.

19. قاسم بن سلام، کتاب الایمان، با تحقیق محمد ناصر الدین البانی، چاپ دوم: المکتب الاسلامی، دمشق، بیروت، 1403ق.

20. قاسمی، تفسیر، مؤسسة التاریخ العربی، چاپ اول: بیروت، 1415ق.

21. قاسمی، علامه، میزان الجرح و التعدیل، چاپ دار الحدیث، قاهره 1988م.

22. قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، با تحقیق عبدالکریم عثمان، چاپ دارالفکر العربی، [بی جا، بی تا].

23. قاضی عیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، دار و مکتبة الهلال، بیروت، 1424ق و دارالفکر، بیروت، 1409ق.

24. قرشی، عمربن عبدالعزیز، حقیقة الایمان، دارالهدی، چاپ دوم: مصر، [بی تا].

25. قرضاوی، یوسف، ظاهرة الغلو فی التکفیر، دارالاعتصام، قاهره 1398ق.

26. قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، دارالکتب العلمیة، چاپ پنجم: بیروت سال 1417ق.

1. قرطبی، المفهم لما اشکل من تلخیص کتاب مسلم، چاپ چهارم: دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، 1429ق.

2. قرطبی، المفهم، تحقیق: محیی الدین مستو و دیگران، دار ابن کثیر، دمشق،[بی تا].

3. قرنی، محمد بن ناصر بن محمد، اطالة علی الارهاب، مکتبة الرشد،چاپ اول: ریاض1427ق.

4. قسطلانی، ارشاد الساری فی شرح البخاری، دارالفکر، بیروت سال 1410ق.

5. قنّوجی، قطب الثمر فی بیان عقیدة اهل الأثر، چاپ عالم الکتب، بیروت 1404ق.

6. کاسانی، بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، دارالکتاب العربی، چاپ دوم: بیروت 1402ق، مؤسسة التاریخ العربی و دار احیاء التراث العربی، بیروت 1421 ق.

7. کافی الاقحصاری بوسنوی، حسن، نورالیقین فی اصول الدین، مکتبة العبیکان، ریاض 1418ق.

8. کتاب سبع رسائل دوانی، با تحقیق: دکتر سید احمد تویسرکانی، نشر میراث مکتوب، 1381ق.

ص:497

9. کحاله، عمر رضا، معجم المؤلفین، چاپ دار احیاء التراث العربی، بیروت، [بی تا].

10. ماوردی، تفسیر، دار الکتب العلمیة، بیروت [بی تا].

11. محمد بن عبدالوهاب، الدرر السنیة، جمع عبدالرحمن بن قاسم، چاپ پنجم، 1413ق، [بی جا].

12. محمد صالح، جلال الدین، الارهاب الفکری، اشکاله و ممارساته، ریاض،1429ق.

13. محمد قرنی، عبدالله بن، ضوابط التکفیر، مؤسسة الرسالة، بیروت 1413 ق.

14. محمود، عبدالرحمن بن صالح، الحکم بغیر ما انزل الله، احواله و احکامه، دار طیبة، ریاض1420ق.

15. مختصر الصواعق المرسلة، تحقیق: حسن بن عبدالرحمن علوی، اضواء السلف، ریاض، [بی تا].

16. مراغی، تفسیر، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1985م.

17. مصراتی، علی محمد محمد صلابی، الوسطیة فی القرآن الکریم، مکتبة الصحابة، امارات، شارجه، 1422ق.

18. مصطفی خیری منصوری، المقتطف من عیون التفاسیر، دارالسلام للطباعة و النشر و التوزیع و الترجمة، قاهره، 1417ق.

19. مطرودی، نظرة فی مفهوم الارهاب، مرکز الملک فیصل للبحوث و الدراسات الاسلامیة، ریاض، [بی تا].

20. مغنیه، محمد جواد، التفسیر الکاشف، دارالعلم للملایین، بیروت 1990م.

21. مقدمه ابن الصلاح فی علوم الحدیث، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول: سال 1416ق.

22. مناوی، عبدالرؤف، فیض القدیر، شرح جامع الصغیر، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1415ق.

1. مندلاوی، محمد محمود، الارهاب عبر التاریخ، دار مکتبة الهلال، چاپ اول: بیروت 2009 م.

2. موصلی، الاختیار لتعلیل المختار، دار الدعوة، استانبول 1991.

3. ناکوری، فیضی، سواطع الالهام، چاپ اول: نشر محقق، ایران 1417ق.

4. نبهانی، یوسف بن اسماعیل، جامع کرامات الاولیاء، دارالمعرفد، بیروت 1414ق.

5. ندوی، قاضی عبدالرشید، المنهج الاسلامی للوسطیة و الاعتدال، دارالسلام للطباعة و التوزیع و الترجمة، قاهره، 1431ق.

6. نسایی، سنن نسایی، مکتبة المطبوعات الاسلامیة، تحقیق عبدالفتاح ابوغده، چاپ دوم: حلب 1406ق.

7. نصر بغدادی، ابومحمد عبدالوهاب بن علی بن، شرح عقیدة الامام مالک الصغیر، دار الکتب العلمیة، بیروت1423ق.

ص:498

8. نفیعی، موسم بن منیر بن مبارک، الامام محمد بن نصر المروزی و جهوده فی بیان عقیدة السلف و الدفاع عنها، ریاض 1416ق.

9. نووی، شرح صحیح مسلم، چاپ دوم: دار احیاء التراث العربی، بیروت 1992م. و تحقیق: خلیل مأمون شیحا، دارالمعرفة، بیروت.

10. نیشابوری، قشیری، تفسیر القشیری المسمی لطائف الاشارات، دارالکتب العلمیة، چاپ اول: بیروت 1420ق.

11. هرری، شیخ عبدالله، شرح العقیدة الطحاویة، دارالمشاریع للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت 1417ق.

12. هرفی، محمد بن علی، الارهاب، رؤیة خاصة، مکتبة دار المعالم الثقافیة، [بی جا، بی تا].

13. هرماسی، عبداللطیف، ظاهرة التکفیر فی المجتمع الاسلامی من منظور العلوم الاجتماعیة للأدیان، مرکز الجزیرة للدراسات دوحه، قطر، 1431ق.

14. هروی، ملا علی قاری، شرح الشفا بتعریف حقوق المصطفی، با تحقیق: عبدالله محمد خلیلی، چاپ اول: دار الکتب العلمیة،1421ق.

15. هیتمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، مؤسسة الرسالة، بیروت 1417ق.

16. وهرانی، محمد شقرون، الجیش و الکمین لقتال من کفّر عامة المسلمین، دارالصحابة للتراث، طنطا، مصر [بی تا].

17. یاسین، عبدالرحمن ابکر، الارهاب باستخدام المتفجرات، دارالنشر،ریاض، [بی تا].

18. یحیی، عبدالله بن عبدالعزیز، الوسطیة، الطریق الی الغد، دار کنور اشبیلیا للنشر و التوزیع، ریاض، 1429ق.

ص:499

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109